✅🔰✅
✅🔰✅عزیزای دلم...
من امروز درگیر مراسم و.....بودم...نرسیدم تمرین شکرگزاری فردارو تایپ کنم....
فرداصبح براتون میزارمش...
شرمنده🙈
عیدتون مبارک مهربووووووونای من😍❤️😘
وقتي همه چیز عالی و
خوب باشه اما نتیجه ي خوبي نداشته باشه، انگار تمام خستگی
و فشار روي آدم میمونه و برداشته نمیشه...
درسته گاهي وقت ها میگیم مهم مسیره و باید فارغ از
اینکه نتیجه چي ميشه، مسیر رو خوب بریم،
اما گاهی وقت ها نتیجه باعث میشه هرچي از مسیر لذت بردي،
دود بشه بره هوا...
حالا امیدوارم فردا و فرداها روزهای به مراتب بهتري باشن...
امروز تمرین اول رو با ده موهبت جدید انجام بده. در ابتداي روز سه موقعیت مهم رو که دوست داري
نتيجه ي عالي اي داشته باشه انتخاب کن.
فهرستي از سه چیز تهيه کن و طوري بنویس که انگار اتفاق افتادن:
از نتیجه ي عالي .... سپاسگزارم!
در طي روز به این سه
اتفاق فکر کن، چشمات و ببند و از ته قلب بگو: از نتیجه ی عالي ...
سپاسگزارم.
قبل از خواب سنگت رو در دستت بگیر و برای بهترین اتفاق روزت شکرگزار باش... (تمرین ۲)
---
--
معمولا آخرای تمرین ها که میشه، درست جايي که داریم میافتيم توي سرازيري، درست جايي که همه چیز میخواد به نتیجه برسه تعداد کساني که میمونن برای تمرین کم میشن و چه حیف... دلم میخواد همممممه ی کسایی که میشناسم و میشناسنم از این تمرینات نهایت بهره رو ببرن... 😊
•┈💫┈〰••✾🍄•🌵•🍄✾••〰┈💫┈•
#اختصاصی_کانال_همسران_موفق_فاطمی
کانال داران عزیز🌹
عذرمیخوام🙏
#کپی بدون لینک #جایزنیست⛔️
فقط #فوروارد❤️
•┈💫┈〰••✾🍄•🌵•🍄✾••〰┈💫┈•
❣ @hamsar_ane❣
#سی_دومین_جلسه_همسرداری
#خانواده_بانشاط👨👩👧👦
🌹خانم #پرتواعلم💞
همیشه از ورود همسرتان استقبال کنید
حتی زمانی که منزل کسی هستید بلند شوید و به استقبالش بروید
این امر شخصیت شوهرتان را نزد دیگران بالا میبرد
درخانه های سرد و بی روح مرد بدون بدرقه به محل کار میرود
شب هم بدون اینکه کسی از دیدنش خوشحال باشد منتظرش باشد به خانه برمیگردد
برای بدرقه و استقبال از شوهر برنامه ریزی کنید
استقبال🙋
کیفش را بگیرید
روبوسی کنید
دست دهید
۱۵دقیقه اول فقط وقایع خوب روز را اطلاع دهید
مرتب و آراسته باشید
پذیرایی کنید
بدرقه👋
بیدار باشید
صبحانه درست کنید
ظرف نهارشان را آماده کنید
بگویید"به خدا سپردمت"
تلفن کوتاهی بزنید تا فکر نکند بالا فاصله خوابیدید
مثلا: عینکت بردی؟
منتظرتم زودتر بیا اگر تونستی
❣ @hamsar_ane❣
@khanevade_baneshat1
#بدون_تو_هرگز
#قسمت24
نويسنده: سيد طاها ايمانی
🌹قسمت بیست و چهارم:روزهای التهاب
🍃روزهای التهاب بود ... ارتش از هم پاشیده بود ... قرار بود امام برگرده ... هنوز دولت جایگزین شاه، سر کار بود ...
خواهرم با اجبار و زور شوهرش از ایران رفتن ... اون یه افسر شاه دوست بود ... و مملکت بدون شاه برای اون معنایی نداشت ... حتی نتونستم برای آخرین بار خواهرم رو ببینم ...
علی با اون حالش ... بیشتر اوقات توی خیابون بود ... تازه اون موقع بود که فهمیدم کار با سلاح رو عالی بلده ... توی مسجد به جوان ها، کار با سلاح و گشت زنی رو یاد می داد... پیش یه چریک لبنانی ... توی کوه های اطراف تهران آموزش دیده بود ...
🍃اسلحه می گرفت دستش و ساعت ها با اون وضعش توی خیابون ها گشت می زد ... هر چند وقت یه بار ... خبر درگیری عوامل شاه و گارد با مردم پخش می شد ... اون روزها امنیت شهر، دست مردم عادی مثل علی بود ...
🍃و امام آمد ... ما هم مثل بقیه ریختیم توی خیابون ... مسیر آمدن امام و شهر رو تمییز می کردیم ... اون روزها اصلا علی رو ندیدم ... رفته بود برای حفظ امنیت مسیر حرکت امام ... همه چیزش امام بود ... نفسش بود و امام بود ... نفس مون بود و امام بود ...
🎯 ادامه دارد...
❣ @hamsar_ane❣
#کپی بدون لینک جایزنیست⛔️