#فراموش_شدگان
🔹 خداوند در قرآن میفرماید:
نَسُوا اللَّهَ فَنَسِيَهُمْ ؛[1]
خدا را فراموش کردند،
پس خدا نیز آنها را فراموش کرد .
🔸 امیرالمؤمنین علیهالسلام در توضیح این آیه فرمودند:
▫️منظور از این آیه آن است که منافقان خدا را در دنیا فراموش کرده و او را اطاعت نکردند، نه به خدا ایمان آوردند و نه به رسول خدا، پس خدا نیز آنها را در آخرت فراموش کرد، یعنی هیچ ثواب و پاداشی از سوی خداوند به آنها داده نمیشود، پس آنها فراموششدگان از خیر و خوبی هستند .[2]
📚 پینوشت:
[1]. توبه، 67.
[2]. صدوق، محمد، التوحید، ص259، جامعه مدرسین.
📎 #امیرالمومنین
📎 #قرآن
📎 #منافقان
📎 #اعتقادات
🔘
✅ یک #عاشقانه #آرام
🔺روایت های کمتر شنیده شده ای از #رفتارعاشقانه #علما و #بزرگان_دین با همسران شان...
#همسرداری_شایسته
https://eitaa.com/hamsardarl
🛑 خاطره دکتر علی حائری شیرازی (فرزند مرحوم آیتالله حائری شیرازی) از پدرشان
امورات زندگی پدرم نوعاً از سخنرانیهایی که دعوت میشدند می گذشت. پاکت سخنرانی را هم در جیب بالای قبایشان میگذاشتند. من هم به رسم فضولی، بعضاً پاکت را چک میکردم تا ببینم وسعت دخل و خرج به چه میزان است؟
این بار در پاکت فقط یک تراول پنجاهی بود و میبایست تا سخنرانی بعدی با همین مبلغ مدیریت میکردیم. بماند...
🔸یک روز صبح گفتند: میخواهم به حمام بروم. تو هم میای؟! گفتم بله
بقچهای از حوله، لباس و صابون فلهای با خود بردیم. وقتی وارد شدیم، روی در نوشته بود: «هزینه هر نفر دو هزار و پانصد تومان».
در وقت خارج شدن، دم در به من گفتند انعام دلاک را حساب کردی؟ گفتم نه! گفتند: صدایش کن. پیرمرد را صدا کردم آمد. پدر دست در جیب کرد و همان پاکت تراول پنجاهی را به او داد! او تراول را گرفت، بوسید، بر چشم گذاشت و نگاهی به بالا کرد و رفت. من هاج و واج و متعجب به پدر نگاه میکردم. گفتم زیاد ندادید؟ گفتند نه! بعد مکث کردند و گفتند: مگر چقدر بود؟ گفتم پنجاه تومان؛ و این هر آنچه بود که در پاکت داشتید!
پرسیدند: پنج یا پنجاه؟ عرض کردم: پنجاه!!
برگشتند به سمت حمام. چند قدم نرفته، توقف کردند، برگشتند نگاهی به بالا کردند، بعد به سمت من آمدند. گفتند: «دیگه امیدوار شده، نمیشه کاریش کرد، بریم»
وارد گذر خان شدیم به فکر مخارج تا شب بودم. هنوز چند دقیقهای نگذشته بود که کسی از حجرهای بلند داد زد: «حاج آقا! حاج آقا! خودش را دوان دوان بما رساند و رو به من کرد و گفت: «آقای حائری شیرازی هستند؟» گفتم: بله. گفت: «حاج آقا یه دقیقه صبر کنید»! رفت و از میز دکان، پاکتی آورد و به پدر داد.
پدر با نگاهی تند گفت: «من وجوهات نمیگیرم!»
گفت: «وجوهات نیست، نذر است».
گفتند: «نذر؟»
گفت: «دیروز برای باری که داشتم در گمرک مرز اشکالی پیش آمد. شما همان موقع در شبکه قرآن مشغول صحبت بودید. مال، خراب شدنی بود. نگاهی به بالا کردم که اگر مشکل همین الان حل شود، مبلغی را به شما بدهم. همان موقع، حل شد و شما امروز از این جا رد شدید!!»
پدر متبسم شد. رو به من کرد پاکت را بگیر. گرفتم. خداحافظی کردیم و راه افتادیم.
در حین حرکت، آرام در گوشم گفتند: «بشمارش!!» من هم شمردم. ده تا تراول پنجاه هزار تومانی بود.
بعد بدون آنکه چیزی بگویم، در گوشم گفتند: «ده تا بود؟!» بعد این آیه را خواندند: «مَن جَاءَ بِالحَسنَةِ فَلَهُ عَشرُ أَمْثَالِهَا» (هر کس کار نیکی انجام دهد، ده برابر آن پاداش دارد) ...
#خدایا_شکرت
#حال_خوب
#امیدواری
#توکل
#زندگی_زیبا
#الّلهُـمَّ_عَجِّـلْ_لِوَلِیِّکَــ_الْفَـرَجْ
با ما همرا باشید 👇👇
🌐 کانال آداب همسرداری در ایتا
🆔@hamsardarl
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃