❤️#هرروز_بایاد_شهداء_
سردار رشید اسلام شهید بزرگوار#نورعلی_شوشتری در خانوادهای دهقان در سال ۱۳۲۷ در خانوادهای ترکزبان در روستای ینگجه، بخش سرولایت، نیشابور زاده شد. وی پس از وقوع انقلاب ۱۳۵۷ و تشکیل سپاه پاسداران انقلاب اسلامی، به عضویت این نهاد درآمد.
در طول سالهای جنگ ایران و عراق شوشتری اغلب در جبههٔ خوزستان بود و در عملیاتهای سپاه در جنوب حضور فعال داشت. وی در عملیات مرصاد (که بر ضد حمله سازمان مجاهدین خلق ایران در استان کرمانشاه انجام شد) نقش فرماندهی برعهده داشت.
فرماندهی لشکر ۵ قرارگاه نجف و قرارگاه حمزه، همچنین جانشینی فرمانده نیروی زمینی سپاه، بخشی از مسئولیتهای نظامی-امنیتی او است. وی از ۱ فروردین ۱۳۸۸ با حفظ سمت، به فرماندهی قرارگاه قدس نیروی زمینی سپاه، مستقر در زاهدان منصوب شد.
وی در تاریخ ۲۶ مهرماه ۱۳۸۸ در همایشی به نام "وحدت اقوام و مذاهب سیستان و بلوچستان" که با شرکت عشایر بلوچ در منطقهٔ پیشین جریان داشت، در انفجاری انتحاری به همراه برخی از فرماندهان سپاه کشته شد. عامل انتحاری انفجار؛ عبدالواحد محمدزاده از اعضای جنبش مقاومت ملی ایران بود. شوشتری تا زمان این ترور با درجهٔ سرتیپی، جانشین فرمانده نیروی زمینی سپاه بود.در پی کشته شدن وی، سیدعلی خامنهای؛ رهبر جمهوری اسلامی، در پیامی این واقعه را به خانواده وی تسلیت گفت.
❤️#هر_روز_با_یاد_شهداء
❤️#شادی_روح_شهدا_صلوات
_._._._._🌷♡🌷_._._._._
@har_rooz_ba_shohada110
_._._._._🌷♡🌷_._._._._
🇮🇷به کانال هر روز با شهدا
بپیوندیم🇮🇷
قسمتی از وصیت نامه سردار شهید #نورعلی_شوشتری:
🌺دیروز از هر چه بود گذشتیم، امروز از هر چه بودیم گذشتیم.🌺
🌺آنجا پشت خاکریز بودیم و اینجا در پناه میز. 😭
🌺دیروز دنبال گمنامی بودیم و امروز مواظبیم ناممان گم نشود.😭
🌺جبهه بوی ایمان میداد و اینجا ایمانمان بو میدهد.😭
🌺آنجا بر درب اتاقمان مینوشتیم یاحسین فرماندهی ازان توست؛ الان مینویسیم بدون هماهنگی وارد نشوید.😭
🌺 الهی نصیرمان باش تا بصیر گردیم، 😭
🌺بصیرمان کن تا از مسیر برنگردیم.😭
🌺 آزادمان کن تا اسیر نگردیم.😭
#وصیت_نامه
#بصیرت
#شهید
#اخلاص
❤️#هر_روز_با_یاد_شهداء
❤️#شادی_روح_شهدا_صلوات
_._._._._🌷♡🌷_._._._._
@har_rooz_ba_shohada110
_._._._._🌷♡🌷_._._._._
🇮🇷به کانال هر روز با شهدا
بپیوندیم🇮🇷
همه عمر خدمتش در حال جهاد بود
شايد خيليها ندانند كه شهيد شوشتري در كدام عمليات مجروح شدند،يا در كدام عمليات جانبار شدند،شايد يكبار همايشان به آسايشگاهي نرفت. در عملياتي كه حدود 2 تا 3هزار جانباز شيميايي داشتيم، شهيد شوشتري در متن همان عمليات بود اما هرگز براي كنترل و بازديد پزشكي نرفت، بنابراين امروز ممكن است خيليها تصور كنند كه قامت رعناي شهيد شوشتري همه جايش سالم بود.
شما حتي اگر هشت سال دفاع مقدس را نگاه كنيد نميتوانيد يك دوره اقامت طولاني در پشت جبهه از شهيد شوشتري پيدا كنيد، اگر هم بوده دورههاي درمان مجروحيتهايش است يا دورههاي اضطراري خانوادگي.
اگر يك پژوهشگر امروز زندگي شهيد شوشتري را در هشت ساله جنگ مورد بررسي قرار بدهد، مطمئن باشيد كه يك دوره يك ماهه پيدا نخواهد كرد كه او فارغ از دغدغه جنگ بوده باشد.
سردار احمدی همرزم شهید و فرمانده سپاه امام رضا(عليه السلام)❤️#هر_روز_با_یاد_شهداء
❤️#شادی_روح_شهدا_صلوات
_._._._._🌷♡🌷_._._._._
@har_rooz_ba_shohada110
_._._._._🌷♡🌷_._._._._
🇮🇷به کانال هر روز با شهدا
بپیوندیم🇮🇷
#پدر_مردم
سردار شوشتري حتي براي خانواده اعداميان هم كار ميكرد و ميگفت اگر كسي اعدام شده، خانواده او چه گناهي كرده است؟
به خانواده فقرا سركشي كرده و مشكلات آنها را برطرف ميكرد، به طوري كه بعد از شهادت ايشان در هر روستايي كه ميرويم تا اسم سردار شوشتري آورده ميشود، مردم زار زار گريه ميكنند و ميگويند پدر خود را از دست داديم.
سردار جاهد، فرمانده سپاه سیستان و بلوچستان❤️#هر_روز_با_یاد_شهداء
❤️#هر_روز_با_یاد_شهداء
❤️#شادی_روح_شهدا_صلوات
_._._._._🌷♡🌷_._._._._
@har_rooz_ba_shohada110
_._._._._🌷♡🌷_._._._._
🇮🇷به کانال هر روز با شهدا
بپیوندیم🇮🇷
کاوه 60 ساله
من در طولاين دوران حتي يك بار خستگي را در چهره و كلام شهيد شوشتري نديدم و نشنيدم. همواره نشاط و شادابي در وجود شهيد شوشتري بود. به نظر من شهيد شوشتري يك كاوه، چراغچي يا همت 60ساله بود كه ما ميديديم.
به نظر مناين شهيد هم در دوران دفاع مقدس و هم بعد از آن زحمات زيادي كشيد و شهادت بهترين و بالاترين مزدي بود كه او ميتوانست بگيرد.
علی اکبر صابری فر، مدیر عامل شرکت سپاد خراسان
❤️#هر_روز_با_یاد_شهداء
❤️#شادی_روح_شهدا_صلوات
_._._._._🌷♡🌷_._._._._
@har_rooz_ba_shohada110
_._._._._🌷♡🌷_._._._._
🇮🇷به کانال هر روز با شهدا
بپیوندیم🇮🇷
❤️#هر_روز_با_یاد_شهداء
❤️#شادی_روح_شهدا_صلوات
_._._._._🌷♡🌷_._._._._
@har_rooz_ba_shohada110
_._._._._🌷♡🌷_._._._._
🇮🇷به کانال هر روز با شهدا
بپیوندیم🇮🇷
#شادی_روح_شهدا_صلوات
❤️#هر_روز_با_یاد_شهداء
❤️#شادی_روح_شهدا_صلوات
_._._._._🌷♡🌷_._._._._
@har_rooz_ba_shohada110
_._._._._🌷♡🌷_._._._._
🇮🇷به کانال هر روز با شهدا
بپیوندیم🇮🇷
🌷هر روز با شهداء🌷
قسمتی از وصیت نامه سردار شهید #نورعلی_شوشتری: 🌺دیروز از هر چه بود گذشتیم، امروز از هر چه بودیم گذشت
✨✨✨✨✨
عجیب این
وصیت نامه زیبا و تاثیر گذار هست
تا عمق جان انسان نفوذ میکنه😭😭😭
خداوند همه شهداء ومخصوصا این شهید عزیز رو رحمت کنه.
🤲🤲
مَندائماًبرایتـواسبـابزحمتم . .
پایِگنــاهمنتوفقطایسـتادهای..!(:❤️🩹"
اَللّهُمَّعَجِّللِوَلیِّکَالفَرَج
❤️#هر_روز_با_یاد_شهداء
❤️#شادی_روح_شهدا_صلوات
_._._._._🌷♡🌷_._._._._
@har_rooz_ba_shohada110
_._._._._🌷♡🌷_._._._._
🇮🇷به کانال هر روز با شهدا
بپیوندیم🇮🇷
#امام_زمان
فصل نهم : مالقا را به بقا بخشیدیم
#قسمت_دویست_و_بیست_و_سه
🌕🌑🌕🌑🌕🌑🌕
یادآور این جدایی باشد ولی پدرم فرق می کرد، محبت پدری خیلی بزرگتر از این حرف هاست.
وقتی می خواست بعد از ناهار استراحت کند به من گفت: «منو زودتر بیدار کن بریم مجدد از خانواده هامون خداحافظی کنیم»، به عادت همیشگی کنار بخاری داخل پذیرایی دراز کشید و خوابید دوست داشتم ساعت ها بالای سرش بایستم و تماشایش کنم نه به روزهایی که می خواستم عقربه های ساعت را جلو بکشم تا زودتر حمید را ببینم نه به این لحظات که انگار عقربه های ساعت برای جلو رفتن با هم مسابقه گذاشته بودند همه چیز خیلی زود داشت جلو می رفت ولی من هنوز در پله روزهای اول آشنایی با حمید مانده بودم.
از خانه که در آمدیم اول خانه پدر من رفتیم، مادرم از لحظه ای که وارد شدیم شروع به گریه کرد، جلوی خودم را گرفته بودم، خیلی سخت بود که بخواهم خودم را آرام نشان بدهم چون روزی که از پدرم خواسته بودم اسم حمید را داخل لیست اعزام بنویسد قول داده بودم بی تابی
نکنم.
موقع خداحافظی داخل حیاط پدرم حمید را با گریه بغل کرد، زمزمه های پدرم را می شنیدم که زیر لب می گفت:«می دونم حمید بره شهید میشه،حمید بره دیگه برنمی گرده»،این ها را می گفت و گریه می کرد، با دیدن حال غریب پدرم طاقتم تمام شد،سرم را روی شانه های حمید گذاشتم و بی صدا شروع کردم به گریه کردن.هوا سرد شده بود، بیشتر از
🌕🌑🌕⚫️🟡
#رمان_شهدایی
#هر_روز_با_یاد_شهداء
#شادی_روح_شهدا_صلوات
_._._._._🌷♡🌷_._._._._
@har_rooz_ba_shohada110
_._._._._🌷♡🌷_._._._._
فصل نهم : مالقا را به بقا بخشیدیم
#قسمت_دویست_و_بیست_و_چهار
🌕🌑🌕🌑🌕🌑🌕
سرمای هوا سوز سرمای رفتن حمید بود که به جانم می نشست.
از آنجا سمت خانه پدرشوهرم رفتیم،گریه های من تا خانه عمه ادامه داشت صورتم را به پشت حمیدچسبانده بودم وگریه می کردم حمیدگفت:«عزیزم گریه نکن، صورتت خیس میشه روی موتور یخ می زنی»،وقتی رسیدیم صورتم را داخل حیاط شستم که کسی متوجه گریه هایم
نشود.
حمید بر خلاف همیشه پله های ورودی خانه را با آرامش بالا آمد همه برادر و خواهرهای حمید جمع شده بودند فقط حسن آقا نبود، عمه تا ما را دیدگفت: «آخیش! اومدید؟نگران شدم حمید»، فکر می کرد رفتن حمید کنسل شده است برای همین خوشحال بود،حمید با چشم به من اشاره کرد که ماجرای اعزامش را به عمه بگویم، چادرم را از سرم برداشتم و داخل آشپزخانه شدم عمه مشغول آشپزی بود من را که دید گفت:«شام آبگوشت بار،گذاشتم ولی چون حمید زیاد خوشش نمیاد براش کتلت درست می کنم».
روبروی هم نشسته بودیم خودم را مشغول پاک کردن سبزی کرده بودم که عمه متوجه سرخی چشم هایم شد، با نگرانی پرسید: «چی شده فرزانه جان؟گریه کردی؟ چشمات چرا قرمزه؟».
گفتن خبر قطعی شدن رفتن حمید به سوریه کار ساده ای نبود فرزند هر چقدر هم که بزرگ شده باشد برای ما در نقش همان بچه ای را دارد که با تب کردنش باید شب را بیدار بماند پا به پایش بیایدتا راه رفتن
🌕🌑🌕⚫️🟡
#رمان_شهدایی
#هر_روز_با_یاد_شهداء
#شادی_روح_شهدا_صلوات
_._._._._🌷♡🌷_._._._._
@har_rooz_ba_shohada110
_._._._._🌷♡🌷_._._._._