✨🌹✨
در صدقه دادن زرنگ باش ☘
☑️اگر میخواهی صدقه بدهی،
همین طوری صدقه نده؛
زرنگ باش، حواست جمع باشد.
✔️صـــــدقه را از طــــرف امـــام رضـــا
بـــــــراے ســــلامتی امـــام زمــــان بـده!
☑️برای دو معصوم است؛
دو معصومی که خدا آنها را دوست دارد،
ممکن نیست خداوند
این صدقه تو را رد کند
توهم اینجا
حق واسطهگریات را میگیری.
✔️تو واسطهای و
همین حق واسطهگری است که
اجازه میدهد تو به مراحل خاص برسی.
"مرحوم آیتالله آقامجتبی تهرانی"
4_5843619274714777533.mp3
3.8M
#صوت_مهدوی
از امام صادق (ع) نقل شده که هرکس چهل صبح دعای عهد را بخواند از یاوران قائم ما باشد واگر پیش از ظهور بمیرد، هنگام ظهور رجعت میکند. رجعت شامل چه کسانی می شود؟
💡پاسخ:#ابراهیم_افشاری
┄┅═✧❁✧═┅┄
❀
#سخن_علما_و_بزرگان ۴
🍃خداوند ویژگی های برجسته ای (صفات پیغمبران از اولین تا آخرین) به حضرت مهدی داده که به هیچ یک از امامان عطا نکرده است.حضرت مهدی، طول عمر و بردباری را از نوح، بت شکنی را از ابراهیم، قیام در مقابل جبار را از موسی، قضاوت را از سلیمان، جمال و ملک داری را از یوسف، معجزات روشن را از عیسی و قیام و انقلاب جهانی را از حضرت محمد صلوات الله علیه به ارث برده اند.
🍃 تمام فرشتگان و حتی فرشتگان جنگ بدر و احد به علاوه 313 نفر از نخبگان مخصوص از سراسر شهرهای اسلامی در خدمت ایشان خواهند بود. این تحولات بزرگیست که زمینه سازی می خواهد. تمام این زمینه ها باید توسط مسلمانان و شیعیان به وجود بیاید و از همه مهم تر مردم آمادگی پذیرفتن فرمایشات ایشان را داشته باشند.
📚 مرجع تقلید بزرگوار آیت الله نوری همدانی
┄┅═✧❁✧═┅┄
📢 امنیت و آرامش پایدار، تنها در سایه ایمان و استقامت بر دینداری حاصل میشود!
📛 بیخودی در منابع روانشناسی غرب و شرق، دنبال آرامش نگردیم!
✅ آرامش، سهم مؤمنی است که ثابت کرده عشقش را به خدا و ولایت، با استقامت و پایداری در ارزشها و اعتقاداتش!
👇👇👇👇
🌴 آیه 30 سوره فصلت 🌴
🕋 «إِنَّ الَّذِينَ قَالُوا رَبُّنَا اللَّـهُ ثُمَّ اسْتَقَامُوا فَلَا خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَلَا هُمْ يَحْزَنُونَ»
⚡️ترجمه:
همانا كسانى كه گفتند: «پروردگار ما خداست، پس (بر اين عقيده) مقاومت نمودند، فرشتگان بر آنان نازل مىشوند (و مىگويند:) نترسيد و غمگين مباشيد
از آفریقا آمده بود برای دیدن امامش؛
امام حال رفیقش را پرسید؛
گفت: حالش خوب است؛
سلامتان را رساند!
شنید:
خدا رحمتش کند!
از دنیا رفت،
دو روز بعد از اینکه تو راهی سفر شدی!
مرد آفریقایی غرق حیرت شد؛
گفت: بخدا او سالم بود!
امام فرمود:
مگر هرکس میمیرد بخاطر بیماری میمیرد؟!
مرد آفریقایی که رفت ابابصیر پرسید:
این مرد که بود؟
امام باقر علیهالسلام فرمود:
او از دوستان ماست؛
خیال میکنید شما از چشم و گوش ما دور هستید؟!
چه بد خیالی!
" والله هیچ چیز از اعمال شما بر ما مخفی نیست! "
ما را همیشه حاضر بدانید؛
و عادت کنید به کارهای خیر...
📚بحارالانوار ج۴۶ ص۲۴۳
«اَللّٰهُمَّ عَجِّل فِی فَرَجِ مَولَانَا صَاحِبَ العَصرِ وَ الزَّمَان»🤲
4_5935775735150020511.mp3
8.31M
امام مهربان❤️😔🌹
چرا باعث ناراحتی امام زمان میشیم؟
بهترین آقا، کریمترین آقا، بخشندهترین آقا!
🎤استاد هاشمینژاد؛
«اللَّهُمَّ أَرِنِی الطَّلْعَةَ الرَّشِيدَةَ وَ الْغُرَّةَ الْحَمِيدَةَ وَ اكْحُلْ نَاظِرِی بِنَظْرَةٍ مِنِّی إِلَيْهِ وَ عَجِّلْ فَرَجَهُ وَ سَهِّلْ مَخْرَجَهُ وَ أَوْسِعْ مَنْهَجَهُ وَ اسْلُکْ بِی مَحَجَّتَهُ وَ أَنْفِذْ أَمْرَهُ وَ اشْدُدْ أَزْرَهُ»🤲
هرگز در جمع، با همسرتان بحث نکنید.
حتی اگر صحبتی پیش آمد که باعث دلخوری شما شد،
باز هم به روی خودتان نیاورید.
بحثی که جلوی جمع شروع شود، پایانش دیگر دست شما نخواهد بود....
🍀شما فراموش مي كنيد اما دیگران نه!
شاید دقت کرده باشید، وقتی حوصله ندارید بچه ها بیشتر پیله می کنند. زیرا بچه ها پریشانی ما را درک می کنند بعید نیست قصد کمک داشته باشند.
بگذارید بچه ها حالتان را عوض کنند.
#انتخاب_عاقلانه_زندگی_عاشقانه ۱۷
⚖یکی از اصول و موازین در زمان #ازدواج،
💪 قدرت بر انجام وظایف اقتصادی، عاطفی، معنوی در خانوادست.
#انتخاب_عاقلانه_زندگی_عاشقانه ۱۷
#پسران
🕘 زمان ازدواج 🕙
🔸درباره زمان ازدواج چند برخورد وجود دارد.
🌺یکی آنکه در شرایطی خاص ازدواج ضرورت پیدا کرده.⚠️ مثلا اگر جوانی به دلیل ازدواج نکردن به گناه بیفتد، ازدواج بر او واجب است. اما حتی با شرایط خاص هم موازین ازدواج و اهداف عالی باید رعایت شوند. ‼️
🌾در غیر شرایط خاص، انسان زمان بیشتری دارد تا انتخابش را طبق موازین و ملازمات انجام دهد. 🔅
❣از طرفی عدم تحریک و خطر جدی غریزه جنسی، دلیلی بر به تاخیر انداختن ازدواج نیست.‼️ زیرا ازدواج فقط برای ارضای نیاز جنسی نیست. نیازهای دیگر و کمالات دیگر را نیز پاسخگو است.
🍀از طرف دیگر گاهی لازم است انسان برای کسب کمالات دیگر، ازدواج را به تاخیر بیندازد. 🔹مثلا اگر شخصی میداند که اگر الان ازدواج کند؛ احتمالا به اهداف بزرگش در زندگی دست پیدا نخواهد کرد. (البته این امر نسبی است.)
💜 نمیشود برای همه جوانها قاعده و فرمول یکسانی ارائه داد. جوان باید خودش بررسی کند و به نتیجه برسد. اما باید مقررات را بلد باشد و بتواند اهم و مهم کند. 🔆
👈🏻مثلا کسی در ۱۸ سالگی نیاز مبرم به ازدواج را حس میکند، اما شخص دیگر نیاز زیادی حس نمیکند و ارتقای سطح علمی را ارجح میداند.
🔺نوع تربیتها و شخصیتها نیز بر زمان ازدواج تاثیر میگذارند. برخی بچهها از کودکی زمینه بلوغ زودرس داشتند و ممکن است در سنین پایین نیاز به ازدواج داشته باشند و بعضی بالعکس. بنابراین نمیتوان برای همه حد یکسان معین کرد. 🌀
🌻اما اولین شرط سن ازدواج آن است که حداقل سن ازدواج به دست آمده باشد. یعنی بلوغ جنسی و بلوغ بدنی حاصل شده باشد. 👨🏻💼
🌻 نکته دوم آن است که درک صحیحی از خانواده و تشکیل خانواده و وظایفش داشته باشد. بداند چه پیوندهایی، تاثیراتی ایجاد میکند. چه بایدها و نبایدهایی خواهد داشت و چه مسئولیتهایی به دنبال دارد. 🌿
🌻هم چنین باید آفات را بشناسد و برای پیشگیری از آفات آمادگی داشته باشد.‼️
🌻قدرت بر انجام وظایف همسری را داشته باشد. توان تامین مالی، اقتصادی💰و عاطفی و معنوی را داشته باشد.
مثلا فرد دانشجو بوده و میتوانسته کمی صبر کند برای کسب آمادگی، اما نکرده و بدون آمادگی کافی ازدواج کرده. این شخص از ابتدا با مشکلات سختی رو به رو میشود و از هر ناحیه دچار سرخوری میشود. 😣
🌻از جهت عاطفی یکی جنبه جنسی و دیگری جنبه مسائل عاطفی، مثل محبت، دوست داشتن، عشق ورزی و... است. 💑
🌻و از نظر معنوی نیز باید آمادگی تامین نیازهای معنوی مثل ارتباط با خدا، پاکی و تقوای خانواده و... حاصل شده باشد.
🔆البته نمیگوییم این موارد باید ۱۰۰ درصد حاصل شده باشند و بعد شخص به سراغ ازدواج برود. اما باید توان فراهم کردن آنها وجود داشته باشد و بالاخره کسب شوند. ✨
#استاد_محمد_شجاعی
4_5848128801397017774.mp3
2.86M
💠 #پایین_بودن_پلاکت_خون
✅ #صوت67
⚡️علت پایین بودن پلاکت خون چیست❓
⚜معادل خلطی پلاکت در طب اسلامی سنتی چیست❓
🔰علت کبودی بی دلیل چیست❓
🌀چرا در برخی از زخمها خون بند نمی آید❓
🔅راه درمان چیست❓
🎤 #استاد_سید_حسین_افشار_نجفۍ
#اللهم_عجل_لولیڪ_الفـرج_الساعه🍃🌺
🥀بسم رب الحیدر کرار علیه السلام🥀
#قصه
#قسمتنهم
✍خلیفه ، عدّهای را به خانه سعد میفرستد تا از او بخواهند که برای بیعت کردن به سقیفه بیاید .فرستاده خلیفه به خانه سعد میرود و پیامِ خلیفه را به او میرساند .
سعد در جواب میگوید: «تا جان در بدن دارم هرگز با شما بیعت نخواهم کرد»
فرستاده خلیفه به سوی سقیفه باز میگردد و سخن سعد را برای خلیفه باز میگوید
خلیفه به فکر فرو میرود که اکنون چه باید کرد . عُمَر لعنة الله علیه رو به خلیفه میکند و میگوید: «ای خلیفه ، سعد را به حال خود نگذار ، او باید با شما بیعت کند»
در این میان یکی از اطرافیان به خلیفه میگوید: «سعد را به حال خود بگذارید ، او آدم لجبازی است ، او هرگز با شما بیعت نخواهد کرد تا کشته شود و با ریختن خون او ، تمام قبیله او در فکر انتقام خواهند افتاد و این برای خلافت شما خوب نیست ، او پیرمردی مریض است و یک پیرمرد مریض و تنها ، هیچ کاری بر ضدّ شما نمیتواند انجام دهد»
خلیفه این سخن را میپسندد و دیگر کسی را به دنبال سعد نمیفرستد
آیا موافقی با هم سری به خانه پیامبر صلی الله علیه و آله بزنیم ؟
نگاه کن ! حضرت امیرالمومنین علی علیه السلام بدن پیامبر صلی الله علیه و آله را در خانه آن حضرت به خاک سپرده است و کنار قبر آن حضرت نشسته است
بنی هاشم هم اینجا هستند ، عبّاس ، عموی پیامبر صلی الله علیه و آله در کناری نشسته است . مقداد و سلمان و ابوذر و چند نفر دیگر هم اینجا هستند
آری ، خیلی از مسلمانان در مراسم دفن پیامبر صلی الله علیه و آله حاضر نشدند
یک نفر سراسیمه به این سو میآید . او از همه میپرسد که حضرت امیرالمومنین علی علیه السلام کجاست ؟
اگر حضرت امیرالمومنین علی علیه السلام را میخواهی برو کنار قبر پیامبر صلی الله علیه و آله ، او را آنجا میتوانی ببینی . او میخواهد خبر مهمّی را به حضرت امیرالمومنین علی علیه السلام بگوید
خبر او این است: «مردم در سقیفه با ابوبکر لعنة الله علیه بیعت کردند»
مولایت را نگاه کن ! او شروع به خواندن آیه دوم سوره «عنکبوت» میکند: ( أَحَسِبَ النَّاسُ أَن یُتْرَکُواْ أَن یَقُولُواْ ءَامَنَّا وَ هُمْ لاَ یُفْتَنُونَ )، آیا مردم خیال میکنند وقتی گفتند ما ایمان آوردیم ، امتحان نمیشوند ؟»
آری ، این مردم کسانی بودند که ادّعای ایمانِ آنها ، همه دنیا را گرفته بود ، امّا امروز که امتحان پیش آمد چند نفر سر بلند بیرون آمدند ؟ چند نفر توانستند از این فتنه نجات پیدا کنند ؟
آری ، امروز ، روز امتحان بزرگ الهی بود و متأسّفانه خیلیها در این آزمون بزرگِ تاریخ ، سرافکنده شدند
گوش کن ! صدایی از بیرون خانه به گوش میرسد: «ای علی ! مردم در سقیفه با ابوبکر لعنة الله علیه بیعت کردهاند ، همه ما آماده هستیم تا تو را در راه جنگ با آنها یاری کنیم »
آیا موافقی بیرون برویم و ببینیم کیست که اینگونه سخن میگوید ؟
خدای من ! این ابوسفیان است ! همان کسی که برای کشتن پیامبر صلی الله علیه و آله ، جنگ بدر و اُحد را به راه انداخت . اکنون چه شده است که او امروز دلش برای اسلام میسوزد ؟ نه او دلش برای اسلام نمیسوزد ، او نقشهای در سر دارد.
او نزدیک میآید و چنین میگوید: «ای علی ! دستت را بده تا با تو بیعت کنم»
مولایت را نگاه کن ، چگونه جواب ابوسفیان را میدهد: «ای ابوسفیان ! تو از این سخنان خود قصدی جز مکر و حیله نداری»
ابوسفیان این سخن را که میشنود از آنجا دور میشود
آری ، ابوسفیان پیش خود نقشه کشیده بود تا امروز انتقام خود را از اسلام بگیرد . او اوّلین کسی است که خبر سقیفه را برای حضرت امیرالمومنین علی علیه السلام آورد ، او که شمشیر زدن و شجاعت حضرت امیرالمومنین علی علیه السلام در جنگها را دیده بود ، خیال میکرد اکنون نیز ، حضرت امیرالمومنین علی علیه السلام شمشیر به دست خواهد گرفت و به جنگ اهل سقیفه خواهد رفت و جنگ داخلی در مدینه روی خواهد داد و آن وقت بهترین فرصت خواهد بود تا دشمنان اسلام به مدینه حمله کنند و دیگر هیچ اثری از اسلام باقی نماند و او به آرزوی خود برسد
( ادامه دارد ان شاء الله...)
#گزارشتحلیلیهجوم به بیت وحی🥀
الهی بِحَقِ السّیدة زِینَب ْسَلٰام ُاَللّهْ عَلَیْها َّعَجّل لِوَلیکَ الغَریبِ المَظلومِ الوَحید الطرید الشرید الفَرَج🤲🏻
* 💞﷽💞
#رمان_ضحی♥️
✍بہ قلمِ #شین_الف🍃
#8
_همین الان داشتی رجز میخوندی حواست کجاست...
مباحثه رو میگم...کی حرفات رو ثابت میکنی و شر منو از سر دوستت کم میکنی؟
لبخند کجی زد:خیلی طول نمیکشه... امشب میام که ببینم چی میگی الان دیرم شده باید برم قراردارم...
ژانت مواظب خودت باش. فعلا...
طوری به ژانت گفت مواظب خودت باش که انگار با افعی تنهاش میگذاره... معلوم نیست این چهار ماه کجا بوده!... به زحمت خنده م رو کنترل کردم... خداروشکر عصبانیتم خوابیده بود...
اون که رفت ژانت هم نگاه نفرت آمیزی به سر تاپای من کرد و برگشت اتاقش..
نگاهم روی کیسه داروها موند... روی میز جا مونده بودن...اونقدر عصبانی بود که یادش رفت ببردشون...
خواستم ببرم دم اتاقش ولی ترسیدم از لج من داروهاش رو بندازه دور!
احتمالا خودش میاد دنبالشون... منم باید برگردم سر پروژه م و بعدش هم یک فکری به حال شام بکنم... میهمان داریم!...
بعد از تموم شدن کار پروژه فرستادمش برای صاحبش و بعد هم رفتم سراغ شام.... قرمه سبزی بهترین گزینه برای آشنایی بود...
تمام مدتی که آشپزی میکردم به این فکر میکردم که علی رقم تمام رفتار های عجیب و بعضا زننده ای که توی این دوسال و چند ماه توی آلمان و حالا هم اینجا بخاطر حجابم که معرف دینم بود دریافت کردم، رفتار ژانت کمی بیش از حد عجیب و غیر معمول بود و همه اتفاقها کنار هم میگفت رازی در این رفتار هست که اینبار عزم کرده بودم کشفش کنم...
ساعت تقریبا هشت و نیم بود که صدای زنگ در واحد بلند شد. من پای اجاق بودم. ژانت از اتاقش اومد بیرون و در رو برای دوستش باز کرد.
با هم اومدن داخل پذیرایی و روی کاناپه ی رو به روی آشپزخونه نشستن. همونطور مشغول ولی بلند سلام کردم. ژانت که البته جواب نداد و کتایون هم خیلی کوتاه و بی حوصله گفت: سلام
داشتم برنج رو آبکش میکردم. کارم تقریبا رو به پایان بود که صدای کتایون در اومد: بیا بشین نمیخواد پخت و پز کنی شام آخر رو مهمون من. زنگ میزنم یه چیزی بیارن...
معلوم بود حسابی خسته است اما از اون عصبانیت وحشتناک سر ظهر خبری نبود که کنایه و طنز از کلامش سر در آورده بود...
لبخند کمرنگی زدم و همونطور که پشتم بهش بود در جواب کنایه شام آخرش بلند گفتم:غذا رو که بخوری مشتری میشی از این به بعد هر شب اینجایی.
یک جور کری خوانی پنهان برای اثبات نتیجه مبارزه ای بود که در آستانه آغازش بودیم...
وقتی برگشتم طرفش و چشم تو چشم شدیم خیلی جدی گفت: من این وقت شب خسته و کوفته ی کار نیومدم اینجا دستپخت حضرت عالی رو میل کنم خیال هم نکن با یه بشقاب قرمه سبزی میتونی خاممون کنی نخورده نیستیم...
بیا بشین ببینم چه خوابی برامون دیدی و کی دست از سر مون برمیداری...
از آشپزخونه خارج شدم و رفتم سمت مبل تک نفره ی زیر کانتر:
_من برات دعوت نامه نفرستاده بودم حضرت والا شما یه سری تهمت و اتهام به من و تفکرم زدی که باید بتونی ثابت کنی...
وگرنه من که تو خونه م نشسته بودم داشتم زندگیمو میکردم...
_خودتم میدونی این بحثا هیچ فایده ای نداره نه ما نه تو هیچ کدوم نظرمون عوض نمیشه فقط وقت کشیه پس اگر میخوای بری برو اگرم میخوای بمونی حداقل دست از سرمون بردار...
واقعا هدفت رو از این معرکه گیری ها درک نمیکنم...
شما که مثلا ادعای ایمان و اخلاق هم دارید از خون مردم رو تو شیشه کردن و اذیت کردنشون چه لذتی میبرید؟همینه دیگه همتون همینید...
خونسرد گفتم:اتهام جدید... اینم به لیست اثبات هات اضافه شد...
نشستم روی مبل و خودم رو جلو کشیدم: ببین... با ننه من غریبم و تحریک احساسات نمیتونی منو گول بزنی و دست به سر کنی... به من و مهمتر دینم اتهام وارد شده من میخوام این اتهام رفع بشه همین...
هدف من واضحه من دنبال احقاق حقم... شما باشی از کنار اینهمه توهین به همین سادگی رد میشی؟ من حق دارم بابت اینهمه افترا از شما منطق بخوام و فرصت داشته باشم که از خودم دفاع کنم این حداقل حق منه...
آخر این ماجرا چه حق با من باشه و چه شما من از اینجا میرم چون هیچ اصراری به تحمل نگاه های پر از نفرت و تحقیرآمیز شما ندارم ولی قبلش حق، هر چی که هست باید آشکار بشه... و شما(با دست به هر دوشون اشاره کردم) باید... بابت توهین ها و اتهامهاتون پاسخگو باشید...
مسئولیت پذیری میدونی چیه خانم فرخی؟ به قول خودت اخلاق داشته باش پای حرفی که زدی وایسا و ثابتش کن اگر براش دلیل داری...
زبون فقط یه تیکه گوشت نیست که خیلی راحت توی دهن بچرخونی و دیگران رو زخمی کنی هر حرفی که میزنی؛ هر حرفی، باید آمادگی پذیرش عواقب و مسئولیتش رو داشته باشی این اولین شرط اخلاقه خانم استاد اخلاق!
پس وقتی داری وظیفه ت رو انجام میدی سر من منت نذار و وقتی به عنوان یه آدم به قول خودت با اخلاق مشغول انجام وظیفه ای بیخود به جون بقیه غر نزن...
#ادامه_دارد
* 💞﷽💞
#رمان_ضحی♥️
✍بہ قلمِ #شین_الف🍃
#9
او هم به جلو خم شد:
_پس جدی جدی میخوای جنگ زرگری راه بندازی...باشه... ملالی نیست... اتفاقا منم سرم درد میکنه واسه کم کردن روی امثال تو..
من هستم فقط اینو بگم که خیال نکنی تونستی منو مجبور به انجام کاری بکنی تو به چشم هرچی بهش نگاه میکنی، احقاق حق یا رفع اتهام یا هر چی من فقط به چشم یه رقابت برای کم کردن روی تو بهش نگاه میکنم که نتیجه ش هم میشه رفع زحمت جنابعالی از اینجا که کادوش میدم به دوستم...
ضمنا بدنیست بدونی من تا حالا هیچ مسابقه ای رو نباختم...
لبخندی زدم: خوبه شکست هم مقدمه ی پیروزیه امید وارم جنبه شو داشته باشی...
حالا از کجا و چجوری شروع کنیم؟
لبخند کجی که تمام مدت روی لبش بود از روی لبش افتاد: نمیدونم خودت پیشنهاد دادی خودتم شروع کن...
خیلی راحت گفتم: خب برای شروع باید از هم شناخت داشته باشیم. شما ظاهرا منو میشناسید مسلمان هستم با تمام اعتقادات یک مسلمان ولی من چندان نمیدونم شما چی فکر میکنید همینقدر میدونم که با اسلام مشکل دارید...
برگشت و دوباره تکیه ش رو داد به مبل:ژانت مسیحیه اتفاقا مسیحی معتقدی هم هست حتی هر هفته کلیسا هم میره(انصافا این یکی اونجا مورد نادری بود) اما من به چیز خاصی اعتقاد ندارم یعنی نیازی برای داشتن اعتقاد نمیبینم آدمهای ضعیف به نقطه ی اتکا نیاز دارن...
به چیزی تحت عنوان دین از هر نوعش اعتقاد ندارم. به خدا هم کاری ندارم هست یا نیست برام فرقی نمیکنه چون تو زندگیم تاثیری نداره من دارم زندگیمو میکنم به کسی هم نیاز ندارم...
هرچند با مجموع شواهد علمی و عقلی بعید میدونم وجود داشته باشه...
احساس کردم نقطه ی شروع باید یه جایی همین حوالی باشه...بلافاصله پرسیدم:منظورت کدوم شواهده؟
_خب امروز علم میتونه بدون نیاز به در نظر گرفتن خالق برای جهان همه چیز رو توجیه کنه... ضمنا به نظر من با وجود اینهمه ظلم و ناعدالتی که توی این دنیا وجود داره اگر خدایی بود حتما تابه حال واکنش نشون داده بود...با این وضع اگر خدایی هم باشه طرفدار ظالمهاست منم نیازی به این خدا ندارم...
_خب الان دو تا مقوله ی متفاوت داریم... درباره ی اولی که باید ثابت کنی علم چطور جهان رو بدون خالق توجیه میکنه.... دومی ولی یکم پیچیده تره... باید یکم دقیقتر راجع بهش بحث کرد فقط اینو به من بگو که از کجا میدونی واکنشی نشون نداده؟
_خب واضحه اگر واکنشی داشت الان وضع دنیا این نبود...طبعا واکنشی که حس نشه به دردی نمیخوره...
تکیه کردم:
_اینکه یه خدایی تصور کنی که با هر رفتاری از سوی بشر واکنش نشون بده یه برداشت سطحیه که خدا رو تا سطح رفتارهای انسانی تنزل میده...
طبیعتا سطح تحمل خدا خیلی بالاتر از این حرفهاست و واکنشش هم پروسه و طراحی شده ست نه دفعتا... منطق این روشش رو هم بعدا کامل توضیح میدم...
الان برگردیم به مقوله ی اول همون توجیه علمی جهان بدون خدا...
نگاهی به ساعتش انداخت: الان که دیگه خیلی دیره باید زودتر برم تا این خانم بلرتون در رو نبسته و گیر نیفتادم...بقیه ش باشه برای فردا شب...
از جاش بلند شد و ما هم پشت سرش...
کیف و پالتوش رو برداشت و راه افتاد سمت در...
گفتم:آخه اینجوری که بده شام نخوردی...یه نیم ساعتی وقت داری بیا شام بخور بعد برو...
لبخندی زد:گفتم که رشوه قبول نمیکنم...
_اگرم قبول میکردی من نمیدادم واسه بازی برده که بیخود خرج نمیکنن!
هر دو اهل کلکل بودیم و پرواضح بود که این تقابل تا آخر ادامه داره و کسی هوس ترک میدون به سرش نمیزنه....
ابروهاش رو بلند کرد و با اطمینان گفت:خواهیم دید...
با ژانت دست داد و خداحافظی کرد و رفت...
ژانت هم بی هیچ حرفی برگشت اتاقش...
و من موندم و یک قابلمه پرِ قرمه سبزی!!
...
تا ساعت یک و نیم ظهر دانشگاه بودم و بعدش هم تا شش غروب آزمایشگاه...
وقتی برگشتم خونه ژانت توی اتاقش بود ولی خبری از کتایون نبود... باخودم گفتم احتمالا همون حول و حوش ساعت دیشب پیداش میشه... خداروشکر قرمه سبزی دیشب به قوت خودش باقیه و میتونم یکم استراحت کنم...
تقریبا نزدیک همون ساعت دیشب بود که اومد...
داشتم توی اتاق کتاب میخوندم...صدای باز شدن در رو که شنیدم اومدم توی پذیرایی...
سلام کردم و نشستم رو به روشون..فقط کتایون آروم جوابم رو داد...
در جعبه ی گزی که قبلا روی میز گذاشته بودم رو برداشتم:بفرمایید نمک نداره...
حتی نگاه هم نکردن... خیلی جدی گفت:ممنون واسه ی خوردن گز نیومدم...
_پس شروع کنیم؟
سر تکون داد... ژانت هم که در سکوت مطلق به سرامیکها خیره شده بود و کلا واکنشی نداشت...
خودم باید شروع میکردم... با زبون لبهام رو تر کردم و زیر لب بسم اللهی گفتم... بعد صدام رو بلند کردم:
_خب... بحث دیشب به اینجا رسید که بنا شد شما اثبات کنی که علم جهان بدون خالق رو توجیه میکنه...
#ادامه_دارد
* 💞﷽💞
#رمان_ضحی♥️
✍بہ قلمِ #شین_الف🍃
#10
فقط یه سوال... شما میگی علم ثابت میکنه که خدایی وجود نداره یا اینکه ممکن است خدایی نباشد...
یعنی در مجموع اعتقادت اینه خدایی وجود ندارد یا میگی نمیدانم هست یا نیست؟
چون اینکه بگی چیزی وجود دارد با ارائه ادله و سند قابل اثباته و اینم که بگی نمیدانم هست یا نه قابل قبوله ولی اینکه بگی میدانم نیست خیلی کار رو سخت میکنه چون ادعات از جنس نفیه و واضحه که نفی رو نمیشه به راحتی اثبات کرد...
چطوری میخوای ثابت کنی قطعا نیست این غیرممکنه مخصوصا در امور شهودی و نادیدنی... چون ابزار بررسیش رو نداری...
_من که از اول گفتم نمیگم قطعا نیست بلکه نمیدونم هست یا نه ابهام وجود داره و احتمالا نیست و علم هم بدون نیاز به خدا چیستی جهان و پروسه شکل گیری پدیده ها و موجودات رو توجیه میکنه و دیگه نیازی به وجود خدا نداره جهان الزاما... ضمنا باشه یا نباشه برای من فرقی نمیکنه کاری باهاش ندارم...
_خب این عاقلانه تره چون قطعا اگر کسی با قطعیت بگه خدا نیست کل اصول استدلالی و علمی رو زیر سوال برده و حرفش هم از درجه اعتبار ساقطه...
اما اینکه از یک طرف میگی ابهام وجود داره و از طرف دیگه میگی کاری ندارم هست یا نه برام مهم نیست، زیاد سازگاری منطقی نداره...
چیزی که درموردش ابهام وجود داره رو که رها نمیکنن عقل این رو نمیپذیره مخصوصا در مواقعی که ضریب خطر بالا باشه...
چیزی به اندازه این مطلب مورد بحث نبوده توی تاریخ یعنی علم احتمال هیچ درصدی برای این رویداد قائل نیست؟
قطعا هست پس در مورد چیزی که احتمال صحت داره دفع خطر احتمالی شرط عقله این درصد هرچقدر هم که کم باشه واقعا تو رو به فکر فرو نمیبره؟ بیمه کردن ماشینت هم دقیقا سر احتیاط برای همین احتمال کوچیکه...
الان احتمالا سالهاست که تصادف نکردی و تخفیف بیمه هم داری... این یعنی چندین ساله پول مفت به بیمه دادی بدون اینکه ازش خدماتی بگیری ولی جالب اینه که هیچ کس اینو حماقت نمیدونه حتی تخفیف بیمه افتخار هم محسوب میشه...
ولی اگر کسی یک روز بدون بیمه ماشین رو بیرون ببره بهش میگن دیوونه... چون احتیاط نکرده احتمال تصادف رو در نظر نگرفته...
تو که خودتو آدم عاقلی میبینی حاضری یه روز با ماشینی که بیمه نداره بری سر کار؟ که میگی من راحتم دارم زندگیمو میکنم؟
چقدر این رفتارت عاقلانه است؟ یه بار برای همیشه این مسئله رو با خودت حل کن خب...با شک که نمیشه زندگی کرد...مگه اینکه خودتو به فراموشی بزنی که قطعا عاقلانه نیست...
بگذریم از این بحث بریم سر همون بحث توجیه علمی جهان بدون خدا... چون این تیتر رو تو معرفی کردی خودت هم شروع کن...
_خب اول تو بگو کتاب طرح بزرگ داوکینز رو خوندی؟
تا دهن باز کردم صدای گوشی تلفنش بلند شد...
با دست اشاره کرد که صبر کنم و جواب داد... چند قدمی دور شد و آهسته شروع به حرف زدن کرد...
تماسش که تموم شد برگشت سمت ما:متاسفم من باید برم یه مشکلی توی خونه مون پیش اومده باید حلش کنم...
ژانت پرسید:مگه پدرت خونه نیست؟
همونطوری که پالتوش رو تن و کلاهش رو سر میکرد گفت: معلومه که نه اون که هیچ وقت نیست چه برسه الان که تعطیلات درست و حسابی تموم نشده... سوئیسه... رفته اسکی!
این مشکل رو که حل کنم خونه رو میسپرم به دیمن آخر هفته میام پیشت میمونم که این بازی هم زودتر تموم بشه چون هر روز رفت و آمد از اون سر شهر به این سر شهر واقعا خسته کننده ست...
بعد رو کرد به من و با لحن بامزه ای گفت: یه وقت خیال نکنی بخاطر افاضات شماست ها ما واسه تخلیه اینجا عجله داریم... کاش ژانت سوزنش روی این خونه گیر نکرده بود تا بهترین نقطه شهر براش آپارتمان اجاره میکردم و تو میموندی و این سوئیت درب داغون...
جمله ی آخرش رو فارسی گفت و من هم از علت سری بودنش سر در نیاوردم...
فقط لبخندی زدم و گفتم: قبلا هم بهت گفته بودم که در حال انجام وظیفه هستی و نباید سر من منت بزاری نه؟
ژانت کلافه گفت: واسه چی فارسی صحبت میکنید کتی مگه نمیدونی من متوجه نمیشم...
_چیز خاصی نبود... مواظب خودت باش فردا صبح میبینمت...
تا دم در همراهش رفتم و تازه یادم افتاد که چه بلایی سرم اومده... آهی کشیدم و قبل از اینکه بیرون بره گفتم:آخه شام...
به کنایه تمام گفت_ممنون صرف شده نوش جونت...
_خیلی ممنون به سلامت...
بدرقه ش کردم و در رو بستم و نیاز به توضیح نیست که ژانت هم بدون هیچ حرفی برگشت اتاقش...
و من کم مونده بود گریه م بگیره که با این همه قرمه سبزی باید چکار کنم...
یک آن یه فکری به سرم زد که یکم عجیب و خطرناک بود ولی بدجور وسوسه م میکرد...
نگاهی به ساعت انداختم و کاشف به عمل اومد یک ساعتی تا بسته شدن در ساختمون وقت دارم... این شد که در یک حرکت بسیار سریع تمام قابلمه برنج و ایضا قرمه سبزی رو توی چهار تا ظرف پلاستیکی دردار کشیدم و حاضر شدم...
#ادامه_دارد
* 💞﷽💞
#رمان_ضحی♥️
✍بہ قلمِ #شین_الف🍃
#11
با پلاستیک ظرفها بیرون رفتم و کنار سطل زباله بزرگ کنار خیابون ایستادم
هر چهار ظرف رو به چهار تا از بچه های زباله گردی که رد میشدن دادم....
بعضیاشون یکم عجیب نگاه کردن و نگرفتن ولی بالاخره چهار نفر پیدا شدن که این غذاهای نذری روزی شون بشه...
خیلی زود برگشتم خونه که دیر نشه... فکر نمیکردم قسمتم بشه یه روز توی نیویورک نذری بدم... اونم قرمه سبزی!
بعد از طلوع آفتاب کمی چشمهام گرم شده بود و در صدد بودم بلند شم ولی نمیتونستم و هی خواب رو تمدید میکردم... و این کشمکش ادامه داشت تا اینکه صدای زنگ در بلند شد و متعاقبا صدای مکالمه ژانت و کتایون خیلی محو به گوشم رسید و مجبورم کرد دل از خواب بکنم...
اول یک چشمم رو باز کردم و دادمش به ساعت نشسته روی پاتختی کوچیک زیر پنجره و عددی که عقربه های ساعت نشونم میداد باعث شد اونیکی چشمم هم به سرعت باز بشه...
باورم نمیشد این خواب کوتاهی که همش هم به عذاب وجدان بیداری گذشت انقدر طول کشیده باشه... اخه کی ساعت 11 شد؟!...
خیلی سریع بلند شدم و بیرون رفتم که چشمم به جمال کتایون خانوم و البته ژانت روشن شد... گرم گفتم: سلام...
بعد از چند ثانیه فقط کتایون جواب داد: سلام...
وارد آشپزخونه شدم:صبحونه خوردی؟ بشین یکم ارده شیره بیارم برات... خوردی تاحالا؟
جواب نداد... همونطور که مشغول کار بودم نگاهمو دوختم بهش... مجبور شد جواب بده... بی حوصله: نه چی هست حالا؟
_شیره ی انگور و ارده ی سرخ... یه مخلوط مقوی و انرژی زا خیلی خوبه خوشمزه هم هست به شدت هم گرمه مناسب صبح زمستون... الان براتون میارم بیاید بشینید دیگه...
چون دیر بیدار شده بودم و فرصت چای دم کردن نبود چای ساز رو روشن کردم و نپتون ها رو آماده تا سر سه دقیقه چند فنجان چای بی کیفیت تحویل هم بحث های عزیزم بدم...
هر چی گشتم قرابت بیشتری برای ذکر عنوان مشترک پیدا نکردم!...
کپی مجاز🦋
#ادامه_دارد
✴️ سه شنبه 👈 9 آذر/قوس 1400
👈 24 ربیع الثانی 1443👈30 نوامبر2021
🕌 مناسبت های دینی و اسلامی.
🌙⭐️ احکام دینی و اسلامی.
📛 امروز برای امور زیر مناسب نیست:
📛 مسافرت.
📛 و دیدارها و ملاقات ها خوب نیست.
👶 زایمان خوب نیست.
🤕 بیمار امروز زود خوب شود.
🚘 مسافرت :خوب نیست در صورت ضرورت همراه صدقه باشد.
🔭 احکام نجوم.
🌓 امروز قمر در برج میزان است و برای امور زیر نیک است:
✳️ فروش جواهرات.
✳️ آغاز معالجات.
✳️ و کودک به گهواره نهادن نیک است.
👩❤️👨مباشرت.
مباشرت و عروسی شب چهارشنبه "، امشب مباشرت و عروسی مکروه است.
💇💇♂ اصلاح سر و صورت طبق روایات،#اصلاح_مو(سروصورت)دراین روز از ماه قمری ، باعث اصلاح امور است.
💉💉حجامت خون دادن فصد و زالو انداختن
🔴 #خون_دادن یا #حجامت در این روز از ماه قمری ، سبب دفع صفرا می شود.(امروز یکی از بهترین روزها برای حجامت است)
✂️ ناخن گرفتن
سه شنبه برای #گرفتن_ناخن، روز مناسبی نیست و در روایتی گوید باید برهلاکت خود بترسد .
👕👚 دوخت و دوز.
سه شنبه برای بریدن،و دوختن #لباس_نو روز مناسبی نیست و شخص، از آن لباس خیری نخواهد دید( به روایتی آن لباس یا در آتش میسوزد یا سرقت شود و یا شخص، در آن لباس مرگش فرا رسد)(خرید لباس اشکال ندارد)(کسانی که شغلشان خیاطی است میتوانند در روزهای خوب بُرش بزنند و در روزهای دیگر ان را تکمیل کنند)
✅ وقت #استخاره در روز سه شنبه: از ساعت ۱۰ صبح تا ساعت ۱۲ ظهر و بعداز ساعت ۱۶ عصر تاعشای آخر( وقت خوابیدن)
😴😴 تعبیر خواب
تعبیر خوابی که شب " چهارشنبه " دیده شود طبق ایه ی 25 سوره مبارکه "فرقان" است.
و یوم تشقق السماء بالغمام و نزل الملائکه تنزیلا..
و از معنای آن استفاده می شود که خواب بیننده را امری ناخوش و خصومت و گفت وگوی ناشایسته ببیند صدقه بدهد تا رفع بلا شود. ان شالله و شما مطلب خود را در این مضامین قیاس کنید.
❇️️ ذکر روز سه شنبه : یا ارحم الراحمین ۱۰۰ مرتبه
✳️️ ذکر بعد از نماز صبح ۹۰۳ مرتبه #یاقابض که موجب رسیدن به آرزوها میگردد.
💠 ️روز سه شنبه طبق روایات متعلق است به #حضرت_امام_سجاد_علیه_السلام و #امام_باقر_علیه_السلام و #امام_صادق_علیه_السلام سفارش شده تا اعمال نیک و خیر خود را در این روز به پیشگاه مقدس ایشان هدیه کنیم تا ثواب دوچندان نصیبمان گردد.
🌸 زندگیتون مهدوی 🌸
✨﷽✨
✅همه میتوانند از اولیاء خدا باشند؛ خودت را ارزان نفروش! نگو «من که نمیتوانم مثل آقای بهجت بشوم!»
✍فردی بهنام «حاج عیسی» پیش حضرت امام(ره) خدمت میکرد و چای میآورد. امام(ره) گاهی با گریه، دعا میکرد که «خدایا، من را با حاج عیسی محشور کن.» روز قیامت یکدفعه دیدی، حاج عیسی هم رفت پیش امام(ره)! چون او هم مثل امام، در حدّ توان خود، وظایفش را درست انجام داده و کارهای خوب کرده است.
هیچکسی حق ندارد مأیوس شود و خودش را از تمنّای وصال محروم کند. نگو: «همه که مثلِ آقای بهجت(ره) نمیشوند!» خیلیها با اصرار و سماجت، به خیلی جاها رسیدهاند؛ چون در پُشت این سماجت، امید و ایمان هست. همه میتوانند به همهجا برسند و از اولیاء خدا باشند؛ یأس ابلیسی را نابود کن! منتظرِ کشف و کرامت یا اتفاق خاصی هم نباش. شاید برایت بهتر بوده که جلوه و کرامتی ندیدهای، چون اگر میدیدی، خراب میشدی(دچار عُجب میشدی)
شاید توفیق نماز شب نداشته باشی؛ اما واقعاً ناراحت باشی از اینکه توفیق پیدا نمیکنی. خُب، این ناراحتیِ خودت را حفظ کن و ادامه بده. یکوقت دیدی با توفیقندادن به نماز شب، تو را به همهجا رساندند! اهل دل میگویند: بعضی از اولیاء خدا، هم خودشان میدانند که از اولیاء خدا هستند و هم دیگران. بعضیها خودشان میدانند اما مردم نمیدانند. بعضیها خودشان هم نمیدانند! شاید شما هم از اولیاء خدا باشی؛ خودت را ارزان نفروش.
👤علیرضا پناهیان
🚩مسجد آیتالله بهجت(ره)- ۹۷.۹.۳۰
😷🐝🦋🌿☘💐☄🌎⭐️🌧☀️
افرادی که در مسیر زندگی به بلوغ عاطفی و فکری و شخصیتی میرسند، خودبخود، در سکوتی خاص قرار میگیرند
که لبریز محبت و مهربانی است.
برای این افراد، قضاوت شدن توسط دیگران اهمیتی ندارد، زیرا که آنان نگران تصویر ذهنی دیگران در مورد خودشان نیستند.
این افراد از میدان مسابقه خارج شدهاند و خود را با دیگران مقایسه نمیکنند.
حتی اگر دیگران آنها را بازنده بدانند برایشان اهمیتی ندارد.
افراد بالغ، به نقطهای رسیدهاند که فهمیدهاند زندگی مثل یک بازی برای آمدن و نماندن است.
آنها فهمیدهاند که بهترین مواجهه با زندگی، مهربانی است.
افراد بالغ در مواجهه با دیگران به خوبی و زیبایی افراد اشاره میکنند و دیگران، در مقابل افراد بالغ نسبت به خودشان احساس خوبی پیدا میکنند.
افراد بالغ، اگر انتقادی هم میکنند یک انتقاد عقلانی است و انتقادشان، بر اساس تنش و تخریب نیست.
افراد بالغ در صورت نیاز نظرشان را اعلام میکنند و سعی بر به کرسی نشاندن نظرشان ندارند.
میگویند و عبور میکنند و اینکه طرف مقابل بپذیرد یا نپذیرد، در رفتارشان و مهربانیشان تاثیری نمیگذارد.
افراد بالغ، از چسبیدن به سیستمهای فکری و فلسفی و عرفانی فارغند.
آنها مطالعه میکنند و با دقت به نظر دیگران توجه میکنند، اما بندهٔ یک شخص یا یک مکتب نمیشوند.
افراد بالغ، از کسی بت نمیسازند.
با جدیتی خاص زندگی میکنند که از ژرفای وجودشان آشکار میشود، که همان وارستگی است.
افراد بالغ، هم در زندگی هستند هم جدا از زندگی
و به افکار و اشیا و اشخاص، نمیچسبند.
افراد بالغ، به رنجهایشان لبخند میزنند و میدانند که زندگی در گذر است.
مهربانی، نشانه بلوغ است
فلفلخورهای قهار عمر درازتری دارند
طبق یافتههای تحقیقی مقدماتی که همین هفته در نشست علمی ۲۰۲۰ انجمن بهداشت آمریکا عرضه خواهد شد، خوردن فلفل تند «به میزان چشمگیری خطر مرگ ناشی از بیماری قلبی عروقی یا سرطان را کاهش میدهد».
طبق یافتههای تحقیقات قبلی نیز مصرف فلفل تند به دلیل داشتن کپسایسین که تندمزگیاش به سبب آن است، ضدالتهاب، آنتیاکسیدان، ضدسرطان و تنظیمکننده فشار خون است، اما این تحقیق نخستین همسنجی گسترده مصرف فلفل تند و مرگ بر اثر بیماری است.
محققان به اطلاعات تغذیه و سلامت بیش از ۵۷۰ هزار نفر در ایالات متحده، ایتالیا، چین و ایران دسترسی یافتند و وضعیت افرادی را که مرتباً فلفل تند میخورند با افرادی که به ندرت فلفل تند میخورند یا اصلاً نمیخورند مقایسه کردند.
طبق یافتههای این بررسی افرادی که مرتباً فلفل تند میخورند در قیاس با آنهایی که به ندرت فلفل تند میخورند یا اصلاً نمیخورند:
۲۶ درصد کمتر دچار مرگ ناشی از بیماریهای قلبی عروقی میشوند
۲۳ درصد کمتر دچار مرگ بر اثر سرطان میشوند
۲۵ درصد کمتر دچار مرگ بر اثر تمامی عوامل میشوند
هری کاکبرن
هر آنچه خیر و شر است، درون توست
یک پسر و دختر کوچک مشغول بازی با یکدیگر بودند، پسر کوچولو یه سری تیله و دختر چنتایی شیرینی داشت، پسر گفت: من همه تیله هامو بهت میدم و تو هم همه شیرینی هاتو به من بده، دختر قبول کرد...
پسر بزرگترین و زیباترین تیله رو یواشکی برداشت و بقیه را به دختر داد، اما دختر کوچولو همانطور که قول داده بود تمام شیرینی ها رو به پسرک داد.
اون شب دختر کوچولو خوابید و تمام شب خواب بازی با تیله های رنگارنگ رو دید... اما پسر کوچولو تمام شب نتونست بخوابه به این فکر میکرد که حتما دخترک هم یه خورده از شیرینی هاشو قایم کرده و همه رو بهش نداده...
عذاب مال کسی است که صادق نیست... و آرامش از آن کسانی است که صادقند...
لذت دنیا مال کسی نیست که با افراد صادق زندگی میکند، از آن کسانی است که با وجدان صادق زندگی میکنند.
دروغگو اول به خودش آسیب میزنه
توکل
در سالی که قحطی بیداد کرده بود و مردم همه زانوی غم به بغل گرفته بودند.مرد عارفی از کوچه ای می گذشت غلامی را دید که بسیار شادمان و خوشحال است.به او گفت:چه طور در چنین وضعی می خندی و شادی می کنی؟
جواب داد که:من غلام اربابی هستم که چندین گله و رمه دارد و تا وقتی برای او کار می کنم روزی مرا میدهد پس چرا غمگین باشم در حالی که به او اعتماد دارم؟
آن مرد که از عرفای بزرگ ایران بود، می گوید:
از خودم شرم کردم که یک غلام به اربابی با چند گوسفند توکل کرده و غم به دل راه نمی دهد و من خدایی دارم که مالک تمام دنیاست و نگران روزی خود هستم…!
سوره ی مریم را که باز میکنی
دنیایی سراسر شگفتی میبینی
از دعای حضرت زکریا برای درخواست فرزند در نهایت پیری و نازایی تا تولد بدون پدر حضرت عیسی و سخن گفتن در گهواره ی او و ...
اما نکته ی جالب اینجاست
(قَالَ رَبُّكِ هُوَ عَلَيَّ هَيِّنٌ ۖ )
[سورة مريم 21]
(پرودگارت گفت ، این کارها نزد من بسیار آسان است...)
یعنی خداوند شگفت انگیز ترین کارها برای ما را ، آسان ترین کارها برای خود میداند
و جالب اینجاست این جمله را چندین بار تکرار میکند تا همواره به تو ، اطمینان دهد که:
آنچه تو سخت و دشوار و محال می پنداری
نزد خداوند ابدااااا سختی و دشواری ای ندارد.
به قدرتش اعتماد کن ، بر او توکل کن
بی شک ، او تو را به سر منزل
مقصودت خواهد رساند...
و خدایی که به شدت کافیست