#خاطره
ساعت ۸ صبح بود
بیدار شدم که پسرم رو عوض کنم
همسرم هم تازه بیدار شده بود و طبق معمول داشت فضای مجازی رو چک میکرد
داشتم شلوار پسرم رو بهش میپوشوندم که با فریاد یا ابلفضل همسرم ازجام پریدم...
پرسیدم چی شده؟
نفس نفس میزد...
با بهت گفت میگن حاج قاسم رو زدن
خشکم زد
نفسم تو سینه حبس شد
صدای تپش قلبم رو میشنیدم
منتظر بودم که بگه خبر جعلیه
بگه شایعس
اصلا بگه فقط مجروح شده...
منتظر بودم
آرزو میکردم
التماس میکردم به گوشی...
با صدای حق حق گریش
ترکیدم...
گفت
خانم ، حاج قاسم رفت...
ترکیدم...
دویدیم پایین
تلویزیون رو روشن کردیم
مادرشوهر و خواهرشوهرم با صدای گریه هامون از خواب پریدن
با وحشت میپرسیدن چی شده؟
توان حرف زدن نداشتیم
توان حرکت نداشتیم
آروم گفتم
حاج قاسمو شهید کردن...
ادامه دارد...
#سردار_دلها
#حاج_قاسم_سلیمانی
@hamsare_jahadi