🌎🌺🍃
🌺
❇️ تقویم نجومی
🗓 یکشنبه
🔹 ۳ دی / جدی ۱۴۰۲
🔹 ۱۰ جمادی الثانی ۱۴۴۵
🔹 ۲۴ دسامبر ۲۰۲۳
🌎🔭👀
🌖 امروز قمر در «برج ثور» است.
✔️ برای امور زیر نیک است:
نوشتن قرارداد
حسابرسی اموال
امور زراعی
خرید و فروش
امور ازدواجی
درختکاری
غرس کردن
امور مشارکتی
جابجایی
بنایی
خرید جواهرات
ارسال کالا
خرید و معامله ملک
افتتاح شغل
رفتن به تفریحات سالم
آغاز نگارش کتاب و پایاننامه، مقاله
مبادله اسناد
تاسیس شرکت
آغاز امور آموزشی
👼 زایمان
نوزاد روزیدار و با حیا و صبور باشد. انشاءالله
🚙 مسافرت
خوب است.
🌎🔭👀
👩❤️👨 مباشرت و انعقاد نطفه
🔹 امشب، (شب یکشنبه)
مباشرت برای سلامتی مفید میباشد.
💇♀ اصلاح سر و صورت
باعث عزت و احترام میشود.
🩸 حجامت خون دادن فصد و زالو انداختن
باعث درد میشود.
💅 ناخن گرفتن
روز مناسبی نیست و طبق روایات ممکن است موجب بیبرکتی در زندگی گردد.
👕 دوخت و دوز
روز مناسبی نیست.
طبق روایات موجب غم و اندوه و حزن شده و برای شخص، مبارک نخواهد بود.
(این حکم شامل خرید لباس نیست)
🌎🔭👀
😴 تعبیر خواب
رویایی که امشب (شب یکشنبه) دیده شود، تعبیرش طبق ایه ۱۰ سوره مبارکه « یونس علیه السلام» است.
﴿﷽ دعواهم فیها سبحانک﴾
از خواب بیننده عمل صالح یا خبری به وجود آید که در دنیا و اخرت به او نفع رساند. ان شاءالله
مطلب خود را در این مضامین قیاس کنید.
📿 وقت استخاره
از طلوع آفتاب تا ساعت ۱۲
از ساعت ۱۶ تا مغرب
📿 ذکر روز یکشنبه
یا ذالجلال و الاکرام ۱۰۰ مرتبه
📿 ذکر بعد از نماز صبح
۴۸۹ مرتبه «یا فتاح»، موجب فتح و نصرت یافتن میگردد.
🌎🔭👀
☀️ ️امروز متعلق است به
#حضرت_علی علیهالسلام
#فاطمه_زهرا سلاماللهعلیها
سفارش شده تا اعمال نیک خود را در این روز به پیشگاه مقدس ایشان هدیه کنیم تا ثواب دوچندان نصیبمان گردد.
🌎🔭👀
⏳ مدت زمان اعتبار این تقویم
از اذان مغرب آغاز و اذان مغرب روز بعد پایان مییابد.
🌺
🌎🌺🍃
🙏💎 نماز ماه جمادی الاخری
مرحوم سید بن طاووس در «اقبال الاعمال»، نمازی را برای ماه جمادی الاخری نقل می کند که می توان این نماز را در این ماه در هر زمانی که امکان داشت خواند. البته مرحوم سید توصیه می کند که این نماز در آغاز ماه جمادی الاخری خوانده شود. دستور این نماز عبارت است از:
چهار رکعت نماز بخوان (دو نماز دو رکعتی)، در رکعت اوّل یک بار حمد، یک بار آیۀ الکرسی، بیست و پنج بار سوره قدر؛ در رکعت دوم یک بار حمد، یک بار سوره تکاثر، بیست و پنج بار سوره توحید؛ در رکعت سوم یک بار سوره حمد، یک بار سوره کافرون، و بیست و پنج بار سوره فلق ؛ و در رکعت چهارم یک بار سوره حمد، یک بار سوره نصر، و بیست و پنج بار سوره ناس.
بعد از سلام نماز، هفتاد مرتبه بگو: «سُبْحَانَ اللَّهِ وَ الْحَمْدُ لِلَّهِ وَ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ وَ اللَّهُ أَكْبَرُ»
هفتاد مرتبه بر رسول خدا صلّی الله علیه وآله صلوات فرست.
سپس سه بار بگو: «اللَّهُمَّ اغْفِرْ لِلْمُؤْمِنِينَ وَ الْمُؤْمِنَاتِ».
پس به سجده رفته، سه بار بگو: «يَا حَيُّ يَا قَيُّومُ! يَا ذَا الْجَلَالِ وَ الْكِرَامِ! يَا اللَّهُ يَا رَحْمَانُ يَا رَحِيمُ! يَا أَرْحَمَ الرَّاحِمِينَ!»
در این هنگام حاجت خود را از خداوند متعال درخواست کن.
هرکس این نماز را بخواند، خودش، مالش، اهلش، فرزندانش، دین و دنیایش تا یک سال حفظ می ماند و اگر در این فاصله بمیرد، با مقام شهادت مرده است. (بحارالأنوار، ج98،ص374 به نقل از اقبال الاعمال)
✅«اللّهمّ عجّل لولیّک الفرج»
༻⃘⃕▒⃟🕊️﷽༻⃘⃕࿉❖┅┄•✦༻⃘⃕
◼️▪️#منتخب_الأثر • قسمت - دویست • هشتم ✔️
📝..اعتقادِ من به شما , باوری است که به تحقیق جُسته ام …✏️
📕📗🔍🔎📘📙
✔" حضرت حجت بن الحسن العسکری عجل الله تعالی فرجه الشریف ، از دشمنان خدا و دشمنان حضرت رسول خدا محمد مصطفی صلی الله علیه واله و حضرات ائمه علیهم السلام انتقام می گیرد . "
✍..دومین و آخرین روایت منتخب از این عنوان از مجموع ۱۳ روایت منقول در این فصل ، از منابع غنی ✨ شیعی بیان میگردد :
...👥...حضرت امام جعفر الصادق عليه السلام نقل فرمودند :
در زمان حضرت امیرالمومنین علی بن ابی طالب علیه السلام آب فرات طغیان کرد ؛ حضرت امیرالمؤمنین علی بن ابی طالب علیه السلام و دو پسرش حضرات حسن و حسین علیهما السلام سوار بر مَرکب شدند و بر منزلگه قبیلهء ثقیف گذر کردند ؛
آنها گفتند : علی آمده تا آب را برگرداند ؛
حضرت امیرالمومنین علی بن ابی طالب علیه السلام فرمودند :
❇️ أما وَاللهِ لاُقتَلَنَّ أنا وَ إبنايَ هذانِ ، وَ لَيَبعَثَنَّ الله رَجُلا مِن وُلدي في آخِرِالزَّمانِ يُطالِبُ بِدِمائِنا ، وَ لَيَغيبَنَّ عَنهُم تَمييزاً لِأهلِ الضَّلالَةِ ، حَتَّى يَقولَ الجاهِلُ ما لِله في آلِ مُحَمَّدٍ مِن حاجَةٍ.
✴️ بدانید به خدا سوگند که من و این دو پسرم کشته خواهیم شد ، و خداوند به یقین مردی از فرزندانم را در آخرالزمان بر خواهد انگیخت که برای ما خونخواهی کند ، و او حتماً از مردم غایب خواهد شد تا اهل گمراهی از دیگران جدا شوند تا آنجا که نادان بگوید : خدا هیچ نیازی به آل محمد علیهما السلام ندارد.
📕📗🔍🔎📘📙
✔️ غيبة نعمانی ص۱۴۰ ب۱۰ ح۱
💠رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله:
شَرُّ النّاسِ مَنْ بَاعَ آخِرَتَهُ بِدُنْیَاهُ وَ شَرٌّ مِنْ ذَلِکَ مَنْ بَاعَ آخِرَتَهُ بِدُنْیَا غَیْرِهِ
بدترین افراد كسى است كه آخرت خود را به دنیایش بفروشد و بدتر از او آن كسى خواهد بود كه آخرت خود را براى دنیاى دیگرى بفروشد!!!
📚من لا یحضره الفقیه ج۴ ص۳۵۳
«اَللّٰهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفَرَج»
💠مولانا امیرالمؤمنین علیهالسّلام:
اگر خدا میخواست، خود را به بندگان میشناساند، ولکن ما را ابواب و راههایی قرار داده است که تنها از جهت آن به سوی خداوند رفته میشود.
📚بصائر الدّرجات ص۵۴۰
«اَللّٰهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفَرَج»
4_5780557841865642124.mp3
6.17M
{اَللّٰهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفَرَج}
عِلمیّت به ریش و عمّامه نیست!
غُربت امیرالمؤمنین علی علیه السّلام از جهل مردم!
عصمت انبیاء و اوصیاء/
🎤استاد شیخ محمدجواد محقّق یزدی؛
💠مولانا امیرالمؤمنین علیهالسّلام:
وَاعْلَمْ أَنَّکَ إِنْ لَمْ تَرْدَعْ نَفْسَکَ عَنْ کَثِير مِمَّا تُحِبُّ مَخَافَةَ مَکْرُوهٌ سَمَتْ بِکَ الاَْهْوَاءُ إِلَى کَثِير مِنَ الضَّرَرِ
بدان که اگر خويشتن را از بسيارى از امورى که آن را دوست مىدارى، به علّت ترس از ناراحتىهاى ناشى از آن باز ندارى، هوا و هوسها تو را به سوى زيانهاى فراوانى خواهد کشاند!
📚نهجالبلاغه نامهٔ ۵۶
«اَللّٰهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفَرَج»
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
{اَللّٰهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفَرَج}
لزوم توجّه به روایات فضائل اهلبیت عصمت و طهارت علیهم السّلام/
🎤استاد شیخ مجتبی اسکندری؛
حرم
* 💞﷽💞 📚 #رمان_مذهبی زیبای #هرچی_تو_بخوای #قسمت_هشتاد_ودوم _.... یادته روز آخر بهم گفتی ازدواج ک
* 💞﷽💞
📚 #رمان_مذهبی زیبای
#هرچی_تو_بخوای
#قسمت_هشتاد_وسوم
_مادرم گفت جواب شما مثبته...درسته؟
-درسته.
-نمیدونم چی بگم...ممنونم.
-کی برمیگردید؟
خندید و گفت:
_این سؤالا چه زود شروع شد...احتمالا چهار روز دیگه.
-موفق باشید.خداحافظ.
-خانم روشن
-بفرمایید.
-واقعا ممنوم.خداحافظ.
سریع قطع کرد....
خانواده موحد قرار بود شب برای صحبت های آخر بیان...
من تا ظهر بیرون کار داشتم.باماشین برمیگشتم خونه،سر راه رفتم سوپرمارکت. فروشنده خانم بود و با مردی که ظاهرا مشتری بود،بحث شدید لفظی داشتن.
چیزهایی که میخواستم بخرم،برداشتم. صبر کردم مشکلشون حل بشه تا پول بدم و برم.از فریادهاشون متوجه شدم حق با خانم فروشنده ست و مرد داره زور میگه.
اما دخالت نکردم تا خودشون مشکلشون رو حل کنن.
خانمه رو به من گفت:
_شما بگو حق با کیه؟
اون آقا هم منتظر حرف من بود.دوست نداشتم تو بحثشون وارد بشم ولی وقتی خودشون خواستن دخالت کردم.گفتم:
_حق با شماست.ایشون اشتباه میکنن.
آقا عصبانی شد... سر من داد میزد.
با آرامش گفتم:
_چرا داد میزنی.فکر میکنی حق با شماست؟ خب برو شکایت کن.داد زدن نداره.
با فریاد گفت:
_من خودم حق خودمو میگیرم.
هرچی از دهانش دراومد به من گفت.من با آرامش حرف میزدم ولی اون عصبی تر میشد.
بهم حمله کرد اما من از مغازه رفتم بیرون.
نمیخواستم باهاش درگیر بشم.مرده دوباره حمله کرد.
منم بسم الله گفتم و از خودم دفاع کردم.
دستش شکست.گفتم:
_اشتباه کردی با من درافتادی.من حرف زور تو گوشم نمیره.چه به خودم زور بگن چه به کس دیگه ای،من جلوی حرف زور می ایستم.
خانمه زنگ زده بود به پلیس...
پلیس هم اومد.براشون توضیح دادم چه اتفاقی افتاده.آمبولانس اومد مرده رو جمع کرد و برد.
منم راهی کلانتری شدم...
من همه چیز رو توضیح دادم ولی چون فقط یه خانم شاهد بود،حرفمو قبول نکردن.اون مرده هم ازم شکایت کرد و دیه میخواست.منم گفتم
_مقصر نیستم و دیه نمیدم.
تو راهروی کلانتری دستبند به دست نشسته بودم و فکر میکردم که چرا همین امروز باید اینجوری بشه.
دیدم یه جفت کفش مردانه جلوم ایستاد.سرمو آوردم بالا.خدایا بازهم شوخی؟
سردار موحد بود؛رییس کلانتری. گفت:
_زهرا خانوم!!!
بلند شدم و سلام کردم.جواب سلاممو داد و گفت:
_شما اینجا چکار میکنی؟!!شما باید الان خونه...
حرفشو ادامه نداد،چون چشمش به دستم که دستبند داشت افتاد.گفت:
_چی شده؟!
من مقصر نبودم ولی نمیخواستم از موقعیتشون برای من استفاده کنن.گفتم:
_چیز مهمی نیست.همکاراتون رسیدگی میکنن.شما بفرمایید.
به خانم پلیسی که کنار من ایستاده بود نگاه کرد و گفت:
_چی شده؟
گفتم:
_جناب موحد مشکلی نیست.شما بفرمایید.حل میشه.
آقای موحد منتظر توضیح خانم پلیس بود.خانمه مرده رو نشون داد و گفت:
_ایشون با اون آقا درگیر شدن.
مرده هیکل بزرگی داشت که یه دستش تو گچ بود و صورتش کبودی و کوفتگی داشت.
آقای موحد یه نگاهی به مرده کرد و یه نگاهی به من کرد.خنده م گرفته بود.
دوباره نگاهی به مرده کرد.با تعجب گفت:
_شما این بلا رو سرش آوردی؟!!!
سرمو انداختم پایین و به سختی جلوی خنده مو میگرفتم.آقای موحد گیج شده بود.به خانم پلیس سؤالی نگاه کرد.
خانم پلیس گفت:
_بله قربان.ایشون کمربند مشکی کاراته دارن.
آقای موحد با تعجب نگاهم کرد و گفت:
_واقعا؟؟!!!!
گفتم:
_بله.
گفت:_وحید میدونه؟!!
از حرفش خنده م گرفت.
-نمیدونم.
بالبخند گفت:
_معمولا عصبانی میشین؟
-بعضی وقتها.
-وقتی عصبانی میشین کاراته بازی میکنین؟
دیگه نمیتونستم خنده مو جمع کنم.دستمو جلوی دهانم گرفتم.
گفت:_بشین.
رفت سمت اتاق مسئول پرونده.گفتم:
_جناب موحد
نگاهم کرد.
-نیازی نیست شما دخالت کنید،حل میشه.
همونجوری که نگاهم میکرد درو باز کرد و رفت داخل.
بعد چند دقیقه صدام کردن داخل.مرده که ترسیده بود،داد میزد دارن پارتی بازی میکنن.
مسئول پرونده داشت توضیح میداد که اون مغازه دوربین داشته.یکی رو فرستاده فیلم شو بیاره.بعد از بیرون صداش کردن و رفت.آقای موحد به من گفت:
_به پدرومادرت خبر دادی اینجا هستی؟
-نه.گفتم شاید بتونم تا شب برگردم.
-پس وحید هم نمیدونه؟
سرمو انداختم پایین و گفتم:نه.
-وحید بعدا بفهمه خیلی ناراحت میشه.
گوشیش رو از جیبش درآورد و شماره گرفت. همون موقع صداشون کردن بیرون.
یک ساعت بعد با مسئول پرونده اومدن.
داشتن صحنه رو تماشا میکردن که در باز شد و وحید اومد داخل.
نفس نفس میزد......
ادامه دارد...
✍نویسنده بانو #مهدییار_منتظر_قائم
* 💞﷽💞
📚 #رمان_مذهبی زیبای
#هرچی_تو_بخوای
#قسمت_هشتاد_وچهارم
نفس نفس میزد....
معلوم بود دویده.آقای موحد بهش گفت:
_بیا اینجا اینو ببین.
وحید پشت پدرش ایستاد.من نمیدیدم چی میبینن ولی معلوم بود خیلی اکشنه.وحید باتعجب گفت:
_این شمایین؟!!!
آقای موحد گفت:
_تازه اولاشو باید میدیدی.پسرم،مواظب باش زهراخانوم رو عصبانی نکنی.
بعد بلند خندید.
تا روال پرونده طی بشه،شب شده بود.
رفتم خونه... همه نگاهم میکردن.
محمد به شوخی گفت:
_حتما باید گربه رو الان میکشتی؟!
همه خندیدیم.
مامان بغلم کرد و گفت:
_خداروشکر سالمی.
مهمان ها رسیده بودن....
برخورد مادر و خواهرهای وحید هم دست کمی از خانواده خودم نداشت.
پدروحید با هیجان از لحظه درگیری و شجاعت و ضربات حرفه ای من تعریف میکرد.همه باتعجب و لبخند به من نگاه میکردن.منم سرمو انداختم پایین و لبخند میزدم...
قرار شد تو محضر عقد کنیم و جشن عروسی سه ماه بعدش تو تالار باشه.
وحید اصرار داشت زودتر باشه ولی زودتر از سه ماه نمیشد.چون باید خونه پیدا میکرد برای اجاره، چیدن وسایل،هماهنگی تالار و خیلی کارهای دیگه.
بحث مهریه شد....
بابا به من نگاه کرد.بعد به پدروحید گفت:
_میخواستم امروز درمورد مهریه ازش بپرسم که نشد.
دوباره به من نگاه کرد و گفت:
_حالا هرچی نظر خودته بگو.
همه به من نگاه کردن.با شرمندگی گفتم:
_هرچی باشه قبول میکنید؟
بابا گفت:_بله
پدروحید گفت:
_بله،هر چی که باشه.
گفتم:
_آقای موحد هم قبول میکنن؟
نگاهش نمیکردم.پدروحید بهش گفت:
_وحید جان،شما باید مهریه رو تقدیم کنی. هرچی زهرا خانوم بگن قبول میکنی؟
وحید گفت:
بله.ولی...جنبه ی مادی هم داشته باشه حتما.
تازه همه متوجه منظور من شده بودن.از اینکه وحید اینقدر خوب فهمیده بود خوشم اومد.
گفتم:
_مهریه من همینه که میگم.نمیخوام تو عقدنامه چیزی بیشتر از این باشه.حتی شاخه نبات و اینجور چیزها هم نباشه.
پدروحید گفت:
_حالا شما بفرمایید،ما ببینیم اصلا در توان ما هست.
گفتم:
_بیست و دو دور ختم کامل قرآن با ترجمه.
همه ساکت بودن...
وحید تمام مدت به من نگاه نمیکرد حتی وقتی با من حرف میزد.منم نگاهش نمیکردم حتی وقتی باهاش حرف میزدم.
وحید گفت:
_حالا چرا بیست و دو تا؟
گفتم:
_هر دور ختم قرآن به نیت کسیه.
-به نیت کی؟
-چهارده تا به نیت چهارده معصوم(ع).مابقی به نیت حضرت خدیجه(س)، حضرت زینب(س)، حضرت ابالفضل(ع)، مادرشون ام البنین، خانم ربابه،مادر امام زمان(س)،حضرت معصومه(س) و....آخریش خودم.
سکوت بود.گفت:
_باشه.قبول.قبول کردن هدیه هم ازدستورات اسلامه.منم به عنوان هدیه صدوچهارده «١١۴ » تا سکه اضافه میکنم.قبوله؟
داشتم فکر میکردم...
نمیدونستم چی بگم.به بابا نگاه کردم.بابا منتظر جواب من بود.به مامان نگاه کردم.با اشاره بهم گفت قبول کن.گفتم:
_به عنوان هدیه اشکالی نداره ولی تو عقد نامه چیزی بیشتر از اونی که من گفتم اضافه
نشه.
همه صلوات فرستادن و محمد با شیرینی پذیرایی کرد.
از فردای اون روز کارهای آزمایشگاه و خرید عقد شروع شد.... من و مامان بودیم و وحید و مادرش...
لباس پوشیده و شیکی برای محضر انتخاب کردم.خسته شده بودیم.رفتیم جایی آبمیوه ای بخوریم و استراحت کنیم.
مامانامون به بهانه خرید ما رو تنها گذاشتن.به آبمیوه م نگاه میکردم،گفتم:
_آقای موحد
-بفرمایید
-یه مطلب خیلی مهمی رو فراموش کردم بهتون بگم.
با تعجب و نگرانی گفت:
_چه مطلبی؟!
ادامه دارد...
✍نویسنده بانو #مهدییار_منتظر_قائم
🌎🌺🍃
🌺
❇️ خلاصهٔ تقویم نجومی هفتگی
🗓 از ۲ دی تا ۸ دی
♻️ شنبه
عقد ازدواج، سفر، زایمان، افتتاح کار
♻️ یکشنبه
سفر، زایمان، عقد ازدواج، اصلاح، افتتاح کار
♻️ دوشنبه
زایمان، بریدن پارچه، ناخن گرفتن، افتتاح شغل
♻️ سه شنبه
زایمان، اصلاح، افتتاح کار و مغازه، ازدواج، سفر، حجامت
♻️ چهارشنبه
بریدن پارچه، حجامت
♻️ پنجشنبه
سفر، زایمان، بریدن پارچه، اصلاح، ناخن گرفتن
♻️ جمعه
امور ازدواج، رفتن به خانه نو، بریدن پارچه، ناخن گرفتن، سفر، رفتن به خانه نو، اصلاح
🌺
🌎🌺🍃
May 11
🌎🌺🍃
🌺
❇️ تقویم نجومی
🗓 دوشنبه
🔹 ۴ دی / جدی ۱۴۰۲
🔹 ۱۱ جمادی الثانی ۱۴۴۵
🔹 ۲۵ دسامبر ۲۰۲۳
🌎🔭👀
💠 مناسبتهای دینی
✨ میلاد حضرت عیسی مسیح علی نبینا و آله و سلم
🌓 امروز قمر در «برج جوزا» است.
✔️ مناسب برای امور زیر است:
آغاز به کار
بنایی
قرض و وام دادن و گرفتن
امور زراعی
امور زراعی
خرید و فروش
آغاز نگارش
خرید کالا
معامله املاک
مبادله اسناد
ارسال کالا
تأسیس شرکت
آغاز امور آموزشی
🌎🔭👀
🚘 مسافرت
مکروه است.
🤕 مریض مراقبت بیشتری نیاز دارد.
منظور مریضی است که امروز مریضیش شروع شود.
👶 زایمان
نوزاد در زندگی هرگز فقیر نگردد. انشاءالله
💞 انعقاد نطفه
فرزند حافظ قرآن گردد. انشاءالله
💇♂ اصلاح سر و صورت
باعث اندوه میشود.
🔴 حجامت، خون دادن
باعث مشکلات مغزی میشود.
🔵 ناخن گرفتن
روز مناسبی است و برکات خوبی از جمله قاری و حافظ قرآن گردد.
👕 بریدن پارچه
روز بسیار مناسبی است و آن لباس موجب برکت میشود.
🌎🔭👀
😴 تعبیر خواب
رویایی که امشب (شب دوشنبه) دیده شود، تعبیرش طبق آیه ۱۱ سوره مبارکه « هود علیهالسلام» است.
﴿﷽ الا الذین صبروا و عملوا الصالحات﴾
کاری برای خواب بیننده پیش آید که در نظر مردم سخت باشد و چون صبر کند موجب نیکنامی و آرامش ایام عمرش میگردد. ان شاءالله
مطلب خود را در این مضامین قیاس کنید.
📿 وقت استخاره
از طلوع فجر تا طلوع آفتاب
از ساعت ۱۰ تا ساعت ۱۲ ظهر
از ساعت ۱۶ عصر تا عشای آخر( وقت خوابیدن)
📿 ذکر روز دوشنبه
یا قاضی الحاجات ۱۰۰ مرتبه.
📿 ذکر بعد از نماز صبح
۱۲۹ مرتبه «یا لطیف» که موجب یافتن مال کثیر میگردد.
🌎🔭👀
☀️ ️روز دوشنبه متعلق است به
#حضرت_امام_حسن علیهالسلام
#امام_حسین علیهالسلام
اعمال نیک خود را به پیشگاه مقدس ایشان هدیه کنیم تا ثواب دوچندان نصیبمان گردد.
⏳ مدت زمان اعتبار این تقویم
تا اذان مغرب میباشد.
🌺
🌎🌺🍃
༻⃘⃕▒⃟🕊️﷽༻⃘⃕࿉❖┅┄•✦༻⃘⃕
◼️▪️#منتخب_الأثر • قسمت - دویست • نهم ✔️
📝..اعتقادِ من به شما , باوری است که به تحقیق جُسته ام …✏️
📕📗🔍🔎📘📙
📢📢 همراهان گرامی:
✋پس از بررسی اجمالی روایات فصل 38 ، باب 3⃣ کتاب #منتخب_الأثر ، تحت عنوان:
✔" حضرت حجت بن الحسن العسکری عجل الله تعالی فرجه الشریف ، از دشمنان خدا و دشمنان حضرت رسول خدا محمد مصطفی صلی الله علیه واله و حضرات ائمه علیهم السلام انتقام می گیرد . "
..و اشاره به تنها 2⃣ روایت ، از منابع غنی ✨ شیعی ، از مجموع 13 روایت فراوان منقول در این فصل 👈👈 ، بررسی فصل 39 را آغاز می کنیم…👌……
✍…در این فصل از کتاب #منتخب_الأثر ، 23 روایت تحت عنوان:
✔" حضرت حجت بن الحسن العسکری عجل الله تعالی فرجه الشریف ویژگی هایی از انبیا علیهما السلام است. "
جمع آوری شده است و به جهت رعایت اختصار ، تنها به بیان 2⃣ روایت از منابع غنی ✨ شیعی ، اکتفا خواهیم کرد...
با ما همراه باشید…🌼…
📕📗🔍🔎📘📙
از آسمان فرود خواهد آمد،
درست وقتی که مردم برای نماز پشت سر مهدیِ موعود صفها را بستهاند؛
مهدی علیه السّلام با دیدن پسر مریم عقب میرود، تا مردم به او اقتدا کنند!
او ولی خواهد گفت:
شما اهلبیتی هستید که احدی بر شما مقدّم نمیشود!
آن روز مسیح اذان خواهد گفت،
و طبق آیین محمّد صلّی اللّه علیه وآله، نمازش را به مهدی موعود اقتدا خواهد کرد!
وعده، وعدهٔ امیر مؤمنان علیه السّلام است.
📚روزگار رهايى ج۱ ص۵۵۴
«اَللّٰهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفَرَج»
4_5784968554235302478.mp3
7.4M
{اَللّٰهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفَرَج}
•مناجات با امام زمان علیه السلام:
«خواستم نزدیکتر باشم به آقایم نشد...😭
🎤استاد شیخ محمدحسین یوسفی؛
💠مولا علی علیهالسّلام:
فَضلُ فِكرٍ وَ تَفَهُّمٍ أنجَعُ مِن فَضلِ تَكرَارٍ وَ دِرَاسَةٍ
بسیار انديشيدن و فهميدن، سودمندتر است از تكرار بسيار و درس گرفتن.
📚غررالحكم ح۶۵۶۴
«اَللّٰهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفَرَج»
💠مولانا امیرالمؤمنین علیهالسّلام:
إنَّ اللّهَ تَبَارَکَ وَ تَعَالَى اَخْفَى اِجَابَتَهُ فِی دَعوَتِهِ فَلَا تَستَصغِرَنَّ شَيئاً مِن دُعَائهِ فَرُبَّمَا وَافَقَ اِجَابَتَهُ وَ اَنتَ لَا تَعلَمُ
خداوند تبارک و تعالى اجابتِ خود را در دل دعا پنهان کرده است، پس هیچ دعایى را کوچک مشمار، زیرا بسا که اجابت شود و تو ندانى!
📚الخصال ص۳۱
«اَللّٰهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفَرَج»
💠مولا علی علیهالسّلام:
اِبدَؤوُا بِالمِلحِ فِی اَوَّلِ طَعَامِكُم
غذا خوردن را با چشيدن نمک آغاز كنيد.
📚وسائلالشّيعه ج۲۴ ص۴۰۴
«اَللّٰهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفَرَج»
💠هنگامی که حضرت زهرا سلام اللّه علیها دیدند پدرشان در بستر احتضار افتادهاند، به گریه افتادند؛
پیامبر برای دلداری به دخترشان فرمودند:
(شاد باش که) مهدیِ این امّت از ماست؛
همان کسی که عیسی پشت سر او نماز خواهد خواند!
📚کشف الغمّه ج۲ ص۴۸۲
«اَللّٰهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفَرَج»
حرم
* 💞﷽💞 📚 #رمان_مذهبی زیبای #هرچی_تو_بخوای #قسمت_هشتاد_وچهارم نفس نفس میزد.... معلوم بود دویده.آقا
* 💞﷽💞
📚 #رمان_مذهبی زیبای
#هرچی_تو_بخوای
#قسمت_هشتاد_وپنجم
با تعجب و نگرانی گفت:
_چه مطلبی؟!
-داشتن #روزی_حلال برای من خیلی مهمه.حتی اگه کم باشه مهم نیست ولی حلال بودنش مهمه..
حرفمو قطع کرد و گفت:
_من همه ی تلاشم رو میکنم که حتی لقمه ای غذای #شبهه_ناک نخورم.از اون بابت خیالتون راحت باشه...
تو دلم گفتم تو زندگی با تو،..
من از هر نظر خیالم راحته.هرچی میگم خودت قبلا بهش فکر کردی.
بالاخره روز عقد رسید...
از فامیل ما همونایی که برای عقد با امین بودن، اومده بودن.از طرف فامیل موحد هم پدربزرگ و مادربزرگ ها و عمو و عمه و دایی و خاله ش بودن.محضر بزرگ انتخاب کرده بودیم که همه راحت جا بشن.
وقتی عاقد شروع کرد #باخدا حرف میزدم...
گفتم..
خدایا زندگی با وحید #خیلی_سخت_تره. #امتحاناتت داره خیلی سخت میشه.کمکم کن.اگه تو کمکم نکنی دیگه #هیچکس حتی همین وحید که #تو محبت شو بهم دادی هم نمیتونه کمکم کنه. #کمکم کن پیش جدش، پیش مادرش #شرمنده نشم.
عاقد گفت:
_برای بار سوم میپرسم،عروس خانم آیا وکیلم؟
سکوت محض بود.آروم و شمرده گفتم:
_بسم الله.با اجازه ی خانم فاطمه زهرا(س)، پدر ومادرم و بزرگترها..بله.
همه صلوات فرستادن.وحید هم بله گفت و عاقد خطبه عقد رو خوند.
#بعدازعقد احساسم به وحید خیلی بیشتر شده بود.واقعا عاشقانه دوستش داشتم.تو دلم از خدا ممنون بودم که دعای دوم منو مستجاب کرد، گرچه اون موقع خودم دوست داشتم دعای اولم مستجاب بشه ولی خدا #بهتر از هر کسی صلاح بنده هاشو میدونه.
به محض تموم شدن خطبه عقد،وحید صدام کرد:
_زهرا
اولین بار بود که با احساس باهام حرف میزد. سرمو آوردم بالا،.. نگاهی به بقیه کردم،داشتن به ما نگاه میکردن.خیلی خجالت کشیدم.سرمو انداختم پایین و آروم،طوری که کسی نشنوه گفتم:
_همه دارن نگاهمون میکنن.
ولی وحید خیلی عادی گفت:
_خب نگاه کنن،مگه چیه؟
خیس عرق شده بودم... به معنای واقعی کلمه داشتم آب میشدم.ولی وحید بیخیال نمیشد و بالبخند نگاهم میکرد.
خیلی دلم میخواست منم نگاهش کنم ولی روم نمیشد.گفت:
_زهرا،به من نگاه کن.
سرمو آوردم بالا.اول به بقیه نگاه کردم.علی و محمد داشتن شیرینی و شربت🍻🍻 پخش میکردن،در واقع داشتن حواس بقیه رو پرت میکردن ولی هنوز هم بعضی ها حواسشون به ما بود.
وحید گفت:
_به من نگاه کن،نه بقیه.
نگاهش کردم،تو چشمهاش گفت:
_خیلی وقته منتظر این لحظه م. #تاالان نامحرم بودی و نمیتونستم،اما حالا که محرمی و میتونم نمیخوام بخاطر دیگران این لحظه رو از دست بدم.
من هم مثل اون بودم. #هیچ_وقت بهش نگاه نمیکردم.
هنوز به هم نگاه میکردیم که اخمهام رفت تو هم.گفت:
_چی شده؟
باتعجب گفتم:
_چشمهات مشکیه؟!!!
بالبخند گفت:
_از چشمهای مشکی خوشت نمیاد؟
لبخند زدم و گفتم:
_تا حالا دقت نکردم ولی الان که دقت میکنم چشمهای شما خیلی قشنگ و جذابه...اون دخترهای بیچاره حق داشتن بیفتن دنبالت.
بلند خندید...
طوری که همونایی که نگاهمون نمیکردن هم به ما نگاه کردن.👀👀👀
با پام یکی به پاش زدم،آروم خندید.
بعد چند ثانیه خیلی جدی گفت:
_تو هم از اون چیزی که شنیده بودم خیلی زیبا تری.
با خودم گفتم... از زیبایی من فقط شنيده،یعنی یکبار هم به من نگاه نکرده.
وحید واقعا مرد با حجب و حیایی بود.
مادروحید اومد نزدیک و گفت:
_وحیدجان بقیه حرفهاتو بذار برای بعد.الان حلقه رو بگیر دست عروست کن.
وحید بالبخندگفت:
_چشم.
همون موقع وحید چهارده تا سکه از صدوچهارده سکه ای که میخواست بهم هدیه بده رو داد.
وقتی مراسم تموم شد نزدیک اذان بود.پدرومادر و خواهرهای وحید رفتن خونه بابام به صرف شام.
من با ماشین وحید رفتم.صدای اذان اومد.گفت:
_بریم مسجد؟
گفتم:
_من با این لباس ها بیام؟!!
-خب نمیخوای نماز بخونی؟
دیدم راست میگه.گفتم:
_بریم.
وقتی وارد زنانه شدم...
همه نگاهم میکردن.لباسم مانتو بلند بود و آرایش نداشتم ولی چادرم و روسری و همه لباسهام حتی کفش هام هم سفید بودن و معلوم بود عروسم.
همه بهم تبریک میگفتن و برام آرزوی خوشبختی میکردن.
منم بالبخند تشکر میکردم.
بعد از نماز رفتم بیرون،وحید منتظرم بود. درماشین رو برام باز کرد و سوار شدم.وقتی سوار شد گفت:
_سالی که نکوست از بهارش پیداست.اینم اول زندگی من و همسرم،تو مسجد؛
بعد عکس گرفت.
بالبخند گفت:...
ادامه دارد...
✍نویسنده بانو #مهدییار_منتظر_قائم