علیمرعی دوستشهیداحمدمشلب:
در یکی از مأموریتها یکی از دوستانمان شهید شد؛ من نتوانستم ناراحتی خود را نگه دارم و جلوی احمـد گریه کردم.
احمـد جلو آمد و دست روی شانہام گذاشت و گفت: یادت هست زمانی که سیدحسننصراللّٰه به استقبال پیکر پسرش، سیدهادی آمد؟ حتی یک قطره اشک از چشمانش جاری نشد و از خودش ضعف نشان نداد؛ اما شنیدم بعدا او در خلوت برای از دست دادن فرزندش گریه کرده بود. تو هم باید همین کار را بکنی که نشان دهی به راهیکه انتخاب کردهای و کاری که انجام میدهی اعتماد داری:)🙂🤍
#شھیدانہ