eitaa logo
حرم
2.6هزار دنبال‌کننده
10هزار عکس
6.6هزار ویدیو
636 فایل
❤﷽❤️ 💚کانال حرم 🎀دلیلی برای حال خوب معنوی شما🎀 @haram110 ✅️لینک کانال جذاب حرم https://eitaa.com/joinchat/2765357057Cd81688d018 👨‍💻ارتباط با ادمین @haram1
مشاهده در ایتا
دانلود
حرم
✦‍ "رمان #پرواز_شاپرکها #قسمت_نوزدهم رها چادرش را که خونی شده بود، در حمام گذاشت و در حمام را بست.
✦‍ "رمان ارمیا صدرا را از آن روزها بیرون کشید: تو که خیلی بیشتر از من عوض شدی... صدرا خندید و دست بر شانه ی نحیف ارمیا گذاشت و بعد بوسید: عوض شدم چون عوضی بودم. ار بار که رَد زخم روی پیشونی محسن رومیبینم، از خودم شرمنده میشم. حاج علی که رخت خواب ها را پهن کرد. با زهرا خانوم روی بالکن موکتی پهن کرده و با استکان های چای به لیمو کنار هم نشستند.حاج علی استکان چایش را در دست گرفت و عطر دل انگیزش را نفس کشید. زهرا خانوم با لبخند نگاهش کرد. لبخندش را حاج علی بی جواب نگذاشت. حاج علی: عمر ما هم دیگه داره سر میاد. محبوبه خانوم رفت، مادر زن مسیح، اسمش چی بود؟ زهرا خانوم: رباب حاج علی سری تکان داد: آره، رباب خانوم!الانم که فخری خانوم. نوبتی هم که باشه، داره نوبت ما میشه. زهرا خانوم: حرف از رفتن نزن حاجی. اشک چشمانش را حاج علی گرفت وادامه داد: اینا رو گفتم مقدمه، چرا زود وا میدی خانوم؟ زهرا خانوم: چی رو وا میدم. تازه با تو فهمیدم زندگی چیه!طاقت ندارم اینجوری حرف از رفتن میزنی؟ حاج علی بلند خندید: حالا شاید من موندم و تو رفتیا! بعد چشمکی به زهرا خانوم زد و خندید. زهرا خانوم که شوخی پشت حرف حاج علی را متوجه شده بود، پشت چشمی نازک کرد و گفت: من قصد رفتن ندارم. شما عجله داری بفرما! حاج علی: حالا که قصد رفتن نداری بگو برام. زهرا خانوم: چی بگم حاجی؟ حاج علی: شونزده، هفده ساله ازدواج کردیم. هیچ وقت از گذشته ازت نپرسیدم چون میدونم سخته برات. اما امشب میخوام برام بگی چی شد که خون بس شدی؟چرا ازت اینهمه متنفربود اون خدا بیامرز؟ زهرا خانوم غرق در خاطراتش شد... زهرا تازه هجده ساله شده بود. همراه زهره خواهر شانزه ساله اش کنار شط بودند که صدای داد و فریاد بلند شد. زهرا دست خواهرش را گرفت به سمت صدا رفتند. خانواده پسر عموی پدرش بودند که با پدر و برادرهایش درگیر شده بودند. دست زهره را کشید و از پشت نخل ها خودشان را به خانه رساند. مادرش، خواهرانش، زن برادرهایش، همه نگران جمع شده بودند. زهرا از حمیرا، زن برادر سوم اش پرسید: چی شده حمیرا؟ حمیرا با اشاره به زهره گفت: زهره برو آب قند درست کن! زهره را که دنبال نخود سیاه فرستاد، به زهرا گفت:پسر عموی بابات، اومده میگه خرمای نخلای اونا رو کندیم. زهرا: حالا واقعا کندیم؟ حمیرا: همون درختای اختلافی که روی مرزه رو میگه! زهرا: همونا که قرار بود یک سال درمیون ما خرما هاشو بکنیم؟ حمیرا: آره. امسال نوبت ما بود، دوباره بامبول در آورده! زهرا پوفی کرد: این همه نخل داره!ولکن این چهارتا نیست؟ حمیرا: نه! راستی شنیدی برای پسرش شهاب، زن گرفته؟ زهرا: کی رو گرفته؟ حمیرا: از قوم زنش گرفته. خیلی هم میخوانش همشون. دختره تا رسید یک پسر زایید براشون. واسه همین دوباره یاد نخلا افتاده!وارث پیدا کرده. ادامه دارد... نویسنده:
حرم
✦‍ "رمان #پرواز_شاپرکها #قسمت_بیستم ارمیا صدرا را از آن روزها بیرون کشید: تو که خیلی بیشتر از من ع
"رمان زهره که با لیوان آب آمد، صداها خاموش شد و بعد از دقایقی شدت بیشتری گرفت. زهرا مادر را دید که بر سر میزند. به سمت مادر دوید و نگاهش که به سمت مردها رفت، خشکش زد. مسلم پسرعموی پدرش، روی زمین غرق در خون، افتاده بود. همه چیز به سرعت پیش رفت. دعواها و کش مکش ها. خون خواهی شهاب و خواهرش هایش. پدرش که ایستاد و گفت، خون بس میدهد. نگاه نگران مادر روی زهره که همه میدانستند چشم شهاب دنبال او بوده و هنوز هم هست. گریه های زهره که نشان کرده ی احمد پسر عمو غفار بود. شهابی که فردا برای بردن خون بس می آمد. یک هفته از مرگ مسلم گذشته بود وفردا قرار بود، خون بس را تحویل دهند. همه از گریه های زهره عاصی شده بودند. همان موقع بود که احمد با پدرش آمدند. احمد به شهر رفته بود برای فروش خرماها و تازه به روستا رسیده بود که خبر را شنید و سراسیمه خود را به خانه نامزدش رساند. غفار رو به کمال، پدر زهرا کرد: ما حرف زدیم، قول و قرار گذاشتیم. گفتی بعد ازدواج زهرا، گفتیم چشم!این چه معرکه ایه که گرفتید؟ کمال دستی به سبیلش کشید: معرکه نیست. شهاب گفته خون بس!همه هم میدونن از خیلی سال پیش زهره رو میخواست اما مادرش نذاشت و از طایفه خودش براش زن گرفت. یا باید جونمو بدم یا دخترمو. غفار: زهرا رو بده!اون که نشون کرده نیست کمال: فردا بیاد، خودش انتخاب میکنه. غفار: اما زهره عروس منه! کمال غرید: عروس عروس نکن!دختر منه هنوز!هر کی رو فردا انتخاب کرد میبره. زهرا با صدای آرامی گفت: امشب زهره رو عقد کنید. فردا مجبور میشه منو ببره! احمد و غفار با لبخند تایید کردند اماکمال گفت: اگه سر لج بیفته چی؟ خون منه که ریخته میشه! غفار: ریش سفیدا نمیذارن!بگم بیان عقدشون کنیم بی سر و صدا؟ کمال که با بی میلی سر تکان داد، اشکهای زهره به لبخند بدل شد و زهرا اشکش را در آغوش حمیرا خالی کرد. صبح روز بعد شهاب معرکه ای راه انداخته بود. اما در نهایت زهرا را عقد موقت کرد و برد. امان از روزی که شنید پیشنهاد عقد شبانه ی زهره را زهرا داده بود. اوضاع از آنچه که بود، صد پله بدتر شد. هنوز دو سال از خون بس شدنش نگذشته بود که زن سوم را هم به خانه آورد. او هم خون بس بود. خون بس پسر خاله اش را به خانه آورد. آنقدر به زهرا سخت گرفته و زندگی اش را جهنمی کرده بود که خاله اش شرط کرده بود حتما خون بس، زن شهاب شود. دخترک بیچاره تنها پانزده سالش بود. پانزده ساله ای که هیچ گاه، شانزده ساله نشد و آنقدر کار کرد و کتک خورد تا یک شب خوابید و دیگر بیدار نشد. بعد از مرگ او بود که شهاب تصمیم به کوچ از آنجا گرفت و به تهران آمد. تمام نخلستانها را پدر زهرا و برادر هایش خریدند. حتی آن درختان نفرین شده. ادامه دارد... نویسنده:
حرم
"رمان #پرواز_شاپرکها #قسمت_بیست_و_یکم زهره که با لیوان آب آمد، صداها خاموش شد و بعد از دقایقی شدت
"رمان حاج علی زهرا را از آن روزها نجات داد: دوست نداری بری به اونجا؟ زهرا خانوم لبخند تلخی زد: بعد از این همه سال؟ دیگه نه!حتی زهره هم نفهمید بخاطرش چه کار کردم.رها همانطور که سبزی ها را پاک میکرد،گفت: مریم و مسیح تازه رسیده بودن که ما اومدیم. آیه: مریم چطور بود؟دلم براش تنگ شده. دو ساله که ندیدمشون. رها: دیدارمون به حرف نرسید. اما خیلی شکسته شده. به نظرم افسرده است آیه آهی کشید: هنوز مشکل دارن؟ رها شانه ای بالا انداخت: نمیدونم. میدونی که بیشتر با سایه دمخوره. هم سن و سال هستن و بهتر با هم کنار میان. آیه سری به تایید تکان داد و گفت: آره. از اول هم با سایه راحت تر بود.مهدی چطوره؟مادرشو میبینه؟ رها دست از پاک کردن سبزی کشید و به پشتی صندلی تکیه داد: هنوز به سختی راضی میشه بره دیدنش. رامینم که اخلاق نداره، این بچه رو بیشترزده میکنه. گاهی معصومه زنگ میزنه میگه مهدی رو نفرستم. آیه: آخه چرا؟ رها: رامین میزنتش. اونم نمیخواد مهدی اونجوری ببینتش. مهدی هم لج میکنه هفته ی بعد هم نمیره. فکر میکنه معصومه هنوزم نمیخوادش. آیه: زن دوم رامین چی شد؟ رها: اون که بچه رو گذاشت و رفت.کی میتونه با اخلاق بد رامین بسازه؟ آیه: معصومه بد تقاص پس زدن بچشو پس داد. رها: کی فکرشو میکرد معصومه دیگه بچه دار نشه؟ آیه: مهدی رو دوست داری؟ رها: سوالایی میپرسیا!مهدی، جون منه! گاهی محسن حسودیش میشه آیه: حسودی هم داره دیگه. راستی مطبت چطوره؟ راضی هستی؟ رها: خوبه. میچرخه. اما مرکز صدر یک چیز دیگه بود.یادش بخیر!خدا بیامرزه دکتر صدر رو. آیه خدا بیامرزی گفت و رها ادامه داد: تو چکار میکنی استاد؟هنوز عشق تدریس هستی یا نه؟ آیه: تدریس رو که دوست دارم. اما به قول تو، مرکز صدر یک حال و هوای دیگه ای داشت. روز به روز و نسل به نسل بچه ها بی پرواتر میشن و معلم و استاد بی ارزش تر. احترامی که ما میذاشتیم کجا و اینا کجا. ادامه دارد... نویسنده:
حرم
"رمان #پرواز_شاپرکها #قسمت_بیست_و_دو حاج علی زهرا را از آن روزها نجات داد: دوست نداری بری به اونج
"رمان رها خندید: تقصیر ما پدر مادراست که یادمون رفته به بچه باید محبت کرد و احترام گذاشتن رو یادشون داد. ما به بچه هامون اون قدر افراطی محبت کردیم و اونقدر احترام گذاشتیم بهشون که یادشون رفته احترام یک مساله ی متقابله! آیه: اینو باهات موافقم خانوم دکتر! رها دوباره خندید: اینو میگی که منم بهت بگم استاد؟ نخیر استاد!راه نداره! آیه گفت: پاشو دو تا استکان چایی بریز ببر برای اون لیلی مجنون رو بالکن، بچه هارو هم بگو دیگه بخوابن. رها بلند شد: چشم خواهر بزرگه. آیه: بی بلا خواهر کوچیکه! رها لبخندی زد و با دو استکان چای به لیمو به سمت حاج علی و زهرا خانوم رفت. اول در بالکن را زد و بعد که لبخندشان را دید وارد بالکن شد: خلوت کردین لیلی مجنون! حاج علی: تو خودت مگه با خواهرت خلوت نکردی؟ یا اون باجناقای پدر زن فروش؟ رها و زهرا خانوم خندیدند و زهرا خانوم گفت: حالا چرا پدر زن فروش؟ حاج علی با اخمی مصنوعی گفت: آخه آخر شبا منو ارمیا خلوت میکردیم. منو به اون باجناق تازه از تهران رسیده،فروخت! رها گفت: تازه آقا مسیح نیومده!وگرنه کلا از یادشون میرفتین؟ حاج علی پرسید: مسیح رسید بابا جان؟ رها سرش را تکان داد: قبل اومدن مارسید. حاج علی چایش را سرکشید و بلند شد: پس بریم بخوابیم که صبح زوداینجاست! زهرا خانوم تصحیح کرد: حلیم به دست اینجاست. رها در بالکن را باز کرد حاج علی و زهرا خانوم به داخل خانه رفتند و پشت سرشان در را بست. ********************** هنوز هفت صبح نشده بود که زنگ در به صدا در آمد.ارمیا که معموال بعد از نماز نمیخوابید، قرآنش را بوسید و روی میز کوچک کنار تخت گذاشت هوا هوای برادرانه های کودکی اش را داشت. صدرا با غرلند رفت در را باز کرد.حاج علی از آن چایی های محبوبش را دم کرد. زنها تند تند مشغول مهیا کردن صبحانه بودند.پنیر و گوجه و خیار، گردو و مرباهای بهارنارنج و گیلاس و انجیر، شیر و عسل و کره و خامه و سرشیر محلی، کمی املت و حالا ظرف حلیمی که مریم روی میز گذاشت. مریم با آن حجب و حیای تا همیشه اش، مریم با آن ظلم مانده در گوشه ی چشمش، مریم با آن غم همیشگیه مهمان شده درته چشمانش. آیه او را در آغوش گرفت و خوش آمد گفت. در حالی که مریم در آغوشش بود، به یاد آورد... ادامه دارد... نویسنده:
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴 در ایران به شدت در حال رشد است ! 🔸 دکتر اکبری : با عوض کردن مواد غذایی که روزانه با آن سروکار داریم (چه با سیب سلامت چه بدون آن) و تغییر زمان خواب ما در شبانه روز و.... عامل شیوع انواع سرطان ها در ایران شده اند. ✅ علت های مختلف این بیماری : ➖نامنظم شدن خواب. ➖عوض شدن نمک (سدیم کلرید بازاری). ➖روغن غذایی ما بدرد نمی خورد. ➖سیستم ایمنی ما را ضعیف کردند. ➖آب ما را عوض کردند. ➖و... 👈من را تهدید می کنند که راجع به نمک مضر تصفیه شده حرف نزن ☑️ سرطان و کیست سینه در درمان دارد و نباید با عمل سینه را تخلیه کرد
🌟🍀مقام امام زمان علیه السلام میان نه امامِ بعد از سیدالشهدا علیه السلام (1) 1) عَنْ جَابِرٍ الْأَنْصَارِيِّ قَالَ: قَالَ رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه وآله: إِنَّ اللَّهَ اخْتَارَ مِنَ الْحُسَيْنِ حُجَّةَ الْعَالَمِينَ؛ تَاسِعُهُمْ قَائِمُهُمْ أَعْلَمُهُمْ أَحْكَمُهُمْ. (بحارالأنوار،ج36،ص372 به نقل از مقتضب الاثر) رسول خدا صلّی الله علیه و اله فرمود: همانا خداوند از نسل حسین علیه السلام، حجت های بر جهانیان را برگزید. نهمین ایشان، قائم ایشان، عالم ترین ایشان و حکیم ترین آنان است. 2) عَنْ أَبِي بَصِيرٍ عَنْ أَبِي عَبْدِاللَّهِ عَنْ آبَائِهِ علیهم السلام قَالَ: قَالَ رَسُولُ اللَّهِ صلّی الله علیه وآله:‏ وَ اخْتَارَ مِنَ الْحُسَيْنِ الْأَوْصِيَاءَ ... تَاسِعُهُمْ بَاطِنُهُمْ ظَاهِرُهُمْ قَائِمُهُمْ، وَ هُوَ أَفْضَلُهُمْ. (بحارالأنوار، ج36،ص373 به نقل از مقتضب الاثر/ بحارالأنوار، ج 25، ص 363) حضرت صادق علیه السلام از پدران گرامی خویش علیهم السلام از رسول خدا صلّی الله و آله نقل می کند که فرمود: خداوند از حسین بن علی، اوصیای پیامبر را برگزید. نهمین نفر از ایشان، باطن و ظاهر ایشان و قائم ایشان است، و برترین ایشان به شمار می آید. 3) عَنْ سَلْمان قالَ: رَأيْتُ رَسُولَ اللَّهِ ‏صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَآلِهِ وَ قَدْ أجْلَسَ الْحُسَيْنَ بْنَ عَلِيٍّ‏ عَلَيْهِمَا السَّلامُ عَلَى فَخْذِهِ وَ تَفَرَّسَ فِي وَجْهِهِ ثُمَّ قالَ: إمامٌ اِبْنُ إمامٍ، أبُو أئِمَّةٍ حُجَجٍ تِسْعٍ، تاسِعُهُمْ قائِمُهُمْ أفْضَلُهُمْ أحَلَمُهُمْ أعْلَمُهُمْ. (تقريب‏المعارف، ص 420) سلمان گفت: رسول خدا صلّی الله علیه و آله را دیدم در حالی که حسین بن علی علیه السلام را روی رانش نشانده و به صورت او می نگریست و می فرمود: (تو) امام و فرزند امام هستی، و پدر ائمه و نه حجت خدا هستی. نهمین ایشان قائم آنها، برترین آنها، حلیم ترین آنها و عالم ترین آنان است. 4) عَنْ سَلْمَانَ قَالَ: كُنَّا مَعَ رَسُولِ‌اللَّهِ صلّی الله علیه وآله وَ الْحُسَيْنُ بْنُ عَلِيٍّ علیه السلام عَلَى فَخِذِهِ إِذْ تَفَرَّسَ فِي وَجْهِهِ وَ قَالَ: يَا أَبَاعَبْدِاللَّهِ! أَنْتَ إِمَامٌ ابْنُ إِمَامٍ، أَخُو إِمَامٍ، أَبُو أَئِمَّةٍ تِسْعَةٍ، تَاسِعُهُمْ قَائِمُهُمْ إِمَامُهُمْ أَعْلَمُهُمْ أَحْكَمُهُمْ أَفْضَلُهُمْ. (بحارالأنوار، ج36، ص372 به نقل از مقتضب الاثر) سلمان گفت: نزد رسول خدا صلّی الله علیه و آله بودیم، در حالی که حسین بن علی علیه السلام روی ران پیامبر نشسته بود و پیامبر به چهره حسین بن علی لبخند می زد و می فرمود: ای اباعبدالله! تو امام و فرزند امام هستی، برادر امام هستی، پدر نه امام هستی، نهمین ایشان، قائم آنها، امام آنها، عالم ترین آنها، حکیم ترین ایشان و برترین آنهاست. 5) عَنْ أبِى جَعْفَرٍ الْباقِرِعَلَيْهِ السَّلامُ قالَ: يَكُونُ مِنّا تِسْعَةٌ بَعْدَ الْحُسَيْنِ‏ عَلَيْهِ السَّلامُ، تاسِعُهُمْ قائِمُهُمْ وَ هُوَ أفْضَلُهُمْ. (دلائل الامامة، ص240) حضرت باقر علیه السلام فرمود: بعد از حسین علیه السلام نه نفر از ما (اهل بیت) است. نهمین آنان، قائم ایشان می باشد که برترین آنان است.
حرم
🌟🍀مقام امام زمان علیه السلام میان نه امامِ بعد از سیدالشهدا علیه السلام (1) 1) عَنْ جَابِرٍ الْأَنْ
🌟🍀مقام امام زمان علیه السلام میان نه امامِ بعد از سیدالشهدا علیه السلام (2) ابوالفتح محمد بن على الكراجكى (449-374 قمری) در رساله «البيان عن جمل اعتقاد أهل الإيمان» كه در انتهای «كنز الفوائد» چاپ شده است، مى‏نويسد: وَ يُعْتَقَدُ أنَّ أفْضَلَ الأئِمَّةِ علیهم السلامُ أميرُ الْمُؤْمِنينَ عَلِيُّ بْنُ أبِي طالِبٍ ... إنَّ أفْضَلَ أئِمَّةٍ بَعْدَ أميرِالْمُؤمِنينَ وَلَدُهُ الْحَسَنُ، ثُمَّ الْحُسَيْنُ، وَ أفْضَلُ الْباقينَ بَعْدَ الْحُسَيْنِ اِمامُ الزَّمانِ الْمَهْدِىُّ عَلَيْهِمُ السَّلامُ، ثُمَّ بَقِيَّةُ الأئِمَّةِ بَعْدَهُ عَلَى ما جاءَ بِهِ الأثَرُ وَ ثَبَتَ فِى النَّظَرِ. (كنز الفوائد، ج1، ص246) اعتقاد چنین است که برترین ائمه علیهم السلام، امیرالمؤمنین علیه السلام است. برترین ائمه بعد از امیرالمؤمنین علیه السلام، امام حسن علیه السلام، سپس امام حسین علیه السلام، و برترینِ بقیه ائمه علیهم السلام، امام زمان مهدی علیه السلام است. سپس بقیه ائمه مطابق با آنچه در روایات آمده است و در علم کلام، استوار شده است دارای مقامات هستند. مرحوم سيد نعمةاللَّه جزائرى در «الأنوار النعمانية» چنين مى‏نويسد: قَدْ تَحَقَّقَتْ أنّ النَّبِىَّ‏ صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَآلِهِ وَ الائِمَّةَ عَلَيْهِمُ السَّلامُ قَدْ خُلِقُوا مِنْ نُورٍ واحِدٍ، وَ النَّبِیُّ ‏صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَآلِهِ لَهُ فَضيلَةٌ، وَ أمّا سَيِّدُ الْمُوَحِّدينَ أميرُ الْمُؤْمِنينَ ‏عَلَيْهِ السَّلامُ فَقَدْ فَضَّلَهُ عَلَى الائِمَّةِ عَلَيْهِمُ السَّلامُ وَ ذُكِرُوا اَنَّ لَهُ الْفَضْلَ عَلَى الائِمَّةِ وَ وَجْهُهُ ظاهُرٌ، وَ أمَّا الْحَسَنانِ صَلَواتُ اللَّهِ عَلَيْهِما فَالَّذِى يَظْهَرُ مِنْ اَخْبارِهِمْ‏ عَلَيْهِمُ السَّلامُ أنَّ لَهُمَا الْفَضيلَةَ اَيْضاً عَلَى باقيهِمْ ... فَلانَعْرِفُ الأفْضَلِيَّةَ بَيْنَهُما ... وَ أمّا باقِى الائِمَّةِ عَلَيْهِمُ السَّلامُ فَالأخْبارُ قَدِ اخْتَلَفَتْ فى أحْوالِهِمْ فِى الْمُساواةِ وَ الأشْرَفِيَّةِ ... وَ فِى الرِّواياتِ الأخْرَى، اَنَّ أفْضَلَهُمْ قائِمُهُمْ، وَ لَعَلَّ اَفْضَلِيَّتَهُ عَلَيْهِ السَّلامُ بِاِعْتِبارِ تَشْييدِ أرْكانِ الدّينِ، وَ كَثْرَةِ جِهادِهِ وَ اِعْزازِ الْمُؤمِنينَ بِهِ. (الأنوارالنعمانية، ج 1، ص20-18) ثابت شده است که پیامبر صلّی الله علیه و آله و ائمه علیهم السلام از یک نور خلق شده است و پیامبر صلّی الله علیه و آله برتری دارند. امّا سرور موحّدین، امیرالمؤمنین علیه السلام بر بقیه ائمه علیهم السلام برتری داده شده است و این برتری در روایات نقل شده است و دلیل آن نیز مشخص است. اما در مورد حسَنین (امام حسن و امام حسین) صلوات الله علیهما از بعضی از اخباری که در مورد ایشان است، فضیلت ایندو بر بقیه ائمه علیهم السلام ظاهر می شود... پس ما وجه افضلیتی بین آندو نمی شناسیم... اما در مورد سایر ائمه علیهم السلام، اخباری که در احوال ایشان از لحاظ مساوات یا اشرفیت بر دیگری است، مختلف است. ... یک دسته روایات دیگری هم هست که بیانگر آن است که برترین آن 9 امام، قائم ایشان است، و شاید وجه افضلیت قائم علیه السلام، به دلیل محکم کردن ارکان دین و کثرت جهاد آن بزرگوار و عزیز ساختن مؤمنین به دست او باشد. ✅«اللّهمّ عجّل لولیّک الفرج»
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌸 (س) ♨️مقام شفاعت حضرت فاطمه معصومه(س) در روز قیامت 👌 بسیار شنیدنی 🎤حجت الاسلام 📡حداقل برای☝️نفر ارسال کنید.
🌼 . شَهرَم نَدارَد دلخوشے ، شُڪرِ خُدا هستی بے این حَرَم یڪ لَحظہ هم قُم جایِ ماندَن نیست...! . (س)🌸 🌼🎉
50.07M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌸 (س) 💐میروم بعد از زیارت طبق عادت جمکران 💐تا دعایم دیدن آن یکنفر باشد که هست 🎤 👏 👌بسیار دلنشین
مداحی آنلاین - دارم به خدا یقین که ای معصومه - ارضی.mp3
4.02M
🌸 (س) 💐دارم به خدا یقین که ای معصومه 💐چون سال گذشته، کربلا باشم 🎤حاج 👏 👌بسیار دلنشین
4_6014619695343208327.mp3
4.34M
🌸 (س) 💐عجب شور و حال و صحن و سرایی 💐تو هم قد دنیا داری فدایی 🎤 👏 👌فوق زیبا
💖امروز ڪه گلے نجمہ بہ بر آورده 🎊بر سینہ‌ے عرشیان شرر آورده 💖گویند بہ‌گوش هم در افلاڪ و زمین 🎊حق حضرٺ زهراے دگر آورده 🌼 (س)🌸 🌼🎉
مداحی آنلاین - اذان دخول حرم تو با زینبه - محمود کریمی.mp3
6.59M
🌸 (س) 💐اذن دخول حرم تو یا زینبِ 💐دست عطا و کرم تو با زینبِ 🎤 👏 👌بسیار زیبا
4_6014619695343208325.mp3
2.32M
🌸 (س) 💐دلم میگیره سه شنبه شبها برا زیارت 💐به پابوس تو میام برای عرض ارادت 🎤 👏 👌بسیار زیبا
✴️ یکشنبه 👈 23 خرداد / جوزا 1400 👈2 ذی القعده 1442👈 13 ژوئن 2021 🏛 مناسبت های دینی و اسلامی . 🌹اول ماه حریزان رومی . ⭐️ احکام دینی و اسلامی . ❇️ روز مبارک و شایسته ای برای امور زیر است : ✅ خرید و فروش . ✅ سلف خریدن ‌. ✅ نقل و انتقال و جابه جایی . ✅ آغاز بنایی و خشت بنا نهادن . ✅ امور زراعی و کشاورزی . ✅ و قرارداد نوشتن و پیمان گرفتن خوب است . 👼 زایمان خوب و نوزادش خوش قدم و شایسته تربیت خواهد شد و مبارک و میمون هست .ان شاءالله ✈️ مسافرت : خوب و مفید و سودمند است. 🔭 احکام نجوم . 🌓 امروز : قمر در برج سرطان است و از نظر نجومی برای امور زیر نیک است : ✳️ امور زراعی و کشاورزی . ✳️ درختکاری . ✳️ بذر افشانی . ✳️ کندن چاه و کانال . ✳️ خرید و فروش املاک . ✳️ شرکت زدن . ✳️ و حمام رفتن نیک است . 💑مباشرت و مجامعت مباشرت امشب (شب دوشنبه) ، فرزند حافظ قرآن گردد . ان شاءالله ⚫️ طبق روایات ، (سر و صورت) در این روز از ماه قمری ، باعث حاجت روایی است . 💉🌡حجامت خون دادن فصد و زالو انداختن یا #زالو انداختن در این روز، از ماه قمری، خوب نیست . 😴😴تعبیر خواب خوابی که شب " دوشنبه " دیده شود طبق آیه ی 3 سوره مبارکه " آل عمران " است . نزل علیک الکتاب بالحق مصدقا لما بین یدیه ... و چنین استفاده میشود که سه چیز خوب و پی در پی به خواب بیننده برسد . ان شاءالله و به این صورت مطلب خود رو قیاس کنید . 💅 ناخن گرفتن یکشنبه برای ، روز مبارک و مناسبی نیست و طبق روایات ممکن است موجب بی برکتی در زندگی گردد. 👕👚 دوخت و دوز یکشنبه برای بریدن و دوختن روز مناسبی نیست . طبق روایات موجب غم واندوه و حزن شده و برای شخص، مبارک نخواهد بود‌( این حکم شامل خرید لباس نیست) ✴️️ وقت در روز یکشنبه: از طلوع آفتاب تا ساعت ۱۲ و بعداز ساعت ۱۶ عصر تا مغرب. ❇️️ ذکر روز یکشنبه : یا ذالجلال والاکرام ۱۰۰ مرتبه ✳️️ ذکر بعد از نماز صبح ۴۸۹ مرتبه که موجب فتح و نصرت یافتن میگردد . 💠 ️روز یکشنبه طبق روایات متعلق است به و . سفارش شده تا اعمال نیک و خیر خود را در این روز به پیشگاه مقدس ایشان هدیه کنیم تا ثواب دوچندان نصیبمان گردد. 🌸بامید پرورش نسلی مهدوی ان شاءالله🌸
💎🙏 نماز توبه در یکشنبه های ماه ذی القعده - که می توان در هر یکشنبه ای در طول سال خواند عَنْ أَنَسِ بْنِ مَالِكٍ قَالَ: خَرَجَ رَسُولُ اللَّهِ صلّی الله علیه وآله يَوْمَ الْأَحَدِ فِي شَهْرِ ذِي الْقَعْدَةِ فَقَالَ: يَا أَيُّهَا النَّاسُ، مَنْ كَانَ مِنْكُمْ يُرِيدُ التَّوْبَةَ؟ قُلْنَا: كُلُّنَا نُرِيدُ التَّوْبَةَ يَا رَسُولَ اللَّهِ، فَقَالَ صلّی الله علیه وآله: اغْتَسِلُوا، وَ تَوَضَّئُوا، وَ صَلُّوا أَرْبَعَ رَكَعَاتٍ، وَ اقْرَءُوا فِي كُلِّ رَكْعَةٍ فَاتِحَةَ الْكِتَابِ مَرَّةً وَ قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ ثَلَاثَ مَرَّاتٍ وَ الْمُعَوِّذَتَيْنِ مَرَّةً، ثُمَّ اسْتَغْفِرُوا سَبْعِينَ مَرَّةً، ثُمَّ اخْتِمُوا بِ«لَا حَوْلَ وَ لَا قُوَّةَ إِلَّا بِاللَّهِ الْعَلِيِّ الْعَظِيمِ»، ثُمَّ قُولُوا: «يَا عَزِيزُ، يَا غَفَّارُ، اغْفِرْ لِي ذُنُوبِي وَ ذُنُوبَ جَمِيعِ الْمُؤْمِنِينَ وَ الْمُؤْمِنَاتِ، فَإِنَّهُ لَا يَغْفِرُ الذُّنُوبَ إِلَّا أَنْتَ». ثُمَّ قَالَ: مَا مِنْ عَبْدٍ مِنْ أُمَّتِي فَعَلَ هَذَا إِلَّا نُودِيَ مِنَ السَّمَاءِ: «يَا عَبْدَ اللَّهِ، اسْتَأْنِفِ الْعَمَلَ، فَإِنَّكَ مَقْبُولُ التَّوْبَةِ مَغْفُورُ الذَّنْبِ»، وَ يُنَادِي مَلَكٌ مِنْ تَحْتِ الْعَرْشِ: «أَيُّهَا الْعَبْدُ، بُورِكَ عَلَيْكَ وَ عَلَى أَهْلِكَ وَ ذُرِّيَّتِكَ»، وَ يُنَادِي مُنَادٍ آخَرُ: «أَيُّهَا الْعَبْدُ، تَرْضَى خُصَمَاؤُكَ يَوْمَ الْقِيَامَةِ»، وَ يُنَادِي مَلَكٌ آخَرُ: «أَيُّهَا الْعَبْدُ، تَمُوتُ عَلَى الْإِيمَانِ، وَ لَا يُسْلَبُ مِنْكَ الدِّينُ، وَ يُفْسَحُ فِي قَبْرِكَ، وَ يُنَوَّرُ فِيهِ»، وَ يُنَادِي مُنَادٍ آخَرُ: «أَيُّهَا الْعَبْدُ، يَرْضَى أَبَوَاكَ وَ إِنْ كَانَا سَاخِطَيْنِ، وَ غُفِرَ لِأَبَوَيْكَ لَكَ وَ ذُرِّيَّتِكَ، وَ أَنْتَ فِي سَعَةٍ مِنَ الرِّزْقِ فِي الدُّنْيَا وَ الْآخِرَةِ»، وَ يُنَادِي جَبْرَئِيلُ: «أَنَا الَّذِي آتِيكَ مَعَ مَلَكِ الْمَوْتِ أَنْ يَرْفُقَ بِكَ، وَ لَا يَخْدِشُكَ أَثَرُ الْمَوْتِ، إِنَّمَا تَخْرُجُ الرُّوحُ مِنْ جَسَدِكَ سَلًّا». قُلْنَا: يَا رَسُولَ اللَّهِ، لَوْ أَنَّ عَبْداً يَقُولُ هَذَا فِي غَيْرِ الشَّهْرِ؟ فَقَالَ صلّی الله علیه وآله: مِثْلَ مَا وَصَفْتُ، وَ إِنَّمَا عَلَّمَنِي جَبْرَئِيلُ هَذِهِ الْكَلِمَاتِ أَيَّامَ أُسْرِيَ بِي. (اقبال الاعمال، ص614) انس بن مالک نقل می کند: رسول خدا صلّی الله علیه و آله در روز یکشنبه ماه ذی القعده فرمود: ای مردم، کدام یک از شما می خواهد توبه کند؟ عرض کردیم: همه ما می خواهیم توبه کنیم. فرمود: غسل کنید، وضو بگیرید، 4 رکعت نماز بخوانید؛ در هر رکعت یک بار سوره حمد، سه بار سوره توحید، و یک بار دو سوره فلق و ناس؛ سپس70 بار استغفار کنید و آن را به ذکر «لَا حَوْلَ وَ لَا قُوَّةَ إِلَّا بِاللَّهِ الْعَلِيِّ الْعَظِيمِ» ختم نمایید. آن گاه بگویید: «يَا عَزِيزُ! يَا غَفَّارُ! اغْفِرْ لِي ذُنُوبِي وَ ذُنُوبَ جَمِيعِ الْمُؤْمِنِينَ وَ الْمُؤْمِنَاتِ، فَإِنَّهُ لَا يَغْفِرُ الذُّنُوبَ إِلَّا أَنْتَ». در ادامه رسول خدا صلّی الله علیه وآله فرمود: هر بنده ای از امّت من که این نماز را بخواند، از آسمان به او ندا می شود: «ای بنده خدا! عملت را از نو آغاز کن، زیرا توبه تو پذیرفته، و گناه تو آمرزیده شد». و فرشته ای از زیر عرش ندا می کند: «ای بنده! بر تو، خاندان و فرزندانت مبارک باشد». و فرشته ای دیگر ندا می کند: «ای بنده، دشمنان تو در روز قیامت از تو راضی خواهند شد». و فرشته دیگری ندا می کند: «ای بنده! تو مؤمن از دنیا می روی، و دینت از تو سلب نمی شود، و (بعد از مردن) قبرت گشاده و نورانی خواهد شد». پس منادی دیگری می گوید: «ای بنده! پدر و مادرت از تو راضی خواهند شد، هرچند از تو راضی نباشند، و به خاطر تو، پدر و مادرت و فرزندانت آمرزیده شدند، و روزیِ تو در دنیا و آخرت گسترده خواهد شد». و جناب جبرئیل ندا می کند: «من (هنگام مرگ) با ملک الموت نزد تو می آیم تا با تو مدارا کند، و مردن بر تو خدشه ای وارد نسازد، و روح تو از بدنت به آرامی خارج شود». انس می گوید: عرض کردیم: ای رسول خدا! اگر بنده ای این نماز را در غیر از ماه ذی القعده بخواند، چه اثری خواهد داشت؟ فرمود: همانند آنچه برای شما گفتم، برای ماه دیگر نیز خواهد بود. این مطالب را آن ایامی که به معراج رفته بودم، جبرئیل به من آموخت. مرحوم محدّث قمی در مفاتیح الجنان می نویسد: ظاهر آن است که این استغفار مذکور و دعای بعد را، بعد از نماز باید به جا آورد. (مفاتیح الجنان، در اعمال ماه ذی القعده) ✅ «اللّهمّ عجّل لولیّک الفرج»
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌺 یکشنبه‌تون بخیر✨ 🌸 آرزو میڪنم✨ 🌺 نه حسرت ڪَذشته✨ 🌸 غمڪَینتون ڪنه✨ 🌺 و نه غم آینده نڪَرانتون 🌸 در حال زندڪَی ڪنید و✨ 🌺 لحظه هایتان پر از آرامش باشه ‌‌‌‌‌‌‌‌‌🌓‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌  ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌   ‌‌‌‌‌‌‌‌‌   ‌‌‌‌‌‌‌‌   ‌‌‌‌‌‌  ‌‌‌‌‌‌‌‌    ‌‌‌‌‌‌‌‌      ‌‌‌‌‌‌‌‌
نماز پرفضیلت یکشنبه ی ماه ذیقعده 🍃از رسول خدا صلّی الله علیه و آله بابت فضلیت این نماز روایت شده که کیفیت آن چنین است: 👈غسل کند و وضو بگیرد و دو نماز دورکعتی به نیت"نماز یکشنبه ی ماه ذیقعده"به جای آورد و در هر رکعت این سوره ها را با این تعداد بخواند: ◀️ یک مرتبه حمد ◀️ سه مرتبه توحید ◀️ یک مرتبه فلق ◀️ یک مرتبه ناس پس از پایان چهار رکعت،هفتاد بار استغفار کرده (گفتن ذکری مانند اَستَغفِرُ اللهَ و اَتوبُ إلیه)و آنگاه یک‌بار ذکر"لا حول و لا قوة الا بالله"بگوید و در پایان چنین دعا کند: «یا عَزِیزُ یا غَفَّارُ اغْفِرْ لِی ذُنُوبِی وَ ذُنُوبَ جَمِیعِ الْمُؤْمِنِینَ وَ الْمُؤْمِنَاتِ فَإِنَّهُ لَا یغْفِرُ الذُّنُوبَ إِلَّا أَنْتَ» 👈 فواید نماز؛ ۱.توبه‌ اش پذیرفته و گناهانش آمرزیده شود ۲. دشمنان او در روز قیامت از او راضی شوند ۳. با ایمان می‌میرد و دین و ایمانش از وی گرفته نمی‌شود. ۴.قبرش گشاده و نورانی شود. ۵.والدینش از او راضی گردند. ۶.مغفرت شامل حال والدین او و نسل او گردد. ۷.رزق و روزی اش وسعت پیدا کند. ۸.حضرت عزرائیل وقت مردن با او مدارا کند وبه آسانی جان دهد.
*همه بخونن* هر چند وقت یکبار، از همسرتان بپرسید چگونه همسری برای او هستید؟ آیا توانسته‌اید بخشی از خواسته‌های را محقق کنید؟ از او بخواهید صادقانه رفتارهای و شما را بگوید. و شما از انتقاداتش استقبال ویژه کنید نه اینکه سبب شود. انتقاد‌پذیری شما در این موقعیّت، بهترین زمینه برای محبوب شدن شما و تمرین خوبی برای صبور شدن و افزایش سعه‌ی صدر شماست که یقیناً شیرینی آن برایتان لذت‌بخش است و به شما این اعتماد به نفس را می‌دهد که می‌توانید مشکلات را با گفتگو و صبوری حل کنید. ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
اگه در دوران ، دچار لغزش شدید، کردید... کسی هم از اون خبر نداره، شما هم توبه کردید، بعد از ازدواج هم همسرتون متوجه نمیشه، نباید اون قضیه رو تو مطرح کنید، از طرف مقابلتون هم نخواهید که این چیزا رو مطرح کنه. اما اگه اون خطا بعد از ازدواج میشه و براتون مشکل‌ساز میشه، حتما یه جوری به طرف بگید. [دکتر بانکی‌پور] ->• ‌‌‎‌‹⃟⃟⃟‌‌‎‌-•-•-•-------❀•♥•❀ --------•-•-•--
👍درمانی برای بچه های خجالتی🌹 گاهی وقت ها بچه ها از برقراری ارتباط کناره گیری می کنند و نمی توانند در دوستیابی موفق باشند. اگر کودک تان خجالتی است این داستان می تواند در آگاهی او و کمک به رفع این رفتار کمک کند. داستان « من دیگه خجالت نمی کشم😍 » احسان کوچولو بعضی روزها با مامانش می رفت پارک اما وقتی می رسیدند آن جا از کنار مامانش تکان نمی خورد و نمی رفت با بچه ها بازی کند. هر قدر هم که مامانش به او می گفت پسرم برو با بچه ها بازی کن، فایده ای نداشت. احساس کوچولو روی یکی از دست هایش یک لک قهوه ای بزرگ بود ، او همیشه فکر می کرد که اگر بقیه بچه ها دستش را ببینند مسخره اش می کنند به خاطر همین همیشه خجالت می کشید و دوست نداشت که با همسن و سال های خودش بازی کند. یک روز احسان به مامانش گفت : « من دیگ پارک نمیام. » مامان احسان گفت : « چرا پسرم ؟ » احسان گفت : « من خجالت می کشم با بچه ها بازی کنم آخه اگه برم پیششون اون ها من رو به خاطر لکی که روی رستم هست مسخره می کنند. » مامان احسان گفت : « تو از کجا میدونی که بچه ها مسخره ات می کنن ؟ مگه تا حالا با بچه ها بازی ؟ » احسان جواب داد : « نه. » مامان احسان کوچولو او را بغل کرد و گفت : « حالا فردا که رفتیم پارک با هم می رویم پیش بچه ها تا ببینی اون ها تو رو مسخره نمی کنن و دوست دارن که باهات بازی کنن. » روز بعد وقتی احسان و مامانش رسیدن به پارک با هم رفتن پیش بچه ها. مامان احسان به بچه هایی که داشتند با هم بازی می کردند ، سلام کرد و گفت : « بچه ها این آقا احسان پسر منه و اومده که با شما بازی کنه.» یکی از بچه ها که از بقیه بزرگ تر بود جلو آمد و رو به احسان کوچولو گفت : « سلام اسم من نیماست ، هر روز تورو می دیدم که با مامانت میای پارک اما هیچ وقت ندیدم که بیای با ما بازی کنی حالا اگه دوست داری بیا تا با بقه بچه ها آشنا بشی. » احسان کوچولو به مامانش نگاهی کرد و رفت. بعد از مدتی مامان احسان رفت دنبالش تا با هم برگردند خانه. وقتی احسان کوچولو مامان را دید با خوشحالی دوید سمت او و گفت : « مامان من با بچه ها بازی کردم و خیلی خوش گذشت. تازه هیچ کس هم من رو مسخره نکرد. » مامان احسان لبخندی زد و گفت : « دیدی پسرم تو هم می تونی با بچه ها بازی کنی و هیچ کس مسخره ات نمی کند. همه بچه ها با هم فرق هایی دارند اما این باعث نمی شود که نتوانند با هم باشند و با هم دیگه بازی کنند. » از آن روز به بعد احسان کوچولو دوست های تازه ای پیدا کرده بود که در کنار آن ها به او خوش می گذشت و در کنار هم خوشحال بودند. ❓از کودک بپرسید : - احسان چرا با بچه ها بازی نمی کنی ؟ - اگر تو به جای احسان بودی ، چه می کردی ؟ - اگر آدم دوست نداشته باشد چه می شود ؟ 🏆به کودک بگویید : هر وقت احساس کردی که نمی توانی با همسن و سال هایت دوست شوی و از اینکه با آن ها حرف بزنی خجالت می کشی ، به من بگو. این طوری می توانیم با هم یک فکری برای این مشکل پیدا کنیم. من خودم کلی از این خاطره ها دارم که می توانم برایت تعریف شان کنم.
4_5913381243092732686.mp3
8.32M
⁉️ اخلاق و رفتار و کردار رسول خدا صلی الله علیه و آله چگونه بود؟! قسمت 10 تکرار مسائل پیشین در باب بهداشت فردی / نظافت / آراستگی / خوش بویی / مسواک زدن لطفا با انتشار این فایل 👉🏿 این خوبترین مخلوق خدا را 👉🏿 به دیگران بشناسانید 👉🏿
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✅ درمان قطعی سنگ کیسه صفرا 📚پروفسور خیراندیش پدر طب سنتی ایران
حرم
"رمان #پرواز_شاپرکها #قسمت_بیست_و_سه رها خندید: تقصیر ما پدر مادراست که یادمون رفته به بچه باید مح
"رمان مریم عروس مسیح شد. در آن لباس شیری رنگی زیبا شده بود، بیشتر از هر زمانی تا آن روز زیبا، شده بود. مسیح با آن اعتماد به نفسی که هنوز آیه نمیدانست از کجا آورده که حتی کمی ترس هم ندارد. مسیح را میشد خدای اعتماد به نفس خواند. مرد هم این قدر آرام و بی اضطراب؟مرد هم این قدر قلدر و زورگو؟ آیه کمی دلش برای مریم سوخت. مریم لیاقتش بهتر از مسیح بود و مسیح برادرانه داشت با ارمیا و درحقیقت آیه از قوم شوهر مریم بود و کمی هم جاری حساب میشدند. آیه است دیگر، کمی دلش زود کار دستِ چشمانش میداد. عروس زیبای مسیح روزهای سختی را گذرانده بود شاید به مراتب سخت تر از کتکی که آن روز در آن کوچه خورده بود. زهرا خانوم بعد آیه، مریم را در آغوش گرفت و بعد از سر سلامتی، گفت: خدا روح مادرتو شاد کنه دخترم. خیلی خوش اومدی. سایه ات سنگین شده ها!الان شوهرتم ببینم میگم، میدونید چند وقته به ما سر نزدید؟ مریم مثل همیشه محجوبانه گفت: شرمندتونم.ما نتونستیم بیایم، شما چرا نیومدید؟ بخاطر ما نه، بخاطر امام رضا میومدید! اشک چشمان آیه و زهرا خانوم را پر کرد پر کرد. رها مداخله کرد: ان شالله به زودی همگی میایم! این زینب سادات ما هم که نازش زیاده، هنوز جواب خواستگاریتونو نداده!ان شالله به زودی واسه عقد محمدصادق و زینب سادات دورهم جمع میشیم. و آیه فکر کرد به دلیل لِه نشدن دخترش به زینبی که‌گفت محمدصادق عجیب شبیه مسیح شده و ترس زینبش همین شباهت عجیب بود... ********** چهار سال از عقد مریم و مسیح گذشت. انتقالی مسیح به تیپ مشهد و بازگشت آنها به شهرشان باعث شده بود کمتر از احوالات هم باخبر شوند. مریم کسل و بی حوصله پای تلویزیون نشسته بود. این روزها خستگی از تنش بیرون نمیرفت. انگار هر چه بیشتراستراحت میکرد، خسته تر میشد. دیگر مثل آن روزها نبود. همان روزهایی صبح تا شب جان میکند و پول در می آورد و شب تا صبح درس میخواند.خودش در عجب بود که چه توانی داشت. نگاهش دور خانه چرخید و حسرت گذشته در دلش جوانه زد. خودش خوب میدانست که ازدواجش با مسیح نه از سر عشق بود و نه از علاقه. ازدواج با مسیح کار درستی بود که در آن زمان به آن نیاز داشت. اگر میدانست همانند این روزهایش همه ی زندگی اش حسرت میشود، هرگز تن به این کار نمیداد. این همه دست و پا زدن در باتلاق زندگی بدون احساس، خسته و پژمرده اش کرده بود. مسیح خوب بود. همه چیز خوب بود. به فکر و مادر وخواهر برادرش بود. تمام مایحتاجش را تامیتوانست برطرف میکرد. چیزی که مریم را پژمرده کرد، بی احساسی های مسیح بود. مسیح بال نبود، بند بود. مریم را در خانه و پشت اجاق گاز میخواست. مریم پرواز را تجربه کرده بود. مریم آیه و ارمیا را دیده بود، رها و صدرا، سیدمحمد و سایه ی سرخوش را زندگی کرده بود. مسیح شبیه هیچ کدامشان نبود. دیده بود که گاهی یوسف و ارمیا از کارهایش تعجب میکنند. مسیح خیلی کنترل گر بود و این کنترلگری اش بال میچید و باتلاق میساخت و روحیه اش را از دست داده بود. حتی دیگر یک خرید ساده از سوپر مارکت هم نمیتوانست انجام دهد. دیگر اعتماد به نفس نداشت. دیگر هیچ شبیه خودش نبود. خنده هایش سرسری بود و افکارش همه مالیخولیایی. حتی مسیح محض دلخوشی اش، دوستت دارمی هم خرجش نمیکرد. محض رضای دل همسرش، جانم و عزیزمی خرجش نمیکرد. محض دل گفت تا کسی که رفت و آمد و گفت و گفت وبله را گرفت. گاهی فکر میکرد چه کلاه بزرگی سرش رفته است. کلاه تا زانو که هیچ تا مچ پایش آمده بود. کاش مسیح کمی شبیه ارمیا بود. ارمیایی که اشک های آیه را دانه دانه پاک میکرد و جان میداد تا لبخند همیشه لبهای آیه اش را نشانه رود. اما مسیح فقط اشک هایش که هیچ، هق هق ها رو ناله ها و درد هایش را به تمسخر میگرفت و میخندید و ته ته اش میگفت: خودتو اذیت میکنی؟ کمی محبت میخواست. کمی بال و پر... ادامه دارد... نویسنده:
حرم
"رمان #پرواز_شاپرکها #قسمت_بیست_و_چهار مریم عروس مسیح شد. در آن لباس شیری رنگی زیبا شده بود، بیشتر
"رمان روزهایش وقتی بدتر شد که حامله بود. و بدتر شد وقتی دخترکشان دنیا آمد. مسیح عجیب سختگیر بود و عجیب حساس آنقدر که مریم کلافه و خسته شد و به سایه پناه برد و اشکهایش را از پشت تلفن به دامن رفیق این روزهایش ریخت و درد دلش را سبک کردسایه بار و بندیلش را جمع کرد و فردای آن روز با اولین پرواز عازم مشهد شد. سیدمحمد با شنیدن ماوقع، ناباور، سایه را راهی کرد آن روز مریم از درد هایش گفت و سایه راه حل گفت. مریم گلایه کرد و سایه امید داد. اما همه چیز همان شب خراب شد و سایه شبانه عازم فرودگاه شد و منتظر اولین پروازی که جای خالی داشته باشد، نشست. مسیح به محض اینکه فهمید سایه به چه دلیل آمده مقابلش ایستاد و گفت: بهتره تو مسائل خصوصی مردم دخالت نکنید. من به کسی اجازه نمیدم به من یا زنم بگه این کارو بکن اون کارو نکن. سرتون تو کار خودتون باشه. شما اونقدر سرخود هستید که تنهایی هشتصد کیلومتر راه اومدید. زن من حق نداره اینجوری باشه. زن من، زن منه و اونجوری که دوست داریم زندگی میکنیم. و زمانی که سایه دهان باز کرد، او را از خانه بیرون کرد. مسیح: دیگه حق ندارین اینجا پا بذارید. من اجازه نمیدم زنم با هر کسی رفت و آمد کنه و خودسری رو یاد بگیره. مریم دخالت کرد: مسیح! و مسیح داد زد: ساکت باش!به اندازه کافی از دستت عصبانی هستم! تو به چه حقی فکرای مالیخولیاییتو واسه هر کس و ناکسی میگی؟ به چه حقی اجازه میدی تو زندگیمون سرک بکشن؟ احمقی مریم!احمق! بعد رو به سایه ادامه داد: بفرماییدبیرون!من نیاز ندارم خاله خان باجی ها تو زندگیم سرک بکشن. سایه کیف دستی اش را برداشت و رفت. مریم ماند و مسیحی که هیچ وقت حرفش دو تا نشد و اجبارهایی که سالها مریم با آنها زندگی کرد. گه گاهی با سایه تماس میگرفت و درد و دل میکرد اما هیچ وقت هیچ چیزی خوب نشد. بدتر از همه محمدصادقش بود که مرید مسیح بود وروز به روز بیشتر شبیهش میشد. آیه مریم را از آن روزها بیرون کشید: ادامه دارد... نویسنده:
حرم
"رمان #پرواز_شاپرکها #قسمت_بیست_و_پنج روزهایش وقتی بدتر شد که حامله بود. و بدتر شد وقتی دخترکشان د
"رمان زینب دلش رضا نمیشه. میدونم محمدصادق رو دوست داره اما میترسه مریم لبخند تلخی زد: حق داره. محمدصادق خیلی شبیه مسیح شده. حق داره نخواد مثل من بشه. آیه دست مریم را گرفت: اینجوری نگو قربونت برم. مریم: حق داره بخدا. من خودم مخالف بودم بیایم خواستگاری، نه اینکه با شما مخالف باشم ها! زینب یادگار شهیده. دردونه ی آقا ارمیاست. با این رفتارها، میترسم منو شرمنده ی شما و پدرش کنن. اون روز هم مجبورم کردن زنگ بزنم برای اجازه خواستگاری، حالا هم که... فخری خانم روخدا بیامرزه رها که دید الان اشک از چشمان مریم جاری میشود گفت: خدا رحمتش کنه حالا بریم صبحانه بخوریم. بعدا مفصلا صحبت میکنیم مسیح بعد از بوسیدن صورت و دستان ارمیا،در کنارش نشست. دلتنگ برادرانه هایشان بود. دیدن این ارمیا سخت بود. آنقدر که دو سال گذشته را دوری و دلتنگی کرد. شاید اگر فخرالسادات ازدنیا نمیرفت، هنوز هم دور میماند تا دردبرادرش را نبیند. همین نبود یوسف برای قلبش بس بود. وضع ارمیا خارج از توانش بود. یاد آن روز در ذهنش غوغا کرد و مسیح به یاد آورد. ارمیا روزهای پایانی خدمتش رامیگذراند. سی سال خدمت، سی سال سختی، سی سال از خود گذشتگی، سی سال خانه به دوشی به پایان میرسید. ارمیا که فوق لیسانسش را در دافوس (دانشکده فرماندهی و ستاد که به طور مخفف دافوس گفته میشود) گذرانده و پایان نامه اش غوغا کرده بود، پس از آن اخذ درجه دکترا از دانشگاه عالی دفاع ملی دوباره دعوت به همکاری شد. مسیح اما به همان دافوس اکتفا کرده بود. ارمیایی که همیشه مشغول بود و شب و روز برایش فرق نداشت. همیشه کار بود و کار. بالاخره بعد از مدتها توانست چند روزی مرخصی بگیرد و با خانواده عازم مشهد شد. مسیح یادش بود که چقدر خوشحال از آمدن برادرش بود. هر چه بیشتر خدمت میکردند، کارشان سخت تر حساس تر میشد و دیدار هایشان دورتر و دورتر میشد ادامه دارد... نویسنده:
حرم
"رمان #پرواز_شاپرکها #قسمت_بیست_و_شش زینب دلش رضا نمیشه. میدونم محمدصادق رو دوست داره اما میترسه م
"رمان آن شب از حرم برمیگشتند. شهر خلوت بود. بچه ها همراه محمدصادق در ماشین مسیح بودند و ارمیا و مسیح و مریم و آیه و زینب سادات همراه با ارمیا. پسرها کری خوانی میکردندو ذوق زده ویراژ میدادند. مسیح خندید و رو به ارمیا گفت: این جوجه های تازه از تخم در اومده رو نگاه کن ها! نمیدونن ما خودمون خدای کورس گذاشتن بودیم! مریم: واقعا؟بهتون نمیاد! ارمیا از آینه به آیه نگاه کرد: قبل از ازدواج با خانوم، خیلی کار ها میکردیم. زینب سادات که وسط نشسته بود،خودش را جلو کشید و کنار سر پدر با ناز گفت: مثلاچکارا میکردین؟ ارمیا به ناز و ادای زینبش خندید: هیچی بابا، یک موتور داشتیم و میزدیم به جاده! زینب ذوق زده گفت: بابا حالشونو بگیر!تو رو خدا تو رو خدا... آیه اعتراض کرد: الکی قسم نده. صد بار گفتم برای هر چیز الکی قسم ندید! ارمیا هم ادامه داد: حق با مادرته عزیزم. این کار، کار خوبی نیست بابا. بعدشم، بذار خوش باشن که خیلی شاخن! زینب بُق کرده نشست و غر زد: چرا زهرا نیومد؟ اه اه اه آخه چقدر شوهر ذلیله!منو تنها گذاشت رفت خونه مادرشوهر! دختر لوستم رفت!همه شدن پسر و منم تنها... لب ور چید و دست به سینه ادامه داد: بابا هم که عین پیرمردا عقربه کیلومتر شمارش از هشتاد بالاتر نمیره! صدای خنده در ماشین پیچید. ارمیا خنده اش گرفت. همان لحظه از آینه نگاهش به ماشینی افتاد که خیلی مشکوک میزد. از وقتی از پارکینگ حرم بیرون آمده بودند دنبالشان بودند. دوخودرو که سرنشینانش همه مرد بودند. تمام مدت پشت آنها می آمدند و سعی در سبقت گرفتن نداشتند. محمدصادق از چراغ رد شد و ارمیا پشت چراغ قرمز توقف کرد. نگاهش به ماشین های مشکوک عقبی بود. در یک لحظه هر چهار در دو خودرو باز شد. اسلحه های دستشان را که دید دنده را جا زد و فریاد زد: بخوابید کف ماشین! ادامه دارد... نویسنده:
☀️🌟☀️حضرت مهدی علیه السلام در میان انوار چهارده معصوم علیهم السلام، همچون ستاره درخشان می درخشید 1) رَوَى ابْنُ شَاذَانَ بِإِسْنَادِهِ قَالَ: قَالَ رَسُولُ اللَّهِ صلّی الله علیه وآله: لَيْلَةَ أُسْرِيَ بِي إِلَى الْجَلِيلِ جَلَّ جَلَالُهُ أَوْحَى إِلَي: ... الْتَفِتْ عَنْ يَمِينِ الْعَرْشِ، فَالْتَفَتُّ فَإِذَا أَنَا بِعَلِيٍّ وَ فَاطِمَةَ وَ الْحَسَنِ وَ الْحُسَيْنِ وَ عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ وَ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِيٍّ وَ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ وَ مُوسَى بْنِ جَعْفَرٍ وَ عَلِيِّ بْنِ مُوسَى وَ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِيٍّ وَ عَلِيِّ بْنِ مُحَمَّدٍ وَ الْحَسَنِ بْنِ عَلِيٍّ، وَ الْمَهْدِيِّ فِي ضَحْضَاحٍ مِنْ نُورٍ، قِيَامٌ يُصَلُّونَ، وَ فِي وَسْطِهِمُ الْمَهْدِيُّ يُضِي‏ءُ كَأَنَّهُ كَوْكَبٌ دُرِّيٌّ. (بحارالأنوار، ج‏27، ص‏200 به نقل از کتاب المناقب از محمد بن أحمد بن شاذان) رسول خدا صلّی الله علیه و آله فرمود: شبی که به سوی خداوند جلیل سیر داده شدم، خداوند به من وحی فرمود: ... به سمت راست عرش بنگر، پس خودم را همراه با علی و فاطمه و حسن و حسین و علی بن الحسین و محمّد بن علی و جعفر بن محمد و موسی بن جعفر و علیّ بن موسی و محمّد بن علی و علیّ بن محمّد و حسن بن علی و مهدی علیهم السلام در هاله ای از نور دیدم که همه در حال عبادت و نماز بودند. در وسط ایشان، مهدی علیه السلام بود که همچون ستاره درخشان می درخشید و تلألأ می داد. 2) عَنْ أُمِّ سَلَمَةَ قَالَتْ: قَالَ رَسُولُ اللَّهِ صلّی الله علیه وآله: لَمَّا أُسْرِيَ بِي إِلَى السَّمَاءِ نَظَرْتُ فَإِذَا مَكْتُوبٌ عَلَى الْعَرْشِ: لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ، مُحَمَّدٌ رَسُولُ اللَّهِ، أَيَّدْتُهُ بِعَلِيٍّ وَ نَصَرْتُهُ بِعَلِيٍّ، وَ رَأَيْتُ أَنْوَارَ عَلِيٍّ وَ فَاطِمَةَ وَ الْحَسَنِ وَ الْحُسَيْنِ وَ أَنْوَارَ عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ وَ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِيٍّ وَ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ وَ مُوسَى بْنِ جَعْفَرٍ وَ عَلِيِّ بْنِ مُوسَى وَ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِيٍّ وَ عَلِيِّ بْنِ مُحَمَّدٍ وَ الْحَسَنِ بْنِ عَلِيٍّ، وَ رَأَيْتُ نُورَ الْحُجَّةِ يَتَلَأْلَأُ مِنْ بَيْنِهِمْ كَأَنَّهُ كَوْكَبٌ دُرِّي. (بحارالأنوار، ج‏36، ص‏348 به نقل از كفايةالأثر) ‏ رسول خدا صلّی الله علیه و آله فرمود: هنگامی که به آسمان سیر داده شدم، نگریستم و نوشته ای بر عرش دیدم. در آنجا نوشته بود: «لا إله إلاالله، محمّد رسول الله، محمّد را به وسیله علی، کمک و یاری کردم». همچنین انوار علی و فاطمه و حسن و حسین و انوار علیّ بن الحسین و و محمّد بن علی و جعفر بن محمد و موسی بن جعفر و علیّ بن موسی و محمّد بن علی و علیّ بن محمّد و حسن بن علی را دیدم. همچنین نور حجّت را دیدم که میان این انوار، همچون ستاره درخشان می درخشید و تلألأ داشت ✅«اللّهمّ عجّل لولیّک الفرج»
🙏دعا برای فرج امام زمان علیه السلام بعد از هر نماز واجب 🌺قلْ عَقيبَ كُلِّ فَريضَةٍ سَبْعاً وَ أَنْتَ آخِذٌ بِلِحْيَتِكَ بِيَدِكَ الْيُمْنَى وَ الْيُسْرَى مَبْسُوطَةٌ بَاطِنُهَا مِمَّا يَلِي السَّمَاءَ: در تعقیبات هر نماز واجب با دست راست، ریش خود را بگیر و کف دست چپت را بالا بیاورد و هفت بار چنین بگو: «يَا رَبَ‏ مُحَمَّدٍ وَ آلِ‏ مُحَمَّدٍ! صَلِ‏ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ عَجِّلْ فَرَجَ آلِ مُحَمَّدٍ» (البلد الأمين، ص10) 🌸يقُولُ الدَّاعِي بَعْدَ فَرِيضَةِ الظُّهْرِ سَبْعَ مَرَّاتٍ وَ يَأْخُذُ بِيَدِهِ الْيُمْنَى مَحَاسِنَهُ وَ يَرْفَعُ يَدَهُ الْيُسْرَى وَ يَقُولُ: کسی که اهل دعاست، بعد از نماز ظهر، با دست راست، ریش خود را بگیرد و کف دست چپش را بالا بیاورد و هفت بار چنین بگوید: «يَا رَبَ‏ مُحَمَّدٍ وَ آلِ‏ مُحَمَّدٍ! صَلِ‏ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ عَجِّلْ فَرَجَ آلِ مُحَمَّدٍ. يَا رَبَ‏ مُحَمَّدٍ وَ آلِ‏ مُحَمَّدٍ! صَلِ‏ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ أَعْتِقْ رَقَبَتِي مِنَ النَّار» (جامع الأخبار، ص132) ✅«اللّهمّ عجّل لولیّک الفرج