❃↫✨« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »✨↬❃
✫⇠ #دختر_شینا
✫⇠قسمت :8⃣3⃣1⃣
#فصل_چهاردهم
بغض راه گلویم را بسته بود. خندید و با همان لحن بچه گانه گفت: «آها، فهمیدم. دلت برایم تنگ شده؛ خیلی خیلی زیاد. یعنی مرا دوست داری. خیلی خیلی زیاد!»
هر چه او بیشتر حرف می زد، گریه ام بیش تر می شد. بچه ها را آورد جلوی صورتم و گفت: «مامانی را بوس کنید. مامانی را ناز کنید.»
بچه ها با دست های کوچک و لطیفشان صورتم را ناز کردند.
پرسید: «کجا رفته بودی؟!»
با گریه گفتم: «رفته بودم نان بخرم.»
پرسید: «خریدی؟!»
گفتم: «نه، نگران بچه ها بودم. آمدم سری بزنم و بروم.»
گفت: «خوب، حالا تو بمان پیش بچه ها، من می روم.»
اشک هایم را دوباره با چادر پاک کردم و گفتم: «نه، نمی خواهد تو زحمت بکشی. دو نفر بیشتر به نوبتم نمانده. خودم می روم.»
بچه ها را گذاشت زمین. چادرم را از سرم درآورد و به جارختی آویزان کرد و گفت: «تا وقتی خانه هستم، خرید خانه به عهده من.»
گفتم: «آخر باید بروی ته صف.»
ادامه دارد...✒️
✫⇠ #دختر_شینا
✫⇠قسمت :9⃣3⃣1⃣
#فصل_چهاردهم
گفت: «می روم، حقم است. دنده ام نرم. اگر می خواهم نان بخورم، باید بروم ته صف.»
بعد خندید.
داشت پوتین هایش را می پوشید. گفتم: «پس اقّلاً بیا لباس هایت را عوض کن. بگذارکفش هایت را واکس بزنم. یک دوش بگیر.»
خندید و گفت: «تا بیست بشمری، برگشته ام.»
خندیدم و آمدم توی اتاق. صورت بچه ها را شستم. لباس هایشان را عوض کردم. غذا گذاشتم. خانه را مرتب کردم. دستی به سر و صورتم کشیدم. وقتی صمد نان به دست به خانه برگشت، همه چیز از این رو به آن رو شده بود. بوی غذا خانه را پر کرده بود. آفتاب وسط اتاق پهن شده بود. در و دیوار خانه به رویمان می خندید.
فردا صبح صمد رفت بیرون. وقتی برگشت، چند ساک بزرگ پلاستیکی دستش بود. باز رفته بود خرید. از نخود و لوبیا گرفته تا قند و چای و شکر و برنج.
گفتم: «یعنی می خواهی به این زودی برگردی؟!»
گفت: «به این زودی که نه، ولی بالاخره باید بروم. من که ماندنی نیستم. بهتر است زودتر کارهایم را انجام بدهم. دوست ندارم برای یک کیلو عدس بروی دم مغازه.»
بعد همان طور که کیسه ها را می آورد و توی آشپزخانه می گذاشت، گفت: «دیروز که آمدم و دیدم رفته ای سر صف نانوایی از خودم بدم آمد.»
ادامه دارد...✒️
🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃
❃↫✨« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »✨↬❃
✫⇠ #دختر_شینا
✫⇠قسمت :0⃣4⃣1⃣
#فصل_چهاردهم
کیسه ها را از دستش گرفتم و گفتم: «یعنی به من اطمینان نداری!»
دستپاچه شد. ایستاد و نگاهم کرد و گفت: «نه... نه...، منظورم این نبود. منظورم این بود که من باعث عذاب و ناراحتی ات شدم. اگر تو با من ازدواج نمی کردی، الان برای خودت خانه مامانت راحت و آسوده بودی، می خوردی و می خوابیدی.»
خندیدم و گفتم: «چقدر بخور و بخواب!»
برنج ها را توی سینی بزرگی خالی کرد و گفت: «خودم همه اش را پاک می کنم. تو به کارهایت برس.»
گفتم: «بهترین کار این است که اینجا بنشینم.»
خندید و گفت: «نه... مثل اینکه راه افتادی. آفرین، آفرین. پس بیا بنشین اینجا کنار خودم. بیا با هم پاک کنیم.»
توی آشپزخانه کنار هم پای سینی نشستیم و تا ظهر نخود و لوبیا و برنج پاک کردیم. تعریف کردیم و گفتیم و خندیدیم.
بعد از ناهار صمد لباس پوشید و گفت: «می خواهم بروم سپاه. زود برمی گردم.»
گفتم: «عصر برویم بیرون؟!»
با تعجب پرسید: «کجا؟!»
گفتم: «نزدیک عید است. می خواهم برای بچه ها لباس نو بخرم.»
یک دفعه دیدم رنگ از صورتش پرید. لب هایش سفید شد. گفت: «چی! لباس عید؟!»
من بیشتر از او تعجب کرده بودم. گفتم: «حرف بدی زدم!»
گفت: «یعنی من دست بچه هایم را بگیرم و ببرم لباس نو بخرم! آن وقت جواب بچه های شهدا را چی بدهم. یعنی از روی بچه های شهدا خجالت نمی کشم؟!»
✫⇠ #دختر_شینا
✫⇠قسمت :1⃣4⃣1⃣
#فصل_چهاردهم
گفتم: «حالا مگر بچه های شهدا ایستاده اند سر خیابان ما را ببینند! تازه ببینند. آن ها که نمی فهمند ما کجا می رویم.»
نشست وسط اتاق و گفت: «ای داد بی داد. ای داد بی داد. تو که نیستی ببینی هر روز چه دسته گل هایی جلوی چشم ما پرپر می شوند. خیلی هایشان زن و بچه دارند. چه کسی این شب عیدی برای آن ها لباس نو می خرد؟»
نشستم روبه رویش و با لج گفتم: «اصلاً من غلط کردم. بچه های من لباس عید نمی خواهند.»
گفت: «ناراحت شدی؟!»
گفتم: «خیلی! تو که نیستی زندگی مرا ببینی، کِی بالای سر من و بچه هایت بودی؟! ما هم به خدا دست کمی از بچه های شهدا نداریم.»
عصبانی شد. گفت: «این حرف را نزن. همه ما هر کاری می کنیم، وظیفه مان است. تکلیف است. باید انجام بدهیم؛ بدون اینکه منّتی سر کسی بگذاریم. ما از امروز تا هر وقت که جنگ هست عید نداریم. ما هم درد خانواده شهداییم.»
بلند شدم و رفتم آن اتاق، با قهر گفتم: «من که گفتم قبول. معذرت می خواهم. اشتباه کردم.»
بلند شد توی اتاق چرخی زد و در را بست و رفت.
تا عصر حالم گرفته بود. بُق کرده بودم و یک گوشه نشسته بودم.
ادامه دارد...✒️
#انتخاب_همسر
#همدم
#خوشبخت_باشید
✅در #تحقیق قبل از ازدواج چه سوالاتی بپرسیم؟
تحقیقات یکی از مهمترین و حیاتیترین بخشهایی است که هم خانوادهها و هم دختر و پسر باید نسبت به انجام درست آن حساس باشند و به نتیجهای که به دست میآورند توجه کنند. تحقیق کردن چند بخش مختلف دارد که برای هر کدام باید سراغ افراد مختلف رفت. در ادامه مهمترین بخشها و سوالات مربوط به آن را میخوانید.
1️⃣#خانواده
❓از کی بپرسیم؟
-فامیلها، عروسها و دامادهای خانواده، همسایهها
❓چی بپرسیم؟
-رابطه اعضای خانوادهشان با فامیل چگونه است؟
-رابطه پدر و مادر فرد با هم چطور است؟
-جایگاه اجتماعی خانوادهشان چگونه است؟
-خانوادهشان اهل رفت و آمدند یا منزوی هستند؟
-خواهرها و برادرهایش چه نوع زندگی شخصی و اجتماعی دارند؟
-خانواده به داشتن اخلاق یا صفت خاصی معروفند؟
❣ @hamsar_ane❣
💜
🌸💜
💜🌸💜
••🧡🌼••
♡... #عاشقانه_مذهبی❤️🦋
آدَمْ
بـآیَدْ
خـاٰطِرِ
ڪَســی
رو
بِخـواٰدْ...♥"
ڪِہْ
خُـدآ
هَمْ
خاٰطِرِشوْ
بِخواٰدْ..💕🌸
❣ @hamsar_ane❣
💜
🌸💜
💜🌸💜
💞🧡💞🧡💞
#سورپرایزهای_عاشقانه ❤️
❣با کاغذ های بامزه ی کوچولوی ستاره ای،🌟🌟
بهش بگید که چقدر زیاد دوستش دارید.
❣شمع و گل و یادداشت های کوچک رو فراموش نکنید.🕯🌹🔖
❣اگر به بازی علاقه داره، با استفاده از بازی های ویدئوی کلمه ی دوستت دارم رو روی تخت بنویسید.🎊
❣متن آلارم بیداری رو عوض کنید و یک متن فوری برای ستایش او و رساندن عشقتون بگذارید.🕓📝
❣ @hamsar_ane❣
💜
🌸💜
💜🌸💜
🌺🍃🌺🍃🌺🍃
🌸🍃🌸🍃🌸
#سیاستهای_زنانه
🔵مراقب باشید همه این ایده ها رو و حتی همه مدل لباسها و آرایش هاتونو تو دوران عقد و همون اوایل عروسی رو نکنید! 🚫
اونایی که تو عقد دارن تمام ایده هارو مرتب اجرا می کنن یه کم صبر کنند. 😉
دقت کنید که تغییر روزمرگی و این ایده ها برای بعد عروسی مهم تره.👌
عقد خودش جذاب هست و شما ایده های کمتری رو سعی کنید پیاده کنید✅
مثلا ماهگرد عقد می گیرید، یه میز شام خیلی گسترده و رنگارنگ و کلی کادو توش نذارید!
اروم اروم وارد شید 🚶♀
مثلا یه ماهگرد شام خیلی مورد علاقه همسرتون رو با یک تزیین شیک درست کنید. 🥟🍮🍣
یه ماهگرد یه دسر عالی🍧
یه ماهگرد...،
اینجوری برید جلو بهتره. ☺️
همسرتون هی سورپرایز های مختلف میشه! 😍
اگه همیشه مثلا کیک، پایه ثابت جشن هاتون باشه شاید جذابیت اولیه رو نداشته باشه.👉
هرچی از زندگی میگذره هم تنوع ایجاد کردن حال و حوصله بیشتری میخواد و هم لازم تره!👌👌
بعضی از خانم های گروه دهمین سالگرد ازدواج شون رو جشن میگیرن،
واقعا تحسین کردن دارن ایشان. 👍👏👏👏
بنابراین انرژی ها و ایده هاتونو تو کل دوران بعد عروسی تون سعی کنید پخش کنید 😊
💞
❣ @hamsar_ane❣
💜
🌸💜
💜🌸💜
🌸💞🌸💞🌸
#همسرداری
#زنان_غیر_قابل_تحمل
🔴زنان مردنما؛
این خانم ها، دوست دارند کارهای مردانه انجام دهند و به طرز عجیبی از ظرافت زنانه، دور مانده اند. 👩🏭👩🔧
🔺مردانی که با این گروه زندگی می کنند، مردانگی خود را از یاد می برند.⭕️
🌸💞🌸💞
❣ @hamsar_ane❣
💜
🌸💜
💜🌸💜
💞❤️💞❤️💞
💞❤️💞❤️
💞❤️💞
#دوران_نامزدی
ناآشنا بودن ما با روحیات طرف مقابلمان و تمایل به نشان دادن چهره ای مثبت از خودمان🤗
ممکن است موجب بروز اشتباهاتی از جانب ما در دوران آشنایی شود
که با توجه به شدت آن
احتمال بروز تبعاتی همچون 👇
جروبحث، بر هم خوردن آشنایی، منتفی شدن نامزدی
و اثرات منفی دیگر بعید نیست.❗️⭕️
ادامه دارد....
💞❤️💞❤️💞❤️
💞
❣ @hamsar_ane❣
💜
🌸💜
💜🌸💜
my Iove you
خوشبختے
از زمین وآسمانمےبارد
وقتے دراین خیابانهاےِ #پـآییز
طُ با دلم همدستے😍♥️
#عاشقونہ_طورے
❣ @hamsar_ane❣
💜
🌸💜
💜🌸💜
|احبّکْ
حُب لو تَعلم بِه
لنَدِمت خجلاً
من البُعد..🌱|
دوستـ ـت دارم!
دوست داشتنۍ ڪه اگر از آن
با خبر بشوے
حتماً از این دورۍ خجآلت
میکشے..🥺♥️
#عربے_طور
❣ @hamsar_ane❣
💜
🌸💜
💜🌸💜
#تلنگر
🌸🍃 اگر در زندگیت
به چیزی نرسیدی یا چیزی را از دست دادی،
یا درگیرِ یک مشکلی شدی
اصلا نگو
😣 چقدر من بدشانسم❗️
😥 چقدر من بدبختم❗️
😭 خدا من را دوست نداره❗️
در این مواقع به جای تکرار این کلمات، برو آیه ۲۱۶ سوره بقره را خوب با خودت مرور ڪن.
قال اللّه ﷻ
وعَسَی أَنْ تَکْرَهوا شَیئاً وَ هُوَ خَیرٌ لَکُمْ و عَسَی أَنْ تُحِبُّوا شَیئاً وَ هُوَ شَرٌّ لَکُمْ.
چه بسا چیزی را دوست نداشته باشید و در آن خیرشماباشد.
و چه بسا چیزے را دوست داشته باشید، حال آنکه خیرشما در آن نیست.
🌸🍃 اگر این آیه را برای خودت تکرار ڪنی و با اعماق وجودت درکش کنی، خیلی از شکست ها برایت جذاب و شیرین می شود. چون به رحمت و حکمت اللّه قانع خواهی بود
و به این نتیجه می رسی که؛
خوشبختی و خوششانسی، به معنی رسیدن به خواستهها نیست.
باید تسلیمِ فرمانِ خدایـی باشیم، که خیر و صلاح ما را می داند.
چون خودش فرمود
وأللّهُ یَعْلَمُ و أَنْتُمْ لا تَعْلَمُونْ
«و خدا میداند، و شما نمیدانید»❣❣
#ما_ملت_امام_حسینیم.
❣ @hamsar_ane❣
💜
🌸💜
💜🌸💜
🗞 تفاوت در سادگی است
🌸⇦رهبر انقلاب :بگذارند ازدواج برای دختر مسلمان، مثل ازدواج فاطمهی زهرا (س) باشد. ازدواجی با پیوند عشقی الهی و جوششی بینظیر میان زن و مرد مؤمن، و همسری به معنای واقعی بین دو عنصر الهی و شریف، اما بیگانه از همه ی تشریفات و زر و زیورهای پوچ و بیمحتوا.
#پدرانه
❣ @hamsar_ane❣
💜
🌸💜
💜🌸💜
#انتخاب_همسر
#همسان_گزینی
#همدم
🚦چراغ قرمز های عاشقی
اگر با یک نگاه عاشق شدهاید یا تحت فشار تصمیم به ازدواج گرفتهاید یا به هر شکل غیر منطقی دیگر دارید سرنوشت آیندهتان را رقم میزنید، چند لحظه صبر کنید. برای عاشق شدن چراغ قرمزهایی هست که خیلیها آن را نمیبینند. بهتر است کمی جلوی این چراغهای قرمز بایستید و در رابطهتان بازنگری کنید.
🚫اگر مودب نیست
🚫اگر با خانواده شما همخوانی ندارد
🚫اگر تعادل رفتاری ندارد
🚫اگر وضع مالی مناسبی ندارد
🚫اگر بر اساس احساسات تصمیم گرفتهاید
🚫اگر به بلوغ فكری و عقلی نرسیدهاید.
❣️ ❣️
❣ @hamsar_ane❣
💜
🌸💜
💜🌸💜
31-Tafsir hamd.mp3_90607.mp3
3.85M
📃 #توصیه_پدرانه
🎙 حضرت آیت الله خامنه ای(مدظله العالی)
🔺 #حفظ_قرآن از #دبستان شروع بشود.
◻️ ترتیبی بدهید که بشود #بچهها را از #کوچکی در دبستان وادار به حفظ قرآن کنند -البته مجبورشان نکنند- جایزه قرار بدهند و مثلاً بگویند هر بچهای که در دوره دبستان، اینقدر از قرآن را حفظ بکند، این مقدار امتیاز خواهد گرفت یا اگر کسی در دبیرستان، این مقدار قرآن را حفظ کند، به قدر این واحدها یا این درس ها، نمره یا امتیاز مادّی می دهیم.
📚 ۱۳۶۹/۱۲/۰۱
من عقیدهام این است که حفظ قرآن باید از بچگی شروع بشود؛ یعنی حدوداً از دوازده سالگی سیزده سالگی؛ «التّعلم فی الصّغر کالنقش فی الحجر».
📚 ۱۳۷۰/۱۱/۳
◻️🔸◻️🔸◻️
✴️ #روشنای_راه
شماره ۳۱
🎧 تفسیر صوتی سوره مبارکه #حمد
🎙 آیت الله #جوادی_آملی(دامت برکاته)
🔺 روزم را با روشنای سخن خدای مهربانم، آغاز و مبارک می کنم.
┄┅═✧❁••❁✧═┅┄
🖊 بعون الله و توفیقه
❇️ اداره کل امور تربیتی
📲 eitaa.com/jz_tasnim
.
#السلام_ایها_غریب
#سلام_امام_زمانم 🖤
دردی است درد عشق که هیچش طبیب نیست
گر دردمند عشق بنالد، غریب نیست
دانند عاقلان که مجانین عشق را
پروای قول ناصح و پند ادیب نیست😔
#االهم_عجل_لولیک_فرج
.
.
مـيآنِ..
چهآر چوبِ اَمنِ آغوشِ مردآنہاتـ🙊
مے شوَد
يڪ دلِ سـير
تَمآم | ـپآييز🍂 | رآ عآشقے كرد
.
.
•☆• #پـآییز
•☆• #عآشقانہ_زینبیونـ
❣ @hamsar_ane❣
💜
🌸💜
💜🌸💜
❃↫✨« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »✨↬❃
✫⇠ #دختر_شینا
✫⇠قسمت :2⃣4⃣1⃣
#فصل_چهاردهم
نه حال و حوصله بچه ها را داشتم، نه اخلاقم سر جایش بود که بلند شوم و کاری بکنم. کلافه بودم. بغضی ته گلویم گیر کرده بود که نه بالا می آمد و نه پایین می رفت.
هوا تاریک شده بود. صمد هنوز برنگشته بود. با خودم فکر کردم: «دیدی صمد بدون خداحافظی گذاشت و رفت.» از یک طرف از دستش عصبانی بودم و از طرف دیگر دلم برایش تنگ شده بود. از دست خودم هم کلافه بودم. می ترسیدم قهر کرده و رفته باشد.
دیگر امیدم ناامید شده بود. بلند شدم چراغ ها را روشن کردم. وضو گرفتم تا برای نماز آماده بشوم. همان موقع، دلم شکست و گفتم: «خدایا غلط کردم، ببخش! این چه کاری بود کردم. صمدم را برگردان.»
توی دلم غوغایی بود. یک دفعه صدای در آمد. صدای خنده و جیغ و داد بچه ها که بلند شد، فهمیدم صمدم برگشته. سر جانماز نشسته بودم. صمد داشت صدایم می زد: «قدم! قدم جان! قدم خانم کجایی؟!»
دلم غنج رفت. آمدم توی اتاق. دیدم دو تا ساک بزرگ گذاشته کنار پشتی و بچه ها را بغل کرده. آهسته سلام دادم.
خندید و گفت: «سلام به خانمِ خودم. چطوری قدم خانم؟!»
به روی خودم نیاوردم. سرسنگین جوابش را دادم.
✫⇠قسمت :3⃣4⃣1⃣
#فصل_چهاردهم
اما ته دلم قند آب می شد. گفت: «ببین چی برایتان خریده ام. خدا کند خوشت بیاید.» و اشاره کرد به دو تا ساک کنارِ پشتی.
رفتم توی آشپزخانه و خودم را با آشپزی مشغول کردم. اما تمام حواسم به او بود. برای بچه ها لباس خریده بود و داشت تنشان می کرد. یک دفعه دیدم بچه ها با لباس های نو آمدند توی آشپزخانه. نگران شدم لباس ها کثیف شود. بغلشان کردم و آوردمشان توی اتاق.
تا مرا دید، گفت: «یک استکان چای که به ما نمی دهی، اقلاً بیا ببین از لباس هایی که برایت خریده ام خوشت می آید؟!»
دید به این راحتی به حرف نمی آیم. خندید و گفت: «جان صمد بخند.»
خنده ام گرفت. گفت: «حالا که خندیدی، آن ساک مال تو. به جان قدم، اگر بخواهی اخم و تَخم کنی، همین الان بلند می شوم و می روم. چند نفری از بچه ها دارند امشب می روند منطقه.»
دیدم نه، انگار قضیه جدی است و نمی شود از این ادا اطوارها درآورد. ساک را برداشتم و بردم آن یکی اتاق و لباس ها را پوشیدم. سلیقه اش مثل همیشه عالی بود. برایم بلوز و دامن پولک دوزی خریده بود، که تازه مد شده بود. داشتم توی آینه خودم را نگاه می کردم که یک دفعه سر رسید و گفت: «بَه... بَه...، قدم! به جان خودم ماه شده ای. چقدر به تو می آید.»
ادامه دارد...✒️
🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃
❃↫✨« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »✨↬❃
✫⇠ #دختر_شینا
✫⇠قسمت :4⃣4⃣1⃣
#فصل_چهاردهم
خجالت کشیدم و گفتم: «ممنون. می روی بیرون. می خواهم لباسم را عوض کنم.»
دستم را گرفت و گفت: «چی! می خواهم لباسم را عوض کنم! نمی شود. باید همین لباس را توی خانه بپوشی. مگر نگفتم ما عید نداریم. اما هر وقت که پیش هم هستیم و تو می خندی، عید است.»
گفتم: «آخر حیف است این لباس مهمانی است.»
خندید و گفت: «من هم مهمانت هستم. یعنی نمی شود برای من این لباس را بپوشی؟!»
تسلیم شدم. دستم را گرفت و گفت: «بنشین.»
بچه ها آمده بودند توی اتاق و از دیدن من و لباس نواَم تعجب کرده بودند. صمد همان طور که دستم را گرفته بود گفت: «به خاطر ظهر معذرت می خواهم. من تقصیرکارم. مرا ببخش. اگر عصبانی شدم، دست خودم نبود. می دانم تند رفتم. اما ببخش. حلالم کن. خودت می دانی از تمام دنیا برایم عزیزتری. تا به حال هیچ کس را توی این دنیا اندازه تو دوست نداشته ام. گاهی فکر می کنم نکند این همه دوست داشتن خدای نکرده مرا از خدا دور کند؛ اما وقتی خوب فکر می کنم، می بینم من با عشق تو به خدا نزدیک تر می شوم. روزی صدهزار مرتبه خدا را شکر می کنم بالاخره نصیبم شدی. چه کنم که جنگ پیش آمد؛ وگرنه خیلی فکرها توی سرم بود. اگر بدانی توی منطقه چه قیامتی است. اگر بدانی صدام چه بر سر زن ها و کودکان ما می آورد.
ادامه دارد...✒️
🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃
جلسات #همسرداری
#جلسه1_قسمت4
#خانم_پرتواعلم
👇👇👇👇👇👇
🔥 من الان از اینجا می خوام برم خونه، حوصله ندارم امشب افطاری درست کنم من جنگ آفرین هستم، پس صالحات نمی شم.
🔥#مادرشوهر تون زنگ می زنه خونه، شما همینجور سر باز بلند می گی، الله اکبر...( یعنی من دارم نماز می خونم) آروم به شوهرت می گی مادرته مادرته.. ⬅️ شما بلد نیستی ارتباط بگیری
🔴 این نکته مهم رو بگم. هر وقت مادرشوهر به خونه تون زنگ می زنه☎️ می خواد با شما صحبت کنه. هر وقت به موبایل همسرتون زنگ می زنه 📲می خواد با او صحبت کنه.
وقتی مادرشوهرتون به خونه تون زنگ می زنه گوشی رو بردارید. 📞
❌مادرشوهره می یاد به ما می گه خانوم خسته شدم از بس عروسم خودشو از من پنهان کرده.
این ضعف زنه که نمی تونه با یه همجنس خودش دو کلام صحبت کنه( این نمونه جنگ آفرینی است)❌
🔥 اگر توی #نماز هاتون کاهلید. دو روز می خونید، سه روز نمی خونید( جنگ آفرین هستید صالحات نیستید)
📛📛📛 قابل توجه خانومایی که #قهر قهری اند⬅️
😱😱 خانوما نمی دونید این قهرهای شما چه بلایی داره سر مردا می یاره، بیاین گوشی منو بردارید بخونید. مَرده کار خطا کرده...
❓❓اولین سوال من: علت چیه❓❓
❌باهام قهر بوده. با اینکه زنش بوده ها. یا مثلا توی اتاق بودیم به من محل نمی ذاشت یا مثلا آشپزی نمی کرد❌
👌👌خانوما هر زمان دعواتون شد در آشپزخونه رو نبندید. همیشه مادر جون من به من می گفت: آشپزخونه نباید هیج وقت بسته شه 🍲چون خوراکی رحمت می یاره.
❌همون خوراکی رو آقا می خوره( با لحن قلدرانه )می گه دستت درد نکنه. شما هم( با همون لحن) می گی خواهش می کنم. بعد کم کم ارتباط کلامی که اتفاق بیفته قهرتون هم تموم می شه.❌
✅✅حتما قضیه #آشپزی رو جدی بگیرید. خیلی مهمه. متاسفانه توخونه ها در بحث حلال و حرام و طیب وخبیث، خیلی موارد رعایت نمی شه.
❣ @hamsar_ane❣
💜
🌸💜
💜🌸💜
جلسات #همسرداری
#جلسه1_قسمت5
#خانم_پرتواعلم
👇👇👇👇👇👇
#آشپزی باید با این مولفه ها باشه⬅️
1⃣ حتما با #وضو باشه، مخصوصا زمانی که پریود هستید.
⛔️ بی وضو دست به اجاق گاز نزن، در حالت جنابت هم کراهت داره آشپزی کردن.
❌برای سید بن طاووس غذا آوردند گفت این چیه؟ اینو خانوم حایض بی وضو درست کرده. گفتند بله. گفت ببرید این کراهت داره خوردنش. ❌
❌شما ببینید ایام فاطمیه می گن هر کی پریوده نیاد دم دیگ سمنو. پس اثر می زاره، درسته؟؟ ❌
👌👌حتما با وضو برید سر اجاق گاز.
2⃣ نیت #نذری کردن
❌الان مثلا دوشنبه ست وضو می گیرم، امروز تو مفاتیح نوشته برای امام حسن و امام حسین( علیهما السلام) است. نیت می کنم من امروز می خوام قرمه سبزی مثلا درست کنم یا چای نذری برای این دو اهلبیت. بعد شروع می کنم کار عادیمو می کنم. غذامو می پزم. ❌
🔴 🔴 نیت نذری در خانواده تاثیرگذاره.
به چه شکلی❓❓
3⃣ استفاده از اسماء الهی
ما تو آداب اسلامی داریم. حتما موقع آشپزی از اسماء الهی استفاده کنید. یا باسط، یا حافظ ، یا عالم و ...
⛔️ الان به واسطه فضای مجازی و تلگرام زنان ما از آشپزی افتادند. اصن نمی خوان آشپزی کنند. یه جای ارزون هم تو محل پیدا می کنند، یه کبابی ارزون، یه فست فودی ارزون، می گه اینجا ارزونه چیزی نمی شه. همینجا می گیریم.
❌قشر تحصیلکرده مون، دانشگاه شریف، می گه خانم من دکترای برقم، مگه من کلفتم آشپزی کنم. ❌
👌عزیزم شما اصلا کلفت نیستی ولی آشپزی یکی از سلاح های تربیتی مهم است.
❌خانومی اومد گفت شوهرم اهل پاسوره، گفتم آشپزی با آداب اسلامی رو انجام می دی؟ گفت نه.
گفتم برو نیت کن آشپزی را با آداب، انجام بده. گفت من به نیت چهارده معصوم چهارده روز غذا می پزم، برای اینکه ان شاء الله این پاسور از زندگی ما بره بیرون.
می گفت خود شوهرم اومد گفت من دیگه می خوام اینا رو بندازم دور، شما موافقی؟ خودش دیگه گناهشو گذاشت کنار، این خیلی مهمه. ❌
❣ @hamsar_ane❣
💜
🌸💜
💜🌸💜