جلسات سرکار خانم #محمدی
#نظموهدف۱_جلسه۴_قسمت۶
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
♦یک زن میخواد زنده و #حی باشه چطور باید باشه؟
👈هر مسئله ای پیش اومد بی تفاوت نباشه،عکس العمل داشته باشه.یه حرکت داشته باشه
😴بعضی خانمها میگن از صبح ما ولو هستیم تو رخت خواب تا شوهرم بره تا حالا کی شکمم قیلی ویلی بره تا پاشم یچیز بخورم
✅زنِ حی خودش برای خودش ارزش قائل هست
❌ بعضی از خانمها میگن حوصله ندارم،ناهارها که شوهرم نمیاد،حالا چی درست کنم؟
یه نون پنیری،تخم مرغ و نیمرویی،املتی....هر روز تخم مرغ میخوره تا شوهرِ بیاد و شب غذا درست کنه و یه تزئینی هم بکنه
🔔وقتی خانواده ببینه شما خودت برای خودت ارزش قایلی، اونا هم برای شما ارزش قائل می شن.
👚ما همیشه به نظم ظاهری میرسیم مثلا بچه هه می بینه لباس مرتب پوشیدید، میگه مامان کجا میخوایم بریم?میگی مثلا میریم منزل خاله 'پس بچه میفهمه که وقتی لباس مرتب می پوشید میخواید جایی برید !اما واسه خودمون هیچ چی!
😏میخوایم غذا بخوریم روزنامه پهن می کنیم و روش غذا میخوریم 'خب خودمونیم دیگه!
❌ یا مثلا میخوایم خیلی حس مشترک عاطفی داشته باشیم و توی یه بشقاب غذا بخوریم
👌همیشه احترام بذاریم هم به همسرمون و هم به بچه ها 'وقتی می بینید بچه غذاشو میریزه ، یه بشقاب گود براش بذارید و یه قاشق مخصوص خودش 'بچه می فهمه که مهمه و ارزش براش قایلید
🍗شوهر هم همینطور 'مثلا براش خورشت میریزی و روش زعفرون و یه شاخه نعناع میذاری ومیگی این کاسه خورش هم برای شما. گوشت بزرگه رو هم براش میذاری و میگی شما خسته هستی. همسرتون می فهمه شما براش ارزش قایلید حتی اگر به روی خودش نیاره.
❌اما اگه مادر بگه بچه ها شروع کنید به خوردن ، حالا بابا بعدا میاد!
❌یا پدرخانواده میگه بچه ها شروع کنید به خوردن درحالی که مادر داره توی آشپزخانه ته دیگه رو میاره
♦شما همیشه ته دیگ رو آماده کرده و داخل بشقاب بذارید و همراه بقیه وسایل بیارید سر سفره ' نه اینکه همیشه سر سفره غذا کم بیاد و شما ته دیگ ها رو بخورید تا بچه ها نگن مامان همیشه ته دیگ میخوره!
✅ ببینید این خیلی خوبه که ایثار کنید و اسراف نکنید اما سعی کنید بی ارزش کردن خودتون نباشه.
⛔'البته تکبر هم نشه چون منیت های پنهان هم خیلی زیاد هستش
👈تکبر پنهانی که آدم متوجه نمیشه خیلی زیاد هست 'بخصوص در مقابل همسر یا فرزندان که آدم دچار این میشه که با منت کاربکنه '
❌من این کار رو کردم ندیدن، تشکر نکردن، متوجه نشدن !
✅ پس قرار شد که ما بی تفاوت نباشیم ، عکس العمل داشته باشیم 'حرکت داشته باشیم
@jalasaaat
#همسرداری
همسرم خیلی از کارهایی رو که در طول روز باید انجام میدادن فراموش میکردن برای همین براشون یه دفترچه خریدم تا کارهای روز بعدشون رو یاد داشت کنن..
از این کارم با روی خوش استقبال کردن و دیدم همون شب کارهای روز بعدشون رو توش یادداشت کردن
#چگونه_یک_نماز_خوب_بخوانیم 42
چرا میخای در بری از نماز ....؟!!!
🍀🌺🍀
استاد پناهیان؛
💠 اینجا به بعد بحث نماز جدیده هاااا.....
🔴 به این شرط که در نری از نماز...
به این شرط که روحت فرار نکنه از نماز ❌
دیدی یه بچه ای رو معلم قدیما میخواست بزنه ؟
❓❓‼️
🔴 قدیما معلم باچوب میومد سر کلاس
اونوقتا ما بچه دبستانی بودیم قبل از انقلاب
البته قبل از انقلاب راهنمایی رو هم تجربه کردیم
ولی یادمه دبستان ما ،
هر معلمی ی چوبی هم داشت . الان دیگه ظاهرا معلما چوب نمیزنند به شاگردا .
✅💯
معلم چوب داشت ، اونوقت میخواست چوب بزنه .
بعضیا دیدی میترسند دستشونو میکشند؟ بله... دیدی .
😥
این میخواد در بره ، این هیچوقت با چوب معلم ادب نخواهد شد .
💢⭕️💢
ای خدا ببخشید من اینجوری مثال میزنم
🙏🙏🙏
بعضیا نماز براشون تلخه
میخوان نماز بخونن ، عین اونیکه میخواد چوب بخوره
هی روحش داره در میره از نماز...
⛔️🚯⛔️
یه شیر مرد پیداکن بخواد باچوب معلم ادب بشه
✅❎✅
اون ضرب المثل رو شنیده ...
چوب معلم گله هر کی نخوره خله ...
اینو شنیده ، دستشو میگیره میگه :
بزن ....بزن ....چه کیفی میکنه ،
دردشم میادا ، میگه بزن ...
🔰♻️🔰
🔴ای خدا ببخشید من نماز رو اینجوری تشبیه میکنم
🙏🙏
نماز برای هر کی خسته کننده اس ،
بره تو نماز،
بگه خدایا خسته میشم ، 🙏
باشه ... من وایستادم محکم،
✅💯
تا دیدی دلزده شدی ،
❎ میخوای زود نماز رو تموم کنی ؟
یه سبحان ربی العظیم و بحمده دیگه بگو...✅
❌ چقدر مگه خدا چوبش دردناکه ؟
ببین هیچی نیس نترس از نماز در نرو
دنبال شیرینیش نباش ......
〰〰🌸〰〰🌸〰〰
عزیزان تا میتونن پخش کنن
یاعلی
http://eitaa.com/joinchat/4118085632C354a5633ba
اینم از شروع کابینت تکونی من
خیلی وقت بود میخواستم ظرفای داخل کابینتام رو بشورم
باوجود بچه کوچیک فقط با برنامه ریزی میشه خونه تکونی کرد
که خداروشکرکانال شمابرنامه رو آماده شده در اختیارمامیذاره😉
هروقتم که حوصله ندارم یه سربه کانال شما میزنم پیاماو ایده هاتون رو که میبینم انگیزه و انرژی میگیرم و شروع به کارمیکنم😊
انشاالله عاقبت بخیربشید❤️
اینم خانه تکانی من ، تمام ظرف و ظروف های داخل کابینت وایتکس زدم و چیدم
#بســـــم_اللّہ
رمان عاشقانه مذهبی #مقتدا
🌺 #قسمت بیست چهارم
پریدم بالای اتوبوس خواهران و لیست حضور و غیاب را چک کردم. آقای صارمی صدایم زد: خانم صبوری! یه لحظه بیاین!
با زهرا رفتیم پایین. آقای صارمی کنار ماشین تدارکات ایستاده بود. گفت: ما با ماشین تدارکات میایم، ولی شما مسئول برادرا رو بشناسید که اگه کاری داشتید بهش بگید.
بعد صدا زد: آقای حقیقی... آقای نساج... بیاین...
وقتی گفت حقیقی سرجایم خشکم زد. سید و یک جوان دیگر جلو آمدند: بله؟
هردو از دیدن هم شوکه شده بودیم. نمیدانم چرا لباس روحانیت نپوشیده بود. به روی خودم نیاوردم. آقای صارمی گفت : خانم صبوری و خانم شمس مسئول خواهرا هستن. خواهرا شمام مسئول برادرا رو بشناسید که مشکل پیش نیاد.
بعد از سید پرسید: تغذیه برادرا رو توزیع کردید؟
- بله فقط اتوبوس خواهرا مونده.
گفتم : ما خودمون توزیع میکنیم.
اما آقای صارمی گفت : جعبه ها سنگینه، آقای حقیقی و نساج میان کمک.
سید هم از خدا خواسته گفت : چشم!
برادرها جعبه ها را برداشتند و آمدند طرف اتوبوس. سید جعبه را گرفته بود و من و زهرا یکی یکی تغذیه را به بچه ها میدادیم. کار توزیع تغذیه که تمام شد، سید پایین رفت. همانجا پایین پله ها ایستاد و به زمین خیره شد: اگه کاری داشتید به بنده بگید، با راننده هم هرکاری داشتید بگید من بهش میگم!
با صدای گرفته ای گفتم " چشم" و در اتوبوس را بستم و راه افتادیم. تمام راه به این فکر میکردم که چرا من و سید باید در یک اردو باشیم؟
🌸ادامه_دارد🌸
#بســـــم_اللّہ
رمان عاشقانه مذهبی #مقتدا
🌺 #قسمت بیست پنجم
دو، سه ساعت از شروع حرکتمان نگذشته بود که اتوبوس خراب شد و راننده زد کنار. دود از جلوی اتوبوس بلند میشد! زهرا زیر لب گفت: اوه اوه! گاومون زایید!
راننده و کمک راننده پیاده شدند. با توقف ما، ماشین تدارکات و اتوبوس برادران هم توقف کرد. همه از پشت شیشه به راننده نگاه میکردیم که با پریشانی با آقای صارمی صحبت میکرد. آقاسید با تلفن حرف میزد. اعصاب من هم مثل راننده خورد بود، اما زهرا انگار نه انگار! با لهجه اصفهانی اش مزه می پراند و حرص مرا درمیاورد: آی اوتوبوسا بسیجا برم من! یکی از یکی خب تر آ سالم تر!... از شواهد و قرائن مشخصس که حالا حالا ول معطلیم!
با عصبانیت گفتم: میذاری بفهمم چه خبره یا نه؟
همان موقع سید از پله ها بالا آمد و گفت: خانم صبوری! یه لحظه اگه ممکنه!
بلند شدم. زهرا هم پشت سرم آمد. سرش را پایین انداخت و گفت : قرار شد خواهرا جاشونو با برادرا عوض کنن. زنگ زدیم امداد خودرو الان میرسن ولی گفتیم خواهرا رو با اتوبوس سالم تا یه جایی برسونیم که شب تو بیابون نمونن. تا یه جایی میرسوننتون که این اتوبوس تعمیر بشه.
- یعنی الان پیاده شون کنم؟
- بله اگه ممکنه. چون برادرا پیاده شدن منتظرن
🌸ادامه_دارد🌸
#نظم
.
طولانیه ولی فکر میکنم خوندش خالی از لطف نباشه😉🌹
سلااااام😍ظهرهمگی بخیر و خوشی باشه ان شاالله 🌷
من تازه عروسی هستم که شروع زندگی مشترکم با شروع ترم جدید دانشگاه همراه شد که از اتفاق سنگین ترین ترم رو از نظر حجم درس ها و سختی اونهابود🤦من دوران مجردی کار های خونه رو انجام میدادم اما خب توی خونه ی خودت مسئولیت هامتفاوته و نحوه ی هماهنگ کردنشون باهم و همینطور با درس ها و کلاسا فرق میکنه..و من چون برنامه ی سنگینی داشتم و استرس زیادی گرفته بودم،بعد از مدتی بهم ریختگی و عدم موفقیت توی هماهنگ کردن کارها باهم،وقتی به اواسط ترم رسیدم،راه دیگه ای رو برای ازبین بردن استرس انتخاب کردم و اون(بیخیالی)بود😔
کلا درس خوندن رو بیخیال شدم،توی انجام کارهای خونه بی انگیزه بودم،شب ها تا دیروقت فیلم میدیدم و روزها هم توشبکه های اجتماعی میچرخیدم در حدی که گاهی حالت تهوع میگرفتم،اما خب میخواستم از هر راهی فراموش کنم حجم کارهای انجام نشده ام رو😔
بدخلق و عصبی شده بودم و در برخورد با همسرم اصلا ملاحظه نمیکردم،حتی غذا هم یه روز درمیون درست میکردم و فقط ظاهر خونه رو مرتب نگه میداشتم...در این بین شروع کردم به خوندن مباحث نظم و هدف و گوش دادن به صوت های قرارعاشقی و چون از اینکار کمی آرامش میگرفتم ادامه شون دادم...این شرایط ادامه داشت تا دو امتحان آخرم...اونجا بود که اون مطالب حساااابی تاثیرش رو گذاشته بود و من از درون تکون خوردم،همسرم یک هفته ی به ماموریت رفتن و من ازفرصت پیش اومده نهایت استفاده رو بردم و با خودم خلوت کردم،کلییی باخودم حرف زدم،خودمو دعواکردم،حتی گریه کردم،همه ی چیزهایی که تو اون 4ماه باعث حال خرابم شده بود رو نوشتم...خیلیییی احساس سبکی میکردم...حالا اون ورق هارو کنار گذاشتم و تو ورق دیگه ای شرایط،توانایی ها،استعدادها و نقاط قوتم رو یادداشت کردم...بعد باتوجه به اونها برای خودم اهداف خاصی رو تو همه ی زمینه های زندگیم مشخص کردم و انگیزه ام رو از انتخاب اونها و همچنین راه های مختلف رسیدن بهشون رو هم قید کردم....حالا من،یه ذهن باز و آزاد و یه چشم انداز کاملا روشنی از شرایط و آینده داشتم☺️😍🌾
اولین کاری که انجام دادم،برای دو امتحان باقی مونده برنامه ریزی کردم و الحمدلله موفق هم شدم☺️💃
.
.
الان تقریبا3هفته است که من به شکل مرتب برنامه هام رو مینویسم و تمام تلاشم رو میکنم تا اونها رو به نحو احسن اجرا کنم🍃
تو این مدت تمام زیر و بم خونه رو مرتب کردم،وعده های غذایی رو مشخص کردم و بر اساس اونها غذای گرم و مطبوع برای شوشوجان درست میکنم😉
اخلاق و رفتارم فوق العاده بهتر شده و این رو از رضایت درونی خودم و برق نگاه همسری متوجه میشم😍
با شروع ترم جدید دانشگاه هم به صورت روزخوانی درس میخونم تا درس ها برای آخر ترم تلنبار نشه☺️
و من همه ی این تغییر ها رو مدیون کانال خوبتون مطالب آموزنده اش هستم🌸🌻
# نظم
قرار_عاشقی
سلام منم سعی کردم کلی تغییر کنم😍
من با توجه به مشکلاتی که تو دوره نامزدی و دوری همسرم و خانوادش که از شهر دیگه هستن و بیماری مادرم و مشکلات مالی همسرم و دیرشدن زمان عروسی دارم دیگه مثل قبل عصبی و افسرده نمیشم
توکل کردم به خدا و سعی کردم با مدیریت همه این مشکلاتو کنترل کنم
کارهامو طوری برنامه ریزی کردم که حتما ساعت 3 ظهر که همسرم تماس تصویری میگیرن کاری نداشته باشم و مرتب باشم و منتظر تماسشون 👍
برای مادرم غذای رژیمی میزارم و غذای بقیه اعضای خانواده رو هم به موقع درست میکنم. سعی میکنم هم روحیه خودمو حفظ کنم و هم مراقب روحیه ضعیف شده مادرم بخاطر بیماری طولانیش باشم
دیگه بخاطر طولانی شدن دوره نامزدی و کاسبی کساد شده نامزدم بهش غر نمیزنم
سعی میکنم هر روز یس و واقعه بخونم
از دیروز هم با نامزدم قرار چله استغفار و ... داریم نماز شبهام هم که خیلی وقت بود ترک شده بود ان شاءالله از امشب شروع میشه ☺️
ببخشید طولانی شد دوستان به دعاتون خیلی احتیاج دارم 😘
# نظم
# قرار_عاشقی
من از وقتی که با این کانال آشنا شدم
رفتارم خیلی انعطاف پذیرشده دیگه هرچیزی عصبانیم نمیکنه سعی میکنم خیلی عاقلانه به مسائل نگاه کنم وتحلیل کنم خیلی هم عاشقانه همسرم ودخترم رودوست دارم
مثلا همسری که از سرکارمیاد با هم روبوسی کرده و سریع نهار میخوریم چون میدونم خیلی گرسنه اس.سوره مبارک یس رو به آب میخونم وباهاش شربت درست میکنم .ازوقتی اینکاررو میکنم خیلی موثردر آرامش بوده.هرروز زیارت عاشورا ویک حزب قرآن میخونم.و نماز غفیله هم توفیق بشه میخونم.البته الان سه چهارسال هست که روی خودم خییییلی کار میکنم تا به حضرت زهرا نزدیک بشم ورفتارم رو درست کنم.ببخشیدطولانی شد
#ایده_متن
#آیینه_نویسی
صبح بخیرهاےتو
پیام عاشقانه اے است
ڪه عشق را
پیوند میزند
به لبهاے من
❤️صبح بخیر عشقم❤️
❣ @hamsar_ane❣
💜
🌸💜
💜🌸💜
#ایده_متن
#آیینه_نویسی
بار دیگر صبح شد
بیدار شد این زندگی
ای تمام حس
بودنهای من
دوستت دارم حضرت عشقم
صبحت به خیر جانانم❤️
❣ @hamsar_ane❣
💜
🌸💜
💜🌸💜
#ایده_متن
#آیینه_نویسی
در جشن طلوع صبح
در باغ وجود
آن گل که
به روی صبح خندید تویی
❣ @hamsar_ane❣
💜
🌸💜
💜🌸💜
#ایده_متن
صُبح ها باید
دَم نوشِ یادِ♥️ تــــــــو ♥️ را
در ڪافہ ے عشق نوشید
تا واژه هاے زندڪَـے دلبرانہ
مثنوے زیباے بودن را سَر دهند...
♥️صبحت_زیبا_عشقم♥️
❣ @hamsar_ane❣
💜
🌸💜
💜🌸💜