↴
#معجزه_شکرگزاری🙏🏻✨
روز پنجم💫
تمرین شماره 5: ثروت پاداش شکر گزاری
1⃣ گامهای یک تا سه از تمرین شماره یک را تکرار کنید، موهبت های خود را بشمارید لیستی بنویسید از ده موهبتی که داریدو پس از خواندن هر کدام از این موهبتها علت قدر شناسیتان را نسبت به آن بنویسید سپس لیست را باز خوانی کنید و برای هر موهبت سه بار بگویید سپاسگزارم و احساس قدر شناسی داشته باشید.
2⃣ بنشینید و چند دقیقه به دوران کودکی تان فکر کنید و به آن چیزهایی بیندیشید که در آن دوران برای شما بدون پرداخت هزینه مهیا شده بود.
3⃣ وقتی یک خاطره را به یاد می آورید که در آن پولی برای شما خرج شده است واژه سپاسگزارم را از صمیم قلب بگویید.
4⃣ یک قبض کم مبلغ را بردارید و روی آن یک یادداشت بچسبانید؛
که در آن یادداشت با حروف بزرگ نوشته اید برای پولی که در تمام زندگی به من داده شده است سپاسگزارم .
5⃣امروز قبضتان را با خودتان حمل کنید و دست کم یکبار صبح ویکباربعد از ظهر یا به هر تعداد بار که می خواهید قبضتان را در دست بگیرید وآن را بخوانید؛ وبه شدت برای پول فراوانی که به شما داده شده است احساس شکر و سپاسگزاری کنید.
6⃣ از امروز به بعد قبضتان را در جایی پیش چشم بگذارید که هرروز آن را ببینید و پیوسته شکر گزار بودنتان را نسبت به پول زیادی که به شما داده شده یاد آوری کند.
7⃣ پیش از آن که به خواب بروید افکارتان را متمرکز کنید و کلمه سپاسگزارم رابرای بهترین اتفاقی که در طول روز برای شما رخ داده بر زبان بیاورید.
قسمت قبلی
╭
╰─► @hamsarane_beheshti
°°♥️••🔸••♥️°°
°°♥️•••🔸••قسمت هفتاد ••🔸•••♥️°°
••♥️°° معجزه°°♥️••
نگاهش را به کودکش میدهد،اما میفهمم ناراحت شده. کی این دوره موز نخورده است؟
-ببخشین..موهام آخه خیلی بلنده،زیر روسری جمع میکنم، راحتتره.
-ببینم؟
کنجکاو میگوید. روسری ام را برمیدارم. سنجاق دور موهای بافته شده را
که پشت سرم جمع کرده ام باز میکنم.
-اونا واقعیه...؟ تو این همه مو داری...؟ فقط تو اینترنت دیدم اینقدر بلند...
بافتش رو باز میکنی ببینم؟
برای دیدن موهای من شوق دارد؟ کش مویم را باز میکنم. نزدیک آمدن محراب و حاج اکبر است.
-بافتنش طول میشه، از این حموم تا او اون حموم میبافم... الان مردا میان.
با موهایم بازی میکنم شاید پشیمان شود.
- سختته باز نکن، ولی اون موها حق بهت دارن، بذار هوا بخورن، تو آفتاب برو بازشون کن... نعمت زیبایی به همه داده نشده... تو دختر قشنگی هستی.
ناخوداگاه دستم میرود روی ماه گرفتگی. از جایش بلند میشود. بچه بین دو
دستش جا شده، ترسناک است این چنین کوچکی.
-بیا اینجا تو اصلا نه به فاطیما نزدیک شدی نه بغلش کردی.
شرمنده میشوم.
-ببخشید، برام یه کم عجیبن نوزادها... منو میترسونن.
میخندد، ناراحت نشده؟
-از نگاهت معلومه چه حسی داری،دختر! خودت هنوز بچگی نکردی به قول مامان خدابیامرزم... بیا یه چیزی نشونت بدم.
از نزدیک قشنگ است، شبیه طلاست، اما نه به آن کاملی و زیبایی.
-قشنگه، شبیه طلاست.
بچه را به سمتم میگیرد. میترسم بغل کنم، اما او کوتاه نمی آید.
-بگیرش،بوش کن.
او را میان دستانم میگذارد و دستهایم را درست میکند به دور فاطیما.
حس عجیبیست. ناخوداگاه سر میبرم سمت صورتش که چشم باز میکند.
سیاهی چشمانش انگار میدرخشد، لب جمع میکند، تن کش میدهد و من دلم فرومیریزد برای داشتنش.
- هیچ زنی زاییده نمیشه که مهر به بچه تو دلش نباشه، مهمم نیست مال ٔ خودش یا دیگری، ولی مادری تو رگ و پی همه زن هاست، یاسمن...
- سلام.
از شنیدن صدایش شوکه میشوم و بچه را محکمتر میگیرم. برمیگردم و چشمان او خیره است به من و بچه...
***
محراب
آنقدر گرم حرفند که متوجه حضور من نیستند. موهای بلند و بافته اش با آن پیراهن سرخ و گل دار دخترانه آدم را یادقصه ها می اندازد. چند وقتیست دیگر با دیدنش حالم عادی نیست. سلام میکنم و تازه من را میبینند. از جا پریدنش را حس میکنم، انتظار من را ندارد. برمیگردد و فاطیما را میان آغوشش محکم گرفته. نفسم حبس میشود. چقدر به او میآید مادر بودن.
فرزند من میان آغوش او، فقط یک تصویراست و یک خیال.
- خسته نباشی،داداش... بیا یه چایی بدم بهت.
ً لبخندش شیطنت آمیز است. دیده ام این چند روز اصلا سراغ نوزاد سمیه نرفته است، انگار حالا هم زیاد راضی نیست.
-نمیخواد خودم میریزم. بچه رو نندازی، یاسی.
حمیرا را دوست داشتم، از بچگی. شاد بود، پرجنب وجوش و همیشه یک ایده داشت برای خوش گذراندن. هرگز آرام نبود و من در تمام کودکی و نوجوانی و جوانی با تمام آن رفتارهای پسرانه ام که هرچه بزرگتر میشدم بیشتر در قالب یک مرد مینشست، همیشه فکر میکردم داشتن او چقدر هیجان دارد. فکر میکردم چه مادر سرزنده و همسر شادی برای من خواهد بود. یادم است
یکبار وقتی آمدم او دختر سمیرا را در آغوش داشت، از حالای یاسی کوچکتر بود، اما نمیدانم چرا فکر کردم مادر بودن انگار برای او نیست، شاید چون هیچوقت رفتار دخترانه ای از او نمیدیدم...
-بشینین من چای بریزم.
استکان به دست ایستاده ام. آن را از دستم میگیرد، روسری دارد دوباره.
- حالت خوبه؟
با دستهای باندپیچی اش چای از سماور میریزد. رنگ و طعم چایش فرق دارد و امروز چای یاسی را نخورده ام، آدم چقدر زود عادت میکند به چیزی.
- شکر. خوبم، آقا... بذارید پولکی بیارم.
پشت میز مینشینم. حضورش هم مثل خودش آرامش دارد. حمیرا بیشتر یک دوست بود تا معشوق ، با دیدن یاسمن بیشتر این را میفهمم. انگار تمام وجودت میخواهد نازش را بکشد، اما زور گفتن به او هم جذابیت خودش را
دارد. عاشقش نیستم، تبم تند نیست، رویایی شکل نمیگیرد، فقط میدانم
وقت آمدن که میشود هیجان برگشت دارم. اداهایش را دوست دارم،آقا گفتنش را، آن رنگ به رنگ شدن و زبان درازش را وقت ناراحتی. داخل یک بشقاب کوچک هم خرما میگذارد،هم سوهان و هم پولکی.
-وقتی امین نیست روسریت رو در بیار یاسی یه کم کوتاهش کنی میتونی باز هم بذاریش، وقت خواب بباف.
ٔ خدا میداند دیشب و امروز چند بار وسوس نوازش و لمس موهایش را داشتم،اما همین حد هم که به حریمش پا گذاشته ام، آنه م زورکی و به بهانه ترسش زیاداست.
گونه اش باز سرخ میشود،چشمانش درشتتر از همیشه به نظر میرسد وقتی رنگ پریده است.
-من راحت نیستم اینجور، آقا... عادت ندارم.
🔸•••••♥️°°°°♥️••••🔸
《》 قسمت قبلی 《》
(این داستان مختص کانال همسران بهشتی است کپی آن اکیدا ممنوع میباشد )
•••♥️°°°@hamsarane_beheshti °°°♥️•••
↴
قطعا بعد از ازدواج باید خانوادهها حریم خصوصی را با زوجین حفظ کنند و نه اینکه بیش از حد در زندگیشان دخالت کنند. دهن لق بودن مرد، دلایل مختلفی دارد. اگر همسر شما هم این ویژگی را دارد، ابتدا باید بپذیرید که این یک ویژگی است که از دوران کودکی در او ایجاد شده است پس انتظار تغییر یک شبه را نداشته باشید. مسئله بعدی این است که باید با او با لحن و جملهبندی مناسب صحبت کنید و بگویید که چقدر از اینکه او همه چیز را برای خانواده خود بازگو میکند ناراحت هستید. به خانوادهاش هرگز #بیاحترامی نکنید بلکه سعی کنید ارتباط خوب و دوستانهای با خانوادهاش داشته باشید. الگوی او باشید یعنی شما هم حد و مرزها و حریم خصوصی را با خانوادهتان حفظ کنید. گوش شنوای خوبی برای شوهرتان باشید تا او احساس امنیت کند و بتواند حرفهایش را پیش شما بزند، بدون اینکه قضاوت شود یا مشکلی را ایجاد کند.
╭
╰─► @hamsarane_beheshti
🔹🔸🔹🔸🔹🔸🔹🔸🔹🔸🔹🔸🔹🔸
@Hamsarane_Beheshti
🔹🔸🔹🔸🔹🔸
وقتی خانومی تحت فشاره، #حرف زدن با شوهرش را #موهبتی بزرگ میدونه،ولی اگر مردی تحت #فشار و #استرس باشه حرف زدن زنش را #دخالت میدونه.
زن دوست داره صحبت کنه و شوهرش را در #آغوش بگیره،مرد دوست داره فوتبال ببینه.
در این مواقع از نظر زن ،مرد بی علاقه و سرده و برعکس از نظر مرد،زن مزاحم و پرحرفه.
این برداشت های مختلف،به خاطر انعکاس #ساختارهای_مغزی متفاوت اونهاست.
اینکه متوجه این تفاوت بشید،فشار را از وجود شما و شریک زندگیتون بر طرف میکنه و باعث میشه که دیگه طرف مقابلتون را مورد انتقاد و قضاوت قرار ندین
🔹🔸🔹🔸🔹🔸🔹🔸🔹🔸🔹🔸🔹🔸
@hamsarane_beheshti
🔹🔸🔹🔸🔹🔸
↴
📚◇•••معرفی چند کتاب برای بهبود حالمان در زندگی
۱.لینکن درباردو
اثر:جورج ساندرز
۲.چگونه زمان را متوقف کنیم
اثر:مت هاگ
۳.الینور الیفنت کاملا خوب است
اثر:گیل هاینمن
۴.مرد صدساله ای که از پنجره فرار کرد و ناپدید شد
اثر:یوناس یوناسون
۵.سفر غریب هارولدفرای
اثر:ریچل هاریس
╰─► @hamsarane_beheshti
🔹🔸🔹🔸🔹🔸🔹🔸🔹🔸🔹🔸🔹🔸
@Hamsarane_Beheshti
🔹🔸🔹🔸🔹🔸
بعضی ها کباب پز دارن،خیلی هم مواظبن که نشکنه ویا خراب نشه.ولی هیچوقت به این فکر نمیکنن که با این کباب پزم عصر با همسرم تو حیاط کباب بپزیم و نوش جان کنیم و لذت ببریم.
آقایون
خش دل همسر مهمه یا خش روی ماشینتون.واقعا ماشینی که اینقدر مواظبش هستی هر لحظه تمیزش میکنی و بهش میرسی،به شکسته شدن دل همسرتون به خاطرش می ارزه.واقعا ماشینی که انقدر مراقب هستی خانومت درا محکم به هم نکوبه در عوض دل همسرت را در اون ماشین میشکنی به چه درد میخوره؟
اگر زد ضبطش را خراب کرد،بگو فدای سرت عزیزم،اگر سوارش شد و کوبید به دیوار،به محض اینکه شنیدی بگو خودت سالمی؟
بگو فدای سرت،
میدونی چرا؟؟
چون همسرته،فرم دیگه ای از خودته.
خانوم ها
لباسی که برای همسرت نپوشی تا شاد بشه به چه درد میخوره..
بعضی از خانومها خیلی جوون هستند ولی وقتی دقت میکنی تو یه جمع ،خانوم های که سنشون از این خانم بیشتره شیک تر لباس پوشیده.همین خانمی که مثل خانوم های سن بالا لباس میپوشه تو خونه هم مراعات نمیکنه و خیلی سنگین لباس می پوشه.
خانومم اگر شوهرت زیبایی و خوش تیپی تورا دوست داره پس چرا معطلی!!!
یا افرادی که بنا به شغلشون بوی گازوئیل میدن،و یا سرو کله اش از تدریس کچی شده و یا خانمی که دائم بوی غذا بده.
نه ادکلنی،نه کنار هم نشستنی،نه درک احساسات طرف مقابل.
به خودت برس،به خاطر خودت و همسرت.
خانوم ها و آقایون باید یادشون باشه که با همسرشون همخونه نیستند.بلکه همسرند.نگذاریم طرف مقابلمون احساس فقر و کمبود کنه.ما نباید برای خودمون زندگی کنیم،بلکه باید هدفمون شاد کردن همدیگه باشه و برای همدیگه زندگی کنیم
🔹🔸🔹🔸🔹🔸🔹🔸🔹🔸🔹🔸🔹🔸
T.me/hamsarane_beheshti
🔹🔸🔹🔸🔹🔸
↴
تشنه ام این رمضان تشنه تر از هر رمضانی
شب قدر آمده تا قدر دل خویش بدانی
لیله القدر عزیزی است بیا دل بتکانیم
سهم ما چیست از این روز همین خانه تکانی
╭
╰─► @hamsarane_beheshti
↴
#معجزه_شکرگزاری🙏🏻✨
روزششم💫
تمرین شماره 6 :راز پیشرفت کارها
1⃣ گامهای یک تا سه از تمرین شماره یک را تکرار کنید موهبتهای خود را بشمارید،لیستی بنویسید از ده موهبتی که داریدو پس از خواندن هر کدام از موهبتها علت قدرشناسیتان را نسبت به آن بنویسیدو بعدلیست را بازخوانی کنید و برای هر موهبت سه بار بگویید سپاسگزارم و احساس قدر شناسی داشته باشید.
2⃣ امروز زمانی که سر کار هستید تصور کنید که یک مدیر نامرئی دارید که همه جا به دنبالتان می آیدو هر وقت که شما نسبت به چیزی احساس سپاسگزاری کردید یادداشت برمیدارد تمرین امروزتان این است که تا آنجا که میتوانید به دنبال چیزهایی باشید که نسبت به آنها احساس سپاسگزاری دارید .
3⃣ مدیرتان را وا دارید تا هر بار که احساس قدر شناسی به شمادست میدهد یادداشتی به این ترتیب بنویسد من به خاطر فلان چیز بسیار سپاسگزارم وتا آنجا که میتوانید احساس شکر گزاری داشته باشید.
4⃣ پیش از خوابیدن افکارتان را متمرکز کنید ، وکلمه سپاسگزارم را
برای بهترین اتفاقی که در طول روز برایتان رخ داده بیان کنید.
قسمت قبلی
╭
╰─► @hamsarane_beheshti
°°♥️••🔸••♥️°°
°°♥️•••🔸••قسمت هفتاد و یک••🔸•••♥️°°
••♥️°° معجزه°°♥️••
چای را به دهان میبرم، طعم چای او را نمیدهد.
- چایی رو وقتی میام یا خونه م خودت دم کن.
نگاهش متعجب است. یک لبخند کوچک و ظریف روی لبش میآید.
- چشم، نمیدونستم دوست دارین... بذارید دم میکنم براتون.
میرود و یک چای لیوانی میریزد.
-بذارید این رو بدم سمیه خانم،میام دم میکنم.
خیلی طول نمیدهد، برعکس من که چای خوردنم را به بهانه و بی بهانه کش میدهم تا بیاید.
-بیا اینجا.
اول متعجب نگاه میکند، اما حرفی نمیزند، دو قدم مانده به من میایستد.
من بلند میشوم جلوتر میروم. از دیروز چقدر اذیت شد و صدایش درنیامد.
- وقتی نامحرم هست، خوب حجاب کن... ما مردا حتی برای دیدن قشنگی هم طمع داریم، نه که همیشه به هیزی باشه ها، فقط قشنگی زنو دوست داریم... قشنگی محرم آدم، یه چیزدیگه ست.
روسری اش را برمیدارم، ناراحت و معذب است، اما خودخواهی آدمیزاد پایانی ندارد. میدانم دلش با من نیست، نه که از من بدش بیاید، اینها را میفهمم.
بیشتربه خاطر رنجیست که مردهای زندگی اش به او تحمیل کرده اند. اعتماد سخت است، مثل من که تا به امروز جز او نتوانستم به کسی اعتماد کنم. اولش به این اعتماد فکر نمیکردم، اما... پیش آمد؛ آرام، بیصدا. بغض دارد و چشمانش دودو میزند. من به زور دارم پیش میروم، چون میدانم دست او باشد هرگز اهلی من نمیشود.
-اذیتم میکنین چرا...؟ روسریمو بدین تو رو خدا... انگار لباس ندارم اینجور.
- چای دم میکنی؟
اولین قطره اشکش که میچکد پشیمان میشوم از این تجاوز به خواسته هایش.
-یاسی؟! برای این گریه میکنی؟
روسری را به سمتش میگیرم.
-با اجازه.
سمیه داخل میآید.
انتظار دیدن ما را در این شرایط ندارد.
- چکارش کردی،محراب؟
روسری را سر میکند. نگاه سمیه عصبانیست، ولی سکوت میکند. شبیه پسربچه های تخس شده ام، من هم خیره به چشمانش میشوم. زنم است اصلا ،حداقل تا چند ماه دیگر که هست.
صدای فین فینش می آید وقتی چای دم میکند. سمیه مینشیند و ساکت است.
_اون دنبه کجاست؟
سمیه نمیخواهد بخندد، به یاسی اشاره میکند. خرابکاری کرده ام، اما باید عادت کند، همیشه که نمیشود روسری داشت. دیشب وقت خواب و امروز هم روسری سر کرده بود، با آن میخوابد.
چیه...؟ دوست ندارم روسری بپوشه وقتی نامحرم نیست، فکر میکنم انگار براش ناامنه. من که محرمشم، حاج بابا هم محرمه... تو خونه تون روسری سر میکنی؟
میخواهد از آشپزخانه بیرون برود.
-یاسی خانم! عوض گریه، عادت کن برداری روسریت رو.
-بسه، محراب!
اخطار سمیه است. حتی نگاهم نمیکند و بیرون میرود، عصبی میشوم.
- حرفی نزدم که سمیه...
- دیوونه شدی؟ چرا اذیتش میکنی...؟ یادت رفته فقط یه صیغه محرمیت موقته، چرا توهم زن و شوهری زدی؟
عصبانیست و وقتی سمیه عصبانی میشود یعنی واقعا ناراحتش کرده ام
برعکس سمیرا که یک دائم الغر است.
-موقت باشه، دائم میشه.
او هم بلند میشود، نیشخندی میزند.
-آره داداش جان، حتما با این کارات جواب بله رو میگیری، چرا حد نگه نمیدداری؟فرق تو با اون اژدر چیه؟اون زورکی بود تو هم زورکی رفتار میکنی....
من را با اژدر مقایسه می کند؟!
-اون بهت گفته منم مثل اژدرم...؟ مگه کاریش داشتم؟
- چه خبره، آقا محراب؟ صدات تا راهرو میاد.
حاج بابا با نایلونهای خرید داخل میآید.
- حرف بلند میزدیم، آقاجون؟!
چشم غرهای به من میرود، یعنی تمام نشده. ماندن در آشپزخانه تبدیل به حضور در گردباد شده است.
شاید اشتباه میکنم اینقدر با او مهربانم، تجربه ام میگوید هرچه بیشتر پی او باشم بیشتر خودش را عقب میکشد، اما من آدم خودداری نیستم، با صبر و حوصله و سیاست هم نیستم.
به اتاقم میروم.واقعا گاهی دلم میخواهد به خانه خودم بروم و در سکوت آنجا زندگی کنم، اما خودم را درگیر کرده ام، حالا اگر بخواهم نیز حواسم پرت اوست.
-محراب؟
🔸•••••♥️°°°°♥️••••🔸
《》 قسمت قبلی 《》
(این داستان مختص کانال همسران بهشتی است کپی آن اکیدا ممنوع میباشد )
•••♥️°°°@hamsarane_beheshti °°°♥️•••
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
↴
فیلم را ببینید 👆🏻
#پارانویا الگوی تکرار شونده #شک و #تردید و #بیاعتمادی شدید است که بصورت عمده در دو اختلال دیده میشود: اختلال شخصیت #پارانوئید و اختلال #اسکیزوفرنی پارانوئید. در اختلال شخصیت پارانوئید فرد تمایل دارد اعمال دیگران را بگونهای تفسیر کند که گویا به قصد تحقیر یا تهدید بیمار انجام شده و همیشه منتظر است که به طریقی توسط دیگران استثمار شده یا آسیب ببیند. این فرد بدون هیچ توجیهی در وفاداری و صداقت دوستان و همکارانش تردید کرده و اغلب حسادت مرضی داشته و به وفاداری همسر یا شریک جنسی خود بیدلیل شک میکند و بسیار کینهجوست. در اسکیزوفرنی پارانوئید فرد مرتب هذیان یا توهم مکرر (شنوایی) در این باره دارد که مورد تهاجم و گزند از طرف دیگران قرار بگیرد یا دچار خودبزرگبینی متوهمانه است. این فرد پرتنش، شکاک، مقاوم، در خود فرورفته و گاه متخاصم و پرخاشگر است. تفاوت این دو اختلال در این است که درک فرد اسکیزوفرن از واقعیت مختل بوده و دچار هذیان و توهم است .
❌ازدواج و ایجاد رابطه با فردی که
اختلال شخصیت پارانوئید دارد
به هیچ عنوان تایید و توصیه
نمی شود .
╭
╰─► @hamsarane_beheshti
🔹🔸🔹🔸🔹🔸🔹🔸🔹🔸🔹🔸🔹🔸
@Hamsarane_Beheshti
🔹🔸🔹🔸🔹🔸
#تو_فقط_لیلی_باش
میخواین عزیز دردونه شوهرتون بشید،میخواین شوهرتون کاری کنه که آب از دلتون تکون نخوره.
پس با ما همراه باشید تا بهتون بگم
یه خانمی بود و هست😄
که نه قدش بلنده،نه هیکلش رو فرمه و نه خانواده خیلی سطح بالایی داره
اینها را گفتم که اخر داستان فکر نکنید حتما یه چیزی بوده که شوهرش مجذوبش بوده.
تعریف میکرد که
تازه ازدواج کرده بودم،دختر عموهام و فامیل های پدریم زنگ زدن که برای مهمونی میان خونمون،منم زنگ زدم به شوهرم که میوه و شیرینی بخر.
میگفت بعد از کلی انتظار شوهرم اومد،نگاه کردم دیدم دو کیلو پرتقال ریز خریده که اصلا نمیتونم جلوی مهمون بزارم.موندم اون لحظه چکار کنم.بهش بگم که اینا چیه خریدی،یا دوباره بفرستمش بیرون؟؟
خودم را زدم به بیخیالی، و فکر کردم چی دیگه تو خونه داریم.
آرد و شکر و روغن داشتیم،یه کیک پختم و آب پرتقال ها را هم گرفتم.
مهمون هام اومدن و من اولین مهمانی عصرانما با کیک و آب پرتقال برگزار کردم و لبخند هم از لب هام نیافتاد.
از فردای اونروز رفتار شوهرم باهام عوض شد
بعد ها گفت میخواستم امتحانت کنم،وقتی از امتحانش سربلند بیرون اومدم شدم تاج سرش😍
این خانم میگفت ، ازدواج من هدیه خدا بود به من،بعد از ازدواج تلاش کردم تا نعمتی که خدا بهم داده بود را حیفش نکنم،شدم زن زندگی و شوهرم بدون توجه به ظاهر و تحصیلاتم عاشقونه منو میپرسته.
البته قصد بنده از تعریف این داستان این نیست که دوباره خانومها بیان خصوصی بنده و بگن مردها خودشون تنبلن،بی مسئولیتن ،هزار تا اشتباه دارن،نمیشه که همیشه اینجوری رفتار کنیم.
نه عزیزان یک لحظه مکث کنید،به نفس عمیق بکشید،یه لحظه حالا فکر کنید.
خب
منظور از بیان این داستان صبر ما خانوم ها بود که گاهی اوقات واقعا گمش میکنیم،اینو بدونید که خدا همیشه در حال امتحان کردن بنده هاشه،پس از امتحان خدا با صبر قشنگتون سربلند بیرون بیاین،،❤️،،
🔹🔸🔹🔸🔹🔸🔹🔸🔹🔸🔹🔸🔹🔸
@hamsarane_beheshti
🔹🔸🔹🔸🔹🔸
↴
چرا #ازدواج نکردی؟
پیش نیامد... اول ها فکر می کردم کارهای مهم تری باید بکنم.
بعد فکر کردم باید با زنی در مسایل مثلا خیلی مهم تفاهم داشته باشم. دیر فهمیدم که تفاهمی مهم تر از این نیست که مثلا دیوار را چه رنگی کنیم و اسباب خانه را چه جوری بچینیم و تابلوها را کجا بکوبیم و شام و ناهار چی درست کنیم و سر همه این ها با هم بخندیم!
╰─► @hamsarane_beheshti