4_5947035550262234543.mp3
2.85M
{اَللّٰهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفَرَج}
فلسفهٔ طولانی شدن غیبت...
🎤استاد شیخ محمدحسین یوسفی؛
حرم
* 💞﷽💞 💜رمـــــان: در حوالـےعطــرِیــاس💜 #قسمت_چهاردهم نفس عمیقی کشید و ادامه داد: بذارین راحتتون
* 💞﷽💞
💜رمـــــان: در حوالـےعطــرِیــاس💜
#قسمت_پانزدهم
.
#هوالحـــق
.
تو راه برگشت همه ساکت بودن کسی حرفی نمیزد، انگار همه خسته بودن، منم که قلبم آشوب بود و همش فکر و سوالای عجیب غریب تو ذهنم بود، از یه طرف بحث سوریه و شهادت از طرفی بحث خاستگاری و جواب منفی و از اون طرف از دست دادن عطریاس برای همیشه!
.
.
باز نماز صبح اول وقت اوج دلتنگی و بیقراریم رو نشون میداد! ، از خودم راضی نبودم از خودی که فقط وقتی به خداییش احتیاج داشتم نمازصبحم اول وقت بود روزای عادی تا پنج دقیقه مونده به قضا شدن بیدار میشدم تا نماز بخونم، اما تو این روزا تو تاریکی حتی قبل اذان صبح بیدار میشدم
مثل روزهای دیگه بعد نماز رفتم حیاط کنار یاس هام، نمیدونم چرا حس میکردم این یاس ها دیگه مثل سابق عطری ندارند یا من دیگه حس نمیکنم، یاد عباس آتش به دلم انداخت مامان گفت که عموجواد اینا دوهفته بعد میان برای خاستگاری، و من باید تا اونموقع برای همیشه عطریاس رو فراموش میکردم ...
.
.
سمیرا در حالیکه به من نزدیک می شد دست تکون داد، براش دستی تکون دادم و با لبخند استقبالش کردم
-سلام دوست عزیزم
لبخندی زد و گفت: سلام، خوبی؟!
- آره خوبم تو چی؟
-منم عالی!!
کوتاه خندیدم و به دستام خیره شدم، کمی خم شد و به صورتم نگاه کرد و گفت: چته باز؟
لبخند کمرنگی زدم و گفتم: هیچی!
- اوف، خب پس چرا انقدر تو خودتی، الان من به جای تو بودم تو آسمونا تشریف داشتم، چند روز دیگه آقای یاس داره میاد خاستگاری، اونوقت تو اینجوری رفتی تو خودت!😏
آهی کشیدم و گغتم: آره باید خوشحال باشم
بعد هم زمزمه وار گفتم: خوشحال!
سمیرا خندید و گفت: خدا نکنه من عاشق شم وگرنه مثل تو خل و چل میشم
لبخندی رو لبم نشست ولی خیلی زود محو شد، دیگه این درد و نمیشد به کسی گفت حتی سمیرا که رفیق بهترین روزای زندگیم بود، اصلا با گفتنش به سمیرا اونم ناراحت میکردم لااقل تنها کاری که میتونستم الان بکنم این بود که تظاهر کنم خوشحالم تا بقیه هم خوشحال باشن، شاید دردهایی تو این دنیا هست که فقط خودت #تنهــایے باید بکشیشون😔
💌نویسنده: گل نرگــــس
#عطر_یاس
بامــــاهمـــراه باشــید
* 💞﷽💞
💜رمـــــان: در حوالـےعطــرِیــاس💜
#قسمت_شانزدهم
.
وضو گرفتم و کم کم آماده شدم برای اومدن مهمونا، سعی کردم آروم باشم و با طمانینه کارامو انجام بدم باید خودمو قوی تر می کردم من که به هر حال باید جواب منفی میدادم پس نباید این همه استرس الکی رو به خودم وارد می کردم، لباس ساده و مناسبی رو تن کردم بعد هم روسری صورتیم رو رو لبنانی با یه گیره بستم، صدای گوشیم بلند شد، از رو میز برداشتمش،
یه پیام از طرف سمیرا
"عروس خانم خاستم بگم یهو هُل نکنی بوی یاس بوخوره بت سینی چای رو خالی کنی رو دوماده خخخخ"
لبخندی رو لبم نشست، از دست این سمیرا در این لحظاتم دست از نمک ریختن بر نمیداره، جواب دادم
"دیوونه ای سمیرا، کم نمک بریز😃"
پیام که فرستاده شد لبخندی دیگه رو لبم نشست مطمئنا سمیرا پیامم رو بی جواب نمیذاره، منتظر پیامش بودم که زنگ خونه به صدا دراومد، چشمامو بستم و زیر لب صلوات فرستادم و زمزمه کردم"خدایا خودت پشت و پناهم باش"
.
همه اومدن تو صدای سلام و احوال پرسی اومد بعدشم که مطمئن شدم نشستن، آروم دراتاق رو باز کردم و رفتم بیرون، با دیدنم عموجواد و ملیحه خانم سلام کردن و ملیحه خانم یه عروس گلمی بهم گفت که دلم یه جوری شد، از خوشحالیشون نمیدونستم چی بگم، ای کاش میدونستن من عروسشون نمیشم، یه کم به اطراف نگاه کردم پس عباس کجاست؟!
هنوز این سوال از ذهنم کامل نگذشته بود که مامان پرسید: راستی آقا عباس کجاست؟!
ملیحه خانم درحالی که چادرشو درست می کرد گفت: الاناس که پیداش بشه، ما از شمال اومدیم اما عباس تهران کاری داشت گفت از اونجا خودشو میرسونه
تو ذهنم یه علامت سوال بزرگ ایجاد شد، عباس تهران چیکار داره، سریع به خودم نهیب زدم که به تو چه آخه تو سرپیازی یا تهش!!
چند دقیقه ای حرف زدیم و البته بیشترشم بازجویی از من بود!! یعنی همون سوال پرسیدن از درس و دانشگاه و اینجورچیزا، با صدای زنگ، محمد سریع بلند شد بره در و باز کنه، بعد چند دقیقه صدای سلام عباس پیچید تو خونه، همه جوابشو دادن ولی من چشمامو بستم و سعی کردم فقط عطرشو به ریه هام بکشم، وقتی عباس اومد ترجیح دادم بدون نگاه کردن بهش برم آشپزخونه پیش مهسا، وارد آشپزخونه شدم، مهسا لبخندی بهم زد، دلم سوخت به حال همه، همه ای که خوشحال بودن و فقط فکر کنم منو عباس بودیم که تو بدحال ترین حالت ممکن بودیم آهی کشیدم که مهسا گفت: عروس خانم به جای آه کشیدن چای بریز ببر یه کم دومادو ببینی روت باز شه
#عطر_یاس
💌نویسنده: بانوگل نرگــــس
بامــــاهمـــراه باشــید
▫️اگر زمانه خوش ذوق باشد در شب آرزوها جز تو را آرزو نمیکند.🌙
اگر تنها یک آرزوی مستجاب داشته باشد آن را نذر آمدن تو میکند
و بغل بغل ستاره از دست آسمان میچیند.
آرزوی آسمانی ام! ☁️
تو آبی ترین تحقّق خواسته هایم هستی؛
خلاصه ی تمام آرزوها و نهایت هر آنچه خدا میتواند برای سعادت اهل زمین بخواهد.✨
#شب_آرزوها
#گرافیک_مهدوی
4_5992558728971288952.mp3
7.94M
🔴 معجزه رویت ابوبکر سالها بعد از هلاکتش و لعن او
ابن شهر آشوب رضوان الله علیه روایت کرده است:
➖اصبغ بن نباته گفت: به امام حسين عليه السلام عرض كردم اى سرور من ! از مطلبى سوال مىكنم كه به آن يقين دارم و آن از اسرار است و در وجود شما نهفته است.
➖حضرت امام حسین علیه السلام فرمود : اى اصبغ ! آيا مى خواهى مكالمه پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم را با ابى بكر در روز مسجد قبا مشاهده كنى؟
💠اصبغ گویدعرض كردم اين همان چيزى استكه اراده كردهام. حضرت فرمود: برخيز، ناگهان خود را در کوفه مشاهده كردم و كمتر از چشم به هم زدنى مسجد را ديدم، آن حضرت در صورت من تبسمى كرد و سپس فرمود: خداوند باد را مسخر سليمان بن داود كرد(سوره سباآیه ۱۲)
💠من بيش ازآنچه به او عطا شده نصيبم گرديده است عرض كردم به خدا قسم همانطور است، بعد حضرت فرمود: علم كتاب و بیان آن نزد مااست و هیچ یک از بندگان خداوند آنچه نزد ما است ندارد، زيرا ما شايسته اسرار الهی هستيم. آنگاه تبسمى در چهره من كرد و فرمود: ما وابستگان پروردگار و وارثين رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم هستيم.
➖عرض كردم: خدا را بر اين الطاف و نعمتهايش سپاس بايد گفت.
➖فرمود:داخل شو،پس داخل مسجد شدم. ناگهان پيامبر اكرم صلى الله عليه وآله را ديدم درمحراب ردا به خود پيچيده، در اين هنگام امير المومنين علی بن ابیطالب صلوات الله علیه را مشاهده كردم گريبان ابوبكر را گرفته است.
پيامبر در حالى كه انگشت به دندان گرفته بود به ابو بكر اشاره كرد و فرمود: تو و اصحاب تو بد بازماندگانى بعد از من بوديد ، لعنت خدا و لعنت من بر شما باد.
📚مناقب آل ابی طالب، تالیف ابن شهر آشوب قدس سره، جلد ۴، صفحه ۵۹-۶۰
خانه عنکبوت=خانه شیطان
●قَالَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ صلوات الله علیه قَالَ رَسُولُ اللَّهِ (صلی الله علیه و آله بَيْتُ الشَّيَاطِينِ مِنْ بُيُوتِكُمْ بَيْتُ الْعَنْكَبُوتِ
●امیرالمومنین صلوات الله علیه فرمود: رسول خدا (صلى الله عليه و آله) فرمود: خانه هاى عنكبوتى كه در خانه هاى شماست لانه شياطين است.
الكافي- ط الاسلامية جلد 6 صفحه 532
●قال الامام الباقر صلوات الله علیه كَنْسُ الْبُيُوتِ يَنْفِي الْفَقْرَ.
●امام باقر صلوات الله علیه: جارو کردن منازل ، فقر را دور می کند.
الكافي- ط الاسلامية جلد 6 صفحه 531
قال الباقر علیه السلام
مَا مِن عِبَادَة أفضَلَ عِندَ اللهِ مِن عِفَّةِ بَطن وَ فَرج.
هیچ عبادتی در نزد خدا برتر از ترک شهوات شکم و فرج نیست.
الکافی جلد ۲ ص۶۳۰
19.51M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
بیشک همهتون شعر معروف «مکن ای صبح طلوع» رو شنیدید:
امشبی را شه دین در حرمش مهمان است
مکن ای صبح طلوع
ظهر فردا بدنش زیر سُم اسبان است
مکن ای صبح طلوع
اما نمیدونید شاعرش کیه.
این کلیپو ببینید، مطمئنم شگفتزده میشید🌹
۱ بهمن سالروز وفات اوست.
کلیپو تا آخر ببینید.