❤️🍃❤️
#حریری_به_عطر_یاس_پارت_207
تمام تن و بدنش درد می کرد .... خواست از جا برخیزد که درد وحشتناکی در پهلوهایش نشست و نفسش را بند آورد ..
ناصر که همزمان از آشپزخانه بیرون آمده بود به محض دیدنش در آن حالت گفت:
- ای بابا بشین یه دقیقه ببینم چه بلایی سر خودت آوردی ...
صدای آخش که بلند شد ناصر بلند زیر خنده زد و پرسید:
@hamsardarry 💕💕💕