جمله تکاندهنده از امام روی بیلبورد شهر
#جنگ_فقروغنا
#امام_خمینی
@hamsaran_beheshti18
♥️✧❥꧁یازهرا꧂❥✧♥️
@Ostad_Shojaeعلّت منفور شدن آدمها.mp3
زمان:
حجم:
11.24M
#امام_خمینی | #استاد_عالی
مادر منفور !
پدر منفور !
فرزند منفور !
عروس و داماد منفور !
مدیر منفور !
همهی اینا یه جای مشترک گیر دارن که منفور میشن!
@hamsaran_beheshti18
♥️✧❥꧁یازهرا꧂❥✧♥️
18.48M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
آثار هدیه نماز به امام خمینی (ره) 🌹
🎙 #آیت_الله_مصباح_یزدی (ره)
#توسل و نماز هدیه به این شخصیت
بزرگ را برای گرفتن #حاجت امتحان کنید🌹
@hamsaran_beheshti18
♥️✧❥꧁یازهرا꧂❥✧♥️
#امام_خمینی
شریفترین شغل در عالم ، بزرگ کردن یک بچه است ، و تحویل دادن یک انسان است به جامعه
#امام_خمینی
@hamsaran_beheshti18
♥️✧❥꧁یازهرا꧂❥✧♥️
🔹🤍🔹🤍🔹
🔻روایتی از خواستگاری تا ازدواج
حضرت امام خمینی بشنوید از زبان
همسر بزرگوار امام و ماجرای خوابی
که دیده بود تا این ازدواج سر گرفت
👇👇👇
این باعث شد که آسید احمد آومد خواستگاری برای پسرسون.برای قبول
خواستگاری حدود 10ماه طول کشید
چون من حاضر نبودم به قم بروم. آن
زمان هم که خانه پدرم می رفتم، بعد
از 10_15روز از مادربزرگم می خواستم
که برگردیم. چون قم مثل امروز نبود.
🔹زمین خیابان، تا لب دیوار صحن
قبرستان بود، کوچه های باریک و...،
زیاد در قم نمی ماندم. به این خاطر
بود که زود از قم می آمدم و آن دو
ماهی که آقام مرا به زور نگه داشت،
خیلی ناراحت بودم.
مراحل خواستگاری شروع شد آقاجانم
می گفت: «از طرف من ایرادی نیست
وقبول دارم. اگر تو را به غربت میبرد،
آدمی است که نمی گذارد به قدسی
جان بد بگذرد.»
روی رفاقت چند سالهاش روی آقا
شناخت داشت. من می گفتم که
اصلاً قم نمی روم و جهاتی بود که
میل نداشتم به قم بروم.
پس چطور شد که به قم رفتید؟
ظاهراً خواب دیدید اگر یادتان
هست بفرمایید.
خواب های متبرک دیدم، چند خواب،
خواب هایی دیدیم که فهمیدیم این
ازدواج مقدر است.آنخوابی که دفعه
آخری دیدم که کار تمام شد حضرت
رسول ـ امیرالمومنین و امام حسن را
در یک حیاط کوچکی دیدم که همان
حیاطیبودکه برایعروسی اجاره کردند.
یعنی شما در خواب خانه ای را دیدید،
و بعداز مدتی خانه ای که برای عروسی
شما اجاره کردند، همان بود که شما
قبلاً در خواب دیده بودید؟
بله، همان اتاق ها با همان شکل و
شمایل که در خواب دیده بودم.حتی
پرده هاییکه بعداًبرایم خریدند،همان
بود که در خواب دیده بودم. آن طرف
حیاط که اتاق مردانه بود پیامبر(ص)
و امام حسن (ع) و امیرالمومنین (ع)
نشسته بودند ودراین طرف حیاط که
اتاق عروس شد من بودم
و پیرزنی با یک چادر که شبیه چادر
شب بود و نقطه های ریزی داشت
و به آن چادر لَکی می گفتند. پیرزن
ریزنقشی بود که او را نمیشناختم و
با من پشت در اتاق نشسته بود. در
اتاق شیشه داشت و من آن طرف را
نگاه می کردم.
🔹 از او می پرسیدم اینها چه کسانی
هستند؟پیرزن که کنار من نشسته بود
گفت آن روبرویی که عمامه مشکی بر
سردارد پیامبر(ص) است. آن مرد هم
که مولوی سبز دارد و یک کلاه قرمزکه
شال بند به آن بسته شده ـ و آن زمان
مرسوم بود در نجف هم خدام به سر
می گذاشتند ـ امیرالمومنین است.
این طرف هم جوانی بود که عمامه
مشکی داشت و پیرزن گفت که: این
امام حسن است. من گفتم ای وای
این پیامبر است و این امیرالمومنین
است وشروعکردمبهخوشحالی کردن،
پیرزن گفت:« تویی که از اینها بدت
می آید!!» من گفتم:« نه، من که از
اینها بدم نمی آید؟مناینها رادوست
دارم.» آن وقت گفتم:«من همه اینها
را دوست دارم،اینها پیامبرمن هستند
امام من هستند.
آن امام دوم من است، آن امام اول
من است»پیرزن گفت: تو که از اینها
بدت می آید!» اینها راگفتم و از خواب
بیدار شدم. ناراحت شدم که چرا زود
از خواب بیدار شدم.
صبح برای مادربزرگم تعریف کردم
که من دیشب چنین خوابی دیدم.
مادربزرگم گفت:« مادر! معلومه که
این سیدحقیقی است وپیامبر وائمه
از تو رنجشی پیدا کرده اند. چاره ای
نیست این تقدیر توست.»
به مناسبت سالروز رحلت امام
خمینی رضوان الله علیه
#امام_خمینی
#اللهمعجللولیکالفرج 🤲
@hamsaran_beheshti18
♥️✧❥꧁یازهرا꧂❥✧♥️