📚 #داستان_زیبای_آموزنده
ﻣﻴﮕﻮﻳﻨﺪ ﺷﺨﺼﻲ ﺳﺮﮐﻼﺱ ﺭﻳﺎﺿﯽ ﺧﻮﺍﺑﺶ ﺑﺮﺩ . ﻭﻗﺘﻲ ﮐﻪ ﺯﻧﮓ ﺭﺍ ﺯﺩﻧﺪ ﺑﻴﺪﺍﺭ ﺷﺪ ، ﺑﺎﻋﺠﻠﻪ ﺩﻭ ﻣﺴﺄﻟﻪ ﺭﺍ ﮐﻪ ﺭﻭﻱ ﺗﺨﺘﻪ ﺳﻴﺎﻩ ﻧﻮﺷﺘﻪ ﺑﻮﺩ ﻳﺎﺩﺩﺍﺷﺖ ﮐﺮﺩ ﻭ ﺑﻪ ﺧﻴﺎﻝ ﺍﻳﻨﮑﻪ ﺍﺳﺘﺎﺩ ﺁﻧﻬﺎ ﺭﺍ ﺑﻌﻨﻮﺍﻥ ﺗﮑﻠﻴﻒ ﻣﻨﺰﻝ ﺩﺍﺩﻩ ﺍﺳﺖ ﺑﻪ ﻣﻨﺰﻝ ﺑﺮﺩ
ﻭ ﺗﻤﺎﻡ ﺁﻥ ﺭﻭﺯ ﻭﺁﻥ ﺷﺐ ﺑﺮﺍﻱ ﺣﻞ ﺁﻧﻬﺎ ﻓﮑﺮ ﮐﺮﺩ . ﻫﻴﭽﻴﮏ ﺭﺍ ﻧﺘﻮﺍﻧﺴﺖ ﺣﻞ ﮐﻨﺪ ، ﺍﻣﺎ ﺗﻤﺎﻡ ﺁﻥ ﻫﻔﺘﻪ ﺩﺳﺖ ﺍﺯ ﮐﻮﺷﺶ ﺑﺮ ﻧﺪﺍﺷﺖ . ﺳﺮﺍﻧﺠﺎﻡ ﻳﮑﯽ ﺭﺍ ﺣﻞ ﮐﺮﺩ ﻭ ﺑﻪ ﮐﻼﺱ ﺁﻭﺭﺩ . ﺍﺳﺘﺎﺩ ﺑﻪ ﮐﻠﯽ ﻣﺒﻬﻮﺕ ﺷﺪ ، ﺯﻳﺮﺍ ﺁﻧﻬﺎ ﺭﺍ ﺑﻌﻨﻮﺍﻥ ﺩﻭﻧﻤﻮﻧﻪ ﺍﺯ ﻣﺴﺎﺋﻞ ﻏﻴﺮ ﻗﺎﺑﻞ ﺣﻞ ﺭﻳﺎﺿﻲ ﺩﺍﺩﻩ ﺑﻮﺩ . ﺍﮔﺮ ﺍﻳﻦ ﺩﺍﻧﺸﺠﻮ ﺍﻳﻦ ﻣﻮﺿﻮﻉ ﺭﺍ ﻣﻴﺪﺍﻧﺴﺖ ﺍﺣﺘﻤﺎﻻً ﺁﻧﺮﺍ ﺣﻞ ﻧﻤﻴﮑﺮﺩ ، ﻭﻟﻲ ﭼﻮﻥ ﺑﻪ ﺧﻮﺩ ﺗﻠﻘﻴﻦ ﻧﮑﺮﺩﻩ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﻣﺴﺄﻟﻪ ﻏﻴﺮ ﻗﺎﺑﻞ ﺣﻞ ﺍﺳﺖ ، ﺑﻠﮑﻪ ﺑﺮﻋﮑﺲ ﻓﮑﺮ ﻣﻴﮑﺮﺩ ﺑﺎﻳﺪ ﺣﺘﻤﺎً ﺁﻥ ﻣﺴﺄﻟﻪ ﺭﺍ ﺣﻞ ﮐﻨﺪ ﺳﺮﺍﻧﺠﺎﻡ ﺭﺍﻫﯽ ﺑﺮﺍﻱ ﺣﻞ ﻣﺴﺄﻟﻪ ﻳﺎﻓﺖ . ﺍﻳﻦ ﺩﺍﻧﺸﺠﻮ ﮐﺴﯽ ﺟﺰ ﺁﻟﺒﺮﺕ ﺍﻧﻴﺸﺘﻴﻦ ﻧﺒﻮﺩ ...
" ﺣﻞ ﻧﺸﺪﻥ ﺑﻴﺸﺘﺮ ﻣﺸﮑﻼﺕ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﻣﺎ ، ﺑﻪ ﺍﻓﮑﺎﺭ ﺧﻮﺩﻣﻮﻥ ﺑﺴﺘﮕﯽ ﺩﺍﺭﻩ ."
#داستانهای_آموزنده
#لجبازی
📌راهکارهای برای کاهش #لجبازی کودک:
۱-تکرار بیش ازحدتوصیه، کودک را لجباز می کند.
۲- بجای توصیههای دستوری از توصیههای خبری استفاده کنید.
۳-خواستههای موجه کودک را پاسخ دهید.
۴- به کودکانتان توجه بیشتری داشته باشید.
۵- سرزنش کردن بیش ازحدکودک، او را لجبازتر میکند
۶- به فرزندانتان حق انتخاب دهید.
#بد_اخلاق
📌اگر شما والدین كج خلق و ايرادگير باشيد، فرزندانتان فقط تا زمانى از شما اطاعت میکنند كه از شما بترسند.
به محض رسيدن به توانايى فكرى و جسمى(معمولا در نوجوانی) متوجه میشوند كه ترس بیمورد است، بنابراين مقابل شما مى ايستند و رابطه معكوس میشود.
✨✨✨
#استاد_عباسی_ولدی
ازدواجی صورت گرفته که پدر و مادر مخالف بودن. حاصل این ازدواج، یه بچه شش ساله است. با این که زندگی خوبی دارن، ولی والدین به هیچ عنوان فرزندشون رو نمیبخشن. چی کار کنن که نفرین مادر گریبانشون رو نگیره؟
💯 با تمام احترامی که برا مادرا قائلیم، باید بگیم: بنابر حُکم خدا، مادرای عزیز در مسئلۀ ازدواج، ولایتی ندارن.☝️
✅ درسته که از نظر شرعی، پسرا نیاز به اذن پدر و مادر در امر ازدواج ندارن، اما توصیۀ ما به همۀ فرزندان اینه که بدون تأمّل از کنار نظر پدر و مادر خودشون رد نشن.♨️
⤵️ چند ویژگی پدر و مادرا حُکم می کنه که تو نظراتشون تأمّل کنیم:
1⃣ اونا تجربۀ بیشتری از زندگی مشترک دارن و عوامل و موانع موفّقیت تو زندگی مشترک رو بهتر از شما میدونن.
2⃣ اونا نسبت به شما، شناختِ ویژه و قابل توجهی دارن، چون شما رو بزرگ کردن.
4⃣ اونا شما رو دوست دارن و خیر شما رو تو زندگی میخوان.
✅✅ پدر و مادر عزیز! ما نباید در حدّ و حدود احترام و اطاعت، احساسی عمل کنیم و فقط به خاطر این که شما پدرا و مادرای بزرگوار از دست ما ناراحت نشین، حرفی خلاف اون چیزی که خدا گفته، بزنیم.📛
💯همۀ ما باید بندۀ خدا باشیم و در برابر فرامین اون هم جز یک کلمه - که همون «چشم» هست- به زبان نیاریم.👌
📚 تا ساحل آرامش
#ازدواج_در_وقت_نیاز
#سبک_زندگی_اسلامی
#مخالفت_والدین
🍃❤️
🔴 #روانشناسی_زنان
💠 معمولاً زنان برای بيان مشكلاتشان #نظم منطقی ندارند و پس از بیان يك مشكل، بلافاصله به سراغ مشكل بعدی میروند. و اگر حس کنند مردشان، حرفهايشان را نمیفهمد بيش از پيش #افسرده میشوند.
💠اگر مرد به #طبیعی بودن بینظمی در کلام زن آگاه نباشد بیجهت #عصبانی شده و زندگی تلخ میگردد.
🍃❤️
❤️🍃❤️
#مجردهابخوانند
زندگي #همراه می خواهد نه عاشق و شيفته!!❗️
تا #آشنایی كامل با فرد نداشته باشيد
و در سختیها و تنش ها واكنش او را نبينيد
نمی توانيد #ارزيابی روشنی داشته باشيد
به هنگام قرارهای عاشقانه و عشق بازی همه خوبند،
👈يار همراه در #سختی آزموده می شود.
💕💕💕
#فنجانی_چای_باخدا ✨🍮🍮
#قسمت_103
لبخندش عمیق شد و چالِ رویِ گونه اش عمیق تر
(خب ما دقیقا هدفمون همین بود..
اینکه عثمان از تلاش ایران و نزدیکی حسام به یان و کمک خواستن ازش
برایِ برگردوندنِ سارا به ایران مطلع شه..)
اصلا نمیتوانستم منظورش را بفهمم..
چرا باید عثمان متوجه نقشه ی ایران برای کشاندنم به این کشور میشد؟؟
مبهوت و پر سوال نگاهش کردم..
با تبسم ابرویی بالا داد
(خب بله.. کاملا واضحه که گیج شدین..
در واقع طوری عمل کردیم تا عثمان و بالا دستی هاش به این نتیجه برسن
که ما داریم به طور مخفیانه
و از طریق یان، شرایط برگردوندنتون به ایران رو مهیا میکنیم..
و این اجازه رو بهشون دادیم تا از هویت حسام، یعنی بنده با خبر بشن..
اینجوری اونا فکر میکردن که دانیال ایرانه
و خیلی راحت میتونن از طریق شما بهش برسن..
که اگر هم دستشون به دانیال نرنرس
میتونن حسام رو گیر بندازن و اون رابط رو شناسایی کنن..
و در واقع یه بازی دو سر برد رو شروع میکنن..
غافل از اینکه خودشون دارن رو دست میخورن
و ما اینجوری با حفظ امنیت شما، ارنست رو به خاکمون میکشونیم..
پس بازی شروع شد..
یان به عنوان یه دوست قدیمی به عثمان نزدیک شد
و عثمان خودشو به سادگی زد..
به اینکه یه عاشقِ دلسوخته ست که هیچ خبری از نقشه ی ایران و نزدیکیِ من به یان نداره..
حتی مدام با برگشت شما مخالفت میکرد..
میگفت که بدون شما نمیتونه و اجازه نمیده..
بالاخره با تلاشهایِ یان شما از آلمان خارج شدین..
و مثلا به طور اتفاقی منو تو اون آموزشگاه دیدین..
در صورتی که هیچ چیز اتفاقی نبود..
و عثمان و صوفی بلافاصله با یه هویت جعلی به امید شکار دانیال و یا حسام وارد ایران شدن..
اما خب این وسط اتفاقات غیر قابل پیش بینی هم افتاد.
که بزرگترینش، بد شدن حالتون بعد از دیدنم تو آموزشگاه و این بیماری بود..
اون شب تازه نوبت کشیکم تموم شده بود
و واسه استراحت رفتم خونه که
پروین خانووم باهام تماس گرفت..
ادامه دارد...
💕💕💕