eitaa logo
حرم
2.6هزار دنبال‌کننده
9.9هزار عکس
6.6هزار ویدیو
635 فایل
❤﷽❤️ 💚کانال حرم 🎀دلیلی برای حال خوب معنوی شما🎀 @haram110 ✅️لینک کانال جذاب حرم https://eitaa.com/joinchat/2765357057Cd81688d018 👨‍💻ارتباط با ادمین @haram1
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از حرم
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
باب بین‌الحرمین از حرم عباس است همه جا سفره‌ی سقاست اباعبدالله نامی که طلاکوب نمودست خدا بر تاج غرور اهل بیت عباس است 🖤 صلےالله‌علیڪ‌یااباالفضل‌العباس🖤
هدایت شده از حرم
🖤یاحضرت عباس مددی اقا🖤 در علقمه آه از دلِ ریش نکش آرامشِ خیمه را به تشویش نکش این تیرِ سه شعبه، مُخبرِ حرمله است این قدر تو حرفِ مشک را پیش نکش 😭😭😭😭
هدایت شده از حرم
💠 🔹 جناب فاضل دربندی، ملا مهدی حائری مازندرانی و آیت الله کلباسی نجفی رضوان الله علیهم نقل کرده‌اند: ✍ قد سمعت عن بعض من اثق به، انه نقل عن بعض المتتّبعين في كتب المقاتل انه قال : تذت صار يوم القيامة و اشتد الامر على اهل المحشر ، بعث رسول الله صلی الله علیه و آله امير المؤمنين علیه السلام الى فاطمة سلام الله علیها لتحضر مقام الشفاعة ، فيقول امير المؤمنين علیه السلام : يا فاطمة ما عندك من اسباب الشفاعة ؟ وما ادخرت لأجل هذا اليوم الذي فيه الفزع الاكبر ؟ فتقول فاطمة سلام الله علیها : يا امير المؤمنين كفانا لأجل هذا المقام اليدان المقطوعتان من ابني العباس علیه السلام . 🔸 در مقاتل معتبر آمده است که وقتی که روز قیامت بر پا شود و عرصه بر مردم به تنگ آید، رسول خدا صلی الله علیه و آله امیر المومنین علیه السلام را به نزد حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها می‌فرستد تا در جایگاه شفاعت بایستد. امیر المومنین علیه السلام می‌گوید: یا فاطمه چه چیزهایی از اسباب شفاعت را به همراه داری؟ حضرت فاطمه سلام الله علیها در جواب می‌گوید: یا علی! این دو دست بریده فرزندم عباس را دارم. 📚 اکسیر العبادات فی الاسرار الشهادات، تالیف فاضل دربندی، جلد ۲، صفحه ۵۱۴، چاپ شرکة المصطفی للخدمات الثقافیة 📃 اسکن کتاب: 🌐 http://bit.ly/2m7fFT7 📃 پوستر: 🌐 http://bit.ly/2kaLlX0 📚 خصائص العباسية، تالیف آیت الله محمد ابراهیم کلباسی نجفی، صفحه ۲۰۹، چاپ انتشارات آرام دل 📃 اسکن کتاب: 🌐 http://bit.ly/2kyCgHu 📃 پوستر: 🌐 http://bit.ly/2lDftL2 📚 معالی السبطین، تالیف شیخ مهدی حائری مازندرانی، صفحه ۶۳۹، چاپ انتشارات تهذیب 📃 اسکن کتاب: 🌐 http://bit.ly/2lDYqbE 📃 پوستر: 🌐 http://bit.ly/2lYsy1s السلام عليك يا ابا الفضل العباس علیه السلام @haram110
هدایت شده از حرم
29.6M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📹 راز جایگاه ویژه حضرت العباس(ع) @haram110
هدایت شده از حرم
4_318504763102593656.mp3
10.13M
🎼 عباس سقای من ماه زیبای من مرو.... 🎤 مداح: حاج میثم مطیعی ⚜واحد پیشنهاد ویژه برای دانلود التماس دعا😔✋
هدایت شده از حرم
شب تاریڪ جهاטּ حس سحر مےخواهد شمس زیباے علے مےخواهد شرط شفاعٺ شده یعنے آטּ روز مادر از نظر مےخواهد 🌴🍂 🌙🍂
هدایت شده از حرم
آن نخل به خون طپیده را،می بوسید ان مشک ز هم دریده را می بوسید خورشید،کنار علقمه خم شده بود دستان ز تن بریده را می بوسید!! 😔😔😔😔
هدایت شده از حرم
اے تشنہ لبے، ڪه آب شرمندهٔ توسٺ تا صبـحِ جـَزا سحاب شرمندهٔ توسٺ در اوجِ عطش گذشتـے از آبِ فُراٺ و الله ڪه آبْ شرمندهٔ توسـٺ 🌙 🌺🍃 🌺🍃
هدایت شده از حرم
༻﷽༺ 🥀 عموے خوش قدو بالاے بچہ سیدها عزیز ام بنین، میوه ے دل بہ غیر پرچم تو بیرقے ڪه بالا نیسٺ کسے بہ غیر تو اےنبض آب! نیسٺ ❤️
هدایت شده از حرم
💚✨🌸🏴 🌹 امام رضا(ع): اشڪ بر امام حسین گناهان رو فرو میریزد...👌🏻🌱 ‌ 📚بحار، ج۴۴، ص۲۸۴
هدایت شده از حرم
4_6030415915042999469.mp3
7.02M
احساسی • [پاشو علمدار حرم یه سری به حرم بزن ]🌿 🎤| 👌🏻| فوق زیبا @haram110
هدایت شده از حرم
4_6030415915043003394.mp3
4.19M
[ای ساقی تشنه لبان... ]🌿 🎤| 👌🏻| فوق زیبا @haram110
هدایت شده از حرم
4_6028297431014180218.mp3
6.42M
احساسی • [مکن ای صبح طلوع... ]🌿 🎤| 👌🏻| فوق زیبا @haram110
هدایت شده از حرم
4_5841445226694052395.mp3
8.5M
🎤 جواد مقدمـ 🎼 پاشو علمدار حرم دلمـ به غیراز تو ازهرچه تهــۍ ماند @haram110
هدایت شده از حرم
4_5841445226694051402.mp3
3.97M
🎤 مهدۍ اکـــــبرۍ 🎼 علم اگر از دست علمدار زمین نمیخورد غرقِ دریاۍِ غمت را رمقۍ بیش نمانـــــد😔🖤 @haram110
هدایت شده از حرم
در ایام تحصیل علوم دینی و فقه اهل بیت علیهم السلام در نجف اشرف، شوق زیاد جهت دیدار جمال مولایمان بقیة الله الاعظم عجل الله فرجه الشریف داشتم، با خود عهد کردم که چهل شب چهارشنبه پیاده به مسجد سهله بروم؛ به این نیت که جمال آقا صاحب الامر علیه السلام را زیارت و به این فوز بزرگ نائل شوم. تا 35 یا 36 شب چهارشنبه ادامه دادم، تصادفاً در این شب، رفتنم از نجف تأخیر افتاد و هوا ابری و بارانی بود. نزدیک مسجد سهله خندقی بود، هنگامی که به آنجا رسیدم بر اثر تاریکی شب وحشت و ترس وجود مرا فراگرفت مخصوصاً از زیادی قطاع الطریق و دزدها؛ ناگهان صدای پایی را از دنبال سر شنیدم که بیشتر موجب ترس و وحشتم گردید. برگشتم به عقب، سید عربی را با لباس اهل بادیه دیدم، نزدیک من آمد و با زبان فصیح گفت: ای سید! سلام علیکم ترس و وحشت به کلی از وجودم رفت و اطمینان و سکون نفس پیدا کردم و تعجب آور بود که چگونه این شخص در تاریکی شدید، متوجه سیادت من شد و در آن حال من از این مطلب غافل بودم. به هر حال سخن می گفتیم و می رفتیم از من سوال کرد: « کجا قصد داری؟» گفتم: « مسجد سهله» فرمود: « به چه جهت؟» گفتم: « به قصد تشرف زیارت ولی عصر علیه السلام» مقداری که رفتیم به مسجد زید بن صوحان ( مسجد کوچکی است نزدیک مسجد سهله ) رسیدیم، داخل مسجد شده و نماز خواندیم و بعد از دعایی که سید خواند که کأنّ با او دیوار و سنگها آن دعا را می خواندند، احساس انقلابی عجیب در خود نمودم که از وصف آن عاجزم. بعد از دعا سید فرمود: « سید تو گرسنه ای، چه خوبست شام بخوری» پس سفره ای را که زیر عبا داشت بیرون آورده و در آن مثل اینکه سه قرص نان و دو یا سه خیار سبز تازه بود. مثل اینکه تازه از باغ چیده و آن وقت چلّه زمستان، و سرمای زننده ای بود و من متوجه این معنا نشدم که این آقا این خیار تازه سبز را در این فصل زمستان از کجا آورده؟ طبق دستور آقا، شام خوردم. سپس فرمود: « بلند شو تا به مسجد سهله برویم» داخل مسجد شدیم آقا مشغول اعمال وارده در مقامات شد و من هم به متابعت آن حضرت انجام وظیفه می کردم و بدون اختیار نماز مغرب و عشا را به آقا، اقتدا کردم و متوجه نبودم که این آقا کیست. بعد از آنکه اعمال تمام شد، آن بزرگوار فرمود: «ای سید آیا مثل دیگران بعد از اعمال مسجد سهله به مسجد کوفه می روی یا در همین جا می مانی؟ » گفتم: « می مانم». در وسط مسجد در مقام امام صادق علیه السلام نشستم به ایشان گفتم: آیا یا یا میل داری آماده کنم آقا در جواب، کلام جامعی را فرمود: « این امور از فضول زندگیست و ما از این فضول دوریم.» این کلام در اعماق وجودم اثر گذاشت به نحوی که هرگاه یادم می آید ارکان وجودم می لرزد.
هدایت شده از حرم
💔 مطمئنم آخرش آقا نجاتم می دهد از حصارِ غصّه و غمها نجاتم می دهد خیری از ماندن ندیدم غیرِ درد و بیکسی صاحبم از دارِ این دنیا نجاتم می دهد غرق خواهم شد اگر دستم نگیرد لحظه ای ناخدایِ شیعه از دریا نجاتم می دهد نامه ی اعمالِ من پُر باشد از جرم و خطا لحظه ی حسّاس با امضا نجاتم می دهد شست و شو دادم دو چشمم را به اشکِ روضه ها دیدنِ خال و خدِ زیبا نجاتم می دهد گریه کردم بر دو دستانِ بریده بعد از آن مطمئن بودم خود مولا نجاتم می دهد گریه کن هایِ ابوفاضل،عزیزِ مهدی اند او بحقِّ روضه ی سقّا نجاتم می دهد اللﮩـم_عجـل_لولیـڪ_الفـرجــــ
هدایت شده از حرم
✅نکته؛ 👈🏽 .. حضرت ابالفضل علمدار و سپهدار لشکر است.. صاحب منصب نظامی است فرمانده سپاه امام حسین است.. اومد از ولی امرش، سیدالشهدا اذن میدان گرفت.. امام حسین ع فرمود اگر میخواهی میدان بری ؛ قبلش مقداری آب برای کودکانم بیار.. ایشان نفرمود من با این همه منصب و درجه برم آب بیارم؟ فرمود سمعا و طاعتا سیدی و مولای و سراسیمه خود را به آب رساند.. 👌🏼نکته اش اینجاست؛ببینید الان اگر در محضر امام زمان بودیدحضرت چی ازتون میخواست؟؟ تکلیف شرعیتون چی بود؟؟
هدایت شده از حرم
4_5875248264286045722.mp3
797.7K
ما هم مثل اَبالفضل العباس باشیم امام مظلوم و تنها را یاری کنیم @haram110
هدایت شده از حرم
4_454751150185382042.mp3
2.91M
سخنران حجت الاسلام مومنی شفای جوان سنی به دست حضرت اباالفضل(ع)... @haram110
هدایت شده از حرم
حتما بخونيد واقعا قشنگه وقتی پرچم حضرت عباس(ع) و همراه اسرا آوردن تو قصر یزید یزید پرچمو از دور دید به احترام پرچم پاشد ، وزیر پرسید یا امیر چرا تا پرچم علمدار حسین (ع) دیدید پا شدید ؟؟؟؟؟ پرسيد علمدار حسين (ع) چه كسي بود? جواب دادن: عباس(ع) برادر حسين(ع) ابن علي(ع) یزیدگفت : این پرچم و نگاه کن ... تمام چوبه پرچم تير و ضربه شمشير خورده... وفقط جاي قبضه ي دست علمدار سالم هست، این علمدار تا لحظه ایی که جوون تو بدنش بوده تا رمقه آخر وفادار بوده و پرچم را زمين ننداخته ... به راستي كه تا دنيا دنياست ديگر مادري همچين فرزندي را بدنيا نمياره كه اینگونه شجاع و وفادار باشه ... قربون داداشی برم، که امان نامه رو ندید رد کرد، شب آخر وقتی همه اومدن از بین دو انگشت امام حسین (ع) جایگاهشون و تو بهشت ببینن نگاه نکرد و رفت .... امام گفت عباسم تو جایگاهتو نمیبینی ؟؟؟؟ حضرت عباس(ع) گفت بهشت من شمایید... اگه توام عاشق علمداری کپی کن "اَلسَّلٰامُ عَلَیْکََ یٰا اَبَاالْفَضْلِ الْعَبٰاس. 🏴🖤🏴🖤🏴🖤🏴🖤🏴🖤🏴🖤🏴🖤
😥😢به ‌ياد بچّه ‏هاي كشته شده ‏اش روضه مي ‏خواند مرحوم آیت الله تولایی خراسانی در سخنرانی خود در منزل حاجی صفری (آریاشهر)، در سال 1398 قمری می فرمود: مي ‏خواهم يك مصيبت مختصري بخوانم، خيلي جانگذار است. يك مقدّمه ‏اي دارد. من سه تا خواهر و چهار برادر داشتم. يك خواهر من، نزديك بيست و هشت سال قبل فوت شد. مادرم به او علاقه داشت. وقتي كه فوت كرد، مادرم خيلي بي ‌تابي كرد. اگر من به داد مادرم نمي ‏رسيدم، خودش را از ناله و گریه زياد تلف كرده ‏بود. من چون اكبر اولاد ذكور او بودم، مي ‏آمدم مادرم را بغل مي ‏گرفتم، يك قدري تسلّي مي ‏دادم، يك قدري از حال گريه و انقلاب مي ‏افتاد. اين خواهر من يك دختر بچّه ‏اي داشت سه چهار ساله كه حالا بزرگ شده است و اولاد و عروس و داماد دارد. دو الی سه روز اوّل هرطور بود مادر را نگه داشتيم. زمانی‌که اين بچّه جلوی مادر من مي‏ آمد، مادر من گريه مي ‏كرد. او را بغل مي ‏گرفت! او را می بوسید و به یاد دخترش می افتاد. قربان مادرت بروم، كجا رفته‏ است؟ چقدر چشم‌ هايت شبيه به اوست، او را بغل مي ‏گرفت و انقلاب راه مي ‏انداخت و ناله مي ‏زد. ما ناچار بوديم برويم مادرمان را آرام كنيم، و بچّه را هرطوري كه هست برداريم و دور كنيم. عاقبت ديديم چاره نداريم، بايد اين بچّه را به رؤيت مادرمان نرسانيم، زیرا تا چشمش به او مي‏افتد، ياد بچّه ‏اش مي ‏افتاد. کاری کردیم كه مادرمان اين بچّه را، هفته ‏اي يك مرتبه، بلکه ده روز يك مرتبه ببيند. يك روزي من در خانه نشسته ‏بودم، يكي از برادرهايم همين بچّه‌ خواهرم را آورد.، تا مادرم چشمش به او افتاد، باز دويد و پريد و او را بغل گرفت و روي زانويش نشاند و بوسيد و بویيد و باز هم بنا كرد روضه خواني كردن. مادرت كجاست؟ مادرت چه شد؟ در آن روز، يك منظره ‏اي و يك خاطره ‌اي از جلو فكر من عبور كرد و مرا منقلب كرد، چه انقلابي! بنا كردم هاي هاي گريه كردن. خواهرها و برادران کوچک من هم به گریه افتادند. گريه خيلي شديد شد. يك قدري كه گريه كرديم، به من گفتند: شما هم كه امروز منقلب شدي؟ گفتم: انقلاب من براي مادرم نبود، يك قضيّه ‏اي يادم آمد كه اگر بگويم شما هم منقلب مي ‏شويد. گفتند: چه قضیّه ‌ای؟ گفتم: اين مادر من، هفت تا اولاد داشت، يكي از دنیا رفت، مادر، اين ‌طور بي ‌تاب شده است. هر وقت چشم او به نوه ‏اش مي ‏افتد، اين انقلاب را راه مي ‏اندازد. من به فكر مادر ابوالفضل علیه السلام افتادم. چهار تا رعنا پسر، مثل شاخ شمشاد از دستش رفته ‏اند. کَانَتْ بَنُونَ لِی أُدْعَى بِهِمْ وَ الْیَوْمَ أَصْبَحْتُ وَ لا مِنْ بَنِینَ چهار تا پسرش رفته است. از حضرت ابوالفضل علیه السلام يك پسر بچه به ‌نام عُبيدالله‏ بن ‏عباس مانده است. آقا! اين مادر دلسوخته دست اين بچّه را مي ‏گرفت و به قبرستان بقيع مي ‏آمد. در یک نقطه معیّن آن، عزاخانه‌ امّ‏ البنين علیه السلام است. می ‌آمد و آنجا می ‌نشست، بچّه را روي زانوي خود مي ‏نشاند و به ‌ياد بچّه ‏هاي كشته شده‏اش روضه مي ‏خواند، مردم هم جمع مي ‏شدند. اين كيست؟ اين امّ ‏البنين است، مادر ابوالفضل که عزاي بچّه‏ هايش را گرفته ‏است. اين بچّه را روي زانوي خود مي ‏گذاشت و با يك سوز و گدازي شعر می خواند. مردم حلقه مي ‏زدند و به حال اين زن گريه مي ‏كردند. حتّي مروان با آن شقاوت قلبش مي ‏آمد و منقلب مي ‏شد. لا تَدعُوَنّي وَیكَ اُمَ‏البنين فَالیَومَ أصبَحتُ وَ لا مِن بَنینٍ مردم من را از اين به بعد ام‏ البنين نگویيد. چرا؟ يك وقتي بود که چهار پسر داشتم، قامت‏ آن‌ها مانند شمشاد بودند، امّا حالا بچّه ‏هاي من زير خاك هستند و ناله مي ‏كرد. عباسم! پسر بزرگم! به من یک خبرهایي دادند، خدا كند دروغ باشد، مادر، به من خبر دادند دو تا دست رعناي تو را بريدند، بدنت را بي‏ دست كردند. مادر، قربانت برود. اگر دست مي ‏داشتي جراًت نمي ‏كردند جلوي تو بيايند. به من خبر داده ‏اند بر فرق سر تو عمود آهن زده اند. (سخنرانی های منزل حاجی صفری در آریاشهر تهران، شب9 محرم 1398 قمری) ✅«اللّهمّ عجّل لولیّک الفرج»
✴️ شنبه👈8 شهریور 1399 👈9 محرم الحرام 1442👈29 اوت 2020 🕌 مناسبت های دینی واسلامی . 🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴 تاسوعای حضرت سیدالشهداء علیه السلام . 🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴 ⛺️😭محاصره خیمه ها در کربلا و آمدن امان نامه برای فرزندان ام البنین علیها السلام و درخواست تاخیر جنگ از سوی امام حسین علیه السلام . 🐪ورود لشکری تازه نفس به کربلا خطبه امام حسین علیه السلام برای اصحابش . ⚫️شهادت رجایی و باهنر "۶۰ شمسی " 🌙⭐️احکام دینی و اسلامی. 📛هیچ کاری شایسته نیست جز عزاداری برای سالار شهیدان حضرت ابا عبدالله الحسین علیه السلام . 👶مناسب زایمان و نوزادش ولادتش آسان ،حالش خوب و موفق در همه امور زندگی و اعمال صالح انجام میدهد . ان شاءالله . 🤕بیمار امروز زود شفا یابد ان شاءالله. 🚖 مسافرت بسیار نیک است. 🔭 🌗احکام و اختیارات نجومی. ✳️کم کردن خواسته ها. ✳️ و شرکت درمراسمات عزاداری نیک است. 🔲این اختیارات تنها یک سوم مطالب سررسید همسران است بقیه امور را در تقویم مطالعه بفرمایید. 💑 مباشرت و انعقاد نطفه دلیل خاصی برآن واردنشده است . 💇💇‍♂ اصلاح سر و صورت طبق روایات، (سر و صورت) در این روز از ماه قمری باعث درد و بیماری می شود . 💉💉 حجامت خون دادن فصد زالو انداختن خون_دادن یا در این روز از ماه قمری، باعث درد اعضا می شود. 😴😴 تعبیر خواب امشب. خوابی که شب یکشنبه دیده شود تعبیرش از ایه 10 سوره مبارکه ی "یونس علیه السلام" است. دعواهم فیها سبحانک اللهم ...... و از معنی آن چنین استفاده می شود که از خواب بیننده عمل صالح یا خیری به وجود آید که در دنیا و آخرت به او نفع رساند ان شاءالله. و شما مطلب خود را بر آن قیاس کنید . 💅 ناخن گرفتن شنبه برای ، روز مناسبی نیست و طبق روایات ممکن است موجب بیماری در انگشتان دست گردد. 👚👕دوخت و دوز. شنبه برای بریدن و دوختن، روز مناسبی نیست آن لباس تا زمانی که بر تن آن شخص باشد موجب مریضی و بیماری اوست. 🙏🏻 وقت در روز شنبه: از طلوع آفتاب تا ساعت ۱۰ و بعداز اذان ظهر تا ساعت ۱۶ عصر. 📿ذکر روز شنبه : یارب العالمین ۱۰۰ مرتبه 📿 ذکر بعد از نماز صبح ۱۰۶۰ مرتبه که موجب غنی و بی نیاز شدن میگردد . 💠 ️روز شنبه طبق روایات متعلق است به (ص). سفارش شده تا اعمال نیک و خیر خود را در این روز به پیشگاه مقدس ایشان هدیه کنیم تا ثواب دوچندان نصیبمان گردد.
9 محرّم 1 ـ محاصره ی خیمه ها در کربلا امام صادق علیه السلام فرمودند : تاسوعا روزی بود که حسین علیه السلام و اصحابش را در کربلا محاصره کردند و سپاه شام بر قتل آن حضرت اجتماع نمودند، و پسر مرجانه و عُمَر سعد به خاطر کثرت سپاه و لشکری که برای آنها جمع شده بود خوشحال شدند، و آن حضرت و اصحابش را ضعیف شمردند و یقین کردند که یاوری از برای او نخواهد آمد و اهل عراق حضرتش را مدد نخواهند نمود. (1) 📚 منابع : 1. کافی : ج 4، ص 174. و ... .
9 محرّم 2 ـ آمدن امان نامه برای فرزندان امّ البنین علیها السلام در این روز شمر ملعون برای حضرت عبّاس علیه السلام و برادرانش امان نامه آورد. آن لعین خود را نزدیک خیام با جلالت حضرت اباعبدالله علیه السلام رسانید و بانگ بر آورد : «أینَ بَنُو اُختِنا» : «پسران خواهر ما کجایند»؟ ولی آن بزرگواران جواب ندادند. امام حسین علیه السلام فرمودند : جواب او را بدهید اگر چه فاسق است. حضرت عبّاس علیه السلام در جواب فرمودند : چه می گویی ؟ شمر گفت : من از جانب امیر برای شما امان نامه آورده ام. شما خود را به خاطر حسین علیه السلام به کشتن ندهید. حضرت عبّاس علیه السلام با صدای بلند فرمود : «لعنت خدا بر تو و امیر تو (و بر امان تو) باد. ما را امان می دهید در حالی که پسر رسول خدا را امان نباشد» ؟ (2) 📚 منابع: 2. امالی صدوق : ص 220. و ... .
9 محرّم 3 ـ در خواست تأخیر جنگ از سوی امام حسین علیه السلام در عصر تاسوعا امام علیه السلام برای به تعویق انداختن جنگ یک شب دیگر مهلت گرفتند. چون عُمَر سعد لشکر را آماده ی جنگ با امام علیه السلام نمود و معلوم شد که قصد جنگ دارند، حضرت به برادرش عبّاس علیه السلام فرمود تا یک شب دیگر مهلت بگیرد. آنها در ابتدا قبول نکردند، ولی بعد قبول نمودند که شبی را صبر کنند. (3) 📚 منابع : 3. امالی صدوق : ص 220. و ... .
9 محرّم 4 ـ آمدن لشکر تازه نفس به کربلا در این روز لشکر مجهّزی به دستور ابن زیاد از کوفه وارد کربلا شد، (4) و شمر نامه ی ابن زیاد را آورد. (5) 📚 منابع : 4. امالی صدوق : ص 220. و ... . 5. همان. و ... .
9 محرّم 5 ـ خطابه ی امام حسین علیه السلام برای اصحابش در عصر این روز امام حسین علیه السلام در جمع یاران خطبه ای قرائت فرمودند، و اصحاب اعلام وفاداری نمودند. (6) 📚 منابع : 6. همان. مناقب آل ابی طالب علیهم السلام : ج 4، ص 107. و ... .
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌟 زیارت‌حسینی| *حضرت ابوالفضل و حضرت علي اكبر علیهماالسلام استقبال ملا عبدالحميد قزويني مي‌روند* 👈🏾 مرحوم عراقي در كتاب دارالسلام ماجراي ديدار آخوند ملا عبدالحميد قدس سره با حضرت ابوالفضل العباس عليه‌السلام و حضرت علي اكبر عليه‌السلام را اينگونه نقل كرده است: ملا عبدالحميد قزويني كه از ابتداي مجاورات در نجف اشرف، در همه‌ي اوقات زيارتي مخصوصه ي حضرت امام حسين عليه‌السلام، با پاي پياده به كربلا رفته بود، فرمود: روزي به اراده‌ي زيارت كربلا از نجف اشرف بيرون رفتم. چون به بلندي وادي السلام رسيدم، جمعي از بزرگان و اعيان نجف را ديدم كه براي بدرقه ي آقازاده اي بيرون آمده اند. آنها او را با كمال احترام بر كجاوه سوار كردند و دعاي سفر در گوش او خواندند و مقداري از راه را با او همراه شدند. سپس با او وداع كردند و در عقب او اذان گفتند و ساير آداب آقايي را براي او به جا آوردند، و او هم با نوكر و بنه و ساير لوازم سفر روانه‌ي كربلا گرديد. چون اين عزت را ديدم و ذلت خود را هم مشاهده كردم، ملول و خجل شدم و با خود گفتم: اين دفعه هم كه بيرون آمده ام، به كربلا مي‌روم، لكن بعد از اين اگر اسباب مساعدت كرد كه رفتن به كربلا بر وجه ذلت نباشد مي‌روم والا ديگر نمي‌روم و همان مقداري كه تا به حال رفته‌ام، كفايت مي‌كند. اين دفعه به كربلا رفتم و برگشتم و بعد از آن قصد كردم كه ديگر به طريق مذلت به زيارت نروم، و بر همان اراده بودم تا آنكه وقت زيارت مخصوصه‌ي ديگر رسيد و چند نفر از طلاب آمدند و پرسيدند: چه روزي اراده‌ي زيارت داري كه ما هم با تو بياييم؟ گفتم من اراده رفتن ندارم، زيرا كه خرج منزل و كرايه ندارم و پياده هم نمي‌روم! گفتند: تو كه هميشه پياده مي رفتي! گفتم: ديگر نمي‌روم! گفتند: اين دفعه كه ما اراده‌ي پياده رفتن داريم، با ما بيا تا ما هم از راه باز نمانيم، بعد از آن را خودت مي‌داني! بالاخره، پس از اصرار و انكار، آنها رفتند و براي توشه‌ي راه چيزهايي خريداري كردند و مرا با اصرار برداشتند و از نجف بيرون آمديم و با ايشان روانه شديم. چون وقت رفتن براي زيارت تنگ شده بود و فرداي آن روز، روز زيارت بود، در هنگام صبح بيرون رفتيم، كه ظهر در كاروانسراي شور بخوابيم و شب به كربلا برسيم. پس با همراهان، كه دو نفر بودند، روانه شديم و در هنگام ظهر وارد كاروانسرا گرديديم. زوار ديگر شب قبل بار كرده بودند، بنابراين در آن هنگام هيچ زائري در كاروانسرا نبود چون كه آن اوقات كاروانسرا مخروبه بود و هوا هم گرم بود و خانواري هم در كاروانسرا نبود، بنابراين كسي در آنجا نمي‌ماند. به علاوه آنكه، كاروانسرا هم از خوف طراران عرب در امان نبود، بلكه گاه گاه در داخل كاروانسرا مردم را برهنه مي‌كردند و احيانا اگر بعضي از طلاب و مجاورين در آنجا وارد مي‌شدند و توان مبارزه با دزدان را نداشتند، از خوف عرب‌ها، اسباب و لباس خود را در زير زباله‌ها مستور مي‌كردند. ما بعد از ورود به كاروانسرا، چون اسباب مهمي نداشتيم، در صفه‌ي بزرگ مسقفي كه در آنجا بود، منزل كرديم و پس از صرف غذا خوابيديم. اتفاقا من زودتر از همراهان بيدار شدم و آفتابه را برداشتم و براي وضو گرفتن بيرون آمدم. بعد از انجام مقدمات وضو، بر صفه‌اي كه در وسط كاروانسرا بود، بالا رفتم و بر لب آن صفه رو به در كاروانسرا نشستم و مشغول وضو شدم. در اثناي وضو گرفتن كه مشغول مسح پا بودم، مرد عربی كه در زي لباس اعراب بود و پياده از درب كاروانسرا داخل گرديد! وي با سرعت تمام نزد من آمد به گونه‌اي كه گمان كردم، او از اعراب بيابان است و اراده كرده كه مرا برهنه كند، لكن چون چيز قابلي با خود نداشتم، چندان خوف نكردم و مسح پا را تمام نمودم! چون نزديك آمد، متوجه من گرديد و گفت: ملا عبدالحميد قزويني تو هستي؟! چون بدون سابقه ي آشنايي نام مرا ذكر نمود، تعجب كردم و گفتم: آري منم! گفت: تويي كه مي‌گفتي: من به اين ذلت و خواري ديگر به كربلا نمي‌روم، مگر آنكه به طريق عزت متمكن و قادر شوم؟! قدري تأمل كردم و با خود گفتم: اين شخص اين واقعه را از كجا دانست؟ سپس در جواب گفتم: آري! آن عرب گفت: اينك آماده شو كه مولاي تو حضرت ابوالفضل العباس عليه‌السلام و آقاي تو حضرت علي بن الحسين عليه‌السلام به استقبال تو آمده اند، تا قدر خود را بداني و به خاطر اعتبارات بي اعتبار دنيا افسرده و مهموم نگردي! چون اين سخن را شنيدم، متحير ماندم و مبهوت گرديدم كه اين شخص چه مي‌گويد؟! ناگاه ديدم كه دو نفر سواره با شمايل آن دو بزرگوار، كه شنيده و در كتب اخبار و مصيبت ديده و خوانده بودم، با آلات و اسلحه‌ي حرب - در حالي كه حضرت ابوالفضل عليه‌السلام در جلو بودند و حضرت علي اكبر عليه‌السلام به دنبال آن بزرگوار بودند - از باب كاروانسرا داخل صحن آن گرديدند! چون اين واقعه را ديدم، بي‌اختيار خود را از بالاي آن صفه پايين انداختم و جلو دويدم و خود را به پاي اسبهاي ايشان انداختم و بوسيدم و