#خاطرات_ازدواجی ❣️
دست نوشته ای از شهید جلال افشار
نامه ای به همسرم همسنگر سلام.به دنبال صحبت تلفنی صبح شنبه به فکر افتادم تا برایت نامه بنویسم باشد که از صابرین باشی.همان طور که می دانی انقلاب اسلامی، شهیدان بسیار داده است. هزاران مادر بی فرزند ، فرزند بی مادر و زنان بی شوهر شده اند. اکنون زمین خشکیده ایران از جوانان و پیران خون می طلبد. هر روز و شب میشنویم که عده ای کشته و مجروح شده اند و این خود دلیل روشنی است که دشمنان اسلام و انقلاب راستین ، به وحشت افتاده اند و توطئه می کنند. شاید بتوانند از سرعت حرکت انقلاب و انقلابی ها بکاهند. به هر کجای ایران می نگریم ضد انقلاب به گونهای در حال ضربه زدن است. ، اما بدان که حق پیروز است این سنت خداست. وظیفه تک تک ما این است که برای شناخت حق و شناساندن آن با هر نیرو و قوه ای که داریم، خالصانه کوشش کنیم و بالاخره فدایی حق شویم. ما باید فدایی اسلام باشیم و قلبمان برای قرآن و اسلام راستین به تپش در آید.
࿐჻ᭂ🍃🌸🍃჻ᭂ࿐ه
💎ازدواج به هنگام،آگاهانه،آسان و پایدار
💕 برای شیرین کردن زندگی شما هدیه ای آوردیم
🌐https://hamresaan.ir
✅@hamresaan_ir
#خاطرات_ازدواجی
خاطره از شهید سیدرضا پاک نژاد
یکبار با دکتر در مطبش برخورد کردم، ایشان با شرمندگی از من درخواست کرد هزار تومان پول توی دخل مطلبش بگذارم. وقتی کشوی میزش را باز کردم، تنها چند سکه و اسکناس خرد دیدم و فهمیدم ایشان اکثر مراجعان خود را رایگان ویزیت کرده و حتی به برخی بیماران برای خرید دارو هم کمک کرده.موقع رفتن گفتم: «آقای دکتر تعارف نکنید. پول بیش از این هست. اگر لازم شد تعارف نکنید. شما بیش از این بر گردن مردم ما حق دارید».ایشان گفتند: «نه! همون هزار تومان که گفتم کافیه. شرمندهی شما! إن شاء الله سرفرصت به شما برمیگردونم؛ ولی خواهش مکنم این موضوع را به کسی نگید».گفتم: «چشم آقای دکتر! اما من که غریبه نیستم میشه بگید این پول را آخر شب برای چه میخواهید!».گفت: «همسرم هر ماه یکبار به مطلب میآید و برای خرج و مخارج خانه و تهیه مایحتاج منزل، از کشو پول برمیدارد. نخواستم وقتی ایشان میآید با دخل خالی مواجه شود و برایش سؤال ایجاد شود که درآمد یکماهه مطب کجاست؟!».وقتی این جمله را گفت او را بغل کردم و پیشانیاش را بوسیدم و از داشتن چنین دوستی گریه شوق کردم.
࿐჻ᭂ🍃🌸🍃჻ᭂ࿐ه
💎ازدواج به هنگام،آگاهانه،آسان و پایدار
💕 برای شیرین کردن زندگی شما هدیه ای آوردیم
🌐https://hamresaan.ir
✅@hamresaan_ir
#خاطرات_ازدواجی
فاطمه امیرانی، همسر شهید
بهترین لحظه هام را با حمید گذرانده ام و بهترین نمازهام را به او اقتدا کرده ام. مجبور می شدم راهی اش کنم برود و دعاش کنم برگردد، بیاید پیش من، تا باز با اطمینان خاطر مقتدای نماز من بشود.نمازمان را اهواز می رفتیم روی تراس پشت بام با هم می خواندیم.یک بار گفت:«می آیی نماز شب بخوانیم؟»
گفتم: «اوهوم.»او رفت ایستاد به نماز و من هم پشت سرش نیت کردم. نماز طولانی شد. من خسته شدم خوابم گرفت گفتم تو هم با این نماز شب خواندنت، چقدر طولش می دهی؟ من که خوابم گرفت مومن خدا.گفت: «سعی کن خودت را عادت بدهی. مستحبات انسان را به خدا نزدیک تر می کند». تکیه کلامش بود که «بهشت را به مستحبات میدهند نه به واجبات»
࿐჻ᭂ🍃🌸🍃჻ᭂ࿐ه
💎ازدواج به هنگام،آگاهانه،آسان و پایدار
💕 برای شیرین کردن زندگی شما هدیه ای آوردیم
🌐https://hamresaan.ir
✅@hamresaan_ir
#خاطرات_ازدواجی
شنیده بودیم نماز جماعت و اول وقت برایش اهمیت دارد، ولی فکر نمی کردیم که این قدر مصمم باشد!
صدای اذان که بلند شد، همه را بلند کرد؛انگار نه انگار که عروسی است، آن هم عروسی خودش!
یکی را فرستاد جلو، بقیه هم پشت سرش، نماز جماعتی شد به یاد ماندنی.
شهید محمدعلی رهنمون
📚یادگاران16، ص48
࿐჻ᭂ🍃🌸🍃჻ᭂ࿐ه
💎ازدواج به هنگام،آگاهانه،آسان و پایدار
💕 برای شیرین کردن زندگی شما هدیه ای آوردیم
🌐https://hamresaan.ir
✅@hamresaan_ir
#خاطرات_ازدواجی
خواستگارها آمده و نیامده،پرس و جو می کردم که اهل نماز و روزه هستند یا نه؛باقی مسائل برایم مهم نبود.
حمید هم مثل بقیه؛ اصلا برایم مهم نبود که خانه دارد یا نه؛ وضع زندگیش چطور است؛ اینها معیار اصلیم نبود.
شکر خدا حمید از نظر دین و ایمان کم نداشت و این خصوصیتش مرا به ازدواج با او دلگرم می کرد.حمید هم به گفته خودش حجاب و عفت من را دیده بود و به اعتقادم درباره امام و ولایت فقیه و انقلاب اطمینان پیدا کرده بود، در تصمیمش برای ازدواج مصمم تر شده بود.
شهید حمید ایران منش
📚چریک،ص34
࿐჻ᭂ🍃🌸🍃჻ᭂ࿐ه
💎ازدواج به هنگام،آگاهانه،آسان و پایدار
💕 برای شیرین کردن زندگی شما هدیه ای آوردیم
🌐https://hamresaan.ir
✅@hamresaan_ir
#خاطرات_ازدواجی
به قد و قواره اش نمی آمد که درباره ازدواج بگوید؛اما با صراحت تمام موضوع را مطرح کرد!
گفتیم:زود است،بگذار جنگ تمام شود،خودمان آستین بالا می زنیم.
گفت: "نه،پیامبر فرموده اند ازدواج کنید تا ایمانتان کامل شود،من هم برای تکمیل ایمان باید ازدواج کنم،باید!"
همین ها را گفت که در سن نوزده سالگی زنش دادیم!
گفتیم:حالا بگو دوست داری همسرت چگونه باشد؟گفت: "عفیف باشد و با حجاب"
شهید حسین زارع کاریزی
📚قربانگاه عشق،ص108
࿐჻ᭂ🍃🌸🍃჻ᭂ࿐ه
💎ازدواج به هنگام،آگاهانه،آسان و پایدار
💕 برای شیرین کردن زندگی شما هدیه ای آوردیم
🌐https://hamresaan.ir
✅@hamresaan_ir
#خاطرات_ازدواجی
بنای ازدواجم با مصطفی عشق اوبه ولایت بود، دوست داشتم دستم را بگیرد و از این ظلمات و روزمرگی بیرون بیاورد.
همین مبانی بود که مهریه ام را با بقیه مهرها متفاوت کرده بود.
مهریه ام قرآن کریم بود و تعهد از داماد که مرا در راه تکامل و اهل بیت و اسلام هدایت کند.
اولین عقد در شهر صور بود که عروس چنین مهریه ای داشت یعنی در واقع هیچ وجهی در مهریه اش نداشت.
شهید مصطفی چمران
📚نیمه پنهان ماه1،ص25
࿐჻ᭂ🍃🌸🍃჻ᭂ࿐ه
💎ازدواج به هنگام،آگاهانه،آسان و پایدار
💕 برای شیرین کردن زندگی شما هدیه ای آوردیم
🌐https://hamresaan.ir
✅@hamresaan_ir
#خاطرات_ازدواجی
پیشنهاد دادم که بیاید با خودم باجناق شود. و همین مقدمه ای برای ازدواجش شد.
به مادر خانمم گفتم:این رفیق ما،جعفر آقا،از مال دنیا چیزی غیر از یک دوربین عکاسی نداره.
گفت:مادر،اینها مال دنیاست، بگو ببینم از دین و ایمان چی داره؟
گفتم:از این جهت که هر چی بگم کم گفتم!ما به گرد پای او هم نمی رسیم.
گفت:خدا حفظش کنه.من هم دنبال همچین دامادی بودم.
شهید سرتیپ حاج محمد جعفر نصر اصفهانی
📚 جانم فدای اسلام،ص42
࿐჻ᭂ🍃🌸🍃჻ᭂ࿐ه
💎ازدواج به هنگام،آگاهانه،آسان و پایدار
💕 برای شیرین کردن زندگی شما هدیه ای آوردیم
🌐 https://hamresaan.ir
✅ @hamresaan_ir
#خاطرات_ازدواجی
ماجرای ازدواج حاج حسین
«زندگی با فرمانده» را ورق میزنم خاطرات حاج حسین است، نوشته: حسین زیر بار ازدواج نمیرفت و میگفت: «اولاً من بلد نیستم زن بستونم دوماً نه خونهای دارم و نه چیزی، بعدش هم الآن جنگه و وقت این حرفها نیست.»؛ در نهایت یکروز قبول کرد و به من گفت: «بیا برو با ننهام یه دختر واسه من پیدا کن.» و برگهای هم داد دستم که در آن نوشته بود: «اینجانب حسین خرازی، یک پاسدار عادی، یک دست ندارم، هیشت و پیشت هم ندارم (به گویش اصفهانی یعنی آه در بساط ندارم)، امکان شهید شدنم هم هست و حقوق ماهیانهام ۲ هزار تومان است.» و تأکید کرد هرجا میروید حتما اینها را بگویید.
امام (ره) در خطبه عقد حاج حسین خرازی چه گفت؟
در نهایت حسین تصمیم به ازدواج با خانمی گرفت و از طریق واسطهای که داشتیم وقت گرفتیم تا خطبه عقد حسین را ایشان بخوانند؛ حسین را به امام (ره) معرفی کردم و گفتم: «ایشون فرمانده لشکر امام حسین (ع) هستند و با اقتدا به حضرت ابوالفضل (ع) دست راستشون را در راه اسلام دادند.» امام (ره) نگاهی زیرچشمی به حسین انداخت و بعد از خواندن عقد فرمودند: «انشاءالله به پای هم پیر بشید، دنیا سختی و گرمی دارد: ان معالعسری یسری؛ زندگی مشکلات دارد، باهم دوست باشید، رفیق باشید تا انشاءالله بتوانید باهم به خوبی زندگی کنید.»
📚 تاریخ شفاهی دفاع مقدس: روایت سردار محمد نبی رودکی ص ۱۴۵
࿐჻ᭂ🍃🌸🍃჻ᭂ࿐ه
💎ازدواج به هنگام،آگاهانه،آسان و پایدار
💕 برای شیرین کردن زندگی شما هدیه ای آوردیم
🌐 https://hamresaan.ir
✅ @hamresaan_ir
#خاطرات_ازدواجی
در ادامه، خاطرهای از ازدواج یکی از شهیدان را برایتان نقل میکنم:
💍 ازدواج شهید یونس زنگیآبادی
شهید حاج یونس زنگیآبادی، از شهدای دفاع مقدس، با همسرش ازدواجی ساده و معنوی داشت. در روز خواستگاری، یونس با یک جلد قرآن، مفاتیح و رساله امام خمینی (ره) به خانه دختر رفت. او شرایط زندگی مشترک را در برگهای نوشته بود که شامل جبهه، مأموریت، مجروحیت و شهادت بود. همسرش در پاسخ گفت که تنها مهریهاش یک جلد قرآن باشد، اما یونس پیشنهاد کرد که مهریه شامل یک جلد قرآن و مجموعه کتابهای شهید مطهری باشد.
بدین ترتیب مراسم عقد در مسجد با حضور خانوادهها برگزار شد.
📚 منبع : جماران
࿐჻ᭂ🍃🌸🍃჻ᭂ࿐ه
💎ازدواج به هنگام،آگاهانه،آسان و پایدار
💕 برای شیرین کردن زندگی شما هدیه ای آوردیم
🌐https://hamresaan.ir
✅ @hamresaan_ir
#خاطرات_ازدواجی
شرط شهادت در خطبه عقد
همسر شهید محسن حججی نقل میکند که: "سال ۹۱ در نمایشگاه دفاع مقدس مشغول کار بودم و محسن هم در بخش کتابفروشی و عکاسی فعال بود. همین آشنایی منجر به آشنایی خانوادهها شد. کمتر از یک ماه بعد از آشنایی، ما عقد کردیم.
وقتی محسن به خواستگاریام آمد، یک شرط گذاشت. گفت: « دوست دارم همسرم در مسیر شهامت و شهادت من را یاری کند. میتوانی شرط من را قبول کنی؟» همان جا قبول کردم، چون این هدف هر دو ما بود. من هم همیشه دعا میکردم کسی همسرم شود که حضرت زهرا (س) او را تایید کنند. بعدها فهمیدم که شهید کاظمی واسطه این نیت ما و ازدواجمان و حضرت زهرا (س) نقطه اشتراک ما در این مسیر بودند."
خانم عباسی در ادامه میگوید: "ساعتها برای شهادت محسن دعا میکردم و بعد میرفتم جلوی آینه و به خودم میگفتم گریه نکن و آرام باش. خودت میخواستی و آرزویش بود. این طوری به خودم آرامش میدادم."
📚 منبع : لینک
࿐჻ᭂ🍃🌸🍃჻ᭂ࿐ه
💎ازدواج به هنگام،آگاهانه،آسان و پایدار
💕 برای شیرین کردن زندگی شما هدیه ای آوردیم
🌐https://hamresaan.ir
✅@hamresaan_ir
#خاطرات_ازدواجی
خانم عماد اسلامی، همسر شهید محمود کاوه، در کتاب «من کاوه هستم» به نقل از خود میگوید:
«یکی از روزهای اردیبهشت ۱۳۶۲ آمدند برای خواستگاری. قرار بود آن روز ساعت چهار از محل کار به خانه بیایم. همان روز به روستای «بُقْمِچ» رفته بودم. از قضا در بین راه ماشین دچار مشکل شد و من با دو ساعت تاخیر آمدم. محمود به همراه دو خواهر و مادرش آمده بودند. سلام کردم و برای عوض کردن لباس به یکی از اتاقها رفتم. مادرم آمد داخل اتاق و گفت: کجایی دختر؟ این بندگان خدا دو ساعته اینجا نشستن. جریان را توضیح دادم. سریع چادرم را عوض کردم و وارد پذیرایی شدم. قرار شد من و محمود برای صحبت کردن به داخل یکی از اتاقها برویم. یادم هست طوری در اتاق نشسته بودیم که خوب نمیتوانستیم همدیگر را ببینیم. محمود اینطور شروع کرد: بسمالله الرحمن الرحیم، النکاح سنتی فمن رغب عن سنتی فلیس منی. خدمت شما عرض کنم که من مرد زندگی نیستم که بخواهم خودم را وقف زندگی کنم. من مرد جنگم و بیشتر وقتم را توی کردستان هستم. اگر هم یک روزی جنگ ایران و عراق تمام بشه، میرم لبنان، اونجا میجنگم. آن روز من هیچ حرفی نزدم و همین سکوتم، تایید حرفهای محمود بود. او هم وقتی دید من ساکتم، دیگر حرفی نزد. با بلند شدن او، من هم از جا برخاستم و از اتاق بیرون آمدم
این خاطره از کتاب «من کاوه هستم» به اهتمام علیاکبر مزدآبادی منتشر شده است
منبع : لینک
࿐჻ᭂ🍃🌸🍃჻ᭂ࿐ه
💎ازدواج به هنگام،آگاهانه،آسان و پایدار
💕 برای شیرین کردن زندگی شما هدیه ای آوردیم
🌐https://hamresaan.ir
✅@hamresaan_ir