#یه_کم_شعر_بخونیم
من که در تنگ برای تو تماشا دارم
با چه رویی بنویسم غم دریا دارم؟
دل پر از شوق رهایی است، ولی ممکن نیست
به زبان آورم آن را که تمنا دارم
چیستم؟! خاطره ی زخم فراموش شده
لب اگر باز کنم با تو سخن ها دارم
با دلت حسرت هم صحبتی ام هست، ولی
سنگ را با چه زبانی به سخن وادارم؟
چیزی از عمر نمانده ست، ولی می خواهم
خانه ای را که فروریخته برپا دارم
"فاضلنظری"
↬📍 @Hara210
#یه_کم_شعر_بخونیم
دل من خسته شده، ناز کشیدن بلدی؟!
روی لبخند غمش، ساز کشیدن بلدی؟
مبری یاد مرا، خاطرهها را نکُشی
طرح چشمان مرا باز کشیدن بلدی؟
غزلی باز بخوان عاشقی از یادم رفت
از زبان دل من، راز کشیدن بلدی؟
پَرو بالی دگرم نیست، قفس جایم بود
تو هنوز هم پَر پرواز کشیدن بلدی؟
دفتر عشق من آغشته شد از خاطرهها
چهرهی عاشق طناز کشیدن بلدی؟
دل من غرق تمنـای وصال تو شده
نقش یک عاشق طناز کشیدن بلدی؟
غرق دریا شدهام، قایق تو جا دارد؟
لنگر عشق بگو باز کشیــدن بلــدی؟
نـــاز کن نـــاز که این کـــار تــو است
ای خدا راست بگو ناز کشیدن بلدی؟
"مجیداخشابی"
#یه_کم_شعر_بخونیم :)
نفسی گاه ولی از سر بی حوصلگی
میکشم آه، ولی از سر بی حوصلگی
مثل شب های دگر باز به هم خیره شدند
برکه و ماه ولی از سر بی حوصلگی
گاه به آینه ی خاطره ها می نگرم
نه به اکراه ولی از سر بی حوصلگی
تا بکاهم زر پریشانی خود می گریم
گاه و بی گاه ولی از سر بی حوصلگی
من هم ای عمر شبیه دگران می مانم
با تو همراه ولی از سر بی حوصلگی
عاقبت با تو ام ای مرگ سفر خواهم کرد
گاه و بی گاه ولی از سر بی حوصلگی
"فاضلنظری"
#یه_کم_شعر_بخونیم
نیم من رفته و نیم دگرم آمده است
هرچه ترسیدم از آن، آن به سرم آمده است
آن که با دست ردش خانه نشین کرد مرا
حال با پای خودش پشت درم آمده است
لب خشکیده ی دلدار بدهکار دلم
به ملاقاتی چشمان ترم آمده است
آه ای همسفر کهنه ی من می بینی
چه بلایی به سر بال و پرم آمده است؟
گفتم این عشق مرا میشکند،یادت هست؟
هرچه ترسیدم از آن، آن به سرم آمده است
"سیدتقیسیدی "
#یه_کم_شعر_بخونیم
بی تو این شهر برایم قفسی دلگیر است
شعر هم بی تو به بغضی ابدی زنجیر است
آنچنان میفشرد فاصله راه نفسم
که اگر زود،اگر زود بیایی دیر است
رفتنت نقطهی بی پایان خوشیهایمبود
دلم از هرچه و هرکس که بگویی سیر است
سایهای مانده ز من بی تو که در آینه هم
طرح خاکستریش گنگترین تصویر است
خواب دیدم که برایم غزلی می خواندی
دوستم داری و این خوبترین تعبیر است
کاش میبودی و با چشم خودت میدیدی
که چگونه نفسم با غم تو درگیر است
تارهای نفسم را به زمان میبافم
که تو شاید برسی حیف که بی تأثیر است
"سوگلمشایخی"
#یه_کم_شعر_بخونیم
همه شب دست به دامان خدا تا سحرم
كه خدا از تو خبر دارد و من بي خبرم
رفتي و هيچ نگفتي كه چه در سر داري
رفتي و هيچ نديدي كه چه آمد به سرم
گرمي طبعم از آن است كه دل سوخته ام
سرخي رويم از اين است كه خونين جگرم
كار عشق است نماز من اگر كامل نيست
آخر آنگاه كه در ياد توام در سفرم
اي که در آینه هرروز به خود می نگری
من از آيينه به ديدار تو شايسته ترم
عهد بستم كه تحمل كنم اين دوري را
عهد بستم ولي از عهد خودم ميگذرم
مثل ابری شدهام دربهدرِ شهر به شهر
وای از آن دم که به شیراز بیفتد گذرم
"میلادعرفانپور"
#یه_کم_شعر_بخونیم
آمد و حال دلم را دید و رفت
بر دل مسکین من خندید و رفت
او که میدانست دل در چنگ اوست
حس زیبای مرا بلعید و رفت
آتشی برجان من زد با غرور
بر جفای قلب خود بالید و رفت
بیقراری های دل را دیده بود
نقطه ی ضعف مرا فهمید و رفت
رنگ شادی داشت روزی قلب من
رنگ خاکستر به من پاشید و رفت
با دل و دستش فریبم داده بود
جامه ی رنگ و ریا پوشید و رفت
از دلم چیزی به جز حسرت نماند
قلب من در سایه ها پوسید و رفت ...
"بی نشان"