🍃🌹دعا و زیارت روز یکشنبه 🍃🌹
🌹*دعای روز یکشنبه *
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ
بِسْمِ اللَّهِ الَّذِي لاَ أَرْجُو إِلاَّ فَضْلَهُ وَ لاَ أَخْشَى إِلاَّ عَدْلَهُ وَ لاَ أَعْتَمِدُ إِلاَّ قَوْلَهُ وَ لاَ أُمْسِكُ إِلاَّ بِحَبْلِهِ بِكَ أَسْتَجِيرُ يَا ذَا الْعَفْوِ وَ الرِّضْوَانِ مِنَ الظُّلْمِ وَ الْعُدْوَانِ وَ مِنْ غِيَرِ الزَّمَانِ وَ تَوَاتُرِ الْأَحْزَانِ وَ طَوَارِقِ الْحَدَثَانِ وَ مِنِ انْقِضَاءِ الْمُدَّةِ قَبْلَ التَّأَهُّبِ وَ الْعُدَّةِ وَ إِيَّاكَ أَسْتَرْشِدُ لِمَا فِيهِ الصَّلاَحُ وَ الْإِصْلاَحُ وَ بِكَ أَسْتَعِينُ فِيمَا يَقْتَرِنُ بِهِ النَّجَاحُ وَ الْإِنْجَاحُ وَ إِيَّاكَ أَرْغَبُ فِي لِبَاسِ الْعَافِيَةِ وَ تَمَامِهَا وَ شُمُولِ السَّلاَمَةِ وَ دَوَامِهَا وَ أَعُوذُ بِكَ يَا رَبِّ مِنْ هَمَزَاتِ الشَّيَاطِينِ وَ أَحْتَرِزُ بِسُلْطَانِكَ مِنْ جَوْرِ السَّلاَطِينِ فَتَقَبَّلْ مَا كَانَ مِنْ صَلاَتِي وَ صَوْمِي وَ اجْعَلْ غَدِي وَ مَا بَعْدَهُ أَفْضَلَ مِنْ سَاعَتِي وَ يَوْمِي وَ أَعِزَّنِي فِي عَشِيرَتِي وَ قَوْمِي وَ احْفَظْنِي فِي يَقَظَتِي وَ نَوْمِي فَأَنْتَ اللَّهُ خَيْرٌ حَافِظاً وَ أَنْتَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِينَ اللَّهُمَّ إِنِّي أَبْرَأُ إِلَيْكَ فِي يَوْمِي هَذَا وَ مَا بَعْدَهُ مِنَ الْآحَادِ مِنَ الشِّرْكِ وَ الْإِلْحَادِ وَ أُخْلِصُ لَكَ دُعَائِي تَعَرُّضاً لِلْإِجَابَةِ وَ أُقِيمُ عَلَى طَاعَتِكَ رَجَاءً لِلْإِثَابَةِ فَصَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ خَيْرِ خَلْقِكَ الدَّاعِي إِلَى حَقِّكَ وَ أَعِزَّنِي بِعِزِّكَ الَّذِي لاَ يُضَامُ وَ احْفَظْنِي بِعَيْنِكَ الَّتِي لاَ تَنَامُ وَ اخْتِمْ بِالاِنْقِطَاعِ إِلَيْكَ أَمْرِي وَ بِالْمَغْفِرَةِ عُمْرِي إِنَّكَ أَنْتَ الْغَفُورُ الرَّحِيمُ.
🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃
*زیارت حضرت علی علیه السلام و حضرت زهرا سلام الله علیها در روز یکشنبه*
السَّلاَمُ عَلَى الشَّجَرَةِ النَّبَوِيَّةِ وَ الدَّوْحَةِ الْهَاشِمِيَّةِ الْمُضِيئَةِ الْمُثْمِرَةِ بِالنُّبُوَّةِالْمُونِقَةِ (الْمُونِعَةِ) بِالْإِمَامَةِ وَ عَلَى ضَجِيعَيْكَ آدَمَ وَ نُوحٍ عَلَيْهِمَا السَّلاَمُ السَّلاَمُ عَلَيْكَ وَ عَلَى أَهْلِ بَيْتِكَ الطَّيِّبِينَ الطَّاهِرِينَ السَّلاَمُ عَلَيْكَ وَ عَلَى الْمَلاَئِكَةِ الْمُحْدِقِينَ بِكَ وَ الْحَافِّينَ بِقَبْرِكَ يَا مَوْلاَيَ يَا أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ هَذَا يَوْمُ الْأَحَدِ وَ هُوَ يَوْمُكَ وَ بِاسْمِكَ وَ أَنَا ضَيْفُكَ فِيهِ وَ جَارُكَ فَأَضِفْنِي يَا مَوْلاَيَ وَ أَجِرْنِي فَإِنَّكَ كَرِيمٌ تُحِبُّ الضِّيَافَةَ وَ مَأْمُورٌ بِالْإِجَارَةِ فَافْعَلْ مَا رَغِبْتُ إِلَيْكَ فِيهِ وَ رَجَوْتُهُ مِنْكَ بِمَنْزِلَتِكَ وَ آلِ بَيْتِكَ عِنْدَ اللَّهِ وَ مَنْزِلَتِهِ عِنْدَكُمْ وَ بِحَقِّ ابْنِ عَمِّكَ رَسُولِ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ وَ عَلَيْهِمْ (عَلَيْكُمْ) أَجْمَعِينَ.
🌹* و زیارت حضرت زهرا سلام الله علیها:*
اَلسَّلاَمُ عَلَيْكِ يَا مُمْتَحَنَةُ امْتَحَنَكِ الَّذِي خَلَقَكِ فَوَجَدَكِ لِمَا امْتَحَنَكِ صَابِرَةً أَنَا لَكِ مُصَدِّقٌ صَابِرٌ عَلَى مَا أَتَى بِهِ أَبُوكِ وَ وَصِيُّهُ صَلَوَاتُ اللَّهِ عَلَيْهِمَا وَ أَنَا أَسْأَلُكِ إِنْ كُنْتُ صَدَّقْتُكِ إِلاَّ أَلْحَقْتِنِي بِتَصْدِيقِي لَهُمَا لِتُسَرَّ نَفْسِي فَاشْهَدِي أَنِّي ظَاهِرٌ(طَاهِرٌ) بِوِلاَيَتِكِ وَ وِلاَيَةِ آلِ بَيْتِكِ صَلَوَاتُ اللَّهِ عَلَيْهِمْ أَجْمَعِينَ
🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃
🌹*یکشنبه*
ذکر : یا ذالجلال و الاکرام ۱۰۰ مرتبه
سوره : یس
ذکر ویژه :یا فتاح ۴۸۹ مرتبه
(به فتح و پیروزی میرسید)
https://eitaa.com/joinchat/936575181C3c5f48ded6
🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹
🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹
روز یکشنبه
*ختم 5 دعاي فرج هديه به مولاي عزيزمان امام مهدي عليه السلام به نيت سلامتي و تعجيل در ظهورشان و جز ياران وفادار ايشان باشيم *🌺
ان شاءالله به زودي چشممون به جمال پرنورشان روشن شود 🌺
#پارت49 🌹دختر باران 🌹
بابا: اونوقت میلاد کی هستش؟!
_داداش من.
بابا: اونوقت کی گفت اسمش میلاد باشه؟
_من.
سحر:سرت لا ا...
نگاهی به بابا انداخت و سرش رو با خجالت پایین انداخت.
بابا:راحت باش دایی جان ما یکی لنگه خودت با انگشت اشاره ای به من کرد بدتر از تو توی خونه داریم خجالت نکش.
از حرف بابا صدای خندم بلندتر شد.
بابا نگاهی بهم کرد،انگشت اشارش رو به طرفم گرفت و گفت:
ببین مریم یک بار دیگه از در یا دیوار بالا
بری من میدونم و تو،فهمیدی؟
سرم رو تکون دادم.
بابا:خوبه،مخلفات مهمونی فردا رو گرفتم
حالا که بهتری به سحر کمک کن آمادشون کنید.
کتش رو برداشت،خداحافظی کرد و رفت.
سحر:صبحونت رو کوفت کن جمعش کنم
من که می دونم سر این ماجرای کوفتی
به اون سیای نامرد ختم میشه ولی به جون خودت اون باشه دیگه نمی تونم تو چشم تو و زن دایی و دایی نگاه کنم.
ناراحت شدم،سحر تنها دوستم بود.
از مزیت های اتفاقی که برام افتاده بود همین بود،کلا زندگیم روی بی اعتمادی می گشت.
ناراحتیم توی صورتم کامل معلوم بود.
نگاهی بهش کردم.
_یک سؤال به تو چه؟!بگو!سر پیازی یا ته پیاز.
سحر که انتظار این لحن و حرف رو نداشت،زدم تو سرش.
_بگو دیگه احمق،بگووووو
سحر اشکش آروم اومد.
سحر:دیدم تو کابوست اون بی شرف رو صدا می کنی،حدسم درست بود.چرا بهم نمیگی چی شده؟!
از گریش منم گریه افتادم،بغلش کردم.
_خواهری آخه چی بگم که آبروی خودم نره،تو سیامک رو نمی شناسی خیلی پست تر از چیزی هست که فکرش رو می کنی،من اگه نگفتم ترس همه رو داشتم خودم،تو،بابا،عمه،مامانم همه نه که به تو اعتماد نداشته باشم نه می ترسیدم ازم دور بشی،دیگه خواهرم نباشی من بی تو خیلی تنهام،بفهم نفهم و با لبه ی لباسش بینیم رو پاک کردم.
شروع کرد با گریه خندیدن
سحر:الهی نمیری که نمی تونی یک دقیقه عین آدم رفتار کنی
مکثی کرد و با من و من کردن ادامه داد:
مریم بهت،تج...
نگذاشتم حرفش رو ادامه بده
_نه سحر به خدا نه،ولی به روحم صدمه زد،الهی بگم چی نشی دختر صبحانه نتونستم بخورم ساعت رو نگاه کن،خیر سرمون مامان ژله و سالاد رو سپرده به من و تو.
سحر:قول میدی برام تعریف کنی؟
_سحر جان الان من به تو بگم چی شده چه اتفاقی میفته؟
سحر:خب خودت سبک میشی
_ولی در عوض فکر تو رو سنگین می کنم.
سحر بوسه ای به صورتم زد
سحر:میگم پاشیم هم به کارمون برسیم هم صحبت کنیم.
سرم رو به عنوان باشه تکون دادم.
مخلفات سالاد رو شستم و سحر هم ژله ها رو آماده کرد.
نگاه به ساعت کردم یک و ربع بود.
_سحر پاشو نمازت رو بخون تا تو بیای من کباب ها دیشب رو گرم کنم.
گرمکن فر رو روشن کردم، کباب ها و برنج رو داخلش گذاشتم تا گرم بشه.
سفره انداختم و بشقاب خودم و سحر رو گذاشتم توی سفره،یادم اومد بابا نوشابه هم گرفته بود نوشابه های تک نفره رو هم سر سفره گذاشتم با صدای بلند سحر رو صدا زدم.
_سسسسححححر،سحری،افطاری بدو بیا که گرسنم هستش.
صدای بلند سبحان الله گفتنش رو شنیدم،فهمیدم رکعت آخر نمازش هست
غذا رو آماده کردم و دو بشقاب روی سفره گذاشتم،قابلمه ها رو روی بشقاب ها گذاشتم تا سفره نسوزه.
سحر روبروی من نشست نگاهی به قابلمه ها انداخت.
سحر: مریم سلیقت من رو کشته
برای سحر برنج ریختم کباب و گوجه گذاشتم.
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
#پارت50 🌹دختر باران🌹
_بخور حرف نزن حوصله ظرف اضافه شستن ندارم.
سحر:من رو بگو که از این به بعد باید با تو زندگی کنم.
_سحر بخور که خیلی گرسنمه.
غذامون رو توی سکوت خوردیم.
ظرف ها رو جمع کردم و شستم.
_خیلی خسته شدی،داییم امروز میاد که انباری رو خالی کنه،بیا بگیریم بخوابیم
سحر:دیروز خواب بودی کابوس دیدی؟
_بله،ولی راه نرفتم.
سحر:از کجا فهمیدی؟
خنده ای کردم و جواب دادم:
_خب پام رو با طناب به تخت بستم ،سحر می خوام به بابا بگم من و تو بریم مشاوره بابا نیاد.
سحر:چرا؟!
_ببین تو تا حدودی ماجرا رو متوجه شدی،منم خیال ندارم این ماجرا رو کسی بفهمه.
سحر:پس می خوای چی کار کنی؟این طوری هم که خطرناک هستش.
_ببین،شنیدن این ماجرا از دهن من هیچ دردی از من دوا نمی کنه،یک چیزهایی هست که تو راجع به سیامک نمیدونی،فقط برای من شر میشه.
سحر:می خوای چی کار کنی؟
_یادته هشت سالم بود،رفتیم پارک من گم شدم؟
سحر سرش رو به علامت بله تکون داد.
ادامه دادم،اون مرده رو یادته من رو برده بود کلانتری که آدرس بدم؟میتونم یک داستانی سر اون اتفاق جور کنم.
سحر گوشه ی لبش رو گاز گرفت.
سحر:این طوری بهتره چون فکری هم برای خواب گردیت بکنن.
_این ها فکر خواب گردیم نیستن فکر اینن که چرا نمی تونم درس بخونم.
بغض کردم و ادامه دادم:
وگرنه من این مشکل رو از پنج سالگی دارم به نظرت برای درمان یکم زود نیست؟!
سحر بغلم کرد
سحر:الهی برات بمیرم عزیزم،چی بگم؟خدا لعنت کنه سیامک رو.
صدای آیفون توی خونه پیچید.
طرف آیفون رفتم چهره دایی علی لبخند به لبم آورد.
_سحر بدو،بدو که دایی اومد.
دیدم لپ هاش گل انداخته،با فکری که به سرم زد لبخندم بیشتر کش اومد.
_نیومده خواستگاریت که این شکلی شدی بدو برو چادر سرت کن می خوام در رو براش باز کنم.
سری تکون داد و رفت چادر سرش کرد.
صدای در ورودی باعث شد از فکر سحر بیرون بیام
_اومدم واااای چیه نمیدونی دو تا خانم متشخص اینجا هستند صبر کن دیگه.
در رو باز کردم و صورت خندون دایی باعث لبخندم شد.
_به سلام علی آقا چه خبر؟از اینورها
دایی داخل خونه حولم داد.
دایی:سلام برو اونور ببینم اون دو تا خانم متشخصی که گفتی کجان،خاک بر سرت دو تا خانم متشخص داری بعد من یالقوز باید بگردم.
تازه فهمیدم بابا نگفته سحر اینجا هست.
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
#کلام_نور
🍀امیرالمومنین عليه السلام:
💢 مَن عَرَفَ قَدرَ نَفسِهِ لَم يُهِنْها بِالفانِياتِ.
🔘كسى كه ارزش خود را بشناسد، خويشتن را با امور فناپذير خوار نگرداند.
🖇غررالحکم، ح۸۶۲۸
ـــــــــــــــــــــــــ
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❤️ دعای هر روز ماه رجب
قاسم موسوی
⭕️ تصحیح كردن كودک در جمع ممنوع
تصحيح كردن كودک باعث خاموش شدن كودک ميشود. كودکان حساس نه فقط در جمع بلکه در مغز خود نیز ساكت میشوند چون به اين نتيجه ميرسند كه یک انسان اشتباه كار و بد هستند.
تصحيح كردن مستقيم كودک باعث حرمت نفس پايين، خجالتی شدن، احساس بد به خود و ديگران و لکنت ميشود. اگر كلمه ای را اشتباه گفت كلمه درست را در جمله های خود استفاده كنيد و او به راحتی خواهد آموخت یا بعدا به تنهایی به او آموزش درست کلمات را بدهید.
https://eitaa.com/hamsaraneh15739🌱❤️
💠 هفت عادت مهرورزي و پيوند دهنده؛
(قابل توجه زوجها)
١. گوش كردن
٢. حمايت كردن
٣. تشويق نمودن
٤. احترام گذاردن
٥. اعتماد كردن
٦. پذيرفتن فرد همانگونه كه هست
۷. گفتگوي هميشگي بر سر اختلافات یا همان گفتگوی موثر،یعنی گفتگو روی اختلافافات بدون موارد زیر👇
غرغرکردن، تحقير، گله و شكايت، مقایسه، موعظه و نصیحت کردن، بی احترامی و خشم
https://eitaa.com/hamsaraneh15739🌱❤️
032.mp3
1.6M
🎙 رابطه صحیح زن و شوهر
⭕️ نشانههای یک مرد مقتدر چیست؟
🔴 #دکتر_حبشی
https://eitaa.com/hamsaraneh15739🌱❤️
❤️🍃❤️
❓ازدواج کنم یا نکنم و مجرد بمانم ؟
❓ (زندگی #مجردی یا #متاهلی)
یکی از بزرگترین و مهمترین اتفاقات زندگی، ازدواج کردن است.
این امر از گذشته تا به امروز تغییرات زیادی داشته است که یکی از مهمترین آنها کم شدن ازدواج است.
طبق آمار، امروزه در ایران به دلایل مختلفی مانند مسائل اقتصادی، مشغلههای زندگی و … میزان ازدواج حدودا 30 الی 40 درصد کاهش پیدا کرده است.
یکی از علتهای کاهش ازدواج این است که برخی از جوانان
برای جدایی از دوره مجردی و پا گذاشتن به دوره متاهلی و ازدواج کردن شک دارند؛
به عنوان مثال برخی جوانان میگویند که
نمیدانند ادامه تحصیل بدهند (درسشان را ادامه دهند)
به خارج بروند و…
یا ازدواج کنند.
میگویند ازدواج کنم یا مجرد بمانم؟
https://eitaa.com/hamsaraneh15739🌱❤️
❤️🍃❤️
#آقایان_بدانند
💌مرد ستون خانواده است و مهمترین نقش او ایجاد امنیت و حمایت است.
رفاه روانی مهمترین خواسته زن از مرد است.
بنابراین شما باید شوهری باشید که به همسرتان حس امنیت میدهید😉
https://eitaa.com/hamsaraneh15739🌱❤️