#ایده_معنوی
#روزعرفه
امروز برای همسرانتون
یه پیرهن
مناسب برای هیات یا مسجد اتوکنید
یه جایی که ببینه اونو آویزون کنید😍
توی جیبش یه بیت شعر عاشقونه و امام حسینی میتونید بنویسید.....
مثل این یه مصرع که میگه😊
✅دربند کسی باش که در بند #حسین است....
❣ @hamsar_ane❣
همسران موفقِ فاطمی❤💍
#ایده_معنوی #روزعرفه امروز برای همسرانتون یه پیرهن مناسب برای هیات یا مسجد اتوکنید یه جایی که ببین
ازین #نت ها هم میتومید بنویسید😍😊
4_5933909627694482610.pdf
1.82M
♻️ ترجمه روان و جمله به جمله دعای عرفه
امروز عرفه است، روزی که یکی از اعمال آن، قرائت مناجات عارفانه اباعبدالله الحسین(ع) است.
پيامبر اکرم صلى الله عليه و آله فرمود: ما مِن يَومٍ أكثَرَ أن يُعتِقَ اللّهُ فِيهِ عَبدَا مِنَ النّارِ مِن يَومِ عَرَفَةَ؛ خداوند در هيچ روزى به اندازه روز عرفه ، بندگان را از آتش دوزخ نمی رهاند.
برای قرائت این دعای شریف، میتوانید از فایل ضمیمه که حاوی سادهترین ترجمه دعای عرفه به صورت جمله به جمله است استفاده کنید.
لطفاً آن را به دوستان خود نیز هدیه کنید تا در ثواب نشر آن سهیم باشید.
❣ @hamsar_ane❣
✅ #لیست #آموزش هایی
که ان شالله در کانال
#هنر_خانوم_خونه🎀
خواهیم گذاشت🔰👇🔰
╭┅────────────┅╮
🎀https://eitaa.com/khanoome_khoone🎀
╰┅────────────┅╯
هدایت شده از آشپزخونه بهشتی(آشپزی اسلامـی)
#سالاد_ماکارونی
#جوجه_چینی
#ژلاتین_حلال
#کشک_بادمجون
#شیرینی_بهشتی
#شیرینی_پفکی_گردویی
#شیرینی_نخودچی
#شیرینی_ماندل_بولار
#گلاسه
#معجون
#پنیر
#آبگوشت
#مربا_پوست_پسته
#رانی_شلیل
#حلوا_لبو
#میرزا_قاسمی
#مسقطی
#ایس_چاکلت
#بستنی_طالبی
#کیک_نارنگی
#کیک_شربتی
#مربا_به
#ته_دیگ_رز
#کاسه_یخ
#یخ_تزئینی
#خیارشور
#ذرت_مکزیکی
#پاي_آناناس
#باسلوق
#سمنو
#سس_قارچ
#املت
#پاستا
#مرغ_شکم_پر
#سالاد_روسی
#مرغ_پرتغالی
#مرغ_ترش
#ایستگاه_صلواتی
#سالادکلم
#بدون_تو_هرگز
#قسمت23
نويسنده: سيد طاها ايمانی
🌹قسمت بیست و سوم:آمدی جانم به قربانت
🍃شلوغی ها به شدت به دانشگاه ها کشیده شده بود ... اونقدرک اوضاع به هم ریخته بود که نفهمیدن یه زندانی سیاسی برگشته دانشگاه ... منم از فرصت استفاده کردم... با قدرت و تمام توان درس می خوندم ...
ترم آخرم و تموم شدن درسم ... با فرار شاه و آزادی تمام زندانی های سیاسی همزمان شد ...
التهاب مبارزه اون روزها ... شیرینی فرار شاه ... با آزادی علی همراه شده بود ...
🍃صدای زنگ در بلند شد ... در رو که باز کردم ... علی بود ...
علی 26 ساله من ... مثل یه مرد چهل ساله شده بود ... چهره شکسته ... بدن پوست به استخوان چسبیده ... با موهایی که می شد تارهای سفید رو بین شون دید ... و پایی که می لنگید ...
🍃زینب یک سال و نیمه بود که علی رو بردن ... و مریم هرگز پدرش رو ندیده بود ... حالا زینبم داشت وارد هفت سال می شد و سن مدرسه رفتنش شده بود ... و مریم به شدت با علی غریبی می کرد ... می ترسید به پدرش نزدیک بشه و پشت زینب قایم شده بود ...
🍃من اصلا توی حال و هوای خودم نبودم ... نمی فهمیدم باید چه کار کنم ... به زحمت خودم رو کنترل می کردم ...
🍃دست مریم و زینب رو گرفتم و آوردم جلو ...
- بچه ها بیاید ... یادتونه از بابا براتون تعریف می کردم ... ببینید ... بابا اومده ... بابایی برگشته خونه ...
🍃علی با چشم های سرخ، تا یه ساعت پیش حتی نمی دونست بچه دوم مون دختره ... خیلی آروم دستش رو آورد سمت مریم ... مریم خودش رو جمع کرد و دستش رو از توی دست علی کشید ... چرخیدم سمت مریم ...
- مریم مامان ... بابایی اومده ...
🍃علی با سر بهم اشاره کرد ولش کنم ... چشم ها و لب هاش می لرزید ... دیگه نمی تونستم اون صحنه رو ببینم ... چشم هام آتش گرفته بود و قدرتی برای کنترل اشک هام نداشتم ... صورتم رو چرخوندم و بلند شدم ...
- میرم برات شربت بیارم علی جان ...
🍃چند قدم دور نشده بودم ... که یهو بغض زینبم شکست و خودش رو پرت کرد توی بغل علی ... بغض علی هم شکست ... محکم زینب رو بغل کرده بود و بی امان گریه می کرد ...
من پای در آشپزخونه ... زینب توی بغل علی ... و مریم غریبی کنان ... شادترین لحظات اون سال هام ... به سخت ترین شکل می گذشت ...
🍃بدترین لحظه، زمانی بود که صدای در دوباره بلند شد ... پدر و مادر علی، سریع خودشون رو رسونده بودن ... مادرش با اشتیاق و شتاب ... علی گویان ... دوید داخل ... تا چشمش به علی افتاد از هوش رفت ... علی من، پیر شده بود ...
🎯 ادامه دارد...
❣ @hamsar_ane❣
✅🔰✅
✅🔰✅عزیزای دلم...
من امروز درگیر مراسم و.....بودم...نرسیدم تمرین شکرگزاری فردارو تایپ کنم....
فرداصبح براتون میزارمش...
شرمنده🙈
عیدتون مبارک مهربووووووونای من😍❤️😘