* 💞﷽💞
#بادبرمیخیزد
#قسمت137
✍ #میم_مشکات
خودش هم نمیدانست کجا برود. احساس کرد الان به راحله احتیاج دارد. نگاهش کشیده شد سمت نماز خانه. راحله آنجا بود. دوست صمیمی اش هم. بهترین جا همانجا بود. یعنی برود نماز بخواند? بعد از چندین سال? هر از گاهی، یکی در میان نماز میخواند اما حالا، با این تیپ و قیافه، وضو گرفتن سخت بود. موهای تافت خورده،لباس شق و رق و آن سر آستین های کذایی. کمی فکر کرد. شانه ای بالا انداخت. رفت سمت دستشویی ها. همیشه تصمیم هایی که سر بزنگاه گرفته میشوند تاثیر مهمی در سرنوشت ادمی دارند. کافی ست یک لحظه، قید دلت را بزنی و کار درست را انجام دهی، انوقت است که خدا به پاداش این یک لحظه و ان یک نیت، به پاداش این پا روی دل گذاشتن در لحظه حساس چنان خیری نصیبت می کند که بی پایان است.
بعد از وضو، خودش را به نماز خانه رساند. نماز اول تمام شده بود. چشم چرخاند. پدرش را پیدا نکرد، اما صادق طبق معمول در اولین صف خودش را جا داده بود. سید معتقد بود صف اول ثواب بیشتری دارد پس چرا این ثواب مفت و مجانی را از دست بدهد?
همانجا در اخرین صف ایستاد. نماز که تمام شد نماز دومش را هم خواند و از نماز خانه بیرون زد. به سمت جایی که قبل نماز بودند رفت. نگاه راحله با دیدن بیرون امدن سیاوش از نماز خانه چنان برقی به خود گرفت که از همان فاصله هم پیدا بود. از خوشحالی دیدن سیاوش با ان استین های بالا زده برای وضو و کتی که دست گرفته بود کله قندی کامل در دلش اب شد و بیچاره سیاوش که داشت شمار نیشگون هایش بالا میرفت!!
به جمع که رسید با همه خوش و بشی کرد و کنار راحله ایستاد. راحله دم گوشش زمزمه کرد:
- قبول باشه آقامون ... امشب خوب دلبری میکنیا
سیاوش نگاهش کرد. لبخند پر معنایی زد:
- شدم یه حاج اقای کامل یا نه?
راحله با بدجنسی گفت:
-چه جورم! فقط یه ریش میخوای و یه تسبیح
و ریز خندید. سیاوش هم در حالیکه کیف راحله را میگرفت تا راحله چادرش را درست کند گفت:
-از تو هرچی بگی برمیاد وروجک
و همراه جمع راه افتادند به سمت میز پذیرایی. صادق آهسته گفت:
- میبینم که تو زن ذلیلی از استادت هم پیش افتادی! مگه اینکه زنت تورو ادم کنه... من که نتونستم چیزی تو اون کله پوکت کنم!
سیاوش نیشخندی زد و با همان حاضر جوابی همیشگی اش گفت:
- لابد خودت ادم نبودی که بتونی کسی رو ادم کنی!
-هه هه! بپا به وقت بجای خوراکیا نخورنت اقای با مزه!
-تو نمیخواد نگران بلع و هضم من باشی، برو ببین منزل آیندت کم و کسری نداشته باشه! مارمولک آب زیر کاه! حالا دیگه برا من زیر آبی میری? یک حالی ازت بگیرم امشب!
صادق خودش را از تک و تا نینداخت:
- من نبودم چیز میز زدی? همیشه خدا کله پوکت چرت و پرت میبافه!
راحله سیاوش را صدا زد و سیاوش نتوانست جواب صادق را بدهد.
هرکس خوراکی را که دوست داشت از روی میز برداشت و به سمت درخت های نارنج رفتند تا پدر و خانم ها بنشینند. صادق که داشت محوطه و دانشجو ها را نگاه میکرد یکدفعه نگاهش گوشه ای مات ماند و اخمی بین پیشانی اش نشست. سقلمه ای به سیاوش زد و با چشم و ابرو آن طرف را نشانش داد. سیاوش هم با دیدن آنچه صادق دیده بود اخم هایش را در هم کشید. کمی جابجا شد و جوری جلوی راحله ایستاد تا آن نقطه خاص در تیر رس نگاهش نباشد. اما این اخم و تخم ها، از نگاه سودابه دور نماند.
#ادامه_دارد...
* 💞﷽💞
#بادبرمیخیزد
#قسمت138
✍ #میم_مشکات
هرچه باشد، سودابه هم دختر عمه سیاوش بود و قطعا نمیتوانست آدم خنگی باشد. نگاهی به گوشه مذکور کرد، با دیدن پسری ظاهرا مذهبی که با پورخندی به آنها خیره شده بود تعحب کرد. چرا این دو نفر با دیدن آن پسر اینطور اخم الود شدند?آن پسر چرا اینطور به این طرف خیره مانده بود. حالت صورتش نشان میداد که تمسخری همراه با عصبانیت در چهره اش موج میزند. از همه مهم تر، چرا سیاوش می خواست مانع شود که راحله آن شخص را ببیند? یک جای کار می لنگید! باید سر از ماجرا در می آورد. حس ششم اش می گفت چیزی در این میان وجود دارد که دانستنش برای او جالب خواهد بود. همان طور که در فکر بود متوجه شد که پسر جوان با لبخندی بر لب نگاهش می کند. چه نگاه وقیحی داشت. ولی فعلا این چیزها مهم نبود. سودابه باید میفهمید این پسر این وسط چه کاره است. لبخندی تحویلش داد و وانمود کرد که دیگر حواسش به اون نیست. اما در تمام مدت جشن، حواسش به "نیما" بود. صادق و سیاوش و پدر با هم گرم گرفته بودند، راحله هم سرش گرم میهمان ناخوانده صادق بود. فرصت خوبی بود. سودابه به بهانه قدم زدن و خستگی حاصل از یکجا نشستن، از جمع فاصله گرفت. خودش را به میز پذیرایی رساند. نیما و چند تایی از دوست هایش هم همانجا بودند. سودابه با خودش فکر کرد این پسر با این تیپ و قیافه و این دوست هایش حزب اللهی اش هیچ شباهتی به ریشو هایی که نگاه کردن به خانم ها را گناه می دانستند نداشت. آن هم خانمی مثل او که به خودش هم رسیده بود! وقت آن بود که از ترفند های زنانه اش کمک بگیرد. کیکی از روی میز برداشت، اما شیر کاکائو از دستش افتاد. نیما هم که گویا دنبال فرصتی بود خم ش، پاکت را برداشت و به دست سودابه داد:
-بفرمایید!
-خیلی ممنون
-خواهش میکنم
- فکر نمیکردم بچه مذهبی ها هم از این کارا بلد باشن!
و همین یک جمله کافی بود تا باب صحبت باز شود. البته صحبتی که نمیتوانست طولانی باشد چون سودابه باید به میان جمعشان برمیگشت تا کسی بویی نبرد. نیما هم دوست نداشت سیاوش متوجه نزدیک شدن او به این دختر که احتمالا از نزدیکانش بود بشود. یک محافظه کاری مشترک! و چون هر دو نفر نیات مشترکی داشتند، ولو بی خبر از یکدیگر، رفتارشان ناخواسته هماهنگ شد...
اما بشنویم از جمع خانوادگی دکتر پارسا. سیاوش قصد داشت هرطور شده پته رفیق صمیمی اش را روی آب بریزد برای همین همینطور که دست روی شانه صادق که کمی از خودش کوتاهتر بود میگذاشت گفت:
- خب آقا صادق! ما که رفتیم قاطی مرغا! دیگه وقتش شده شما هم دست به کار بشی و یه فکری برا خودت بکنی!
و بعد در حالیکه وانمود میکرد اصلا متوجه صورت سرخ شده خانم صبوری نشده و دارد با پدرش صحبت میکند گفت:
-این سید خیلی خوبه ها، ولی یه اخلاق بدی داره، اهل زن گرفتن نیست! منم نیت کردم امشب براش استین بالا بزنم و از بین این همه خانم دکتری که اینجاست یه خانم همه چیز تموم براش پیدا کنم
صادق نمیدانست بخندد یا گریه کند. از یک طرف از دست خل و چل بازی های سیاوش کفری شده بود و جلوی "زینب خانم" خجالت میکشید از این حرف ها! از طرف دیگر حسی ته دلش را قلقک میداد و او را یاد علاقه اش به این خانم می انداخت که برایش خوشایند بود. پدر ساده دل سیا، بی خبر از همه جا، رو به اقا صادق گفت...
#ادامه_دارد...
✴️ دوشنبه 👈 29 فروردین/ حمل 1401
👈16رمضان 1443👈18آوریل 2022
🕌 مناسبت های دینی و اسلامی.
🟤 روز ارتش.
🌙⭐️ امور دینی و اسلامی.
📛 تقارن نحسین ، برای هیچ کاری مناسب نیست صدقه اول صبح فراموش نگردد.
🚘سفر: مسافرت خوف حادثه دارد حتما همراه صدقه و قرائت ایه الکرسی باشد و رعایت احتیاط کامل.
🤕 مریض خوب شود ان شاءالله.
👶 زایمان خوب و نوزاد عاقل و عابد شود.ان شاءالله.
❎نماز نافله در شب های ماه مبارک رمضان.
🔵نماز مستحبی شب هفدهم.
(دو رکعت) و در رکعت اول بعد از سوره حمد یکبار قل هو الله احد و در رکعت دوم بعد از حمد ۱۰۰ مرتبه توحید خوانده میشود.
و بعد از سلام نماز ۱۰۰ مرتبه لا اله الا الله بگویید.
♥️ثواب: امیرالمومنین علیه السلام می فرماید:خداوند در عوض این نماز ثواب هزار حج و هزار جهاد در راه خدا به او داده می شود.
🔭 احکام و اختیارات نجومی.
🌓 امروز قمر در برج عقرب و از نظر نجومی مناسب برای امور زیر است:
✳️ استعمال دارو.
✳️استحمام.
✳️ مسهل خوردن.
✳️ جراحی چشم.
✳️ کشیدن دندان.
✳️بیرون اوردن خال و زگیل.
✳️ خرید باغ و زمین زراعی.
✳️از شیر گرفتن کودک.
✳️ امور باغداری.
✳️کندن چاه و کانال.
✳️ امور زراعی وکشاورزی.
✳️ و آبیاری نیک است.
📛ولی امور اساسی و زیربنایی مانند ازدواج و سفر خوب نیست.
👩❤️👩 مباشرت و مجامعت امشب: قمر در عقرب است.
💇♂ طبق روایات، #اصلاح_مو (سر و صورت) در این روز از ماه قمری ، باعث حزن و اندوه می شود.
🔴 #خون_دادن یا #حجامت در این روز از ماه قمری ، موجب فرج و نشاط می شود.
🔵 دوشنبه برای #گرفتن_ناخن، روز مناسبی است و برکات خوبی از جمله قاری و حافظ قران گردد.
👕 دوشنبه برای بریدن و دوختن #لباس_نو روز بسیار مناسبی است و آن لباس موجب برکت میشود.
✴️️ وقت #استخاره در روز دوشنبه: از طلوع فجر تا طلوع آفتاب و بعداز ساعت ۱۰ تا ساعت ۱۲ ظهر و از ساعت ۱۶ عصر تا عشای آخر( وقت خوابیدن)
❇️️ ذکر روز دوشنبه : یا قاضی الحاجات ۱۰۰ مرتبه
✳️️ ذکر بعد از نماز صبح ۱۲۹ مرتبه #یا لطیف که موجب یافتن مال کثیر میگردد.
💠 ️روز دوشنبه طبق روایات متعلق است به #حضرت_امام_حسن_علیه_السلام و #امام_حسین_علیه_السلام . سفارش شده تا اعمال نیک و خیر خود را در این روز به پیشگاه مقدس ایشان هدیه کنیم تا ثواب دوچندان نصیبمان گردد.
😴تعبیر خواب
امشب: (شب سه شنبه) اگر کسی خواب ببیند تعبیرش از آیه ی 17سوره مبارکه "اسراء" است.
و کم اهلکنا من القرون من بعد نوح...
و از مفهوم آن استفاده می شود که کاری که باعث آزردگی و حزن و اندوه خواب بیننده باشد پیش آید و عاقبت بخیرشود.ان شاءالله و شما مطلب خود را در این مضامین قیاس کنید.
🌸زندگیتون مهدوی🌸
#دلنوشته_رمضان
سحر شانزدهم...
✍ رمضان، به پیچ نهایی اش، نزدیک می شود....
و لحظه های قدر از راه می رسند...
شب های قدر، فرصت میوه چینی اند...
و ما...
برداشت می کنیم، همه آنچه را که یکسال در زمین قلبمان، کاشته ايم، ...
❄️عمر یکساله ام را که برانداز میکنم، هیییچ نقطه ی روشنی، برای دریافت کرامتت نمی بینم...
اما...
مهربانی یکساله تو را، که مرور می کنم..؛ دلم به لیلةالقدر این رمضان نیز، قرص می شود...
❣سالهاست که رسم میان من و تو، همین بوده است... ؛
من... یکسال...را خراب کرده ام...
و تو....سال بعد... را به نیکوترین تقدیر، نوشته ای...
چه رازی است میان تو و اسم "رحمانت"..
که از هر چه بگذری، مهر پاشیدن بر بندگانت را، رها نمی کنی...؟
❄️سیاه دل تر از همیشه...
و شکسته تر از هر سال...
چشم براه لیلةالقدرت نشسته ام....
اما...یقین دارم... ؛
که سهم عظیمی از "ع ش ق" را برایم، کنار گذاشته ای...
❄️من، بی تو، تمام می شوم...؛ دلبرم....
دفتر تقدیرم را، از هر چه خالی می کنی، خیالی نیست....
اما.... تقدیر مرا، از لمس وجودت...خالی مکن...
من...بدون تو.... یعنی...؛ تماااام
تو..تنها ثروت قابل شمارش منی...خدا
و من...
به انتظار سهم بیشتری از تو، گوشه سفره رمضانت را، رها نکرده ام....
❣رحمان...مگر جز مهر ... می داند...؟
لیلةالقدر مرا، به طوفانی از مهرت...تکان بده....
یا رحمان....یا رحمان... یا رحمان
#جامانده
سید پیمان موسوی طباطبایی
@haram110
هدایت شده از حرم
4_538225570454962326.mp3
4.49M
🙏مناجات و صوت بسیار زیبا و تاثیر گذار حضرت امیرالمومنین در مسجد کوفه
🌹
😔الهم انی اسئلک الاماااان
التماس دعا
▪️ @haram110
هدایت شده از حرم
4_5843930535289685707.mp3
22.86M
#دعای_مجیر_سماواتی⬆️
┏━━━🍃═♥️━━━┓
@haram110
┗━━━♥️═🍃━━━┛
❗️همه ما شیعیان و محبین اهل بیت علیهم السلام در جنگ جمل مقابل عایشه سلقلقیه ملعونه جنگیده ایم الحمدلله🤲🏻🌸
🔺وَ مِنْ كَلَامٍ لَهُ لَمَّا أَظْفَرَهُ اللَّهُ بِأَصْحَابِ الْجَمَلِ وَ قَدْ قَالَ لَهُ بَعْضُ أَصْحَابِهِ وَدِدْتُ أَنَّ أَخِي فُلَاناً كَانَ شَاهِدَنَا لِيَرَى مَا نَصَرَكَ اللَّهُ بِهِ عَلَى أَعْدَائِكَ فَقَالَ أَ هَوَى أَخِيكَ مَعَنَا قَالَ نَعَمْ قَالَ فَقَدْ شَهِدَنَا وَ لَقَدْ شَهِدَنَا فِي عَسْكَرِنَا هَذَا قَوْمٌ فِي أَصْلَابِ الرِّجَالِ وَ أَرْحَامِ النِّسَاءِ سَيَرْعَفُ بِهِمُ الزَّمَانُ وَ يَقْوَى بِهِمُ الْإِيمَانُ.
🔸زمانی که خداوند متعال حضرت امیرالمومنین علی بن ابی طالب صلوات الله علیه را بر اصحاب جمل پیروز کرد؛ يكي از ياران حضرت گفت: دوست داشتم برادرم با ما بود و ميديد كه چگونه خدا تو را بر دشمنانت پيروز كرد.
🔺سپس حضرت فرمودند : آيا میل و دل برادرت با ما بود؟ گفت: آري. فرمود: پس او هم در اين جنگ با ما بود؛ بلكه با ما در اين نبرد شريكند آنهايي كه در صلب مردان و رحم زنان مي باشند، ولي با ما هم عقيده و آرمانند، به زودي متولد مي شوند، و ايمان به وسيله آنان تقويت مي گردد.
📚نهج البلاغه/خطبه 12
بحار الأنوار/ج32/ص245
منهاج البراعة/ج3/ص181
شرح نهج البلاغة لابن أبي الحديد/ج1/ص247
رياض السالكين/ج4/ص275
#لعناللهعایشہ #بر_عایشهسلقلقیهلعنت
🌟ظهور - ان شاء الله - خیلی نزدیک است 🌟
بِحَقِ السّیدة زِینَب ْسَلٰام ُاَللّهْ عَلَیْها َّعَجّل لِوَلیکَ الغَریبِ المَظلومِ الوَحید الطرید الشرید الفَرَج🤲🏻
‼️تبــــــــــری واجــــــب است‼️
ید الله فـــــوق ایدیهم
#علـــــی یــــــد الله است..
بمیرد دشمن حیــــــدر
#علــــــی ولــــــی الله است..
🔹﷽ اللَّهُمَّ رَبَّ شَهْرِ رَمَضَان ...
-!- عائشه نامی منحوس نزد خداوند متعال و اهل بیت علیهم السلام...❗️❗️
⭕️ علمای بزرگ شیعه از قبیل ثقة الاسلام کلینی، شیخ مفید، شیخ طبرسی، طبری امامی و ... رضوان الله علیهم روایت کرده اند:
١١- الحسين بن محمد، عن معلى بن محمد، عن الوشاء، عن محمد بن سنان، عن يعقوب السراج قال: دخلت على أبي عبد الله وهو واقف على رأس أبي الحسن موسى وهو في المهد، فجعل يساره طويلا، فجلست حتى فرغ، فقمت إليه فقال لي
: ادن من مولاك فسلم، فدنوت فسلمت عليه فرد علي السلام بلسان فصيح، ثم قال لي. اذهب فغير أسم ابنتك التي سميتها أمس، فإنه اسم يبغضه الله، وكان ولدت لي ابنة سميتها بالحميراء، فقال أبو عبد الله عليه السلام: انته إلى أمره ترشد، فغيرت اسمها.
یعقوب سراج گفت: خدمت حضرت امام جعفرالصادق علیه السلام شرفیاب شدم، آن حضرت بالای سر فرزندش موسی که در گهواره بود ایستاد و مدتی طولانی با او راز گفت،
و من نشسته بودم تا آن که گفتگوی پنهانی آنها تمام شد آن گاه برخاستم، امام صادق علیه السلام به من فرمودند: نزدیک مولایت برو و به او سلام کن؛ من نزدیک رفتم و سلام عرض کردم
، او به زبانی فصیح و گویا سلام مرا پاسخ داد و سپس فرمودند: 👈برو نامی که بر دخترت نهاده ای تغییر بده زیرا نامی است که خداوند از آن نفرت دارد👉 و برای من دختری به دنیا آمده بود و اسم او را حمیرا (عایشه) گذاشته بودم. امام صادق علیه السلام فرمودند: فرمان او را اطاعت کن تا رستگار شوی و من نام او را تغییر دادم.
📚الکافی، جلد ۱، صفحه ۳۱۰، طبع دار الکتب الاسلامیة
اسکن روایت:
http://l1l.ir/1ghf
پوستر:
http://l1l.ir/1ghs
📚الإرشاد، جلد ٢، صفحه ٢١٩، طبع مؤسسة آل البيت
اسکن روایت:
http://l1l.ir/1ghg
پوستر:
http://l1l.ir/1ght
📚دلائل الامامة، صفحه ۳۲۶-۳۲۷، طبع مؤسسة البعثة
اسکن روایت:
http://l1l.ir/1ghh
پوستر:
http://l1l.ir/1ghw
📚کشف الغمة، جلد ۳، صفحه ۲۷۱، طبع دار التعارف
اسکن روایت:
http://l1l.ir/1ghi
پوستر:
http://l1l.ir/1ghx
📚مستدرک الوسائل، جلد ١۵، صفحه ۱۲۸، طبع مؤسسة آل البیت
اسکن روایت:
http://l1l.ir/1ghk
پوستر:
http://l1l.ir/1gh-
📚اعلام الوری، جلد ۲، صفحه ۱۴، طبع مؤسسة آل البیت
اسکن روایت:
http://l1l.ir/1ghl
پوستر:
http://l1l.ir/1gi0
📚الصراط المستقیم، جلد ۲، صفحه ۱۶۳-۱۶۴، طبع مکتبة المرتضویة
اسکن روایت:
http://l1l.ir/1ghm
پوستر:
http://l1l.ir/1gi2
📚وسائل الشیعة، جلد ۲۱، صفحه ۳۸۹، طبع مؤسسة آل البیت
اسکن روایت:
http://l1l.ir/1ghn
پوستر:
http://l1l.ir/1gi3
📚بحار الانوار، جلد ۴۸، صفحه ۱۹، طبع مؤسسة احیاء الکتب الاسلامیة
اسکن روایت:
http://l1l.ir/1gho
پوستر:
http://l1l.ir/1gi4
❗️❌ نکته جالب توجه این است که مسعودی عالم و مورخ نامی عمری مذهب هم این روایت را نقل کرده است:
📚اثبات الوصية، صفحه ۲۰۳، طبع دار الاضواء
اسکن کتاب:
http://l1l.ir/1ghq
پوستر:
http://l1l.ir/1git
🌟ظهور - ان شاء الله - خیلی نزدیک است 🌟
بِحَقِ السّیدة زِینَب ْسَلٰام ُاَللّهْ عَلَیْها َّعَجّل لِوَلیکَ الغَریبِ المَظلومِ الوَحید الطرید الشرید الفَرَج🤲🏻
‼️تبــــــــــری واجــــــب است‼️
ید الله فـــــوق ایدیهم
#علـــــی یــــــد الله است..
بمیرد دشمن حیــــــدر
#علــــــی ولــــــی الله است..
🔻بخششهای بینظیر حضرت امام حسنالمجتبی علیه السلام
ابن جُعدان گوید : حضرت امام حسن مجتبى (عليه السلام) در طول عمر خود، دو بار تمام اموال و دارايى خود را در راه خدا خرج كرد، و سه بار اموال خود را به دو نيم تقسيم كرده و نصف آنرا در راه خدا بذل و بخشش فرمود.
#متن_عربی : أخرج ابن سعد عن علي بن زيد بن جدعان قال: أخرج الحسن من ماله لله مرتين، و قاسم الله ماله ثلاث مرات، حتى إنه يعطي نعلًا و يمسك نعلًا، و يعطي خفًّا و يمسك خفًّا.
📗تاریخ خلفا ؛ سیوطی، ص۳۱۶
#نقل_فضائل_از_کتب_مخالفین
#قاعده_الزام
⭕️اَللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفَرَج⭕
❗️گفتنش ساده است❗️ولی حتی تصورش هم دشوار است؛
✅ حضرت امام حسن المجتبی عليه السلام 2 بار همه دارائی خویش را در راه خدا انفاق فرمود و 3 مرتبه تمام اموالش را به 2 قسم نمود؛
بخشی را به فقراء و بخشی را برای خویش نگاه داشت.
▪️خرج الحسن بن علي عليهما السلام من ماله مرتين و قاسم اللّه تعالي ماله ثلاث مرات، حتی أن كان ليعطي نعلا و يمسك نعلا و يعطي خفا و يمسك خفا.
📚بحار ج ۴۳ ص ۳۳۹ و ۳۵۷
مناقب ابن شهر آشوب ج ۴ ص ۱۴
حلية الأولياء لأبو نعيم، ج2، ص37
تهذيب الكمال للمزي، ج6، ص233
تاريخ اليعقوبي، ج2، ص226
تاريخ مدينة دمشق لإبن عساكر، ج13، ص243
شرح نهج البلاغه لإبن أبي الحديد، ج16، ص10
إمتاع الأسماع للمقريزي، ج5، ص361
ينابيع المودة للقندوزي، ج2،ص211
أحكام القرآن للجصاص، ج3، ص303
سير أعلام النبلاء للذهبي، ج3، ص260
الوافي بالوفيات للصفدي، ج12، ص68
⭕️اَللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفَرَج⭕