eitaa logo
🌹همسران بهشتی🌹
5هزار دنبال‌کننده
4.8هزار عکس
4.2هزار ویدیو
8 فایل
دراین کانال یاد میگیرید چطوری یک زندگی #خدایی_و_زهرایی داشته باشید ولبخند خدارا در زندگی ببینید 💜❤️ و کل نوشته ها دست نویس هست لطفا #کپی بدون لینک جایز نیست ای دی آدمین تبادل ویو 👇
مشاهده در ایتا
دانلود
🔆 ✍ از نگاه ما تا نگاه خدا 🔹تعابیر خدا و مفاهیمش، با تعابیر ما فرق می‌کند! 🔸فقیر از نگاه ما کسی است که پول ندارد؛ و از نگاه خدا کسی است که توکل ندارد. 🔹بیمار از نگاه ما کسی است که نشاط جسم ندارد؛ و از نگاه خدا کسی است که نشاط روح ندارد. 🔸غریب از نگاه ما، انسان دور از وطن است؛ و از نگاه خدا، انسانِ بی‌خداست. ▫️چشم‌ها را باید شست ▫️جور دیگر باید دید کاری کن خدا عاشقت بشه @khoda_asheghet_besheh 🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸 🍃
🔴درست زندگی کنیم ✍همه ما می‌میریم، همه ما.بدون استثنا، کمی دیرتر، کمی زودتر، یک دفعه ناگهانی، تمام می‌شویم. یک روز همین خانه‌ای که سقف دارد، خانه عنکبوت‌ها و لانه خفاش‌ها می‌شود، همین ماشینی که دوستش داریم زیر باران در یک گورستان ماشین زنگ می‌زند، همین بچه‌هایی که نفسمان به نفسشان بند است، می‌روند پی زندگی‌شان و حتی نمی‌آیند آبی بریزند روی سنگ مزارمان. قبل از ما میلیاردها انسان روی این کره خاکی راه رفته‌اند و مغرورانه گفته‌اند: مگر من اجازه بدم! مگر از روی جنازه من رد بشید... و حالا کسی حتی نمی‌تواند استخوان‌های جنازه‌شان را پیدا کند که از روی آن رد بشود یا نشود! قبل از ما کسانی زیسته‌اند که زیبا بوده‌اند، دل‌فریب، مثل آهو خرامان راه رفته‌اند، زمین زیر پای تکان خوردن جواهراتشان لرزیده، سیب‌ها از سرخی گونه‌هایشان رنگ باخته‌اند و حالا کسی حتی نامشان را هم به خاطر نمی‌آورد. قبل از ما کسانی بوده‌اند که در جمجمه دشمنانشان شراب ریخته‌اند و خورده‌اند. سرداران و امیرانی که گرزهای گران داشته‌اند، پنجه در پنجه شیر انداخته‌اند، از گلوله نترسیده‌اند و حالا کسی نمی‌داند در کجای تاریخ گم شده‌اند! ▫️همه این کینه‌ها، ▫️همه این تلخی‌ها، ▫️همه این زخم زبان زدن‌ها، ▫️همه این تلخ کردن دقیقه‌ها به جان هم، ▫️همه تهمت زدن‌ها، ▫️توهین کردن‌ها به هم... تمام می‌شود. از یاد می‌رود و هیچ سودی ندارد جز اینکه زندگی را به جان خودمان و همدیگر زهر کنیم. اگر می‌توانیم به هم حس خوب بدهیم، کنار هم بمانیم، و اگر نه، راهمان را کج کنیم. دورتر بایستیم و یادمان نرود که همه ما می‌میریم. همه ما، بدون استثنا، کمی دیرتر، کمی زودتر، یک دفعه، ناگهانی ... درست زندگی کنیم و بگذاریم دیگران هم درست زندگی کنند! ‌‌‌‌ ‌‎‌‌‌ @khoda_asheghet_besheh 🍃::::::::🍃:::::::🍃::::::::🍃
🔆 ✍ بند نافِ بریده‌شده را به هر جایی گره نزن 🔹بند ناف را بریدند و گریستیم از ترس جدایی، اما رازش را نفهمیدیم. 🔸به مادر دل بستیم و روز اول مدرسه گریستیم از ترس جدایی، اما رازش را نفهمیدیم. 🔹به پدر دل بستیم و وقتی به آسمان رفت، گریستیم از ترس جدایی، اما رازش را نفهمیدیم. 🔸به کیف صورتی گلدار، به دوچرخه آبی شبرنگ و... بارها دل بستیم و از دست دادیم و شکستیم و باز نفهمیدیم. 🔹چقدر این درس تنهایی تکرار شد و ما رفوزه شدیم. 🔸این بند ناف را روز اول بریده بودند ولی ما هر روز به پای کسی یا چیزی گره زدیم تا زنده بمانیم و نفهمیدیم. 🔹افسوس نفهمیدیم که قرار است روی پای خود بایستیم، نفس از کسی قرض نگیریم و قرار از کسی طلب نکنیم. 🔸عشق بورزیم اما در بند عشق کسی نباشیم. دوست بداریم اما منتظر دوست داشته‌ شدن نباشیم. 🔹به خودمان نور بنوشانیم و شور هدیه کنیم. در بند نباشیم، رها باشیم و آواز عشق سر دهیم. عزت انسان‌بودنمان را به پای کرشمه کسی قربانی نکنیم. ‌‎‌‎‌‎‌‎‌‎‌‌‎‌‎ @khoda_asheghet_besheh 🍒::::::🍒::::::🍒::::::🍒:::::🍒
راجع به این پنج تا با هیچکس صحبت نکن : - حرکت بعدیت - درآمد ماهیانه ات - مشكلات خانوادگیت - اهداف بزرگت - زندگی عاشقانه ات🍃 @khoda_asheghet_besheh 🍒::::::🍒::::::🍒::::::🍒:::::🍒
🔆 ✍ عاقبت صبر و تحمل در برابر بداخلاقی والدین علامه طهرانی در كتابی می‌فرمايد: يک روز در تهران، براى خريد كتاب به كتاب‌فروشى رفتم. مردى در آن انبار براى خريد كتاب آمده بود. آماده براى خروج شد كه ناگهان در جا ایستاد و گفت: حبيبم الله. طبيبم الله، یارم... فهميدم از صاحب‌دلان است که مورد عنایت خاص خداوند قرار گرفته. گفتم: آقاجان! درويش جان! انتظار دعاى شما را دارم. چه جوری به این مقام رسیدی؟ ناگهان ساکت شد. گریه بسیاری کرد. سپس شاد و شاداب شد و خندید. گفت: سید! شرح مفصلی دارد. من مادر پيرى داشتم، مريض و ناتوان، و چندين سال زمين‌گير بود. خودم خدمتش را می‌کردم؛ و حوائج او را برمی‌آوردم؛ غذا برايش می‌پختم؛ و آب وضو برايش حاضر می‌كردم؛ و خلاصه به‌ هرگونه در تحمّل خواسته‌هاى او در حضورش بودم. او بسيار تند و بداخلاق بود. ناسزا و فحش می‌داد و من تحمل می‌كردم، و بر روى او تبسم می‌كردم. به همين جهت عيال اختيار نكردم، با آنكه از سن من ۴۰ سال می‌گذشت. زيرا نگهدارى عيال با اين اخلاقِ مادر مقدور نبود. به همین خاطر به نداشتن زوجه تحمل كرده، و با آن خود را ساخته و وفق داده بودم. گهگاهى در اثر تحمل ناگواری‌هایى كه از مادرم به من می‌رسيد؛ ناگهان گویى برقى بر دلم می‌زد، و جرقه‌اى روشن می‏شد؛ و حال بسیار خوشی دست می‌داد، ولى البته دوام نداشت و زودگذر بود. تا يک شب كه زمستان و هوا سرد بود. من رختخواب خود را پهلوى او و در اتاق او پهن می‌کردم تا تنها نباشد، و براى حوائج، نياز به صدازدن نداشته ‏باشد. در آن شب كه من كوزه را آب كرده و هميشه در اتاق پهلوى خودم می‌گذاشتم كه اگر آب بخواهد، فوراً به او بدهم، ناگهان او در ميان شب تاريک آب خواست. فوراً برخاستم و آب كوزه را در ظرف ريخته و به او دادم و گفتم: بگير، مادرجان! او كه خواب‌آلود بود و از فوريت عمل من خبر نداشت؛ چنين تصور كرد كه من آب را دير داده‌ام. فحش غريبى به من داد، و كاسه آب را بر سرم زد. فوراً كاسه را دوباره آب کرده و گفتم: بگير مادرجان، مرا ببخش، معذرت می‌خواهم! كه ناگهان نفهميدم چه شد. اجمالا آنكه به آرزوى خود رسيدم؛ و آن برق‌ها و جرقه‌ها تبديل به يک عالمى نورانى همچون خورشيد درخشان شد؛ و حبيب من، يار من، خداى من، با نظر لطف و عنایت خاصش به من نگاه کرد و چیزهایی از عالم غیب شنیدم و اين حال ديگر قطع نشد؛ و چند سال است كه ادامه دارد. @hamsaran_beheshti18 🍒::::::🍒::::::🍒::::::🍒:::::🍒
🔸روزی کفاشی در حال تعمیر کفشی بود ناگهان سوزن کفاشی در انگشتش فرو رفت از شدت درد فریادی زد و سوزن را چند متر دور تر پرت کرد. مردی حکیم که از آن مسیر عبور می کرد ماجرا را دید، سوزن را آورد به کفاش تحویل داد و شعری را زمزمه کرد 🔸درختی که پیوسته بارش خوری 🔸 تحمل کن آنگه که خارش خوری این سوزن منبع درآمد توست این همه فایده حاصل کردی، یک روز که از آن دردی برایت آمد آن را دور می اندازی؟! 👌 درس اخلاقی اینکه اگر از کسی یا وسیله ای رنجشی آمد به یاد آوریم خوبی های که از جانب آن شخص یا فوایدی که از آن حیوان وسیله یا درخت در طول ایام به ما رسیده ,آن وقت تحمل آن رنجش آسان تر می شود. @hamsaran_beheshti18 ❄️🌷❄️🌷❄️🌷❄️🌷❄️
✨﷽✨ ✨ حق الناس همیشه پول نیست گاهی دل است دلی که بایدبدست می آوردیم ونیاوردیم دلےراکه شکستیم رهاکردیم دلهای غمگینی که بی تفاوت ازکنارشان گذشتیم خدااز هرچه بگذرد ازحق الناس نمی گذرد @hamsaran_beheshti18 ♥️✧❥꧁یازهرا꧂❥✧♥️
🔆 ✍ از امروز کارهایت را برای رضای خدا انجام بده تا فرق آن را بیابی نقل است که پادشاهی خواست تا مسجدی در شهر بنا کنند و دستور داد تا کسی در ساخت مسجد نه مالی و نه هر چیز دیگری هیچ کمکی نکند. چون می‌خواست مسجد تماما از دارایی خودش بنا شود. شبی از شب‌ها‌ پادشاه در خواب دید که فرشته‌ای از فرشتگان از آسمان فرود آمد و اسم پادشاه را از سر در مسجد عوض کرد و اسم زنی را به‌جای اسم پادشاه نوشت! وقتی پادشاه هراسان از خواب پرید، سربازانش را فرستاد تا ببینند آیا هنوز اسمش روی سر در مسجد هست یا نه؟! سربازان رفتند و چون برگشتند، گفتند: آری اسم شما همچنان بر سر در مسجد است. مقربان پادشاه به او گفتند که این خواب پریشان است. در شب دوم پادشاه دومرتبه همان خواب را دید. دید که فرشته‌ای از فرشتگان از آسمان فرود آمد و اسم پادشاه را از سر در مسجد عوض کرد و اسم زنی را به‌جای اسم پادشاه نوشت. صبح پادشاه از خواب بیدار شد و سربازانش را فرستاد که مطمئن شوند که هنوز اسمش روی مسجد هست. رفتند و بازگشتند و خبر دادند که هنوز اسمش بر سر در مسجد است. پادشاه تعجب کرد و خشمگین شد. تا اینکه شب سوم نیز دوباره همان خواب تکرار شد! پادشاه از خواب بیدار شد و اسم زنی که اسمش را بر سر در مسجد می‌نوشت را از بر کرد. دستور داد تا آن زن را نزدش بیاورند. پس آن زن که پیرزنی فرتوت بود، حاضر شد. پادشاه از وی پرسید: آیا در ساخت مسجد کمکی کردی؟ گفت: ای پادشاه، من زنی پیر و فقیر و کهن‌سالم و شنیدم که دیگران را از کمک در ساخت بنا نهی می‌کردی، من نافرمانی نکردم. پادشاه گفت: تو را به خدا قسم می‌دهم چه کاری برای ساخت بنا کردی؟ گفت: به‌ خدا سوگند که مطلقا کاری برای ساخت بنا نکردم جز... پادشاه گفت: بله! جز چه؟ پیرزن گفت: جز آن روزی که من از کنار مسجد می‌گذشتم، یکی از احشامی را که چوب و وسایل ساخت بنا را حمل می‌‌کرد، دیدم که با طنابی به زمین بسته شده بود. تشنگی به‌شدت بر حیوان چیره شده بود و به سبب طنابی که با آن بسته شده بود، هرچه سعی می‌کرد خود را به آب برساند، نمی‌توانست. برخاستم و سطل را نزدیک‌تر بردم تا آب بنوشد. به خدا سوگند که تنها همین یک کار را انجام دادم. پادشاه گفت: آری! تو این کار را برای رضای خدا انجام دادی و من مسجدی ساختم تا بگویند که مسجد پادشاه است و خداوند از من قبول نکرد! پس پادشاه دستور داد که اسم آن پیرزن را بر سر در مسجد بنویسند. @hamsaran_beheshti18 ♥️✧❥꧁یازهرا꧂❥✧♥️
🦋 وقتی از ته دل بخندی... وقتی هر چیزی را به خودت نگیری... وقتی سپاسگزار آنچه که هست باشی... وقتی برای شاد بودن نیاز به بهانه نداشته باشی... آن زمان است که واقعا زندگی میکنی...♥️😊 @hamsaran_beheshti18 ♥️✧❥꧁یازهرا꧂❥✧♥️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ا🌸🍃این شعر مولانا را بچه هایی که میخوان ازدواج کنند به خاطر بسپارند 👌🎉 👌👌 @hamsaran_beheshti18 ♥️✧❥꧁یازهرا꧂❥✧♥️
شما هر چه را که باور داشته باشید به سراغتان می آید چون قانون جهان هستی این است که باورتان را به شما اثبات می کند! اگر به پیری فکر کنید چین و چروک به سراغتان می آید اگر به ریزش موهایتان دائم فکر کنید آن را با چشمان خود خواهید دید درست مثل اینکه آنها را به زندگی خود دعوت می کنید. اما خبر خوب این است که شما با اختیار خود می توانید انتخاب کنید که چه چیزی را به زندگی خود دعوت کنید. زیبایی ظاهری آن چیزی نیست که چقدر شما زیبا به نظر می رسید زیبایی در این است که با اعتماد به نفس کامل آن کسی باشید که خداوند شما را خلق کرده است. خداوند برای هدفی شما را اینگونه که هستید خلق کرده است! @hamsaran_beheshti18 ♥️✧❥꧁یازهرا꧂❥✧♥️
عجول نباش که بی صبری آرامش درونت را به یغما خواهد بود، همه کارهایت را آرام انجام بده و آرام باش حتی اگر همه دنیا غمگین باشند و نا آرام و هرگز آرامشت را به قیمتی ارزان نفروش که هیچ چیز ارزشش را نخواهد داشت @hamsaran_beheshti18 ♥️✧❥꧁یازهرا꧂❥✧♥️
✍ ما به تغییر نیاز داریم 🔹خانم معلم در یکی از روزهای پاییز مادر یکی از دخترها را خواست. 🔸خانم معلم به مادر گفت:متأسفانه باید بگم که دخترتون نیاز به داروهای آرام‌بخش داره چون دخترتون بیش‌ فعاله و مشکل حاد تمرکز داره. اصلا چیزی یاد نمی‌گیره. 🔹ترس به قلب مادر چنگ زد و چشمانش در غم خیس خورد.😔 انگار داشت چنگ می‌زد به گلوی خودش، اما حرف خانم معلم را قبول کرد. وقتی همه چیز همان طور شد که معلم خواسته بود، دخترک گفت: خجالت می‌کشم جلوی بچه‌ها دارو بخورم. 🔹خانم معلم پیشنهاد داد وقت بیکاری که دختر باید دارو مصرف کند، به بهانه آوردن قهوه خانم معلم، به دفترش برود و قرصش را بخورد. 🔸دختر خوشحال قبول کرد. مدت‌ها گذشت و سرمای زمستان، تن زرد پاییز را برفی کرد. 🔹خانم معلم دوباره مادرش را خواست این بار تا جا داشت از دخترک و هوش سرشارش تعریف کرد. 🔸در راه برگشت به خانه، مادر خیلی بالاتر از ابرها سیر می‌کرد. 🔹لبخندزنان به دخترش گفت: چقدر خوبه که نمره‌هات عالی شده، چطور تونستی تا این حد تغییر کنی؟! 🔸دختر خندید: مامان من همه چیز رو مدیون خانم معلمم هستم. 🔹مادر گفت: چطور؟ 🔸دختر گفت: هر روز که براش قهوه می‌آوردم، قرص رو داخل فنجون قهوه‌اش مینداختم. این‌جوری رفتار خانم معلم خیلی آروم شد و تونست خوب به ما درس بده. 💢خیلی وقت‌ها تقصیر گردن دیگران نیست. این ما هستیم که نیاز به تغییر داریم. @hamsaran_beheshti18 ♥️✧❥꧁یازهرا꧂❥✧♥️
گاهی برای رها شدن از زخم‌های زندگی باید بخشید و گذشت میدانم که بخشیدن کسانی که از آنها زخم خورده ایم، سخت ترین کار دنیاست.... ولی تا زمانی‌که هر صبح چشمان خود را با کینه باز کنیم و آدمهای،خاطرات تلخ را زنده نگهداریم و در ذهن خود هر روز محاکمه‌شان کنیم رنگ آرامش را نخواهیم دید گاه چشم ها را باید بست و از کنار تمام بد بودن‌ها گذشت👌🙂
دعوا کن ولی با کاغذت !............ اگر از کسی ناراحتی یک کاغذ بردار و یک مداد هر چه خواستی به او بگویی روی کاغذ بنویس. خواستی داد هم بکشی ،فقط..... تنها سایز کلماتت را بزرگ کن نه صدایت را . آرام که شدی برگرد و کاغذت را نگاه کن ......آنوقت خودت قضاوت کن. حالا می توانی تمام خشمِ نوشته هایت را با پاکن پاک کنی، درسته؟ هم نشکانده‌ ای را هم نیازرده ای همان مداد و پاک کن بود و پشیمانی آری گاهی می توان از کورۀ خشم پخته تر هم بیرون آمد.مهربان تر زندگی کنیم ...!!!!!!!!!!!!!!!!!!! @hamsaran_beheshti18 ♥️✧❥꧁یازهرا꧂❥✧♥️
تازمانیکه غمها و اشتباهات گذشته را رها نکنی نمیتوانی درزندگی پیشرفت کنی این نکته را از غنچه ها آموختم تا لب به “خنده” وا نکنی😊 گل نمی شوی… @hamsaran_beheshti18 ♥️✧❥꧁یازهرا꧂❥✧♥️
تازمانیکه غمها و اشتباهات گذشته را رها نکنی نمیتوانی درزندگی پیشرفت کنی این نکته را از غنچه ها آموختم تا لب به “خنده” وا نکنی😊 گل نمی شوی… @hamsaran_beheshti18 ♥️✧❥꧁یازهرا꧂❥✧♥️