* 💞﷽💞
#بادبرمیخیزد
#قسمت157
✍ #میم_مشکات
اول مهر شده بود. کلاس ها شروع شده بود و راحله با وجودی که اصلا دوست نداشت مجبور بود به دانشگاه برود. دانشگاه برای او یاد اور تمام خاطرات تلخ و شیرین بود.
گوشه گوشه اش یاد سیاوش را زنده میکرد.
کلاس ها، نیمکت های لابی، بخش ریاضی و ... همه و همه پر از خاطرات او و سیاوش بود.
چقدر سخت بود نفس کشیدن در هوایی که سیاوش حضور نداشت.
وقتی دانشجوها جریان را فهمیدند دسته دسته برای عیادت استاد روانه شدند و راحله هرگز فکر نمیکرد سیاوش بین دانشجوها اینقدر طرفدار داشته باشد. اما در بین عیادت کننده ها، پسر نوجوانی نیز حضور داشت.
پسری که هیچ شباهتی به دانشجوها نداشت و بیشتر شبیه بچه محصل ها بود.
پسری پانزده شانزده ساله، کشیده و لاغر و تا حدودی رنگ پریده، موهایی خرمایی و فر و چشمان درشت و مشکی.
بارها و بارها راحله اورا در میان عیادت کننده ها دیده بود و کنجکاو شده بود که بداند این پسر چه نسبتی با سیاوش دارد و چرا اینقد جویای احوال و نگران، و وقتی پرسیده بود حیران مانده بود از جواب پسرک:
-من پسر خونده اقای پارسا هستم. ایشون خرج تحصیل من و یه سری دیگه از بچه های یتیم خونه رو میدن. هر هفته به ما و یتیم خونه سر میزدن. وقتی نیومدن، ما از مسئولامون پیگیر شدیم و فهمیدیم که این اتفاق افتاده. حالا هم چون بچه ها همشون نمیتونن بیان، من از طرف اونا میام عیادت. آخه من از همشون بزرگترم. اگه ایشون نبودن پرورشگاه برامون قابل تحمل نبود، خیلی هامونم نمیتونستیم درس بخونیم
بابا سیاوش خیلی به گردن ما حق داره ولی حالا ما هیچ کاری ازمون براش بر نمیاد
پسر موقع ادای این کلمات، اشکش را با استینش پاک کرد.
راحله لبخندی زد از شنیدن کلمه "بابا سیاوش"
نگاهی به سیا انداخت... چقد بابا شدن به سیاوش می آمد.
او دیده بود که موقع رستوران رفتن سیاوش تراولی زیر بشقاب غذایش میگذارد، هر روز که از کوچه شان میگذشتند خودش را روی ترازو وزن میکرد، و راحله میخندید که تو ۲۴ ساعت که تغییر وزن نمیدی، یا وقتهایی که تمام گل های پیرمرد گل فروش سر چهار راه را میخرید
اما تصورش را هم نمیکرد که چنین رازهای مگویی هم در پشت پرده وجود داشته باشد. رازهایی که حتی برای همسرش برملا نکرده بود.
حس کرد هنوز خیلی مانده تا سیاوش را بشناسد.
باید میرفت. کلاس داشت، لبخندی زد و از پسرک بابت مهربانی اش تشکر کرد:
-شما براش دعا کنین.. چه کاری از این بزرگتر? دعای شما بچه ها ان شالله مستجابه
-میخواین برین خانم? منم باید برم?
- اره عزیزم، اجازه نمیدن اینجا بمونی
راحله می ترسید. به پسرک نمی آمد اهل دروغ و دغل باشد اما آنقدر چشمش ترسیده بود که ترجیح میداد هیچ ریسکی نکند. حتی پلیس هم گفته بود تا میتواند مواظب سیاوش باشد چراکه نیما نشان داده بود از هیچ کاری ابا ندارد.
برای همین راحله به پرستار و نگهبان سپرده بود مبادا جز اعضای خانواده غریبه ای را راه بدهند.
همینطور که پسر نوجوان را که گویا اسمش محسن بود، همراهی میکرد تا بیرون برود پسر گفت:
-فقط خانم لطفا این قضیه رو به کسی نگین چون بابا از دست ما ناراحت میشن.
دوست ندارن کسی خبر بشه. فقط آقا سید میدونستن که گاهی می اومدن اونجا و بچه هارو معاینه میکردن
راحله سری به علامت تایید تکان داد:
-باشه، حتما... حواسم هست
و بعد دوباره ذهنش رفت سمت سید صادق. رفیقی چنین شفیق و صمیمی چرا این روزها اصلا پیدایش نبود? آن جواب پدر چه رازی داشت? یعنی پدرش چیزی را پنهان میکرد?
از بیمارستان که بیرون زد. میخواست تا دانشکده را پیاده روی کند. توی خیابان زند، مغازه های لباس مردانه را نگاه میکرد. لباس های زمستانه را برای فروش اورده بودند و راحله داشت تصور میکرد کدام یکی از این لباس ها به سیاوش بیشتر می آید.
در یکی از مغازه ها، چشمش خیره ماند روی لباسی که تن یکی از مانکن ها بود. کت پالتویی کوتاه و خاکستری رنگ که دور یقه اش خزی نرم و مشکی داشت. با آن کلاه بافت مشکی مد روزش، خیلی خوش ترکیب شده بود. با خودش فکر کرد وقتی سیاوش به هوش بیاید، لابد باید همه سرش را بتراشند تا یک دست شود و این کلاه بافت کاملا مناسب کله کچل و زمستان است!
سیاوشی که همیشه آنقدر با وسواس و دقت موهایش را تافت و ژل میزد حالا چطور با کله ای که باید با ماشین میزد کنار می آمد?!!
خنده اش گرفت. رفت توی مغازه تا لباس را بخرد. اصلا دلش نمیخواست به این فکر کند که سیاوش بیهوش است و شاید هرگز ... ترجیح داد امیدوارانه نگاه کند. لباس را که خرید و بیرون آمد، چند قدم آن طرف تر مغازه، زنی را دید که کنار دیوار بساط لیف و اسکاچ های بافت و جوراب های مردانه را پهن کرده بود و دو دخترش کنارش چمباتمه زده بودند. با خودش فکر کرد، سیصد تومن لباس سیاوش را برای دل خودش خریده بود، حالا سهمی هم باید برای خداوند و بندگانش کنار میگذاشت.
#ادامه_دارد
هدایت شده از حرم
#دلنوشته_رمضان
سحر بیست و ششم....
✍ فقط سه سحر مانده.... تا جامه مهمانی مان را، از تن بدر کنیم.....
یادم هست...
زیباترین سحر این مهمانی، بنام نامی تو رقم خورده بود....
به نام نامی مادرم.... زهرا
❄️واااااای مادر....
حضور شما... در لابلاي مناجات های سحرم، چقدر پررنگ بود....
چقدر گریستن بر دامانت، سحرهای مرا روشن می کرد....
چقدر دور تو گشتن... مرا آرام می کرد...
چقدر چادرت را بو کشیدن... در سلولهای قلب من، معجزه هايي عظیم، را رقم می زد....
❄️مادر...
سفره داری رمضان، رو به پایان است....
و ما هنوز... اجابت را از آسمان، به ضمانت نگرفته ايم...
اجابت دیدار آخرین دردانه تو را....
❄️آه مادر....
دلم برایت تنگ می شود....
برای دستان مهربان و خسته ات....
برای چشمان معصوم و عاشقت...
کاش... اذن قنوت همه سحرهای رمضانم ، به نام نامی تو... صادر می شد...
تا هییییییچ گاه، تو را در لابلاي سجاده ام، گم نکنم...
❣تو کلید همه درهای آسمانی...
چه دارد، آنکس که تو را در آغوش ندارد؟؟
مادر....
تمام هستی ام به قربان ناز یک لبخندت...
چه کنم...بیشتر، دوست بداری ام؟؟
چه کنم...بیشتر، عاشقانه ببوسی ام؟؟
من یقین دارم...؛
راز محبت تو.... عزیز_دردانه آخر توست...
که هر چه بیشتر زلیخایش شوم... بیشتر، در پیش چشمان تو، خواهم درخشید...
❄️دعایم کن... مادر
دستانت را بالا بگیر....
و برایم، ع ش ق بخواه....
عشقی... که مرا از نشستن....باز دارد...
عشقی... که مرا از دم فرو بستن... باز دارد...
عشقی... که همه عالم، آنرا از نگاهم، بخوانند...
❣دعایم کن... عاشقت بمانم مادر....
#جامانده
التماس دعای فرج و شهادت
سید پیمان موسوی طباطبایی
@haram110
🌷🌙🌷🌙🌷🌙🌷🌙🌷
🌸✨ #دعای_روز_بیست_وششم
🔅بسم الله الرحمن الرحیم
🌸✨ اللهمّ اجْعَل سَعْیی فیهِ مَشْكوراً وذَنْبی فیهِ مَغْفوراً وعَملی فیهِ مَقْبولاً وعَیْبی فیهِ مَسْتوراً یا أسْمَعِ السّامعین.
🌼✨ خدایا قرار بده كوشش مرا در این ماه قدردانـى شده وگناه مرا در این ماه آمرزیده وكردارم را در آن مورد قبول وعیب مرا در آن پوشیده اى شنواترین شنوایان.
🌱التماس_دعا
📚منبع: مفاتيح الجنان
🌷🌙🌷🌙🌷🌙🌷🌙🌷
😓😓😢 در دوره عمرتان چند روز دنبال گمشده خود دويده ايد؟
مرحوم آیت الله تولایی خراسانی در سخنرانی خود در مسجد جمعه اصفهان، در سال 1392 قمری می فرمود:
سيد بن طاووس رضي الدين علي بن طاووس قدس الله سره از علمای بزرگ شيعه است. اين بزرگوار خيلي خدمت امام زمان علیه السلام رسيده است، وی در کتابش «کشف المحجّه»، حرف هایی با پسرش، سيد محمد دارد. ميگويد: بابا جان، سيد محمّد! اين مردم دروغ مي گويند كه ما امام زمان علیه السلام را دوست داريم، دروغ مي گويند. آن وقت دليل ميآورد و ميگويد: اين مردم، امام زمان علیه السلام را به قدر يك خروس، به قدر يك بوقلمون، دوست ندارند.
يك خروس لاري خريده اي، بردي تو خانه، به خانمت سپرده اي تا دو سه روز برنج به او بخورانند تا چاق شود و برای روز عید، آن را ذبح کنید و خوراک کنید و بخورید. امّا همين كه از بازار برگشتي، به خانه وارد شدي، خانمت مي گويد: آقا! بوقلمون گم شده است، از جا حركت مي كني، اين اطاق را بگرد، آن اطاق را بگرد، اين بام، آن بام مي روي. توي كوچه به پاسبان ميرسي، و می گویی: جناب آجدان! شما يك بوقلمون را اينجا نديده ايد؟ مي گويد: نه. درِ خانه اين همسايه را بزن، درِ خانه آن همسايه را بزن، می پرسی: آقا! اينجا يك بوقلموني نيامده است؟ بیست و چهار ساعت به در و ديوار مي زني، به اين سو و آن سو مي روي، براي آن كه آن را پيدا كني؛ امّا پيدا نمي كني و وقتی محروم و مایوس از پيدا شدنش شدي، دلت، الو مي گيرد، و سينهات آتش مي گيرد.
شما را به وجدان پاكتان، اي جوانان نوراني روشن فكر! اي پير مردهاي متديّن بازاري! شما را به حقّ قرآني كه مي خوانيد. اي علماء و محصلين! شما را به آئين و دينتان و تمام مقدساتيكه معتقد هستيد، در دوره عمرتان چند روز دنبال گمشده خود دويده ايد؟ اين سو و آن سو رفته ايد؟ و از اين بپرس و از آن بپرس، سراغش را گرفته ايد؟ چند روز؟ چند روز به مثل آن داغي كه توي دلتان از گم شدن يك بوقلمون مي افتد، دلتان از گم شدن اين بزرگوار داغ پيدا كرده است؟ چند روز، الو گرفته اید؟ با همان آشفتگي، با همان اضطراب و انقلابي كه براي پيدا كردن بوقلمون، اين در ميزني، آن در مي زني، از اين مي پرسي، از آن مي پرسي، آیا يك بيست و چهار ساعت در دوران عمرتان اين چنين جوشتان گرفته است براي پيدا كردن اين گمشده؟ كدام يك از شما، براي گم شدن امام زمانتان، دو شبانه روز دلتان آتش گرفته است؟ هركس دو بيست و چهار ساعت اين انقلاب در او پيدا شده و هيچ چيز نفهميده است و لو به قدر روزنه سوزني، راه باريك تاریکی به يك ناحيهاي پيدا نكرده است، بلند شود و بر من لعنت كند. مقابل اين همه جمعيت، با اين قرصي كه صحبت مي كنم بي خود نيست، به اين محكمي كه دارم حرف مي زنم، پشت حرفم به كوه هيماليا بند است.
(سخنرانی های مسجد جمعه اصفهان، سال 1392 قمری، مجلس یازدهم)
✅«اللّهمّ عجّل لولیّک الفرج»
🙏💎🙏 شب 27 ماه رمضان، از شب های قدر
1) عَنِ النَّبِيِّ صلّی الله علیه و آله قال: أَنَّهَا لَيْلَةُ سَبْعٍ وَ عِشْرِينَ. (إقبال الأعمال، ص66)
رسول خدا صلّی الله علیه و آله فرمود: شب قدر، شب 27 ماه رمضان است.
2) قَالَ مُعَاوِيَةُ لِحَسَنِ بنِ عَلِیٍّ علیه السلام: يَا أَبَا مُحَمَّدٍ! أَخْبِرْنَا عَنْ لَيْلَةِ الْقَدْرِ؟ قَالَ: فَتَطْلُبُ مِنْ لَيْلَةِ ثَلَاثٍ وَ عِشْرِينَ إِلَى لَيْلَةِ سَبْعٍ وَ عِشْرِينَ. (بحارالأنوار، ج44 ،ص42 به نقل از تحف العقول)
معاویه به حضرت مجتبی علیه السلام گفت: ای ابومحمد! به ما از شب قدر خبر بده. فرمود: شب قدر را ازشب بیست و سوم تا شب بیست و هفتم طلب کنید.
✅«اللّهمّ عجّل لولیّک الفرج»
🙏👁 شب قدر را در دهه آخر ماه مبارک رمضان، طلب کنید
بعضی از روایات اهل بیت علیهم السلام حاکی از آن است که شب قدر در دهه آخر ماه رمضان است:
1) عَنْ عَلِيٍّ علیه السلام قال: سُئِلَ رسول الله صلّی الله علیه وآله عَنْ لَيْلَةِ الْقَدْرِ فَقَالَ: هِيَ فِي الْعَشْرِ الْأَوَاخِرِ مِنْ شَهْرِ رَمَضَانَ. (بحارالأنوار، ج 97، ص10 به نقل از دعائم الاسلام)
از رسول خدا صلّی الله علیه وآله درباره شب قدر سؤال شد. فرمود: شب قدر در دهه آخر ماه رمضان است.
2) سَأَلَ حُمْرَانُ أَبَا جَعْفَرٍ علیه السلام عَنْ قَوْلِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ: «إِنَّا أَنْزَلْناهُ فِي لَيْلَةٍ مُبارَكَةٍ» ،قَالَ:هِيَ لَيْلَةُ الْقَدْرِ وَ هِيَ فِي كُلِّ سَنَةٍ فِي شَهْرِ رَمَضَانَ فِي الْعَشْرِ الْأَوَاخِرِ. (من لا يحضره الفقيه، ج2، ص158)
حمران از حضرت باقرعليه السّلام در باره معنى قول خداى عزّ و جلّ: «إِنَّا أَنْزَلْناهُ فِي لَيْلَةٍ مُبارَكَةٍ» سؤال كرد، امام فرمود: آن شب مبارك ،شب قدر است، و آن شب هر سال در ماه رمضان در 10 شبِ آخر آن است.
3) عَنِ النَّبِيِّ صلّی الله علیه و آله قال: الْتَمِسُوهَا فِي الْعَشْرِ الْأَوَاخِر في تِسعٍ بَقِينَ أَوْ سَبْعٍ بَقِينَ أَوْ خَمْسٍ بَقِينَ أَوْ ثَلَاثٍ بَقِينَ أَوْ آخر ليلة. (تفسير نور الثقلين، ج5، ص629)
رسول خدا صلّی الله علیه و آله فرمود: شب قدر را در دهه آخر ماه رمضان، در 9 شب یا در 7 شب یا 5 شب یا 3 شب باقیمانده از ماه یا در شب آخر ماه رمضان، طلب کنید.
✅✅توجه به مضامین ادعیه ای که برای این ده شب نقل شده است، دلالت دارد که حتّی بعد از شب 23 ماه رمضان، هنوز مقدّرات الهی، تعیین می گردد، و لذا می طلبد که این شب ها به احیا، عبادت و درخواست از درگاه الهی، سپری گردد.
✅«اللّهمّ عجّل لولیّک الفرج»
👁 🙏👁 استحباب احیا در شب های دهه آخر ماه رمضان
1) عن أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ علیه السلام أَنَّهُ قَالَ: إذَا كَانَ أَوَّلُ لَيْلَةٍ مِنَ الْعَشْرِ قَامَ فَحَمِدَ اللَّهَ وَ أَثْنَى عَلَيْهِ ...وَ شَمَّرَ وَ شَدَّ الْمِئْزَرَ وَ بَرَزَ مِنْ بَيْتِهِ وَ اعْتَكَفَ وَ أَحْيَا اللَّيْلَ كُلَّهُ، وَ كَانَ يَغْتَسِلُ كُلَّ لَيْلَةٍ مِنْهُ بَيْنَ الْعِشَاءَيْنِ. (بحارالأنوار، ج81، ص18به نقل از اقبال الاعمال)
امیرالمؤمنین علیه السلام فرمود: وقتی شب های دهه آخر ماه رمضان آغاز می شد، رسول خدا صلّی الله علیه وآله رختخواب خود را جمع می کرد، کمر خود را محکم می بست، خانه را ترک می کرد، اعتکاف می نمود، همه شب را به احیا می پرداخت و هرشب بین نماز مغرب و عشا غسل می کرد.
2) عَنْ أَبِي بَصِيرٍ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام قَالَ: كَانَ رَسُولُ اللَّهِ صلّی الله علیه وآله إذَا دَخَلَ الْعَشْرُ الْأَوَاخِرُ شَدَّ الْمِئْزَرَ وَ اجْتَنَبَ النِّسَاءَ وَ أَحْيَا اللَّيْلَ وَ تَفَرَّغَ لِلْعِبَادَةِ . (من لا يحضره الفقيه، ج2، ص156)
سماعه، از ابو بصير، از امام صادق عليه السّلام روايت كرده است، كه فرمود: وقتی دهه اواخر ماه رمضان فرا مىرسيد، رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله، در سجده و دعا سخت مىكوشيد، و از زنان دورى مىگزيد، و شب را احيا مي داشت، و يكسره به كار عبادت مىپرداخت.
3) عَنْ عَبَايَةَ عَنْ أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ علیه السلام قَالَ: إنَّ رَسُولَ اللَّهِ صلّی الله علیه وآله اعْتَكَفَ عَاماً فِي الْعَشْرِ الْأُوَلِ مِنْ شَهْرِ رَمَضَانَ، وَ اعْتَكَفَ فِي الْعَامِ الْمُقْبِلِ فِي الْعَشْرِ الْأَوْسَطِ [الْوُسَطِ] مِنْهُ، فَلَمَّا كَانَ الْعَامُ الثَّالِثُ رَجَعَ مِنْ بَدْرٍ فَقَضَى اعْتِكَافَهُ، فَنَامَ فَرَأَى فِي مَنَامِهِ لَيْلَةَ الْقَدْرِ فِي الْعَشْرِ الْأَوَاخِرِ كَأَنَّهُ يَسْجُدُ فِي مَاءٍ وَ طِينٍ، فَلَمَّا اسْتَيْقَظَ رَجَعَ مِنْ لَيْلَتِهِ وَ أَزْوَاجُهُ وَ أُنَاسٌ مَعَهُ مِنْ أَصْحَابِهِ، ثُمَّ إنَّهُمْ مُطِرُوا لَيْلَةَ ثَلَاثٍ وَ عِشْرِينَ، فَصَلَّى النَّبِيُّ صلّی الله علیه وآله حِينَ أَصْبَحَ، فَرُئِيَ فِي وَجْهِ النَّبِيِّ صلّی الله علیه وآله الطِّينُ، فَلَمْ يَزَلْ يَعْتَكِفُ فِي الْعَشْرِ الْأَوَاخِرِ مِنْ رَمَضَانَ حَتَّى تَوَفَّاهُ اللَّه. (بحارالأنوار، ج97، ص7 به نقل از کتاب الغارات)
حضرت امیرالمؤمنین علیه السلام می فرمایند: رسول خدا صلّی الله علیه وآله یک سال در دهه اول ماه رمضان (در مدینه) اعتکاف نمود. سال بعد در دهه وسط ماه رمضان اعتکاف کرد. سال سوم، در برگشت از جنگ بدر، اعتکاف ایشان انجام نشد، پس در خواب دید که شب قدر در دهه آخر ماه رمضان است و حضرتش در بین آب و خاک در حال سجده هستند. پس وقتی رسول خدا صلّی الله علیه وآله از خواب بیدار شد، همان شب بازگشت و زنان و مردم، با رسول خدا صلّی الله علیه وآله همراه شدند. به دنبال آن، در شب بیست و سوم باران آمد و رسول خدا صلّی الله علیه وآله تا صبح مشغول نماز بود، و وقتی رسول خدا را دیدند، صورت مبارکش خاک آلود بود. به همین جهت رسول خدا صلّی الله علیه وآله تا آخر عمر پیوسته در دهه آخر ماه رمضان در اعتکاف بود.
✅«اللّهمّ عجّل لولیّک الفرج»
🙏💎🙏 چگونه در شب 27 ماه مبارک رمضان، قرآن بر سر بگیریم و برای سلامتی، شادی و فرج مولایمان، حضرت صاحب الزمان دعا کنیم؟
✅✅ یکی از شب هایی که به عنوان شب قدر در روایات حضرات معصومین علیهم السلام معرفی شده است، شب 27 ماه مبارک رمضان است، اما آداب قرآن به سر گرفتن برای این شب نقل نشده است. لذا می توان به دستور مولایمان، حضرت علیّ بن موسی الرّضا علیه السلام که در ذیل نقل شده است، عمل کنیم و قرآن بر سر بگیریم و سپس برای سلامتی، شادی و فرج مولایمان، حضرت صاحب الزمان علیه السلام دعا کنیم.
حضرت رضا علیه السلام فرمود: هر وقت امر دشواری تو را محزون نمود، دو رکعت نماز بخوان؛ در رکعت اوّل: سوره حمد و آیة الکرسی، و در رکعت دوم: سوره حمد و سوره قدر. سپس قرآن را بردار و بر سرت بگذار و بگو:
«اللَّهُمَّ بِحَقِ مَنْ أَرْسَلْتَهُ إِلَى خَلْقِكَ، وَ بِحَقِّ كُلِّ آيَةٍ فِيهِ، وَ بِحَقِّ كُلِّ مَنْ مَدَحْتَهُ فِيهِ عَلَيْكَ، وَ بِحَقِّكَ عَلَيْهِ، وَ لَا نَعْرِفُ أَحَداً أَعْرَفَ بِحَقِّكَ مِنْكَ»
پس
10 مرتبه بگو: «يَا سَيِّدِي! يَا اللهُ!»
10 مرتبه بگو: «بِحَقِّ مُحَمَّدٍ»
10 مرتبه بگو: «بِحَقِّ عَلِيٍّ»
10 مرتبه بگو: «بِحَقِّ فَاطِمَةَ»
10 مرتبه بگو: «بِحَقِّ الْحَسَنِ»
10 مرتبه بگو: «بِحَقِّ الْحُسَیْنِ»
10 مرتبه بگو: «بِحَقِّ عَلِيِّ بْنِ الْحُسَیْنِ»
10 مرتبه بگو: «بِحَقِّ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِيٍّ»
10 مرتبه بگو: «بِحَقِّ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ»
10 مرتبه بگو: «بِحَقِّ مُوسَی بْنِ جَعْفَرٍ»
10 مرتبه بگو: «بِحَقِّ عَلِيِّ بْنِ مُوسَی»
10 مرتبه بگو: «بِحَقِّ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِيٍّ»
10 مرتبه بگو: «بِحَقِّ عَلِيِّ بْنِ مُحَمَّدٍ»
10 مرتبه بگو: «بِحَقِّ حَسَنِ بْنِ عَلِيٍّ»
10 مرتبه بگو: «بِحَقِّ الْحُجَّةِ»
اگر چنین کردی، از جایت بر نمیخیزی، مگر آن که حاجتت برآورده میگردد. (مكارم الأخلاق، ص 326-327)
✅«اللّهمّ عجّل لولیّک الفرج»
🚿🚿🚿دستور غسل برای دهه آخر ماه مبارک رمضان
سروران و دوستان گرامی!
بنا بر روایات و فرموده مرحوم سید بن طاووس در «اقبال الاعمال»، غسل در شب های فرد ماه رمضان، یعنی شب های اول، سوم، پنجم و ...؛ و در تمام شب های دهه آخر ماه استحباب دارد. البته در بعضی شب ها تاکید بیشتری شده است، نظیر شب اول، شب15، شب های قدر، شب24، شب25، شب27، شب29 و شب آخر ماه رمضان. (اقبال الاعمال، ص400 و 485)
🚿🚿🚿 غسل در شب های دهه آخر ماه رمضان
1) مرحوم سید بن طاووس در اقبال الاعمال می نویسد: الْغُسْلُ يُسْتَحَبُّ فِي كُلِّ لَيْلَةٍ مِنَ الْعَشْرِ الْأَوَاخِرِ. (اقبال الاعمال، ص485)
غسل کردن در همه شب های دهه آخر ماه رمضان مستحب است.
2) عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام قَالَ: كَانَ رَسُولُ اللَّهِ صلّی الله علیه وآله يَغْتَسِلُ فِي شَهْرِ رَمَضَانَ فِي الْعَشْرِ الْأَوَاخِرِ فِي كُلِّ لَيْلَةٍ. (بحارالأنوار، ج98، ص151 به نقل از اقبال الاعمال)
حضرت صادق علیه السلام فرمود: رسول خدا صلّی الله علیه وآله در همه شب های دهه آخر ماه رمضان غسل می کرد.
3) عن أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ علیه السلام أَنَّهُ قَالَ: إذَا كَانَ أَوَّلُ لَيْلَةٍ مِنَ الْعَشْرِ كَانَ يَغْتَسِلُ كُلَّ لَيْلَةٍ مِنْهُ بَيْنَ الْعِشَاءَيْنِ. (بحارالأنوار، ج81، ص18به نقل از اقبال الاعمال)
امیرالمؤمنین علیه السلام فرمود: وقتی شب های دهه آخر ماه رمضان آغاز می شد ، رسول خدا صلّی الله علیه وآله هرشب بین نماز مغرب و عشا غسل می کرد.
✅«اللّهمّ عجّل لولیّک الفرج»