eitaa logo
حرم
2.7هزار دنبال‌کننده
10.2هزار عکس
6.9هزار ویدیو
673 فایل
❤﷽❤️ 💚کانال حرم 🎀دلیلی برای حال خوب معنوی شما🎀 @haram110 ✅️لینک کانال جذاب حرم https://eitaa.com/joinchat/2765357057Cd81688d018 👨‍💻ارتباط با ادمین @haram1
مشاهده در ایتا
دانلود
🔔😓 وقتی شب های جمعه ماه رمضان فرا می رسد، ... قالَ النَّبِيُّ صلّی الله علیه وآله: إذَا كَانَتْ لَيْلَةُ الْجُمُعَةِ وَ يَوْمُ الْجُمُعَةِ أَعْتَقَ فِي كُلِّ سَاعَةٍ مِنْهَا أَلْفَ أَلْفِ عَتِيقٍ مِنَ النَّارِ وَ كُلُّهُمْ قَدِ اسْتَوْجَبَ الْعَذَابَ. (بحارالأنوار، ج96، ص339-338 به نقل از امالی مفید) رسول خدا صلّی الله علیه وآله فرمود: هنگامیکه شب جمعه و روز جمعه ماه رمضان می رسد، خداوند در هر ساعت از این ایّام، یک میلیون بنده را از آتش جهنم آزاد می کند که همه آنها مستوجب عذاب می باشند. ✅«اللّهمّ عجّل لولیّک الفرج»
🔔👁🔔 پیام مردگان در ایّام جمعه ماه رمضان فِي الْخَبَرِ: كَانَ الْمَوْتَى يَأْتُونَ فِي كُلِّ جُمُعَةٍ مِنْ شَهْرِ رَمَضَانَ فَيَقِفُونَ وَ يُنَادِي كُلُّ وَاحِدٍ مِنْهُمْ بِصَوْتٍ حَزِينٍ بَاكِياً: يَا أَهْلَاهْ، وَ يَا وَلَدَاهْ، وَ يَا قَرَابَتَاهْ، اعْطِفُوا عَلَيْنَا بِشَيْ‏ءٍ يَرْحَمُكُمُ اللَّهُ، وَ اذْكُرُونَا وَ لَا تَنْسَوْنَا بِالدُّعَاءِ، وَ ارْحَمُوا عَلَيْنَا وَ عَلَى غُرْبَتِنَا، فَإِنَّا قَدْ بَقِينَا فِي سِجْنٍ ضَيِّقٍ وَ غَمٍّ طَوِيلٍ وَ غَمٍّ وَ شِدَّةٍ، فَارْحَمُونَا وَ لَا تَبْخَلُوا بِالدُّعَاءِ وَ الصَّدَقَةِ لَنَا، لَعَلَّ اللَّهَ يَرْحَمُنَا قَبْلَ أَنْ تَكُونُوا مِثْلَنَا، فَوَا حَسْرَتَى، قَدْ كُنَّا قَادِرِينَ مِثْلَمَا أَنْتُمْ قَادِرُونَ، فَيَا عِبَادَ اللَّهِ اسْمَعُوا كَلَامَنَا وَ لَا تَنْسَوْنَا، فَإِنَّكُمْ سَتَعْلَمُونَ غَداً، فَإِنَّ الْفُضُولَ الَّتِي فِي أَيْدِيكُمْ كَانَتْ فِي أَيْدِينَا، فَكُنَّا لَا نُنْفِقُ فِي طَاعَةِ اللَّهِ وَ مَنَعْنَا عَنِ الْحَقِّ فَصَارَ وَبَالًا عَلَيْنَا وَ مَنْفَعَتُهُ لِغَيْرِنَا، اعْطِفُوا عَلَيْنَا بِدِرْهَمٍ أَوْ رَغِيفٍ أَوْ بِكِسْرَةٍ، ثُمَّ يُنَادُونَ: مَا أَسْرَعَ مَا تَبْكُونَ عَلَى أَنْفُسِكُمْ وَ لَا يَنْفَعُكُمْ كَمَا نَحْنُ نَبْكِي، وَ لَا يَنْفَعُنَا فَاجْتَهِدُوا قَبْلَ أَنْ تَكُونُوا مِثْلَنَا. (مستدرک الوسائل، ج2، ص162-163 به نقل از لُبّ اللّباب راوندی) در روایتی نقل شده است که اموات در هر جمعه از ماه رمضان می آیند، می ایستند و با صدایی محزون و با حالتی گریان چنین ندا می کنند: ای خانواده من! ای فرزندان من! ای نزدیکان من! با چیزی(عملی) به ما مهربانی کنید تا خداوند به شما رحم نماید. ما را یاد کنید و از دعا فراموش نکنید، بر ما و غربت ما رحم کنید، زیرا ما در زندان تنگ و اندوه طولانی، و در سختی می باشیم، پس بر ما رحم کنید و از دعا و صدقه دادن برای ما کوتاهی نورزید، شاید قبل از آن که مثل ما شوید، خداوند بر ما رحم نماید. ما حسرت بر گذشته می خوریم، ما نیز مثل شما توانا بودیم. پس ای بندگان خدا! به سخن ما گوش فرا داده و فراموش نکنید، فردا روزی شما نیز خواهید دانست. چیزهای اضافی(غیر مورد نیاز) که در دست شماست، قبلاً در دست ما نیز بود، اما در راه بندگی خدا انفاق نکردیم، و از حق مانع شدیم، و لذا ضرر و سختی آن بر عهده ما قرار گرفت، و منفعت و سود آن به دیگران رسید. با درهمی، یا تکّه خمیر نانی، یا تکّه کوچک گوشت به ما توجّه و مهربانی کنید. سپس ندا می کنند: بزودی بر خودتان خواهید گریست در حالی که برای شما فایده ای ندارد، همانگونه که ما گریه می کنیم، و برای ما فایده ای ندارد. لذا قبل از آن که مثل ما شوید، (در راه بندگی خداوند) تلاش کنید. ✅«اللّهمّ عجّل لولیّک الفرج»
💎💎💎 فضیلت جمعه ماه رمضان بر جمعه سایر ماه ها 1) عَنْ جَابِرٍ قَالَ كَانَ أَبُو جَعْفَرٍ علیه السلام يَقُولُ: إنَّ لِجُمَعِ شَهْرِ رَمَضَانَ عَلَى جُمَعِ سَائِرِ الشُّهُورِ فَضْلاً كَفَضْلِ شَهْرِ رَمَضَانَ عَلَى سَائِرِ الشُّهُورِ. (كافي، ج3، ص 429) جابر از حضرت باقر علیه السلام نقل می کند که فرمود: فضیلت و برتری جمعه های ماه رمضان بر جمعه های سایر ماه های سال، همچون فضیلت و برتری ماه رمضان بر سایر ماه های سال می باشد. 2) عَنْ جَابِرٍ قَالَ: قَالَ أَبُو جَعْفَرٍ علیه السلام: إنَّ لِجُمَعِ شَهْرِ رَمَضَانَ لَفَضْلاً عَلَى جُمَعِ سَائِرِ الشُّهُورِ كَفَضْلِ رَسُولِ اللَّهِ صلّی الله علیه وآله عَلَى سَائِرِ الرُّسُلِ. (بحارالأنوار، ج96، ص376 به نقل از ثواب الاعمال) جابر از حضرت باقر علیه السلام نقل می کند که فرمود: فضیلت جمعه های ماه رمضان بر جمعه های سایر ماه های سال، همچون فضل رسول خدا صلّی الله علیه وآله بر سایر رسولان الهی می باشد. ✅«اللّهمّ عجّل لولیّک الفرج»
15.8M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
دلتنگ حرم- عبدالرضا هلالی ✅«اللّهمّ عجّل لولیّک الفرج»
شهید حجت الاسلام دارایی یکی دیگر از طلبه های مضروب در حادثه ترور حرم رضوی به استاد شهیدش حجت الاسلام شهید محمد اصلانی پیوست .
* 💞﷽💞 ‍ و سیاوش که با این حرف اخم هایش را فراموش کرده بود قاه قاه خندید و گفت: -فکر کنم بیشتر خوردم! و دوباره خندید. راحله ایستاده بود و نگاهش میکرد. حالا دیگر میتوانست با خیال راحت کیف کند از بودن با سیاوش. خنده های مردانه اش چقدر دوست داشتنی بود. دلش را میلرزاند. با خودش فکر کرد چطور این چند وقت که شاگرد سیاوش بوده عاشقش نشده? شاید هم این خاصیت آن خطبه جادویی عقد است که اینقدر آرامش میبخشد! سیاوش گفت: -راستی میدونستی امروز تولد منه? راحله متعجب پرسید: -واقعا? خوش ب حالتون سیاوش که منظورش را نفهمیده بود گفت: -چرا? -آخه خدا یه کادوی خوب مث من بهتون داد و سیاوش که اصلا فکرش را نمیکرد آن دختر محجوب و سر بزیر اینقدر زبان ریختن بلد باشد دوباره خندید. یکدفعه راحله به طرفی رفت، خم شد انگار میخواست چیزی را از روی زمین بردارد و بعد برگشت. قاصدکی را جلوی سیاوش گرفت و گفت: -بیا! اینم برا آرزوی روز تولدتون. چشماتونو ببندین، ارزو کنین و فوت کنین سیاوش دستانش را دور دست راحله که قاصدک را گرفته بود پیچید و قاصدک را جلوی دهانش آورد. نگاه مهربانی به راحله کرد و قاصدک را فوت کرد. راحله چرخید و کنار سیاوش ایستاد و با هم، دست در دست هم، پرواز قاصدک های ریز را در باد، تماشا کردند. سیاوش با همان صدای بمش زیر لب آرام شعری را میخواند: -باد بر میخیزد جان میگیرد باد وزیدن آغاز کرد.. اکنون باید زیست.. برای زیستن دو قلب لازم است.. قلبی که دوست بدارد.. قلبی که دوست داشته شود.. دستی که بگیرد.. دستی که گرفته شود.. و بهانه ای برای ماندن.. بهانه ای از جنس بهانه های تو.. که برای ماندن.. نم باران را.. رگبار میدیدی.. نمیدانم یکباره تو را چه شد.. تو اما بدان.. اشکهایم دلتنگت شده اند.. چنان که لحظه ای.. چشمان به انتظار نشسته ام را.. تنها نمیگذارند.. این اشک ها.. خووووب چشمانم را درک میکنند... شعر تمام شد. سیاوش همچنان نگاهش به آسمان بود و راحله نگاهش به سیاوش. یادش آمد به اولین روز نامزدی اش با نیما. خطبه را که خواندند نیما سرش گرم گوشی بود. لابد داشته ... احساس کرد این مرد را خیلی بیشتر از آنکه فکر میکند دوست دارد. یکدفعه بغضی گلویش را بست. بغضی که شاید خستگی تلاطم این مدت بود. شاید هم بغض خوشحالی داشتن سیاوش. چقدر شکرگزار خداوند بود بخاطر داشتن چنین نعمتی. سیاوش آرامش عجیبی در دلش گذاشته بود. ناخواسته کمی دست سیاوش را فشار داد. سیاوش چرخید و به چشمان راحله خیره شد: -چی شده خانم گل? و راحله دلش گرفت. نیما هیچ وقت او را به این لطافت صدا نزده بود. نیمایی که راحله تمام دلش را نثارش کرده بود و این مرد، این جوانی که راحله هرگز روی خوش نشانش نداده بود اینقدر مهربان بود. به چه آب و آتشی زده بود برای دست آوردن راحله. چرا راحله این را زودتر نفهمیده بود? احساس شرم میکرد. پرده ای از اشک چشمانش را پوشاند. سیاوش متعجب و کمی نگران لبخند زد: - راحله جان?حالت خوبه خانمی? دست هایش را دور صورت راحله قاب کرد و نگاهش بین چشم های خیس راحله در رفت و آمد بود: -نمیخوای چیزی بگی? دارم نگران میشما! دوست داشت تمام خستگی این مدت را زار بزند. دستان گرم و مردانه سیاوش امنیت خاصی داشت. میدانست اگر حرف بزند بغضش خواهد ترکید. سعی کرد لرزش صدایش را مخفی کند: -خیلی خوبه که هستی "سیاوش" پ.ن: *شعری از پل والری، شاعر فرانسوی ...
* 💞﷽💞 ‍ و اینبار دل سیاوش بود که تپید برای این صدا زدن اسمش. تا بحال اینقدر عاشق اسمش نشده بود. نگاهش چنان گرم شد که راحله طاقت نیاورد. دستهای سیاوش را که دور صورتش بودند گرفت، بغضش ترکید: -منو ببخش سیاوش... منو ببخش سیاوش کمک کرد راحله بنشیند، دستانش را محکم گرفت و اجازه داد هرچه میخواهد ببارد.... حالا راحله آرام شده بود. روی پایه ای سنگی میان باغچه نشسته بود، دستانش را روی زانو گذاشته بود و به زمین خیره شده بود و سیاوش روبرویش زانو زده بود. دستمالی از جیبش در اورد و به راحله داد. راحله بینی و صورتش را پاک کرد و دوباره آرام نشست: -ببخشید ناراحتت کردم کمی شرمنده بود از این اشک هایی که ضعیف نشانش میدادند. سیاوش یک دستش را روی دستهای راحله گذاشت، با دست دیگرش چانه راحله را گرفت و بالا آورد: -اینقدر بده? راحله منظورش را نفهمید و سیاوش با خنده ای شیطنت آمیز گفت: - قیافه م! اینقد بده که به جای من پیراهنم رو نگاه میکنی? راحله خنده اش گرفت. چقدر این نگاه بازیگوش و شاد، جذاب بود: -اگه بدم باشه دیگه باید تحمل کنم!! سیاوش قهقه زد. راحله با خودش فکر کرد: -آخ راحله! چطور میخواستی عاشق این مرد نباشی? بعد یکدفعه یادش آمد که سیاوش روی خاکها زانو زده. با عجله بلند شد: -ای وای لباستون... کثیف شد سیاوش آرام بلند شد، زانو هایش را کمی تکاند و با لحنی نمایشی گفت: -فدای سرتان بانو!! بعد بازویش را به سمت راحله گرفت و با همان لحن ادامه داد: -بانو به این شوالیه جان نثار، افتخار همراهی میدن? و راحله خنده کنان از این مسخره بازی سیاوش، بازویش را گرفت و به داخل رفتند چون دیگر وقت شام بود و مادر داشت صدایشان میزد. آخر شب، وقتی همه رفتند، راحله برای بدرقه سیاوش تا دم در رفت. همینطور که سیاوش کفش هایش را میپوشید راحله تکیه داده به درگاه نگاهش میکرد. سیاوش سربلند کرد: -وقتی میگم تیپ اسپورت برا همینه دیگه..این کفش های خشک و شق و رق پدر در میارن ... بعد گوشه چادر سفید راحله را گرفت، بوسید و گفت: -اجازه مرخصی میفرمایید خانومی? دوست نداشت حالا که راحله اعتماد کرده بود و نزدیکش شده بود حس کند سیاوش قصد سو استفاده دارد. راحله چشمانش را بست، سری تکان داد و گفت: -شب بخیر همسر جان!! بابت امروز ممنون و گونه هایش سرخ شد. چشمان سیاوش برقی زد اما قبل از اینکه جوابی بدهد گوشی اش زنگ خورد. پدر بود که در ماشین منتظر سیاوش بود و معلوم بود سیاوش دیر کرده و حوصله اش سر رفته. برای همین اشاره ای به گوشی کرد و همانطور که گوشی را جواب میداد دستی برای خداحافظی تکان داد و رفت... تمام طول مسیر داشت به این فکر میکرد همه سختی هایی که این مدت کشیده ارزشش را داشته است. پشت چراغ قرمز نگه داشت. دستش را روی فرمان انداخت، همانطور که به جلو خیره شده بود، لبخند کمرنگی زد و زیر لب گفت: -می ارزید* پ.ن: *مونولوگ نهایی فیلم " در دنیای تو ساعت چنده" ...
* 💞﷽💞 ‍ : اولین مهمانی دو نفره صبح روز بعد، سپیده مفلوک ترین آدم آن اطراف تا شعاع چندین کیلومتری بود. حداقل از دید خودش! قرار بود راز رفیق جانش را حفظ کند. چه کار سختی. بدانی استادت و دوستت، که کارد و پنیر بوده اند، نامزد کرده اند اما مجبور باشی مهر سکوت بر لب بزنی. عجب دنیای ظالمی! راحله نخواسته بود کسی بداند. میدانست اگر بفهمند دوره اش خواهند کرد و سوال و پچ پچ و قضاوت و ... حوصله نداشت بخواهد پاسخگوی سوال های تکراری باشد. سوال هایی که شاید خودش هم خیلی جوابشان را نمی دانست. شاید هم بخاطر ترس مخفی بود که در دلش موج میزد. دفعه قبل که همه فهمیده بودند وقتی همه چیز به هم خورد سوال بود و سرزنش و ... اگر دوباره این اتفاق تکرار میشد چه? وقتی به این موضوع فکر میکرد قلبش به تاپ تاپ می افتاد. نمیتوانست به خودش دروغ بگوید. سیاوش را دوست داشت. میترسید برای نبودنش. نامزدی برای آشنایی بود. به خودش قول داده بود منطقی باشد ولی با این وجود ته قلبش دوست نداشت سیاوش را از دست بدهد. پدر گفته بود این پسر ارزشش را دارد، اصول اخلاقی اش سالم است و راحله به اعتماد همین تشخیص پدر قدم برداشته بود. شش ماه نامزدی فرصت خوبی بود برای راحله که ببیند چقدر قدرت تغیر دادن دارد و برای سیاوش که نشان دهد چقدر انعطاف پذیر است و منطقی. راحله حس میکرد آن تجربه بد پخته ترش کرده بود و حالا میفهمید معنای حرف مادرش را: -هیچ اتفاقی در زندگی بی حکمت نیست و هر رنجی که به آدم میرسه برای رشد دادنه. برای یاد گرفتن و بیچاره کسایی که فقط رنج رو میبرند اما چیزی یاد نمیگیرند. خوشبختانه سپیده با تمام زجری که میکشید توانست راز دوستش را حفظ کند و راحله و سیاوش هم در دانشکده جز لبخند زدن های دورادور کاری با هم نداشتند. راحله از نماز خانه که بیرون آمد، نگاهی به گوشی اش انداخت، سرش را چرخاند و سیاوش را دید که روی صندلی حیاط نشسته بود و با لبخندی کش آمده داشت نگاهش میکرد. جواب پیامکش را داد: -نیم ساعت دیگه، سر چهار راه حافظیه بعد از جواب پس دادن به سپیده و کلی سین جیم، توانست از دانشکده بزند بیرون. سیاوش همان جای همیشگی ایستاده بود. سوار شد: -سلام جناب همسر -سلام بانو. اینجور موقع ها میگن قبول باشه، نه? راحله لبخندی زد: -بعله -خوب با خدای خودتون خلوت میکنین دیگه مارو یادتون میره ها! راحله در کیفش را بست و گفت: - ما هم راضی هستیم شما اینقدر با خداتون خلوت کنین که مارو یادتون بره سیاوش دنده را عوض کرد: -واقعا? حسودیت نمیشه اونوقت -نمیدونم! شایدم حسودیم بشه اما مطمئنم کنار حسودی علاقم بهت بیشتر میشه سیاوش با خوشحالی پرسید: -واووو... واقعا? پس خوش به حال من! راحله ترجیح داد با روده درازی و جملات کلیشه ای، امر به معروفش را خدشه دار نکند برای همین گفت: -خب? چه کارم داشتی که افتخار دادی بیای دنبالم? سیاوش گفت: -ای بدجنس و خندید. راحله هم با خنده سیاوش خنده اش گرفت. چقدر قشنگ میخندید. -پنج شنبه شب یه مهمونی داریم. عموم چند تا از فامیلارو که اینجان دعوت کرده، میخوام تو هم بیای، میای? راحله با خنده گفت: -چطور مهمونی? آلات لهو و لعب که ندارین? سیاوش که عاشق این لحن طنز راحله بود گفت: -گمون نکنم، نهایت یکم دلنگ دولونگ پیانو و قیژ قیژ ویولون پسر عمه کیا..بزن و برقص نداریم حاج خانم! راحله که انگار بار بزرگی از روی دوشش برداشته بودند گفت: -باید از مامان اینا اجازه بگیرم -خب مامان اینا هم دعوتن ... -فکر نمیکنم بیان... احتمالا پنج شنبه دعوت دایی باشن
هدایت شده از حرم
🌹✨🌹✨🌹✨🌹✨🌹✨🌹 ❣ ﷽❣ 🌷 💚 شب جمعه بسیار شب با فضیلتی می باشد که ان شاء الله با دعا و نیایش و عبادت به بهترین نحو سپری کنیم 💚 💚 برخی از اعمال شب جمعه عبارتست از : ( یک یا چند یا همه آن ها را برحسب وقت و توانمان انجام بدهیم ان شاءالله ) 1⃣ 2⃣ ( سبحان الله و الحمدلله و لا اله الا الله و الله اکبر ) 3⃣ 4⃣ سفارش شده : اسراء، کهف، ص، سجده، یس، واقعه، دخان، احقاف، جمعه، شعرا، نمل، قصص، زخرف، طور و . .. 5⃣ در حق مومنان 6⃣ در رکعت اول نماز مغرب و عشاء و قرائت سوره توحید در رکعت دوم نماز مغرب و سوره اعلی در رکعت دوم نماز عشاء. 7⃣ : دو رکعت است. در رکعت اول بعد از حمد 10 مرتبه آِیه ی زیر تلاوت شود: 🔹 رَبَّنَا اغفِرلِی وَ لِوَالِدَیَّ وَ لِلمُؤمِنیِنَ یَومَ یَقُومُ الحِسَاب در رکعت دوم بعد از حمد آیه ی زیر 10 مرتبه تلاوت شود: 🔹رَبِّ اغفِرلِی وَ لِوَالِدَیَّ وَ لِمَن دَخَلَ بَیتِی مُؤمِناً وَ لِلمُؤمِنِینَ وَالمُؤمِناَتِ بعد از سلام نماز 10 مرتبه گفته شود: 🔹رَبِّ ارحَمهٌما کَما رَبَّیانی صَغیراِّ 8⃣ (دو رکعت است. در هر رکعت حمد که خوانده میشود، آیه ی شریفه ی {ایَّاکَ نَعبُدُ وَ اِ یَّاکَ نَستَعِینُ} 100 مرتبه تکرار می شود و بعد از 100 مرتبه حمد تمام می شود و سوره ی توحید خوانده خواهد شد. اذکار رکوع و سجود هر کدام 7 مرتبه تکرار می شوند. در قنوت و بعد از نماز نیز برای ظهور حضرت بسیار دعا باید شود. ( 👈 در این نماز و سایر نماز ها کمک خواستن از غیر خدا نماز را باطل می کند؛ پس نماز را برای خداوند بجای بیاورید و دعاهایی مثل {الهی عظم البلاء} که از امام زمان عج و پدران ایشان کمک خواسته می شود نه تنها در این نماز بلکه در تمامی نماز ها خودداری کنید.) 🌹 التماس دعای فرج 〰〰〰〰〰〰〰〰 📿 ! ✨اللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدوَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم✨ @haram110 ❤️کانال حرم ❤️ 🌹✨🌹✨🌹✨🌹✨🌹✨🌹
هدایت شده از حرم
4_5848295673761367635.mp3
16.9M
🔊 ✅ دعای کمیل امیرالمؤمنین علیه‌السلام 🎤 عباسی -
هدایت شده از حرم
4_6001053126310759086.mp3
10.34M
شب جمعه شد و باز دِلَم رفت حَرَم دل آشفته ی من، صحن تو را کم دارد...💔🕊 التماس دعا🙏🏻😔