✳️ #ایده_شیطنت 😁😜
من میخواستم یه ایده برای اونهایی بگم که شوهرشون موقع قهر جدا میخوابه. من شوهرم موقع دعوا جاش رو تو هال خونه پهن کرد. منم وقتی رفت دستشویی یه لباس #سکسی پوشیدم و یه #آرایش کردم و رفتم توجاش خوابیدم و خودمو زدم به خواب.
وقتی همسری آمد و مسواکش رو زد، دید من تو جاش خوابم.
گفت: برو سر جات بخواب، منم از زیر پتو با لباس قشنگم اومدم بیرون.
همسری گفت: اگه دوست داری میتونی پیش من بخوابی.
منم #عشوه امدم و بند لباسمو از سر شونم کشیدم پایین، گفتم: اگه دوست داری من میام پیشت ولی باید قربون صدقم بری.
اونم خندید و گفت: قربونت بشم عزیزم بیا پیشم.
بعد من دست کشیدم به بدنم، گفتم: بیشتر #قربون صدقه ام برو، اونم بیشتر قربون صدقه ام رفت. منم پریدم بغلش ، بوسیدمش و بعدش یه شب عالی .
❣ @hamsar_ane❣
💜
🌸💜
💜🌸💜
#ارسالی_اعضای_عزیزمون
#نظم
یه استادی داشتم همیشه میگفت تهدیدها رو به فرصت تبدیل کن خیلی جالبه تو زندگیم اینو بکار بردم و تا حالا بحمد الله کم نیوردم مثلا اب خونم همیشه ده و نیم قطع میشه تا سه بعد از ظهر برناممو طوری با#نظم چیدم که تو این ساعتا به اب کمی نیاز داشته باشم با اینکه سه تا بچه کوچیک دارم اون عکسی هم که میبینید همون چوب لباسی معروفه که با توتا میخ باید تو دیوار نصب شه صاب خونم اجازه نداد دوتامیخ بزنم ایندفه چوب لباسیه انعطاف نشون داد👆😅به این شکل هم مدلش دادم هم تو دیوار نصبش کردم😏
راستی خدا رو شکر با راهنماییای شما عزیزای دلم هنوز زندگیم با نشاطه الان یه ماهه که با کانالتون اشنا شدم و زندگیم خیلی شیرین شده عااااشق همسرم شدم همسری که فکررشم نمیکردم با کم کاریهای خودم تبدیل به یخ شده بود الان مثل پروانه دورم میگرده❤️ دورتون بگردم که این همه ماهین?💐💐💐
❣ @hamsar_ane❣
💜
🌸💜
💜🌸💜
بِسْمِ رَبّ أَلْشُّهَدَا
💕...عاشقانه های شهدا...💕
♥ ♥ ♥ ♥ ❤ ❤ ❤ ❤ ❤ ❤ ❤ ❤
#همسفر_تا_بهشت...
۰
ﭘﺴﺮ ﻋﻤﻪ ﺩﺧﺘﺮ ﺩﺍﯾﯽ ﺑﻮﺩﯾﻢ ﻭ ﺩﺭ ﺟﺮﯾﺎﻥ ﺍﻧﻘﻼﺏ...
ﺑﯿﺸﺘﺮ ﺑﻪ ﺩﻭ همرزم ﺷﺒﺎﻫﺖ ﺩﺍﺷﺘﯿﻢ ﺗﺎ ﻓﺎﻣﯿﻞ...
ﺯﻣﺴﺘﺎﻥ ۵۶ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﺍﺯم ﺧﻮﺍﺳﺘﮕﺎﺭﯼ💕ﮐﺮﺩ...
ﻣﻦ ﮐﻪ اوﻥ ﻣﻮﻗﻊ تو ﺳﺮﻡ ﺗﺐ ﻭ ﺗﺎﺏ ﺍﻧﻘﻼﺏ ﺑﻮﺩ،ﺧﯿﻠﯽ ﺑﻬﻢ ﺑﺮﺧﻮﺭﺩ...
یه ﺳﺎﻝ ﻭ ﭼﻨﺪ ﻣﺎﻩ ﺍﺯ ﺍﯾﻦ ﺟﺮﯾﺎﻥ ﮔﺬﺷﺖ ﻭ ﺩﺭﺍﯾﻦ ﺑﯿﻦ، ﺍﻭن ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﺑﺎ ﺍﺻﺮﺍﺭ ﻭ ﺧﻮﻧﺪﻥﺁﯾﺎﺕ ﻭ ﺭﻭﺍﯾﺎﺕ ﺳﻌﯽ ﺩﺭ ﻣﺘﻘﺎﻋﺪ ﮐﺮﺩﻧﻢ ﺩﺍﺷﺖ...
ﺗﺎﺍﯾﻨﮑﻪ یه ﺑﺎﺭ ﺑﺮﺍﯼ ﺍﺗﻤﺎﻡ ﺣﺠﺖاوﻣﺪ ﻭ ﮔﻔﺖ :
"ﻣﻌﺼﻮﻣﻪ ﺧﻮﺩﺕ ﻣﯿﺪوﻧﯽ که ﻣﻼﮎ ﻣﻦ ﺑﺮﺍﯼﺍﻧﺘﺨﺎﺏ ﺗﻮ،ﻇﺎﻫﺮ ﻭ ﻗﯿﺎﻓﻪ ﻧﺒﻮﺩﻩ...
ﻭﻟﯽ ﺍگه ﺑﺎﺯ ﻓﮑﺮ ﻣﯿﮑﻨﯽ ﺍﯾﻦ ﻗﻀﯿﻪ منتفیه...!
ﺑﮕﻮ ﮐﻪ ﺩیگه ﺑﺎ ﺍﺻﺮﺍﺭﻡ ﺍﺫیتت ﻧﮑﻨﻢ..."
ﻧﺸﺴﺘﻢ ﻭ ﺑﺎﺧﻮﺩﻡ ﺧﻠﻮﺕ ﮐﺮﺩﻡ...
تو ﺭﻭﺍﯾﺖ ﺩﯾﺪﻩ ﺑﻮﺩﻡ ﮐﻪ:
👈"ﺍگه ﺧﻮﺍﺳﺘﮕﺎﺭﯼ ﺑﺮﺍتون اوﻣﺪ ﻭ ﺑﺎ ﺍﯾﻤﺎﻥ ﻭ ﺧﻮﺵ ﺍﺧﻼﻕ ﺑﻮﺩ،ﺭﺩ ﮐﺮﺩﻧﺶ ﻣﻔﺴﺪﻩ ﺑﻪ ﺩﻧﺒﺎﻝ ﺩﺍﺭه..."
نهج الفصاحه_ح۲۴۷👉
ﻫﯿﭻ ﺩﻟﯿﻠﯽ ﺑﺮﺍﯼ ﺭﺩ ﮐﺮﺩﻧﺶ ﺑﻪ ﺫﻫﻨﻢ ﻧﺮﺳﯿﺪ...
ﮔﻔﺘﻢ ﺭﺍضی ام...
.
تو ﻭﺻﯿﺖ ﻧﺎمه ش نوشته بود :
" ﺍگه ﺑﻬﺸﺖ ﻧﺼﯿﺒﻢ ﺷﺪ ﻣﻨﺘﻈﺮﺕ میمونم...💕"
ﺑﭽﻪ ﻫﺎ ﺭو ﺑﺰﺭﮒ ﮐﺮﺩﻡ ﻭ نذﺍﺷﺘﻢ ﺁﺏ ﺗﻮ ﺩلشون تکوﻥ ﺑﺨﻮﺭﺩه ...
ﺯﻧﺪگیه دیگه...
ﻭ...ﺣﺎﻻ ﻣﻨﺘﻈﺮ نشستم…
کی نوبتم میشه تا…
ﺍﯾﻨﻘﺪه ﭘﺸﺖ ﺩﺭاﯼ ﺑﺎﺯ ﺑﻬﺸﺖ چش برام نمونه...❤️
ﺍﻟﺒﺘﻪ ﺑﺪ ﻫﻢ ﻧﯿﺴﺖ....
ﺑﺬﺍﺭ یه ﺑﺎﺭم که شده،ﺍون ﻣﺰﻩ ﺍﻧﺘﻈﺎﺭو بچشه...
#تو_را_من_چشم_در_راهم...
#عاشقانه_ها_ی_الهی
#شهید_اسماعیل_دقایقی
#حدیث_نبوی
#زوج_مذهبی
❣ @hamsar_ane❣
💜
🌸💜
💜🌸💜
همسران موفقِ فاطمی❤💍
♻️ #معجزه_شکرگزاری #روزهفتم #تمرین_هفتم👇 در ناامیدی بسی امید است...😍😎 ❣ @hamsar_ane❣
❤️❤️تمرین روز هفتم دوره
#معجزه_شکرگزاری رو ازاینجا بخونید
✅✅✅✅✅✅
💋شبتون بهشت😘
❤️❤️❤️❤️❤️❤️
#ایده_متن 💌
#آیینه_نویسی
از بس که دوستت دارم...💌
فکر می کنم...
دیگر هیچ دوست داشتنی...💌
همرنگِ دوست داشتن هایِ من نیست...!
تو معنیِ تمامِ رنگ های دنیایی...
💐💐💐💐💐💐💐
❣ @hamsar_ane❣
💜
🌸💜
💜🌸💜
🌹🍃🌹🍃
🍃🌹🍃
🌹🍃
🍃
#داستان_واقعی
✫⇠ #دختر_شینا
✫⇠قسمت :5⃣1⃣
#فصل_سوم
کمی این پا و آن پا کردم و بلند شدم تا از زیر نگاه های سنگینش فرار کنم، ایستاد وسط چهارچوبِ در، دست هایش را باز کرد و جلوی راهم را گرفت. با لبخندی گفت: «کجا؟! چرا از من فرار می کنی؟! بنشین باهات کار دارم.»
سرم را پایین انداختم و نشستم. او هم نشست؛ البته با فاصله خیلی زیاد از من. بعد هم یک ریز شروع کرد به حرف زدن. گفت دوست دارم زنم این طور باشد. آن طور نباشد. گفت: «فعلاً سربازم و خدمتم که تمام شود، می خواهم بروم تهران دنبال یک کار درست و حسابی.» نگرانی را که توی صورتم دید، گفت: «شاید هم بمانم همین جا توی قایش.»
از شغلش گفت که سیمان کار است و توی تهران بهتر می تواند کار کند.
همان طور سرم را پایین انداخته بودم. چیزی نمی گفتم. صمد هم یک ریز حرف می زد. آخرش عصبانی شد و گفت: «تو هم چیزی بگو. حرفی بزن تا دلم خوش شود.»
چیزی برای گفتن نداشتم. چادرم را سفت از زیر گلو گرفته بودم و زل زده بودم به اتاق روبه رو. وقتی دید تلاشش برای به حرف درآوردنم بی فایده است، خودش شروع کرد به سؤال کردن. پرسید: «دوست داری کجا زندگی کنی؟!»
جواب ندادم. دست بردار نبود. پرسید: «دوست داری پیش مادرم زندگی کنی؟!»
بالاخره به حرف آمدم؛ اما فقط یک کلمه: «نه!» بعد هم سکوت.
ادامه دارد...✒️
هدایت شده از آشپزخونه بهشتی(آشپزی اسلامـی)
#چالش_نان_خانگی
#ارسالی_اعضای_عزیزمون که با آموزشای کانال نون درست کردن 😍😍
احسنت کدبانوها👏👏
🔵 آشپزخونه بهشتی(آشپزی اسلامی)
╭┅───────────────┅╮
🎀 @ashpazkhone_behshti🎀
╰┅───────────────┅╯
☘
🌸☘
☘🌸☘