eitaa logo
حقیق
6.7هزار دنبال‌کننده
1.8هزار عکس
1هزار ویدیو
120 فایل
حقیق به معنی شایسته و لایق برگرفته از آیه شریفۀ «حَقِيقٌ عَلَىٰ أَنْ لَا أَقُولَ عَلَى اللَّهِ إِلَّا الْحَقَّ» اعراف ۱۰۵ مرجع ترویج و تبیین فرهنگ و معارف اصیل اسلامی ارتباط @H_chegeni کانال روبیکا : https://rubika.ir/haqiq_center
مشاهده در ایتا
دانلود
🥀 💢قاتلین یا خاذلین؟ در حادثه کربلا، تکلیف قاتلان مشخص است، امروز شاید گله کردن از قاتلان حسین(ع) که چرا او را به شهادت رسانیدید کار کاملی نباشد. قاتل، قاتل است. ✅اما سوال این است، چگونه حسین به دست قاتلان افتاد؟ پاسخ مورد غفلت ماست، مهمتر از قاتلان کربلا، باید به خاذلان پرداخت. ✅خاذلان کسانی هستند که نشستند و نگاه کردند. زینب(س) هم عصر عاشورا به عمر سعد فرمود: تو داری نگاه می‌کنی و حسین(ع) را می‌کُشند؟ یعنی تو هم از خاذلین هستی. این است که حسین(ع) به آنها می‌فرماید: «به خدا قسم، یاری نکردن(نامردی و عهدشکنی) در خون شماست» 📚ارشاد مفید/2/ 112 ✅خاذلان کسانی بودند که خودشان حسین را دعوت کردند اما گوشه ای نشستند و فقط نظاره گر بودند... ⛱با حقیق هـمـراه باشـیـد 🏴@haqiq_center
🔶 مجازات کیفری از جمله یک‌سال حبس برای انکار و حتی سفیدکردن، کم اهمیت جلوه دادن هولوکست وزیر دادگستری هلند (Dilan Yeşilgöz) هفته گذشته اعلام کرد: https://www.dutchnews.nl/2023/07/holocaust-denial-to-become-a-specific-crime-in-the-netherlands/ «قانون هلند که ممنوعیت نژادپرستی و تبعیض را پوشش می دهد، به طور خاص به انکار هولوکاست، گسترش می‌یابد. این تغییر در راستای قوانین اتحادیه اروپا است و همچنین به صراحت در مورد سفید کردن، کم اهمیت جلوه دادن و انکار آن خواهد شد». وی تصریح کرد که اقدامات فوق به‌علاوه اقدامات بعدی پس از یافته های نظرسنجی "تکان دهنده و بسیار جدی" درباره رشد فزاینده انکار و ناباوری و بی‌اعتنایی به هولوکاست در میان نوجوانان و جوانان هلندی است. در میان جنایات جنگی، فقط انکار هولوکاست رو به افزایش است و کسی جنایت های دیگری که کشورهای اروپایی و آمریکایی در طول تاریخ انجام داده اند را در این مقیاس انکار نمی‌کند. ⛱با حقیق هـمـراه باشـیـد 🏴@haqiq_center
Tahhode Sorkh (25).mp3
11.34M
🎙پادکست صوتی (معمای ششم محرم) 📌برگرفته از زندگینامه داستانی شهدای روحانی ⛱با حقیق همراه باشید 🔻 @haqiq_center
🔖 📚 💓 🦋 7️⃣ 📕 دور خودش می‌چرخید. اشک می‌ریخت و زیرلب آیه الکرسی می‌خواند. اولین مانتو و شلواری را که دستش رسید پوشید. چادرش را به سر کشید. کیفش را برداشت و بیرون رفت. اوضاعش برای رانندگی کردن مناسب نبود. دربست گرفت و با دلی که آشوب‌تر و بی‌قرارتر از همیشه بود راه افتاد. همین که ماشین از پیچ کوچه گذشت و نگاهش افتاد به سیاهی‌های ایستگاه صلواتی دلش لرزید. چشمش را بست و با تمام وجود امام حسین را صدا کرد. "یا امام حسین،بخیر بگذرون" تقریبا نیم ساعت نشده جلوی بیمارستان بود. انقدر برای دیدن همسرش سردرگم بود که حتی متوجه نشد کرایه را چگونه حساب کرده. جلوی پذیرش نرسیده رادمنش ظاهر شد و نفهمید چه چیزی در چهره‌اش دیده که سریع شروع کرد به دلداری دادن. ولی خب تصادف ساده که نیازی به اتاق عمل نداشت! سعی کرد مثل همیشه صبوری کند، خدایا... کاش این همه تنها نبود. آن هم اینجا، پشت درهایی که هرچند قفل و زنجیری نداشت اما مانع از عبورش شده بودند. لیوان آب را از رادمنش گرفت و با صدایی که از شدت گریه گرفته بود گفت: _نمی فهمم. آخه چرا تصادف؟ ارشیا که هیچ‌وقت بی‌احتیاطی نمی‌کنه. _حادثه که خبر نمی‌کنه خانم. شاید برای من اتفاق می‌افتاد. یا هرکس دیگه‌ای. بچه که نبود. این را می‌دانست اما دقیقا نمی‌فهمید چرا از بین این همه آدم، شوهر او باید تصادف می‌کرد و مثلا وکیلش راست راست راه می‌رفت. دوباره از علاقه‌ی زیاد، خبیث شده بود. زبانش را گاز گرفت و استغفراله گفت. ناخودآگاه یاد صبح افتاد. هنوز عصبی از کابوس دیشب بود که لیوان شیر را روی میز گذاشت. ارشیا که اتفاقا چند روزی هم بهم ریخته‌تر بود با قاشق کوچک روی تخم‌مرغ کوبید و پرسید: _تو دیگه چرا اول صبح پکری؟ در جواب فقط شانه بالا انداخت. متعجب بود از اینکه متوجه بی‌حوصله بودنش شده! حتی موقع رفتن هم گفته بود: _شاید امشب زودتر برگردم‌، قرمه سبزی می‌پزی؟ و او فقط برای چند دقیقه چقدر خوشحال شد که روزش با این همه حرف و توجه از جانب ارشیا شروع شده اما درگیر‌ کابوس هم بود. راستی چرا هنوز خروشت‌ش را بار نگذاشته بود؟ انگار هنوز و دوباره دل خودش قیمه می‌خواست. به‌خیالش بی‌توجهی صبح را با شام خوشمزه‌ی شب جبران می‌کرد؛ ولی حالا... دست خودش نبود که گریه‌اش مدام بیشتر می‌شد. ای کاش دلیل گرفته بودنش را می‌گفت، یا نگذاشته بود شرکت برود. ای کاش خواب لعنتی‌اش انقدر زود تعبیر نمی‌شد و حالا تدارک‌ غذای دوست داشتنی او را می‌دید. و هزاران ای کاش دیگری که مدام و بی‌وقفه توی سرش چرخ می‌خورد. بالاخره ثانیه‌های کشدار انتظار گذشت و دکتر سبزپوش بیرون آمد. قبل از او رادمنش به سرعت سمتش رفت و پرسید: _دکتر، حالشون چطوره؟ _خوشبختانه خطر رفع شده و در حال حاضر وضعیت قابل قبولی داره. فعلا هم توی ریکاوری هستن. سعی می‌کرد هضم کند حرف‌های عجیب بعدی دکتر را در مورد شرح حالش. انگار کم‌کم باید خوشحال هم می‌شد که شوهرش از چنین تصادفی جان سالم به در برده. سرگیجه دست از سرش برنمی‌داشت. همین که دکتر رفت با ترانه تماس گرفت و همه چیز را دست و پا شکسته برایش گفت. نیاز داشت به وجود خواهرش. وقتی تخت ارشیا بیرون آمد اول نشناختش. صورتش متورم و کمی کبود به نظر می‌رسید و به دست و پایش آتل بسته شده بود. سرش را هم باندپیچی کرده بودند. و اما اخم همیشگی‌اش را هم داشت که اگر نبود شاید شک می‌کرد به هویتش! ادامه_دارد... 🔜 ✍️ 📨 ⛱با حقیق هـمـراه باشـیـد 🏴@haqiq_center
🌱 اندکی درنگ امام حسین علیه السلام در شب عاشورا یک جور سخن گفت و در روز عاشورا یک جور دیگر. شب عاشورا، سخن از «نمی‌خواهم، احتیاج ندارم، بروید، بیعتم را برداشتم» بود. روز عاشورا می‌گوید: «بیائید به من کمک کنید، آیا یاور و مددکاری هست؟ هل من ناصر ینصرنی؟» شب صحبت می‌کند تا مبادا خبیثی در بین طیّب‌ها باشد، و روز سخن می‌گوید تا مبادا طیّبی در بین خبیث‌ها مانده باشد. شب غربال می‌کند تا فقط «صالحان» بمانند و روز غربال می‌کند تا فقط «اشقیاء» در مقابل او ایستاده باشند. 🔹آیت الله حائری شیرازی🔹 ⛱با حقیق هـمـراه باشـیـد 🏴@haqiq_center
🌁 عکس نوشت 💎 ‌ زندگی به سبک شهدا 🥀یا بُّنیَّ أنت مقتول! می‌گفتند: هم توی سیادتم شک کرده بودم و هم می‌خواستم بدونم شهید می‌شم یا نه؟» یه شب امام حسین (عليه‌السلام) رو خواب دیدم. آقا دست به سرم کشید و فرمود: «یا بُنَیَّ! أنت مقتول؛ پسرم! تو شهید می‌شوی!» فهمیدم هم سیدم هم شهید می‌شم ... . 🎙راوی: آیت‌الله فاضلیان، امام جمعه ملایر ⛱با حقیق همراه باشید 🏴@haqiq_center
▪️ 💢بیماری امام سجاد(ع) تا چه بعد از واقعه کربلا ادامه داشت؟ بخوانید بیشتر روایات و نقل‌های معتبر، بیماری حضرت زین العابدین(ع) را تنها در همان شب و روز عاشورا عنوان می‌کنند که ممکن است اثر آن تا چند روز بعد از آن نیز باقی بود. 1. امام سجاد(ع): «هنگامی که پدرم نزدیک مغرب در شب عاشورا اصحاب را جمع کرد برای این‌که آنها را مرخص کند. من نزدیک او شدم تا آنچه را برای آنها می‌گوید بشنوم و من در آن هنگام مریض بودم، پس شنیدم که پدرم به اصحابش می‌فرمود…». 2. امام سجاد(ع): «من در آن شبی که پدرم در صبحش به رسید نشسته بودم و عمه‌ام حضرت زینب(س) نزد من مشغول پرستاری من بود»، در این هنگام پدرم در پنهانی از اصحابش کناره گرفت و نزد او «جُوَین»(یا جون یا حویّ) غلام ابوذر غفاری بود و او شمشیرش را اصلاح می‌کرد و پدرم اشعاری را می‌خواند. آن اشعار را دو بار یا سه بار تکرار کرد تا آن‌که من آن‌را فهمیدم و آنچه را می‌خواست، دانستم. پس گریه راه گلویم را بند آورد. اشک‌هایم را پاک کردم و سکوت کردم...». 📚شیخ مفید، الارشاد ج ‏2، ص 91، ⛱با حقیق هـمـراه باشـیـد 🏴@haqiq_center
8.38M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
▪️بفرمایید روضه یه روضه نمکی انقلابی بشنوید... حسین جان تو گیر کیا افتاده بودی.... ⛱با حقیق هـمـراه باشـیـد 🏴@haqiq_center
24.26M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
⚠️انتشار برای اولین بار💯 🎥 کاری از مرکز فضای مجازی 📽 مجموعه کلیپ ➖شیوه‌های امر به معروف و نهی از منکر 🎞 قسمت سوم: به روی خودت نیار! ⛱با حقیق همراه باشید 🔻 @haqiq_center
🥀 💢 آیا پوشیدن در اسلام کراهت ندارد؟ پس چرا در ایام عزا عده ای تا پایان محرم و صفر سیاه میپوشند؟ ✅استفاده از رنگ مشکی در مراسم عزاداری نه تنها کراهت ندارد. بلکه بخاطر همدردی با اهل بیت پیامبر (ص) ثواب نیز دارد. از فرزند امام سجاد(ع) نیز نقل شده است که وقتی امام حسین (ع) شهید شد زنان بنی‌هاشم در عزای آن حضرت لباس سیاه پوشیدند و این لباس را در گرما و سرما تغییر نمی‌دادند. 📚الحدائق الناظرة فی احکام العترة الطاهرة، ج 7، ص. 118 علاوه بر این سیاه پوشی، خاصیت سازندۀ دیگری به نام احیای امر اهل بیت(ع) دارد که مطلوب و محبوب آن ذوات مقدس است که فرمودند: «رحم الله من احیا امرنا» یعنی کسی که امر ما را احیا کند، مشمول رحمت حق باد. از نظر تاریخی، چنانکه مورخین نوشته اند، بعد از واقعۀ جانسوز عاشورا، زنان خاندان پاک رسول الله(ص) اولین کسانی بودند که تا یک سال لباس سیاه به تن داشتند و چنان مشغول عزاداری بودند که امام سجاد(ع) برای آنها غذا فراهم می ساختند. در طول تاریخ نیز پوشیدن لباس سیاه در عزاداری اهل بیت(ع) به صورت یک سنت ارزشمندی در بین شیعیان و محبان رایج بوده است. 📚وسائل‏ الشیعة، ج12 ، ص20 ⛱با حقیق هـمـراه باشـیـد 🏴@haqiq_center
Audio_483871.m4a
3.27M
💠 شبهات محرم 📻 📌قسمت اول: شبهه حفر چاه در کریلا 🎙 ⛱با حقیق همراه باشید 🔻 @haqiq_center
🔖 📚 💓 🦋 8️⃣ 📕 تمام این چند روز را بدون وقفه در بیمارستان و بالای سر ارشیا بود. پای راستش را که از دوجا شکسته بود عمل کرده و برایش پلاتین گذاشته بودند. هرچند می‌دانست خیلی درد می‌کشد اما ارشیا حتی بی‌تابی‌هایش هم پر غرور بود. آنچنان ناله و فریاد نمی‌کرد و فقط بدخلق‌تر می‌شد. و ریحانه‌ای که ساعت‌ها پشت در اتاق عمل و یا در انتظار به هوش آمدنش اشک ریخته بود و داشت پر پر می‌زد، حالا همه ی نق زدن‌هایش را به جان می‌خرید. این روزها برای سلامتی شوهرش آنقدر نذر و نیاز می‌کرد که مطمئن بود همه را فراموش می‌کند و بخاطر همین مجبور شده بود تا ریز و درشت نذوراتش را گوشه‌ای بنویسد. مخصوصا نذری که روز عمل کرده بود و باید ادا می‌شد... چیزی که فعلا بین خودش و امام حسین بود و بس. ارشیا خواسته بود تا بهتر شدن حالش ملاقاتی نداشته باشد. فقط ترانه و همسرش و رادمنش بودند که هر روز سر می‌زدند. گل‌ها را توی پارچ آب می‌گذاشت و به خاطره‌ی نوید از تصادف سه سال قبلش گوش می‌کرد که ترانه کنار گوشش گفت: _ببینم ریحان بالاخره از ماجرا سردر آوردی یا نه؟ _اوهوم. اینجوری که نوید تعریف می‌کنه ماشین پشتی... _نچ! چرا گیج بازی درمیاری؟من به خاطره‌ی نوید چیکار دارم؟ دارم میگم نفهمیدی دلیل تصادف شوهرت چی بوده؟ کمی کنارتر کشیدش و با لحنی که سعی می‌کرد آرام باشد ادامه داد: _یک هفته گذشته و تو هنوز نفهمیدی ارشیا چرا و چطور به این حال و روز افتاده حتی متوجه رفتار مشکوکش با این آقای وکیل هم نشدی؟ ناخودآگاه نگاه ریحانه سمت رادمنش کشیده شد که دست در جیب کنار پنجره ایستاده و غرق تفکر بود. _چه رفتار مشکوکی ترانه؟ _یعنی یادت رفته همین که ارشیا به هوش اومد سراغ اینو گرفت؟ بنظرت چرا باید از بین تمام دوست و همکاراش فقط همین یه نفر باشه که مدام میاد و میره؟ _خب ارشیا خیلی به ... _بس کن ریحانه، چقدر ساده‌ای تو خواهر من. حاضرم قسم بخورم که کاسه‌ای زیر نیم کاسه‌ست و تو بی‌خبری، هر چند الانم بهت امیدی ندارم اما باید حتما بفهمی که قضیه از چه قراره. _خب... آره راست میگی رادمنش کلا یه مدت هست که بیشتر از قبل میاد و میره. باشه حالا از ارشیا می پرسم خوبه؟ _وای ریحانه! دلم می‌خواد سرمُ بکوبم به دیوار. آخه شوهر تو کی تا حالا از جیک و پوک همه چیز حرف زده که الان با این حال و اوضاعی که داره و با یه من عسل نمی‌شه خوردش، بشینه برات مفصل توضیح بده؟ باید از خود رادمنش بپرسی. ریحانه با چشم‌های گرده شده پرسید: _چی؟ _هیس... چته چرا داد می‌زنی؟ _آخه تو که می‌دونی ارشیا اصلا خوشش نمیاد من با همکاراش هم‌کلام بشم‌. _اولا که قرار نیست بفهمه چون مطمئن باش مانع می‌شه. دوما این فقط یه نوع تخلیه‌ی اطلاعاتیه که بازم متاسفانه خیلی خوشبین نیستم بهت! با ذهنی که حالا درگیر و آشفته شده بود گفت: _داری کم‌کم می‌ترسونیم ترانه _خلاصه که از من گفتن بود حالا خواه پند گیر خواه ملال. لااقل در موردش فکر کن. فقط زودتر تا خیلی دیر نشده! دست خودش نبود. انقدر تحت تاثیر شک و تردیدی که ترانه در دلش انداخته بود قرار گرفت که کل عصر را به مرور این چند روز گذراند. حق با خواهرش بود. حالا همه چیز بنظرش مشکوک می‌آمد. ادامه_دارد... 🔜 ✍️ 📨 ⛱با حقیق هـمـراه باشـیـد 🏴@haqiq_center