4_5870451863853204655.mp3
5.02M
🟡استاد معاونیان:
شیعهٔ انگلیسی کسی است که شیعهٔ ایرانی را قسمت قسمت میکند و تهمت میزند؛
پیشنهاد دانلود🌹
4_5938280890789527556.pdf
619.8K
#اسـعد_الله_ایامـکم🎈🌺
پنجاه سند در مورد اثبات وجود نازنین حضرت رقیه سلام الله علیها
بر منکر حضرت رقیه علیها السلام لعنت
.
✔️ حساسیت پیروانی #سفیانی به نام #رقیه سلام الله علیها‼️
✍مولا علی (علیه السلام) فرمودند؛
لَا يَزَالُ السُّفْيَانِی يَقْتُلُ كُلَّ مَنْ اِسْمُهُ مُحَمَّدٌ وَ عَلِیٌ وَ حَسَنٌ وَ حُسَيْنٌ وَ فَاطَمّةٌ وَ جَعْفَرٌ وَ مُوسَىٰ وَ زَيْنَبٌ وَ خَدِيجَةً وَ رُقَيَّة، بُغْضَاً وَ حَنَقَاً لِآلِ مُحَمَّدٍ صَلَّى اللّٰهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم.
💢 سُفیانی از روی عداوت و کینه با آل محمد صلی الله علیه و آله اجمعین هر کس را که نام او محمد، علی، حسن، حسین، فاطمه و جعفر، موسی، زینب، خدیجه و رقیّه باشد، خواهد کشت.
📚 منبع
بشارة الاسلام، ص ۲۱۹
الزام الناصب، ج ۲، ص ١٦٣
علامات المهدی عج، ص ١١٤
موسوعة اهل بیت علیهم السلام ج20 ص 189
4_5775870623796430712.mp3
4.9M
«طبیب دردانه»
حکایت شفای دختر مسیحی؛
حجة الاسلام محمد حسین یوسفی/
یا رقیه🤲💐
مداحی آنلاین - سیب سرخی - ولادت حضرت رقیه.mp3
2.62M
🌸 #میلاد_حضرت_رقیه(س)
💐دل به عشق تو سپردم من
💐جایی دیگه اسیر نمیشم
🎤 #حسین_سیب_سرخی
👏 #سرود
👌فوق زیبا
💦آب نیسان
(25 فروردین تا ۲۳ اردیبهشت)
♦️وَ يُنَزِّلُ عَلَيْكُمْ مِنَ السَّمَاءِ مَاءً لِيُطَهِّرَكُمْ بِهِ وَ يُذْهِبَ عَنْكُمْ رِجْزَ الشَّيْطَانِ وَ لِيَرْبِطَ عَلَى قُلُوبِكُمْ وَ يُثَبِّتَ بِهِ الْأَقْدَامَ (الانفال ۱۱)
مى فرستد حق تعالى بر شما از آسمان آبى (آب) براى آنكه پاك گرداند شما را به آن و ببرد از شما وسوسه شيطان را و دلهاى شما را محكم گرداند و ثابت گرداند به آن قدم هاى شما را.
✅ آب نیسان به آب بارانی اطلاق میشود که در فصل بهار مطابق با ماه نیسان رومی سریانی فرود میآید.
بارش باران در این زمان درگاهشماری کشاورزی و دامپروری بسیار حائز اهمیت است . چرا که باعث نشاط و سرسبزی ویژه در طبیعت و قوت پذیری گیاهان و در نتیجه دام میگردد.
همچنین از لحاظ طبی نیز دارای قدرت درمانی و متفاوتی میباشد.
اما جدا از همه ی در این خصوص توصیه های جالبی ارایه شده که بدان اشاره خواهیم کرد.
♦️ پیامبر(صل الله عليه واله ) میفرماید:
«تعليم نمايم شما را دوائى كه جبرئيل مرا تعليم كرده است كه محتاج به دواى اطبا نباشم .در ماه نيسان رومى آب باران مى گيرى و
🔸سوره الفاتحة و
🔸آية الكرسي و
🔸الخلاص و الفلق و
🔸الناس و الکافرون و
🔸سوره قدر
هر يك را هفتاد بار مى خوانى
🔸{و به روايت دیگر نیز به جای سوره قدر، سوره ی الاعلی ۷۰مرتبه میخوانی}
و هفتاد مرتبه
🔸اللَّهُ أَكْبَرُ
و هفتاد مرتبه
🔸لاَ إِلَهَ إِلاَّ اللَّهُ
مى گويى و هفتاد مرتبه
🔸صلوات بر محمد و آل محمد مى فرستى
🔸{جای دیگر در ادامه اضافه شده: هفتاد مرتبه
🔸سُبْحَانَ اللَّهِ وَ الْحَمْدُ لِلَّهِ وَ لاَ إِلَهَ إِلاَّ اللَّهُ وَ اللَّهُ أَكْبَرُ}
❗{و سپس بر روی آب میدمی(فُووت نکنید) به ارامی "هااا" بکشید}
و هفت روز در بامداد و پسين {ناشتا و عصر} از آن آب مى آشامى. به حق آن خداوندى كه مرا به راستى بر خلق مبعوث گردانيده است سوگند ياد مى كنم كه جبرئيل گفت كه حق تعالى بردارد از كسى كه اين آب را مى آشامد هر دردى را كه در بدنش باشد و عافيت بخشد او را و بيرون كند دردها را از بدن او و استخوانهاى او و اگر در لوح دردى براى او مقدر شده باشد محو نمايد و به حق پروردگارى كه مرا به حق فرستاده اگر فرزند نداشته باشد و فرزند خواهد آب نيسان را به آن نيت بياشامد او را فرزند روزى گردد و اگر زن عقيم باشد و فرزند نياورد و از اين آب با این نيت بیاشامد فرزند از او به وجود آيد و اگر مرد و زن پسر خواهند يا دختر از آن آب بياشامند مقصود ايشان به عمل آيد »
پس حضرت محمد (صل الله عليه واله) فرمود: « كه اگر كسى درد سر داشته باشد و از اين آب بياشامد صداع (سر درد) او ساكن گردد به قدرت الهى و اگر درد چشم داشته باشد و در چشم هاى خود قطرهاى از اين آب بچكاند و بياشامد و چشم هاى خود را از آن آب بشويد به اذن خداى تعالى شفا يابد و آشاميدن از آن آب بن دندانها را محكم گرداند و دهان را خوشبو كند و و بلغم را كم كند و از بادهاى قولنج و غير آن متاذى (متضرر) نگردد و درد پشت و درد شكم بهم نرساند و از زكام آزار نكشد و درد دندان بهم نرساند و درد معده و كرم معده را زائل گرداند و محتاج به حجامت نگردد و از مرض بواسير و خارش بدن و آبله و ديوانگى و خوره و پيسى و رعاف و قى (حالت تهوع) نجات يابد و كور و لال و كر و زمين گير نشود و آب سياه در ديده اش نزول نكند و دردى كه موجب افطار روزه و نقصان نماز او باشد او را عارض نگردد و از وسوسه هاى جنيان و شياطين متاذى نگردد»
پس حضرت رسول صلى الله عليه و آله فرمود :«كه جبرئيل گفت: هر كه از اين آب بياشامد و به جميع دردهائى كه در مردم مى باشد مبتلا باشد موجب شفا از جميع آنها گردد و به حق خداوندى كه ترا به راستى فرستاده هر كه اين آيات را بر اين آب بخواند و بياشامد حق تعالى دلش را مملو گرداند از نور و روشنى و الهام خود را در دل او وارد سازد و حكمت بر زبان او جارى گرداند و پر كند دل او را از فهم و بينائى و به او عطا كند از كرامتها آنچه به احدى از عالميان عطا نكرده باشد و هزار مغفرت و هزار رحمت بر او بفرستد و غش و خيانت و غيبت و حسد و بغى و كبر و بخل و حرص و غضب را از دل او بردارد و سردى بر طبع او غالب نگردد و از عداوت و دشمنى مردم و بدگويى ايشان نجات يابد و موجب شفاء جميع امراض او گردد و در خواص آن مذكور است كه اگر در زندان باشد و از آن بياشامد از حبس نجات يابد.
حرم
💍💞💍 💞💍 💍 #رمان_واقعی_عاشقانه_مذهبی💑 ما ثابت میکنیم مذهبیا عاشقترن👌 #رمان_اینک_شوکران 📚 #قسمت_شان
💍💞💍
💞💍
💍
#رمان_واقعی_عاشقانه_مذهبی💑
ما ثابت میکنیم مذهبیا عاشقترن👌
#رمان_اینک_شوکران 📚
#قسمت_هفدهم🎬
بعد از اون مثل گذشته شد...
شوخی میکرد، میرفتیم گردش، با علی بازی ميکرد، دوست داشت علی رو بنشونه توي کالسکه و ببره بیرون...
نمیذاشت حتی دست من به کالسکه بخوره...!
《نان سنگک و کله پاچه را که خردیده بود، گذاشت روی ميز، منوچهر آمده بود. دوست داشت هر چه دوست دارد برایش آماده
کند. صداي خنده علی از توي اتاق می آمد. لاي در را باز کرد منوچهر دراز کشیده بود و علی را با دو دستش بلند کرده بود و با او بازی میکرد. دو انگشتش را در گودي کمر علی می گذاشت و علی غش غش می خندید. باز هم منوچهر همانی شده بود که میشناخت...》
بدنش پر از ترکش شده بود، اما نمی شد کاري کرد، جاهاي حساس بودن باید مدارا میکرد... عکس های سینش رو که نگاه میکردی سوراخ سوراخ بود. به ترکش هاي نزدیک قلبش غبطه میخوردم.
می گفت: "خانوم شما که توي قلب مایید!".
دیگه نمیخواستم ازش دور باشم، به خصوص که فهمیدم خیلی از خانواده هاي بچه هاي لشکر، جنوب زندگی میکنن. توي بازدیدی که از مناطق جنگی گذاشته بودن و بچه هاي لشکر رو با خانواده ها دعوت کرده بودن، با خانم کریمی، خانم ربانی و خانم عبادیان صمیمی شدم.
اونا جنوب زندگی میکردن.
دیگه نمیتونستم تهران بمونم....
خسته بودم از این همه دوري.....
منوچهر دو سه روز اومده بود ماموریت.
بهش گفتم: "باید ما رو با خودت ببري."
قرار شد بره خونه پیدا کنه و بیاد ما رو
ببره. شروع کردم اثاث ها رو جمع و جور کردن...
منوچهر زنگ زد که خونه پیدا کرده، یه خونه ی دو طبقه در دزفول. یکی از بچه هاي لشکر با خانمش قرار بود با ما زندگی کنن...
همه ي وسایل رو جمع کردم. به کسی چيزی نگفتم تا دم رفتن...
نه خونواده ي من، نه خونواده ی منوچهر. هیچ کس راضی نبود به رفتن ما. میگفتن: "همه جای دنیا جنگ که میشه، زن وبچه رو بر میدارن و می برن یک گوشه ي امن. شما می خواید برید زیر آتیش؟"
فقط گوش می دادم...
آخر گفتم: "همه حرفاتون رو زدید، ولی هر کس راهی رو داره... من میخوام برم پیش شوهرم".
پدر و مادرم خیلی گریه میکردن، به خصوص پدرم...
منوچهر گفت: "من اینطوری نمیتونم شما رو ببرم. اگه اتفاقی یبوفته،چه طوري تو روي بابا نگاه کنم؟ باید خودت راضیشون کنی."
#ادامه_دارد...
📖به روایت همسر شهید منوچهر مدق
✍نویسنده:مریم برادران
💐شادے ارواح طیبہ شهدا صلوات💐
💍
💞💍
💍💞💍
حرم
💍💞💍 💞💍 💍 #رمان_واقعی_عاشقانه_مذهبی💑 ما ثابت میکنیم مذهبیا عاشقترن👌 #رمان_اینک_شوکران 📚 #قسمت_هفد
💍💞💍
💞💍
💍
#رمان_واقعی_عاشقانه_مذهبی💑
ما ثابت میکنیم مذهبیا عاشقترن👌
#رمان_اینک_شوکران 📚
#قسمت_هجدهم🎬
با پدرم صحبت کردم گفتم منوچهر اینطوري میگه...
گفتم: "اگر ما رو نبره بعد شهید شه، شما تاسف نمیخورید که کاش میذاشتم زن و بچش بیشتر کنارش بمونن؟"
بابا علی رو بغل کرد و پرسید: (علی جان دوست داري پیش بابایی باشی؟)
علی گفت: "آره، من دلم براي باباجونم تنگ میشه."
علی رو بوسید، گفت: "تو که این همه پدر ما رو در آوردي اینم روش خدا به همراهتون برید ."
صبح زود راه افتادیم...
《هنوز نرسیده قالشان گذاشته بود.
به هواي دو سه روز ماموریت رفته بود و هنوز بر نگشته بود. آقاي موسوي و خانمش دو سه روز بعد از رفتن منوچهر رفتند تهران.
با علی تنها مانده بود توي شهر غریب کسی را آنجا نمیشناختند. خیال کرده بود دوري تمام شده...
اگر هرروز منوچهر را نبیند، دو سه روز یک بار که میبیند...》
شهر خلوت بود. خود دزفولی ها همه رفته بودن. یک ماهی می شد که منوچهر نیومده بود. با علی توي اتاق پذیرایی بودیم که از حیاط صدایی اومد. از پشت پرده دیدم سه چهار تا مرد توی حیاط هستن.
از بالا هم صداي پا میومد. علی رو بردم توي اتاقش،در رو قفل کردم. تلفن زدم به یکی از دوستای منوچهر و جریان رو گفتم. یه اسلحه توي خونه نگه می داشتم. برش داشتم و اومدم برم اتاق پذیرایی که من رو دیدن...
گفتن: "حاج خانم شما خونه اید؟ در رو باز کنید ".
گفتم: "ببخشید، شما کی هستید؟"
یکیشون گفت: "من صاحب خونه ام".
گفتم: "صاحب خونه باش. به چه حقی اومدید اینجا؟"
گفت: " دیدم کسی خونه نیست، اومدم سر بزنم".
میخواست بیاد تو داشت شیشه رو میشکست اسلحه رو گرفتم طرفش گفتم: "اگه کسی پاشو بذاره تو میزنم".
خیلی زود دو تا تویوتا از بچه هاي لشکر اومدن. هر پنج تاشون رو گرفتن و بردن. به منوچهر خبر رسیده بود وقتی فهمیده بود اومدن توي خونه، قبل از اینکه بیاد، رفته بود یکی زده بود توي گوش صاحب خونه...
گفته بود: "ما شهر و زندگی و همه چیزمون رو
گذاشتیم، زن و بچه هایمون رو آوردیم اینجا، اونوقت تو که خونوادت رو بردي جاي امن اینجوري از ما پذیرایی میکنی؟"
#ادامه_دارد...
📖به روایت همسر شهید منوچهر مدق
✍نویسنده:مریم برادران
🌸شادے ارواح طیبہ شهدا صلوات🌸
💍
💞💍
💍💞💍
4_6034962159400648739.mp3
5.96M
#عاشقانه
✍تا حالا شــــده؛
فقط و فقط بخاطر اینکـــه
خدا، خودشو بهت داده، ازش تشکر کنی؟
تا حالا فکر کردی؛
اگه خـ❤️ـدا رو نداشتیم
چی میشد؟
#استاد_شجاعی 🔊