4_164841398871263769.ogg
1.83M
روز چهاردهم
چله #قرار_عاشقی
بسم الله الرحمن الرحیم 💫
❤خدایا چنان کن سرانجام کار
تو خشنود باشی و ما رستگار
همراهان گرامی سلاااام
🔴امیدوارم همتون زیر سایه اقا امام زمان و در کنار خانواده خوشبخت و عاقبت بخیر بشین
آمین🙏🙏🙏🙏
🔴دوستان عزیز از چله ترک گناه چه خبر؟؟؟؟
قرار بود غیبت ⛔⛔باشه
حتما رعایت کردی😊
حالا با دقت به صوت امروز توجه کن
⬇⬇⬇
روز چهاردهم
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
بازم برات از سیاست های زنونه بگم
🔴انتقاد مستقیم ممنوع ⛔
اصولا مردها از انتقاد شنیدن خوششون نمیاد
‼حتی اگه مطمئن هستی داره اشتباه میکنه سعی نکن مستقیم و صریح باهاش مخالفت کنی.
🔴🔴به عنوان مثال
با هم تو ماشین نشستین ،یه خیابون یکطرفه ست و همسرت میپیچه و میگه چیزی نمیشههههه !!و پلیس ایشون رو جریمه میکنه !!
🔴 🔴شما میگی
⛔ای بابا ،هزار دفعه بهت گفتم !ممنوع نرو دیگه !
همه کارات همینه!!!
حالا خوشت اومد!!
حقته!!!!!
🔴 وای وای وای!!!
این میشه اول بحث و جدل بین شما!!!!!!!!
🔴 از همون اول با زبون خوش و یه کم چاشنی سیاست زنونه با همسرتون صحبت کنین.
🔴مثلا
ااااا عزیزم شرمنده شدم !!من دیدم که ممنوع وارد کوچه شدی ولی با خودم گفتم که شما خودت بلدی دیگه !!واسه همین بهت نگفتم !!!!
🔴 و و و ..........
خیلی از این دسته بحث ها برامون پیش میاد
🔴پس با زبون خوش و سیاست هم اشتباهش رو گوشزد میکنی و هم درک خودت رو از اشتباه به وجود اومده بهش نشون میدی
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
روز چهاردهم
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
لیست کارهای امروزت
1 نماز اول وقت
2دعای عهد
3 زیارت عاشورا
4اب یس و مزمل
5ایجاد محیط شاد و جذاب واسه خانواده
6 همراه بودن با سلیقه خانواده
🔴برنامه ریزی واسه کارهای روزمره مون
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
💜🌸💜
🌸💜
💜
🔴 #آسودگی_و_آرامش
💠 امام علی علیه السلام:
✍ إذا کانَ بِأَحَدِکُم أَوجاعُ فی جَسَدَهِ وَ قَد غَلَبَتهُ الحَرارَةُ، فَعَلَیهِ بِالفِراشِ، قیلَ لِلباقِرِ عَلَیهِ السَّلامُ: یَابنَ رَسولِ اللهِ ما مَعنَی الفراشِ؟ قالَ: غِشیانُ النِّساءِ فَاِنَّهُ یُسَکِّنُهُ وَ یُطفِئُهُ.
💠 هر گاه یکی از شما احساس ناراحتی جسمی نمود و #حرارتش بالا رفت، باید به بسترش پناه ببرد. از امام باقر علیهالسلام سؤال شد منظور از #بستر چیست؟ فرمود: منظور، رفتن سراغ همسر (و آمیزش) است که سبب آسودگی و آرامش میشود.»
📙 بحارالانوار، ج ۱۰۰، ص ۲۹۱
❣ @hamsar_ane❣
💜
🌸💜
💜🌸💜
#بانوی حی
#آشپزی اسلامی
اینم صبحانه. باعشق
که ذکر خاصی نگفتم.
وووعالی بود برای یه صبح پرانرژی😊😊😊😊
کیک زبرا😍
تخم مرغ 3 عدد
شیر 1 لیوان
روغن مایع 1 لیوان
شکر 1 الی 1،5 لیوان
آرد 2،5 لیوان + 2 ق غ
بیکینگ پودر 2 ق م
وانیل 1/4 ق چ
پودر کاکائو 2 ق غ
تخم مرغ و شیر رو از نیم ساعت قبل در محیط بیرون از یخچال قرار دهید .
تخم مرغ و شکر و وانیل رو خوب با همزن بزنید تا سفید و کشدار بشه حدود پنج دقیقه .شیر و روغن رو هم بریزید و یه کوچولو هم بزنید . 2،5 لیوان آرد و بیکینگ پودر رو با هم مخلوط و الک کنید و مواد آردی رو داخلش الک کنید و هم بزنید . حالا این مواد رو دو قسمت کنید . به یکی اش پودر کاکائو رو بهش الک کنید و هم بزنید و اون یکی دو قاشق آرد رو بریزید و هم بزنید. کلا باید تساوی بینشون باشه هر چه قدر کاکائو اضافه کنین به اون یکی هم همون مقدار آرد باید ریخته بشه ( اگه پودر کاکائوتون رنگش تیره نیست ، بیشتر بریزین ، مقدار کاکائو براساس علاقه خودتون هستش )
من از قالب کمربندی استفاده کردم ، هر نوعی قالبی بخواین میتونین استفاده کنین ، کفش کاغذ روغنی بندازید .
یه ملاقه از مایه سفید بریزید و روی اون یه ملاقه مواد کاکائویی ، دوباره❤️😊 روش مواد سفید . همین جوری تا آخر . اگر خواستین که کیکتون خیلی راه راه بشه به جای ملاقه می تونید از قاشق استفاده کنید و کم کم مواد را داخل قالب بریزید ولی خیلی کار سخت میشه
بعد با خلال دندون از مرکز به آخر خط بکشید ، و یه تعداد خط هم رو از آخر به مرکزبکشید، یکی در میون .
بعد از ریختن مواد داخل قالب مواظب باشید که قالب را تکان ندین چون شکل مواد بهم می ریزه.
ق
#بســـــم_اللّہ
رمان عاشقانه مذهبی #مقتدا
🌺#قسمت دهم
خانم محمدی عجله داشت. دعوتنامه ام را داد و گفت: بیا! فردا با بسیج قراره بریم گلستان شهدا. باید کمک دست من باشی! یه صبح تا بعد از ظهر اونجاییم!
بعد هم از بین کاغذهایی که دستش بود یک دعوتنامه بیرون کشید و گفت: بیا اینم بده حاج آقا؛ایشونم باید به عنوان روحانی باشن حتما. من عجله دارم تو بهش بده. باشه؟
- چشم!
-پس خداحافظ!
و سریع از پله ها بالا رفت. من ماندم و نمازخانه و صفهای نماز جماعت که داشت بسته میشد. سرجایم نشستم و دعوتنامه حاج آقا را خواندم: سید مهدی حقیقی!
نماز که تمام شد، صدایم را صاف کردم و پشت سرش نشستم. سلام کردم و دعوتنامه را به طرفش گرفتم: خانم محمدی گفتن اینو بدم به شما. قراره از طرف بسیج دانش آموزی بریم گلستان شهدا. شمام باید حتما باشید!
دعوتنامه را گرفت و نگاهی کرد و گفت: چشم. ممنون که اطلاع دادین!
دو روز بعد؛ زودتر از همه خودم را به مدرسه رساندم. خانم محمدی و پناهی داشتند وسایل را آماده میکردند و جعبه های ناهار را داخل اتوبوس می چیدند. با من و آقافیروز، سرایدار مدرسه چهارنفر میشدیم. راننده های اتوبوس نمیدانم کجا بودند؟ در دلم به بقیه بچه های بسیج فحش میدادم که چرا انقدر دیر کرده اند و ما دست تنها مانده ایم. همان موقع صدای موتور آمد؛سرم را برگرداندم و دیدم حاج آقا ترک موتور یک جوان شبیه خودش رسید به ما. پیاده شد و درحالی که به طرف ما میامد به جوان گفت: علی آقا ساعت سه میتونی بیای دنبالم؟
-چشم آقاسید!
و رفت…
🌸ادامه_دارد🌸