چنان گرفته تو را بازوان پیچکیام
که گویی از تو جدا نه، که با تو من یکیام
#حسین_منزوی|سیاه مشق
من و تو آن دو خطیم آری موازیان به ناچاری
که هر دو باورمان زاغاز به یکدگر نرسیدن بود
#حسین_منزوی|سیاه مشق
شمیم پیرهنی با نسیم صبح فرست
که چشم در رهم ای گل به بوی درمانت...
#حسین_منزوی|سیاه مشق
تو از تمام دهانهای شهر میخوانی
صدا یکیست، اگر حنجره هزار و یکیست
#حسین_منزوی|سیاه مشق
مثالِ من به چه مانَد؟ به سایهای که چراغت
اگر نبود، به دیوارههای غار نبودم
#حسین_منزوی|سیاه مشق