#حکایت
روزی یک استاد دانا در مقابل جمعی از شاگردانش، یک شیشه بزرگ خالی را روی میز گذاشت و شروع به پر کردن آن با چند سنگ درشت کرد. پس از آن از شاگردان پرسید: «آیا این شیشه پر است؟» شاگردان پاسخ دادند: «بله، پر است.»
استاد لبخندی زد، سپس از زیر میز چند مشت سنگریزه برداشت و آنها را داخل شیشه ریخت. سنگریزهها بین سنگهای درشت جا گرفتند. استاد دوباره پرسید: «آیا حالا شیشه پر است؟» شاگردان با کمی تردید پاسخ دادند: «بله، حالا پر شده است.»
استاد باز هم لبخندی زد، از زیر میز کمی ماسه برداشت و ماسهها را به داخل شیشه ریخت. ماسهها فضای خالی میان سنگها و سنگریزهها را پر کردند. او دوباره پرسید: «آیا شیشه پر شده است؟» شاگردان این بار با خنده پاسخ دادند: «بله، کاملاً پر شده است.»
اما استاد آخرین بار از زیر میز یک لیوان آب برداشت و آن را داخل شیشه ریخت. آب، فضای باقیمانده میان ماسهها را پر کرد. سپس استاد با نگاه مهربانی به شاگردانش گفت: «این شیشه مثل زندگی ماست. سنگهای درشت، چیزهای مهم زندگی ما هستند؛ مثل خانواده، سلامتی، و ارزشهای اصلی. اگر اول آنها را جا ندهیم، بعدها جایی برایشان نخواهیم یافت.»
او ادامه داد: «سنگریزهها نمایانگر چیزهای کماهمیتتر هستند؛ مثل کار، خانه، ماشین، و دارایی. ماسهها هم کارهای روزمره و مسائل جزئی هستند. اگر از ابتدا شیشه را با ماسه پر کنیم، دیگر جایی برای سنگها و سنگریزهها باقی نمیماند.»
استاد در پایان گفت: «بنابراین، در زندگیتان همیشه ابتدا به چیزهای مهم بپردازید و کارهای کماهمیت را در اولویت آخر قرار دهید. اگر این کار را بکنید، میتوانید زندگی کاملتر و معنادارتری داشته باشید."
_____________
(روزانه یک قسمت داستان صوتی جذاب)
همسایه/ عضو شوید👇
@hamsaaye