❤️🍃❤️
#حریری_به_عطر_یاس_پارت_236
-حریر ..
با صدای علیرضا به خود آمد ... خجالت زده نگاه از چشمان او گرفت ...
علیرضا دستمال را به سمتش گرفته بود ...
متحیر نگاهش کرد که علیرضا با زرنگی گفت:
-حالا که اون قلچماقا داغونم کردن ،
تو مرهمش باش ...
لب های حریر زیر دندان کشیده شد ...
این چه حالی بود؟! ...
انگار تازه چشم هایش باز شده بود و دنیای اطرافش را به وضوح می دید ...
علیرضا چرا انقدر پاک و زلال به نظر می رسید ...
دست لرزانش جلو رفت و دستمال را گرفت ..
همزمان چشمان علیرضا بسته شد ...
انگشتان حریر به همراه دستمال روی پیشانی اش نشست ...
@hamsardarry💕💕💕