❤️🍃❤️
#حریری_به_عطر_یاس_پارت_175
-دلم برات تنگ شده بود حریرم...
در تمام مدت آشنایی اش با او
هرگز آریا را این چنین آرام و مهربان ندیده بود ...
از آن چهره ی مغرور و از خود راضی خبری نبود و حالا آریایی مهربان مقابلش ایستاده بود ...
به نرمی چادرش را از میان انگشتان او بیرون کشید و گفت:
- چی می خوای از جونم ...
اریا ملایم تر از قبل گفت:
@hamsardarry 💕💕💕