همسران موفقِ فاطمی❤💍
#کوفی_نباشیم بعضی امتحانها بیسر و صداست همین #اربعین از امتحانهای بی سرو صداست ⛔️انتظار داری #ا
یا حسین....
قربونت برم که نمیزاری عاشقات جا بمونن....
اخه نمیخوای حس جاموندن رو مثل رقیه ات بچشن😭😭😭😭😭😭😭😭😭
سلام#ارسالی_اعضای_عزیزمون
#خاطره_کربلا
#اربعین_پیاده_روی
یه خاطره اربعین دو سال پیش خواستمبراتون بگم....
دو سال پیش بود
من باردار بودم و هنوز سه ماهم نشده بود....
ویار شدیدی داشتم
از جام نمیتونستم تکون بخورم
بارداریم هم شرایط خاص بود
خودمونی بگم ازون بارداری هایی بود که به طرف میگن باردار شی میمیری
خونم مشکل پیدا میکرد
امکان سکته و لخته شدن خون و فشار بالا برا خودم بود
برا همین تحت نظر بودم و به قول دکترا گلدن بیبی
هر روز آمپول میزدم اونم تو شکم😣
اربعین شد و من.....
نوای رفتن سر دادم....
بعد از تمهیداتی که اندیشیدم همسر رو راضی کردم
به دکتر خودم که عمرا زنگ میزدم زنگ زدم دکتر فامیل
اونم گف من کربلا رو به هیچ کس نمیگم نرو
ولی تو شرایطت خاصه آمپول داری اگه یه روز نزنی حالت بد میشه و اگه زخمی بشی خونت به خاطر آمپولا خیلی رقیق شده اینقد میره تا بمیری
تو ایرانم باید خیلی سریع به دادت برسن چه برسه اونجا
خلاصه راضی که نشد ولی جواب استخارمو که گفتم گفت خودت میدونی
قبلش استخاره کردم اومد
و الله خیر حافظ و هو ارحم الراحمین......
همون جا وصیت ناممو نوشتم و بچمو نذر کردم
گفتم اگه سالم برگشتیم بچم نذر امام حسین ع
شهید راه امام حسین ع ........
خلاصه بعد این قضایا رفتم سراغ پاسپورت
تاریخ نداشت و باید جدید میگرفتم
حالا شمافراموش نکنید که من حالم بده حالت تهوع هیچی نمیتونم بخورم
ولی اربعین منو مست کرده بود
مثل هر سال
گاهی صب تا شب فقط دوتا ساقه طلایی میخوردم که اونم شب برمیگردوندم....
تا ماه شش فقط وزن کم کرده بودم
رفتم پلیس به علاوه ده
کارامو کردم و یه اشتباه بزرگ کردم.....
که این شد شروع یه ماجرا.....
پاس قبلی من اصفهان بود
اینو داشتم از تهران میگرفتم
متصدی امر اول پاس منو اصفهان زده بود بقیشو تهران
ینی مثلا اصفهان مینی سیتی ......
این یه افتضاح بود😱😱😱
وقتمون هم کم بود....
آدرس اشتباه رو شب که اومدیم خونه فهمیدیم
صب باید سریع میرفتیم اداره گذر نامه مرکزی
حالا کجا
خیلی دور بود از خونمون حال منم که جوری بود نمیتونستم تکون بخورم
پسر بزرگمو سپردم به یکی و رفتم اداره گذر نامه
هر کسی میشنید میگف خانم اشتباه خودت بوده چرا امضا کردی زیرشو
منم گفتم بله ولی الان باید چه کنم
پیگیری کردن گفتن رفته زیر چاپ
گفتم میرم چاپ خونه
گفتن نمیشه و خلاصه....
برگشتم خونه جالب بود حالمم اونقدا بد نبود با اینکه اون موقع روز اگه از رو تخت تا پذیرایی میومدم شش بار بالا میاوردم
فرداش با پسرم رفتیم اداره پست
حالا کجا دورتر از اداره گذر نامه یکی دو ساعت تو ماشین بودم تا برسم
رسیدیم خیلی شلوغ بود این ور اون ور حیرون بودم و گفتم که پیگیری کنن گفتن قراره از چاپ بیاد اینجا و بره اصفهان
اینو بعد سه ساعت معطلی فهمیدم
پسرمو بردم خوابوندم خونه یه بنده خدایی که نزدیک بود و گفتن شش عصر بیا که محموله ها هر روز اون وقت میاد ما پست نمیکنیم و بهت میدیم
من رفتم تا پسرمو بذارم و بیام شد شش
اومدم گفتن خانم هر روز شش میومده ولی امروز چهار اومده
دنیا رو سرم خراب شد...
حال بدم
با یه بچه
از کجا اومدم
جور نشه اربعین پریده.....
ولی نمیخواستم نا امید شم گفتن گذاشتن تو کامیون ها و کامیون ها فردا میرن
حس کردم هنوز اینجاس
هنوز میشه امید داش
به یه آقایی که از صب منو دیده بود و تقریبا تو جریان کارم قرار گرفته بود گفتم آقا هر چی طلا دارم میدم بذاریدخودم برم بگردم پیداش کنم...
بنده خدا گفت نه حق هم داش
بارها پلم شده بود و مسولیت داش
به گریه افتاده بودم
مستاصل محض
مث یه مار گزیده به خود میپیچیدم و به خدا و چهارده معصوم التماس میکردم تا اینکه.......
همون آقا به من گف یک راه فقط مونده
بیا بریم داخل خود پست اونجا که بارهارو میبندن
فقط اونجا امنیتیه تا یه جایی بیشتر نمیتونی بیای دوربین ها میگیرنت
کلا ترسیده بودم تو اوج امیدواری ولی خب چون شلوغ بود همراش رفتم
یه زیر زمین خیلی بزرگ
با نقاله های غول پیکری که نامه ها روش حرکت میکردن و کلی سیستم که یاد فیلم های هالیوودی افتادم.....
بهم گفتم نامه های اصفهان همه بسته بندی شده داخل کیسه و الان تو کامیونه فقط چندتا کیسه مونده
اگه پاست داخل اینها بود که هیچ اگه نبود نمیشه دیگه کامیون هارو باز کرد
منم فقط ذکر حسین حسین به زبونم بود
فقط میگفتم یا حسین
حالا شما منو تصور کن باردار
حالم بد این همه فعالیت
این همه استرس
ناهار نخوردم
هفت عصر
چهار پنج تا مرد گونی های نامه هارو یکی یکی روی یه میز بزرگ خالی میکردن و میگشتن.....
کیسه ی اول نبود
کیسه ی دوم نبود
کیسه ی سوم نبود
چهارم
پنجم
نبود نبود نبود......
هر چی میگشتن نبود
منم فقط امام حسینو قسم میدادم
عین یه بچه سرتقی که پاچه ی باباشو گرفته و ول نمیکنه