❤️🍃❤️
#حریری_به_عطر_یاس_پارت_228
- باشه ...
حالا پاشو بریم تو حیاط ...
انگار که علیرضا جان گرفت ...
قدرتی غریب در تن پر دردش احساس می کرد...
تنه اش را از دیوار گرفت و نیم خیز شد ..
اما چشمانش سیاهی رفت و بی تعادل به دیوار تکیه زد..
دست خودش نبود، جلو دوید و دوباره بازویش را گرفت ...
-بذار کمکت کنم ...
@hamsardarry💕💕💕