eitaa logo
🌷هر روز با شهداء🌷
1.5هزار دنبال‌کننده
6.2هزار عکس
1.5هزار ویدیو
26 فایل
امام خامنه‌ای حفظه الله : گاهی رنج و زحمتِ زنده نگهداشتن خون شهید، از خود شهادت کمتر نیست. ۱۳۷۶/۰۲/۱۷ اللهم ارزقنا شهادة في سبيلك #شما_به_دعوت_شهداء_اینجایید_خوش_آمدید آدرس مدیر کانال برای انتقادات وپیشنهادات @s_m_najaf کپی با ذکر صلوات آزاد ♧
مشاهده در ایتا
دانلود
_._._._._🌷♡🌷_._._._._ @har_rooz_ba_shohada110 _._._._._🌷♡🌷_._._._._
✨بســــــم الّله‌ ‌ الرّحمن الرّحــــــیم✨ ❤️روزِمـان را بـا سَــلام بَـر چهـارده مَعْـصــوم آغـاز می‌کنیـم 🌺اَلْسَّـلامُ عَلَیْـکَ یا رَسُـولَ اَللّه ﷺ 🌺اَلسَّـلامُ عَلَیْـکَ یا اَمیرَاَلْمـؤمِنـین 🌺اَلسَّـلامُ عَلَیْـکِ یا فاطِـمَةُ اَلزَهْـراءُ 🌺اَلسَّـلامُ عَلَیْـکَ یا حَسَـنَ بـنَ عَلیٍ نِ اَلمُجْتَبی 🌺اَلسَّـلامُ عَلَیْـکَ یا حُسَـینَ بـنَ عَلیٍ سَیــدَ اَلشُهَـــداءِ 🌺اَلسَّـلامُ عَلَیْـکَ یا عَلـیَّ بـنَ‌اَلحُسَیْنِ زینَ اَلعـابِـدیـنَ 🌺اَلسَّـلامُ عَلَیْـکَ یا مُحَمَّـدَ بـنَ عَلیٍ نِ اَلباقِــرُ 🌺اَلسَّـلامُ عَلَیْـکَ یـا جَعْفَــرَ بـنَ مُحَمَّـدٍ نِ اَلصـادِقُ 🌺اَلسَّـلامُ عَلَیْـکَ یا مُوسَـی بـنَ جَعْفَـرٍ نِ اَلکاظِـمُ 🌺اَلسَّـلامُ عَلَیْـکَ یاعَلیَّ بـنَ‌مُوسَـی‌اَلرِضَـا اَلمُرتَضـی 🌺اَلسَّـلامُ عَلَیْـکَ یا مُحَمَّـدٍ بـنَ عَلـیٍ نِ اَلجَــوادُ 🌺اَلسَّـلامُ عَلَیْـکَ یا عَلـیَّ بـنَ مُحَمَّـد نِ اَلهـادی 🌺اَلسَّـلامُ عَلَیْـکَ یا حَسَـنَ بـنَ عَلـیٍ نِ اَلعَسْــکَری 🌺اَلسَّـلامُ عَلَیْـکَ یا بَقیَــــةَ اللَّه، یا صاحِبَ اَلزَمـان وَ رَحْـمَـــــةَ اَللّـهِ وَ بَرَکـاتِــهِ 🌴اللّـــهُـم‌َّ_عَجِّــلْ_لَوِلیِــڪ‌َ_اَلْفَــــــــــرَجْ ❤️ ❤️ _._._._._🌷♡🌷_._._._._ @har_rooz_ba_shohada110 _._._._._🌷♡🌷_._._._._ 🇮🇷به کانال هر روز با شهدا بپیوندیم🇮🇷
1_1082963901.mp3
1.25M
☘زیارتـنامـه ی شـهـــــــداء☘ اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَولِیاءَ اللهِ وَ اَحِبّائَهُ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَصفِیَآءَ اللهِ وَ اَوِدّآئَهُ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصَارَ دینِ اللهِ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ رَسُولِ اللهِ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَمیرِالمُومِنینَ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ فاطِمَةَ سَیِّدَةِ نِسآءِ العالَمینَ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبی مُحَمَّدٍ الحَسَنِ بنِ عَلِیٍّ الوَلِیِّ النّاصِحِ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبی عَبدِ اللهِ ، بِاَبی اَنتُم وَ اُمّی طِبتُم ، وَ طابَتِ الاَرضُ الَّتی فیها دُفِنتُم ، وَفُزتُم فَوزًا عَظیمًا ،فَیا لَیتَنی کُنتُ مَعَکُم فَاَفُوزَمَعَکُم. ❤️ ❤️ _._._._._🌷♡🌷_._._._._ @har_rooz_ba_shohada110 _._._._._🌷♡🌷_._._._._ 🇮🇷به کانال هر روز با شهدا بپیوندیم🇮🇷
بزرگے می‌گفت امام زمان‌حیّ‌است‌دربیـن ماست بـه صبح بنشینید دست به سینـه بگذارید و به‌ آن‌حضرت اظهار ارادت بڪنید السـلام‌ علیک یا‌ بقیـة الله السـلام علیک یا حجة الله الســلام علیک یا نورالله ❤️ ❤️ _._._._._🌷♡🌷_._._._._ @har_rooz_ba_shohada110 _._._._._🌷♡🌷_._._._._ 🇮🇷به کانال هر روز با شهدا بپیوندیم🇮🇷
هنگام صحبت با نامحرم سرش را پایین می انداخت. حجب و حیا در چهره اش موج می‌زد. وقتی برای کمک به مغازه پدرش می‌رفت اگر خانمى وارد مغازه می‌شد کتابی در دست می‌گرفت سرش را بالا نمی آورد و می‌گفت:«پدر شما جواب بده...» ‌ ❤️ ❤️ _._._._._🌷♡🌷_._._._._ @har_rooz_ba_shohada110 _._._._._🌷♡🌷_._._._._ 🇮🇷به کانال هر روز با شهدا بپیوندیم🇮🇷
❣️ توی اتاق نشسته بودیم که پدرم از در وارد شد. حمید به احترامش تمام قد ایستاد و بعد از نشستن پدر نشست. حواسم به این رفتار هایش بود. هیچ وقت ندیده بودم جلوتر از بابا راه برود. اعتقاد داشت که اگر انسان می خواهد در زندگی خیر ببیند باید این موارد را در رفتار با پدر و مادرش رعایت کند ❤️ ❤️ _._._._._🌷♡🌷_._._._._ @har_rooz_ba_shohada110 _._._._._🌷♡🌷_._._._._ 🇮🇷به کانال هر روز با شهدا بپیوندیم🇮🇷
❣️ 🌱مادرم مرا یکبار به دنیا آورد اما برادرم را ۳۶ سال است هر صبح به دنیا می‌آورد بزرگ می‌کند ... به جنگ می‌فرستد و او هر بار بر نمی‌گردد ... ❤️ ❤️ _._._._._🌷♡🌷_._._._._ @har_rooz_ba_shohada110 _._._._._🌷♡🌷_._._._._ 🇮🇷به کانال هر روز با شهدا بپیوندیم🇮🇷
این برای چه رفتند⁉️ ↵برای حجاب ↵برای امنیت ↵برای وطن ↵برای ناموس ↵برای آسایش بچه هایمان یـــا ↵برای ماندگار شدن غیرت به نظر شما اگه این پاها برای دفاع نمیرفتند چه بلایی به سرمان می آمد؟؟ رو میگم بقیش با شما 👇 رو به قول خودشون به جهاد نکاح اجبار میکردند. ❤️ ❤️ _._._._._🌷♡🌷_._._._._ @har_rooz_ba_shohada110 _._._._._🌷♡🌷_._._._._ 🇮🇷به کانال هر روز با شهدا بپیوندیم🇮🇷
❤️ 💜 ایام نوروز ۹۵ بود من و ابوذر (شهید ابوالفضل) تو منطقه بودیم، درگیری زیادی داشتم و هر روز و شب احتمال غافلگیری داشتیم و نبرد های سختی با دشمن داشتیم، یه روز بعد از درگیری سنگین با داعش و موفقیت تو اون عملیات شهید راه چمنی به گفت خدا کنه تا ۱۳ بدر شهید نشیم، گفتم: حالا چرا تا ۱۳ بدر؟ گفت: آخه خانواده، اقوام و دوستان در مسافرت هستند و دوست ندارم به خاطر من ایام نوروزشان بهم بخوره، گفت: اگر خداوند لیاقت شهادت را به من داد دوست دارم بعد از ۱۳ بدر شهید شم، گذشت و در صبح روز ۱۸ فروردین ۹۵ نزدیکی اذان صبح به شهادت رسید. راوی: همرزم شهید 🎊تاریخ تولد: ۲ اسفند ۶۴ ❤️ ❤️ _._._._._🌷♡🌷_._._._._ @har_rooz_ba_shohada110 _._._._._🌷♡🌷_._._._._ 🇮🇷به کانال هر روز با شهدا بپیوندیم🇮🇷
🌹 روایـت گـودی قتلــگـاه فـــکـه ..به بچه‌ها گفتیم:«پشت سرهمین ستونی که شهدا و مجروحین راحمل میکنند، فعلاً به عقب برگردیم تا دستور جدید برسد».همه باهم در یک ستون راهی شدیم. ابتدا به همان سنگرهای کمینی رسیدیم که شب قبل،از کنار آنها عبور کرده بودیم. دیدیم تعداد زیادی ازخودروهای آیفای دشمن در حال پیاده کردن نیرو کنار سنگرها هستند. به محض دیدن ستون ما، درگیری ازسوی دشمن شروع شد.شکل جغرافیایی منطقه کاملاً به ضررما بود؛ چون آنجا منطقه ای شبیه به یک کاسه بود و ما باید از این طرف کاسه به طرف دیگر میرفتیم. 🌷 دقیقاً وقتی داخل گودی قرار میگرفتیم از سه طرف مورد اصابت کالیبرهای دشمن بودیم. از دو سمت دو قبضه دوشکا و از طرف دیگر هم یک قبضه آر.پی.جی۱۱ مدام به سمت ما شلیک میکردند. 🌷 بچه ها مثل برگ خـزان روی زمین می افتادند. موقع حمله، جلوی ستون گردان بودیم وحالا درجریان عقب نشینی، گروهان انتهایی ستون بودیم و کشتار بیرحمانه را داشتیم به چشم میدیدیم. شهدا و مجروحینی هم که تا به اینجا توسط بچه ها حمل شده بودند بخاطر دویدن نیروها و مورد اصابت قرار گرفتنشان همه روی زمین می افتادند. 🌷 اجساد بی جان شهـدا و بدنهای زخم خورده مجروحین؛ چندین بار دیگر مورد اصابت گلوله قرار میگرفتند و زخمی ها هم به شهادت می رسیدند. صحنه ی بسیار تکان دهنده و نادری بود که در طول دفاع مقدس شبیه آنرا کمتر دیدم. 🌷 تنها عده خیلی کمی توانستند خودشان را به آن طرف برسانند. راوی: محمد شریفی رزمنده گردان حمزه لشگر حضرت رسول (ص) 📚 زمین های مسلح / گلعلی بابایی ▪️ طی دهه هفتاد پیکر مطهر ۱۲۰ شهید از این مکان مقدس تفحص شده است.
صبح سری هم به خانه شهید صابری زدیم. در راه برگشت بودیم که تلفنت زنگ زد. زدی روی پخش. _ امشب کجایی سید؟ _ خونه مون. _ ما داریم میایم اونجا. _ قدمتون سرچشم. شام منتظریم. گفتم: ((توی خونه که چیزی نداریم!)) _ سر راه نگه میدارم میخرم! وقتی رسیدیم جلوی در، خریدت را کرده بودی و مهمان ها هم رسیده بودند. آهسته گفتی: ((شما برنج بذار، من کباب میخرم.)) شب به پذیرایی گذشت. انگار نه انگار از سفر آمده ای و خسته ای. همیشه از حضور مهمان شاد میشدی. مهمان ها که رفتند، بهانه گیری فاطمه شروع شد: ((چرا ما سفره هفت سین نداریم؟)) سفره ای پهن کردم. چند تخم مرغ آوردم، با هم نشستیم به رنگ کردن. من و فاطمه سبز و سرخ رنگ کردیم و تو سیاه و با رنگ زرد رویش نوشتی: یا زهرا(سلام الله علیها) تعطیلات نوروز تمام شد و گل های بنفشه حاشیه باغچه ها میگفتند بهار آمده است. شب سیزدهم گفتی: ((حاج حسین بادپا قراره فردا بیاد و از اینجا برنامه سفرش رو بچینه.)) دوستانت هم مثل خودت بودند. یک جا ماندن را بلد نبودند. ساعت چهار صبح بود که از کنارم بلند شدی گفتی: ((دارم میرم فرودگاه، کاری نداری؟)) با پلک بسته گفتم: ((وقتی اومدی نونم بگیر!)) ولی باید بلند میشدم و نمازم را میخواندم و اسباب صبحانه را آماده میکردم. تمام شب تا صبح را دلشوره داشتم. آقای بادپا که می آید برود سوریه، نکند تورا هم ببرد. نکند خودت هوایی شوی و راه بیفتی. ‌ ...👇 ➖➖➖➖➖➖➖➖ 🔻کمیته خادمین شهداء استان تهران @khademinostantehran
شمابه هم که میرسیدید انگار روح هایتان به هم گره میخورد و میشدید مثل این پروانه هایی که دور چراغ میگردند. چنان مجذوب هم و آن شعله ای که ما نمیدیدیم و شما می دیدید می شدید که آدم غصه اش میگرفت از این همه پرت افتادگی و بی خیال شدن درباره بقیه چیزها. بلند شدم. نماز راخواندم، صبحانه را آماده کردم: پنیر و گردو و کره و مربا. سفره را انداختم. نگاهم به عقربه های ساعت بود. میترسیدم به جای آوردن حاج حسین با او بروی سوریه، ولی دوساعت بعد آمدی. با حاج حسین بادپا و کسی که میگفتی اسمش سید علی است و اهل افغانستان. آمدید و صبحانه خوردید و سر سفره ماجرایی را که برای سید علی اتفاق افتاده بود تعریف کردی: (سیدعلی توی افغانستان به قاچاقچیا پول میده تا بیارنش ایران. در حال آمدن، توی مسجد با دست باز نماز میخونه و همین باعث میشه کتک بیشتری بخوره، بعد فرار میکنه و خودش رو به ایران میرسونه.) سوریه که بودید، با تو آشنا شده بود. حالا هم بی پول شده و میخواستی هرطور شده کمکش کنی. بعد صبحانه نگاه حاج حسین رفت سراغ عکسی که روی دیوار بود، بلندشد و رفت طرفش: ((ابو حامده؟)) برایم گفته بودی لحظه شهادت ابو حامد، حاج حسین کنارش بوده و تکه تکه شدنش را دیده، اما قسمت بوده خود حاج حسین سالم بماند. حاج حسین با گوشه چفیه اشک هایش را پاک کرد. بلند شدم رفتم آشپزخانه. دستم را گرفتم به میز که آمدی آنجا و آهسته گفتی: ((باید با حاج حسین برم قم خدمت پدر شهید صابری. بعدش هم برمیگردیم و میرسونمش فرودگاه.)) _ منم میام! ...👇 @khademinostantehran