❤️🍃❤️
#حریری_به_عطر_یاس_پارت_194
دست نوازش مریم روی کمرش بالا و پایین می شد ...
کمی که نوازشش کرد و آرام از بغل او بیرون کشید ...
نگاه حریر عاقل اندر سفیه به چشمان او دوخته شده بود ...
چرا هیچ چیز جز آن صحنه را نمی دید ...
مریم با احتیاط لیوان را نزدیک دهانش گرفت و گفت:
-تو رو خدا یه ذره بخور ..
@hamsardarry 💕💕💕