eitaa logo
حرم
2.6هزار دنبال‌کننده
9.8هزار عکس
6.5هزار ویدیو
630 فایل
❤﷽❤️ 💚کانال حرم 🎀دلیلی برای حال خوب معنوی شما🎀 @haram110 ✅️لینک کانال جذاب حرم https://eitaa.com/joinchat/2765357057Cd81688d018 👨‍💻ارتباط با ادمین @haram1
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
◻️▫️☀️ 🎉 13 روز مانده تا میلاد حضرت اباصالح المهدی عجل الله تعالی فرجه الشریف 💚 خوش به حال شیعیان ما! آنان که در غیبت قائم‌آل‌محمد عجل‌الله‌فرجه به محبت ما متوسل شده، بر دوستیِ ما پایدار می‌مانند و از دشمنان ما بیزاری می‌جویند. آن‌ها از ما و ما از ایشان هستیم. آن‌ها از اینکه ما رهبر و راهنمایشان هستیم خشنودند و ما از پیرویِ آنان خرسندیم. خوشا به حال آن‌ها! به خدا قسم‌ آن‌ها در قیامت با ما و در درجهٔ ما خواهند بود. 🔹 حدیثی از حضرت الکاظم علیه السلام 🎤 گروه همخوانی 🟢 اَللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفَرَج 🟢
میلاد سید و سالار شهیدان و اعیاد شعبانیه خدمت ولی نعمتمان آقا امام رضا (علیه السلام )و صاحب عصر و زمانمون آقا صاحب الزمان( عجل الله تعالی فرجه الشریف) تبریک و تهنیت باد.🌸🌸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
* 💞﷽💞 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 💗رمان‌ کابوس رویایی💗 قسمت28 با صدای پری آن هم در گوشم هینی می کشم و بدنم لرزی می خورد. پری خنده اش می گیرد و دستانش را جلوی دهانش می گذارد. _ترسیدی؟ وای ببخش، نمیخواستم بترسی. _نه! خوبم. چشمانش را ریز می کند. _منتظر کسی بودی؟ لب هایم را به خنده می کشم و می گویم: _نَ.. نه! چطور؟ لبخند زیرکانه ای می زند و می گوید: _اخه همش دنبال یه نفر دیگه ای! همش به یه جای دیگه سرک می کشی. کاسه‌ی دلم پر از ترس شود و می ترسم بویی ببرد. لب می گزم و برای در گم کنی می گویم: _نه... مَ.. من همچین جوری داشتم نگاه می کردم. دستانش را از هم باز می کند و به سراغ وسایلش می روم. بعد از چیندن وسایلش، دستش را می گیرم و با هم به رستوران می رویم. پری نگاهی به لیست منو می اندازد و دهانش از قیمت ها باز می ماند. به کمترین قیمت اشاره می کند و می گوید: _من خوراک مرغ سفارش میدم. نگاهم را میان اجزای چهره اش می چرخانم. _چرا اون! بیا میگو بخوریم. _میگو؟ چی هست؟ نفسم را بیرون می دهم و توضیح می دهم: _یه جور غذای دریایی، یه نوع خرچنگه که وقتی میپزنش پفکی میشه. بعد صورتم را باد می کنم و برای خندانش می گویم: _اینجوری! پری زبانش را بیرون می دهد و چهره اش را مچاله می کند. اَهی می گوید و دنبال لب می زند: _این که میگی گوشتش حلاله؟ خنده ام می گیرد. _خب آره! البته‌... به گمونم. من که تا حالا خوردم حلال و حرومشو نمیدونم. چپ چپ نگاهم می کند. _وا دختر، آدم باید بدونی چی کوفت میکنه! تو یعنی مشروبم می خوری نعوذم باالله؟ بهم برمی خورد؛ شاید چند باری خورده باشم اما لحن پری بدجور تحریکم می کند. _نخیر! اونقدرا هم حواسم هست. انگار متوجه ناراحتی ام می شود و دستش را روی شانه ام می گذارد. _ببخشید، نمی خواستم ناراحتت کنم. تا بخواهم جواب بدهم، گارسون می آید تا سفارش ها را بگیرد. پری پیش دستی می کند و سفارش میگو می دهد. بعد هم چشمکی به من می زند. تا غذا را بیاورند کمی با پری صحبت می کنم. پری از خانواده شان می گوید که در روستا زندگی میکنند و این دو به هوا درس و دانشگاه به تهران آمده اند. از پری در مورد رشته‌ی تحصیل پیمان می پرسم که می گوید او در دانشگاه آریامهر ریاضی می خواند. انگار هر دو تایشان بچه های درس خوانی هستند. گارسون غذا و سالاد را می گذارد و بعد جام می گذارد. تعارف مشروب می کند که هر دو قبول نمی کنیم و نوشابه می ریزد. پری اولین لقمه را با اکراه برمی دارد. چشمانش را می بندد و اگر مزه‌ی بدی داشت به طرف دستشویی برود. من با خیال راحت شروع به خوردن می کنم. کم کم میگو در دهان پری مزه می کند و به وجد می آید . _از اونی که فکر می کردم بهتره! _پس چی! من چیز بد پیشنهاد نمیدم که. بعد از شام به اتاق برمی گردیم. پری توی وسایلش دنبال چیزی می گردد و پیدا نمی کند. بعد سراغ من می آید و می پرسد: _تو کتاب منو ندیدی؟ _چه کتابی؟ _همین دایره المعارف واژگان! همین جاها گذاشتم. ابرو بالا می دهم و می گویم اطلاعی ندارم. تعجب می کنم پری دایره المعارف کلمات داشته باشد! اغلب کسانی که فیزیک و ریاضی می خوانند از فارسی خوششان نمی آید. با این حال کنارش دنبال کتاب می گردم و آن را زیر تخت می یابم. کتاب توی دستانم است که پری چنگ می زند و آن را از دستانم بیرون می کشد. از حرکت سریعش مبهوت می شوم. با خودم می گویم یعنی چقدر این کتاب را دوست دارد. کتاب قطور را باز می کند و متعجب می شوم. داخل کتاب به اندازه‌ی یک نوار کاست بریده شده! به روایتی کتاب جگر زلیخا است! پری لبخند زنان نوار را در می آورد و مقابلم می گیرد. _خدا رو شکر! سالمه. اگه گم شده بود که... سوالات به ذهنم سوزن می زنند. یعنی این چه نوار کاستی است که این قدر برای او جالب است؟ پری دستانم را می گیرد و روی تخت و در کنار خودش جا می دهد. دستانم میان دست های عرق کرده اش، خوشایند نیست. _چشماشو! چهار تا شده! مدام پلک می زنم تا حالت تعجب از من دور شود. دستی به صورتم می کشد و می پرسد: _میخوای بدونی این چیه؟ از خدا خواسته پشت سر هم سر تکان می دهم. ⭕️کپے‌بدون نام نویسنده حرام است ⭕️ نویسنده‌مبینارفعتی(آیه) ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
حرم
* 💞﷽💞 💗رمان‌ کابوس رویایی 💗 قسمت26 هر چه منتظر می مانم خبری نمی شود! دوباره سلام می کنم اما باز ه
* 💞﷽💞 💗رمان کابوس رویایی 💗 قسمت27 _من مجبورم خواهرمو به یه جای امن برسونم. هیچ جا این روزا امن نیست، پهلوی داره زورهای آخرشو نشون میده. بهتره پری یه چند وقتی با شما توی هتل باشه. البته پولشو میدم.. از این که بخاطر پری دوباره آمده مرا ببیند دلخورم شاید هم من توقعم زیاد است! از کجا معلوم پیمان هم حسی به من دارد؟ خدا را باید شکر کنم که در همین حد هم او را می بینم. دامنم را تا زیر زانو ام می کشم و چشمانم سنگ های پارک را می کاوَد. _مشکلی نیست حتی پولش. به نقطه ای نا معلوم خیره می شود و می خندد. خیلی دوست دارم ببینم به چه می خندد که می گوید: _چطور بهم اعتماد داری؟ واقعا نمی دانم چطور به او اطمینان دارم! من از او هیچ نمی دانم. اصلا نمی دانم کارهایی که می کند درست است یا غلط. من فقط می دانم که حسی درونم جولان می دهد که راضی است به بودنش. لبخند کم رنگی میان لب هایم جا می گیرد و جواب می دهم: _راستش... خودمم نمیدونم. _راستی، به خونه نیازی نداریم فعلا. اگه لو رفت که دیگه اصلا نیازی نیست، اینجور برای شما هم بهتر میشه. خونه و کیف رو میگیرین و به زندگی تون می رسین. من راضی نیستم، دوست دارم جواب سوالاتم را بگیرم و نمی خواهم به زندگی عادی ام برگردم. با وجود همه‌ی این ها سکوت می کنم و بار این ناراضایتی را تنها به دوش می کشم. پیمان برمی خیزد و توصیه می کند که بعد از او بروم. بعد هم می گوید همین امشب خواهرش را به هتل می آورد. سری تکان می دهم و خداحافظی می کند. کمی روی نیمکت می نشینم و با دور شدن او کیفم را روی دوشم جا به جا می کنم. قدم هایم را آرام و پشت سر هم برمی دارم‌. از کنار بوته‌ی شمشاد هم می گذرم اما دلم نمی خواهد کلاه قرمز را در بیاورم‌. به در پارک می رسم و به مرد بادکنک فروش خیره می مانم. با خودم می گویم زندگی ام مثل بادکنک شده، نمی دانم به چه سو و فقط می رود. امیدوارم بالا برود و سقوط نکند! چند خیابانی را از قدم می گذارنم. تمام ذهنم پر شده از پیمان! رفتار های پیش پا افتاده اش میان خیال های جورواجور ام می چرخد. گاهی ذوق زده می شوم و گاهی دلخور! دلخور برای این که توجه چندانی به من ندارد و خب به او حق می دهم. پیمان دوستدار دختری است که عقایدش را تایید کند و همپایش باشد نه منی که نمیدانم سازمان چه هست! در همین موق با صدای بوق گوش خراش ماشینی از افکارم دست می کشم. مرد از عصبانیت چشمانش دو دو می زند و بر سرم فریاد می کشد: _مجنون شدی زن؟ جلوتو نگاه! به اطرافم که نگاه می کنم تازه متوجه خیابان می شوم! از سر خجالت انگار کفگیر داغ به گونه هایم چسبانده اند! سری تکان می دهم و با اضطراب عذر می خواهم. مرد زیر لب چیزی می گوید و می رود. با این وضع و اوضاع می ترسم ادامه‌ی راه را با پای پیاده بروم و تاکسی می گیرم. توی تاکسی هم هوش و حواسم سر جایش نیست و مرد راننده چند باری صدایم می زند تا متوجه می شوم باید مقصدم را بگویم! توی لابی هتل می نشینم و سفارش قهوه می دهم. قهوه ام را با قاشق هم می زنم و چند جرعه ای از آن قورت می دهم. همه اش منتظرم شب شود و دوباره پیمان را ببینم. از شوق دستانم را بهم می زنم و دور اتاق راه می روم. واقعا که مضحک است! من با دیدن یک پسر دست و دلم می لرزد در حالی که توی مهمانی به هیچ کس رو نمی دادم. ساعت برایم کند می گذرد و با التماس از او می خواهم خودش را به شب برساند. انگار داری به عقربه اش آویزان کرده اند که اگر به شب برسد می کِشندش که می خواهد به شب برسد! شب چند باری به محوطه و لابی هتل سر می زنم و به مرد توی پذیرش می سپارم تا اگر مرد و زنی آمده اند و سراغم را گرفته اند خبرم کند. با این حال باز هم دلشوره دارم! آنقدر طول اتاق را راه می روم که پایم به درد می آید. روی صندلی در بالکن لم می دهم و به بیرون خیره نگاه می کنم. با خودم زمزمه می کنم نه! انگار خبری نیست! هنوز جمله ام تمام نشده که در به صدا می آید‌. سراسیمه پایم را روی زمین می گذارم که بدجور درد می گیرد و آخی می گویم و روی زمین ولو می شوم. صدای در توی گوشم می پیچد و به هر جان کندنی است بلند می شوم و خودم را به در می رسانم. با دیدن چهره‌ی پری لبخند می زنم و او خودش را در بغلم آوار می کند. سر کج می کنم تا ببینم پیمان کجاست ولی انگار خبری از او نیست! مثل خمیر وا می روم و پری را تعارف می کنم تا داخل بیاید. پری با ساک کوچکش پیش می آید. تختش را نشانش می دهم، او تشکر می کند. مشغول در آوردن وسایلش است که پرده را کنار می زنم و به در هتل خیره می شوم. ⭕️کپی بدون نام نویسنده حرام است ⭕️ نویسنده‌مبینارفعتی(آیه) ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
* 💞﷽💞 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 💗رمان‌ کابوس رویایی💗 قسمت28 با صدای پری آن هم در گوشم هینی می کشم و بدنم لرزی می خورد. پری خنده اش می گیرد و دستانش را جلوی دهانش می گذارد. _ترسیدی؟ وای ببخش، نمیخواستم بترسی. _نه! خوبم. چشمانش را ریز می کند. _منتظر کسی بودی؟ لب هایم را به خنده می کشم و می گویم: _نَ.. نه! چطور؟ لبخند زیرکانه ای می زند و می گوید: _اخه همش دنبال یه نفر دیگه ای! همش به یه جای دیگه سرک می کشی. کاسه‌ی دلم پر از ترس شود و می ترسم بویی ببرد. لب می گزم و برای در گم کنی می گویم: _نه... مَ.. من همچین جوری داشتم نگاه می کردم. دستانش را از هم باز می کند و به سراغ وسایلش می روم. بعد از چیندن وسایلش، دستش را می گیرم و با هم به رستوران می رویم. پری نگاهی به لیست منو می اندازد و دهانش از قیمت ها باز می ماند. به کمترین قیمت اشاره می کند و می گوید: _من خوراک مرغ سفارش میدم. نگاهم را میان اجزای چهره اش می چرخانم. _چرا اون! بیا میگو بخوریم. _میگو؟ چی هست؟ نفسم را بیرون می دهم و توضیح می دهم: _یه جور غذای دریایی، یه نوع خرچنگه که وقتی میپزنش پفکی میشه. بعد صورتم را باد می کنم و برای خندانش می گویم: _اینجوری! پری زبانش را بیرون می دهد و چهره اش را مچاله می کند. اَهی می گوید و دنبال لب می زند: _این که میگی گوشتش حلاله؟ خنده ام می گیرد. _خب آره! البته‌... به گمونم. من که تا حالا خوردم حلال و حرومشو نمیدونم. چپ چپ نگاهم می کند. _وا دختر، آدم باید بدونی چی کوفت میکنه! تو یعنی مشروبم می خوری نعوذم باالله؟ بهم برمی خورد؛ شاید چند باری خورده باشم اما لحن پری بدجور تحریکم می کند. _نخیر! اونقدرا هم حواسم هست. انگار متوجه ناراحتی ام می شود و دستش را روی شانه ام می گذارد. _ببخشید، نمی خواستم ناراحتت کنم. تا بخواهم جواب بدهم، گارسون می آید تا سفارش ها را بگیرد. پری پیش دستی می کند و سفارش میگو می دهد. بعد هم چشمکی به من می زند. تا غذا را بیاورند کمی با پری صحبت می کنم. پری از خانواده شان می گوید که در روستا زندگی میکنند و این دو به هوا درس و دانشگاه به تهران آمده اند. از پری در مورد رشته‌ی تحصیل پیمان می پرسم که می گوید او در دانشگاه آریامهر ریاضی می خواند. انگار هر دو تایشان بچه های درس خوانی هستند. گارسون غذا و سالاد را می گذارد و بعد جام می گذارد. تعارف مشروب می کند که هر دو قبول نمی کنیم و نوشابه می ریزد. پری اولین لقمه را با اکراه برمی دارد. چشمانش را می بندد و اگر مزه‌ی بدی داشت به طرف دستشویی برود. من با خیال راحت شروع به خوردن می کنم. کم کم میگو در دهان پری مزه می کند و به وجد می آید . _از اونی که فکر می کردم بهتره! _پس چی! من چیز بد پیشنهاد نمیدم که. بعد از شام به اتاق برمی گردیم. پری توی وسایلش دنبال چیزی می گردد و پیدا نمی کند. بعد سراغ من می آید و می پرسد: _تو کتاب منو ندیدی؟ _چه کتابی؟ _همین دایره المعارف واژگان! همین جاها گذاشتم. ابرو بالا می دهم و می گویم اطلاعی ندارم. تعجب می کنم پری دایره المعارف کلمات داشته باشد! اغلب کسانی که فیزیک و ریاضی می خوانند از فارسی خوششان نمی آید. با این حال کنارش دنبال کتاب می گردم و آن را زیر تخت می یابم. کتاب توی دستانم است که پری چنگ می زند و آن را از دستانم بیرون می کشد. از حرکت سریعش مبهوت می شوم. با خودم می گویم یعنی چقدر این کتاب را دوست دارد. کتاب قطور را باز می کند و متعجب می شوم. داخل کتاب به اندازه‌ی یک نوار کاست بریده شده! به روایتی کتاب جگر زلیخا است! پری لبخند زنان نوار را در می آورد و مقابلم می گیرد. _خدا رو شکر! سالمه. اگه گم شده بود که... سوالات به ذهنم سوزن می زنند. یعنی این چه نوار کاستی است که این قدر برای او جالب است؟ پری دستانم را می گیرد و روی تخت و در کنار خودش جا می دهد. دستانم میان دست های عرق کرده اش، خوشایند نیست. _چشماشو! چهار تا شده! مدام پلک می زنم تا حالت تعجب از من دور شود. دستی به صورتم می کشد و می پرسد: _میخوای بدونی این چیه؟ از خدا خواسته پشت سر هم سر تکان می دهم. ⭕️کپے‌بدون نام نویسنده حرام است ⭕️ نویسنده‌مبینارفعتی(آیه) ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
🌎🌺🍃 🌺 ❇️ تقویم نجومی 🗓 سه شنبه 🔸 ۲۴ بهمن / دلو ۱۴۰۲ 🔸 ۳ شعبان ۱۴۴۵ 🔸 ۱۳ فوریه ۲۰۲۴ 🌎🔭👀 💠 مناسبت‌های دینی 🍃🌺 میلاد حضرت سید الشهداء علیه‌السلام (۴ ه‍ـ.ق) 🌴 ورود امام حسین علیه‌السلام به مکه (۶۰ هـ.ق) 🇮🇷 روز پاسدار 🌓 اول ماه شباط رومی 🔺 این ماه دارای ۲۸ روز می‌باشد. 🔺 خوردن سیر، گوشت پرندگان، شکار، میوه‌های خشک شده، سودمند می‌باشد. 🔺 مباشرت و کار و تلاش در این ماه بسیار نیکوست. 🌗 امروز قمر در «برج حمل» است. ❇️ مناسب برای امور زیر می‌باشد: ختنه نوزاد صید آغاز فعالیت‌ها آغاز معالجه ارسال کالا ⛔️ ممنوعات امور مربوط به حرز امور ازدواجی 👶‌ ‌زایمان نوزاد دارای روزی گشاده و عمرش طولانی است. ان‌شاءالله 🚙 مسافرت همراه صدقه باشد. 🌎🔭👀 💑 انعقاد نطفه زبان چنین فرزندی از دروغ و تهمت مبرا باشد. ان‌شاءالله 💇 اصلاح سر و صورت باعث طول عمر می‌شود. 🩸حجامت، خون دادن، فصد و زالو انداختن باعث ضعف مغز می‌شود. ✂️ ناخن گرفتن روز مناسبی نیست. باید بر هلاکت خود بترسد. 👕 بریدن پارچه روز مناسبی نیست و شخص، از آن لباس خیری نخواهد دید. به روایتی آن لباس یا در آتش می‌سوزد یا سرقت شود و یا شخص، در آن لباس مرگش فرا رسد. خرید لباس اشکال ندارد. کسانی که شغلشان خیاطی است می‌توانند در روزهای خوب بُرش بزنند و در روزهای دیگر آن را تکمیل کنند. 🌎🔭👀 😴 تعبیر خواب رویایی که امشب (شب سه شنبه) دیده شود، تعبیرش طبق آیه ۴ سوره مبارکه « نساء » است. ﴿﷽ و اتوا النساء صدقاتهن﴾ خواب بیننده یا ازدواج کند یا مال زیاد و‌ یا هدیه‌ای به او برسد. ان شاءالله مطلب خود را در این مضامین قیاس کنید. 🌎🔭👀 📿 وقت استخاره از ساعت ۱۰ تا ساعت ۱۲ از ساعت ۱۶ تاعشای آخر (وقت خوابیدن) 📿 ذکر روز سه شنبه یا ارحم الراحمین  ۱۰۰ مرتبه 📿 ذکر بعد از نماز صبح ۹۰۳ مرتبه «یا قابض» که موجب رسیدن به آرزوها می‌گردد. ☀️ امروز متعلق است به علیه‌السلام علیه‌السلام علیه‌السلام اعمال نیک خود را پیشگاه مقدس ایشان هدیه کنیم تا ثواب دوچندان نصیبمان گردد. 🌎🔭👀 ⏳ مدت زمان اعتبار این تقویم از اذان مغرب آغاز و اذان مغرب روز بعد پایان می‌یابد. 🌺 🌎🌺🍃
😡دشمنان اهل بیت علیهم السلام، این بزرگواران را اهل آشوب محسوب می کردند   كَتَبَ مُعَاوِيَةُ إِلَى الْحُسَيْنِ بْنِ عَلِيٍّ علیه السلام: فَاتَّقِ شَقَّ عَصَا هَذِهِ الْأُمَّةِ، وَ أَنْ يَرُدَّهُمُ اللَّهُ عَلَى يَدَيْكَ فِي فِتْنَةٍ. ‏(بحارالأنوار، ج44، ص212/ رجال کشی، ص48) معاویه در نامه ‏اى به سیدالشهدا ‏عليه السلام چنین نوشت: پس اجتماع اين امت را بر هم مزن و خداوند به دست تو امّت را در فتنه نیندازد.   منصور دوانقی خطاب به حضرت صادق علیه السلام گفت: يَا جَعْفَرُ! أَ مَا تَسْتَحِي مَعَ هَذِهِ الشَّيْبَةِ وَ مَعَ هَذَا النَّسَبِ أَنْ تَنْطِقَ بِالْبَاطِلِ وَ تَشُقَ‏ عَصَا الْمُسْلِمِينَ‏ تُرِيدُ أَنْ تُرِيقَ الدِّمَاءَ وَ تَطْرَحَ الْفِتْنَةَ بَيْنَ الرَّعِيَّةِ وَ الْأَوْلِيَاء؟ (مهج الدعوات، ص195) ای جعفر! از سن بالا و از نسبتی که با پیامبر داری، حیا نمی کنی و دروغ می گویی و می خواهی بین مسلمین اختلاف بیندازی و قصد داری که خونریزی شود و بین مردم و حاکمینِ ایشان فتنه و آشوب ایجاد کنی؟ ✅«اللّهمّ عجّل لولیّک الفرج»
🙏🏼 نماز شب چهارم ماه شعبان عَنِ النَّبِيِّ صلّی الله علیه وآله قَالَ: مَنْ صَلَّى فِي اللَّيْلَةِ الرَّابِعَةِ أَرْبَعِينَ، بِالْحَمْدِ وَ التَّوْحِيدِ خَمْساً وَ عِشْرِينَ مَرَّةً، كَتَبَ الله لَهُ بِكُلِّ رَكْعَةٍ ثَوَابَ أَلْفِ سَنَةٍ، وَ بَنَى لَهُ بِكُلِّ سُورَةٍ ألْفَ مَدينَةٍ، وَ أعْطاهُ ثَوابَ ألْفِ شَهيدٍ. (البلدالأمين، ص172) رسول خدا صلّی الله علیه وآله فرمود: هرکس در شب چهارم ماه شعبان، 40 رکعت نماز بخواند؛ در هر رکعت یک بار سوره حمد، و بیست و پنج بار سوره توحید؛ خداوند به ازای هر رکعت ثواب هزار سال (عبادت) را می نویسد، و به ازای همه سوره هایی که خوانده است، هزار شهر بنا می کند، و ثواب هزار شهید به وی اعطا می کند. ✅«اللّهمّ عجّل لولیّک الفرج»
💝💎عزیزان و سروران گرامی! به اطلاع می رساند که سایت حرم حضرت اباالفضل علیه السلام (سایت الکفیل) برای زیارت  حضرت سیدالشهدا و حضرت اباالفضل علیهما السلام در روزهای 3 و 4 شعبان، ثبت نام می کند. توصیه می شود به نیابت از مولایمان حضرت صاحب الزّمان علیه السلام، آن حضرات علیهم السلام را زیارت کنیم: http://alkafeel.net/zyara/ ✅«اللّهمّ عجّل لولیّک الفرج»
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
◻️▫️☀️ 🎉 12 روز مانده تا میلاد حضرت اباصالح المهدی عجل الله تعالی فرجه الشریف 💚 ...و از فرزندان حسین سلام‌الله‌علیه نُه نفرشان «امام» هستند که نهمین نفر، حضرت قائم عجل‌الله‌فرجه است. اطاعت از آن‌ها، اطاعت از من و سرپیچی از دستوراتشان، نافرمانی من است. از انکار کنندگان فضل و برتریِ آن‌ها و ضایع کنندگان حرمت ایشان، به خدا شکایت می‌کنم. خداوند بهترین یار عترتم و یاور ائمۀ امّتم است. 🔹 حدیثی از حضرت محمد مصطفی صلی الله علیه واله 🎤 گروه همخوانی 🟢 اَللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفَرَج 🟢
🌎🌺🍃 🌺 ❇️ تقویم نجومی 🗓 چهارشنبه 🔸 ۲۵ بهمن / دلو ۱۴۰۲ 🔸 ۴ شعبان ۱۴۴۵ 🔸 ۱۴ فوریه ۲۰۲۴ 🌎🔭👀 💠 مناسبت‌های دینی 🍃💞 میلاد سپهسالار اباعبدالله علیه‌السلام، ابالفضل العباس علیه‌السلام 🌗 امروز قمر در «برج حمل» است. ✔️ روز مناسبی برای امور زیر است: صید بنایی خرید وسیله سواری صلح دادن افراد امور زراعی ختنه نوزاد آغاز فعالیت‌ها آغاز معالجه ارسال کالا 🌎🔭👀 👶 زایمان نوزاد شایسته و عمرش طولانی باشد. ان‌شاءالله 🚘‌ مسافرت مکروه است. 👩‍❤️‍👨 مباشرت و انعقاد نطفه کراهت شدید دارد. 🩸 حجامت، خون دادن و فصد باعث درد در سر می‌شود. 💇‍♂ اصلاح سر و صورت باعث اندوه می‌شود. ✂️ ناخن گرفتن روز مناسبی نیست و باعث بداخلاقی می‌شود. 👕 بریدن پارچه روز بسیار مناسبی است و کار آن نیز آسان افتد و به سبب آن وسیله سواری و یا چارپایان بزرگ، نصیب شخص شود. ان شاءالله 🌎🔭👀 😴 تعبیر خواب رویایی که امشب (شب چهارشنبه) دیده شود، تعبیرش طبق آیه ۵ سوره مبارکه " مائده " است. ﴿﷽ الیوم احل لکم الطیبات﴾ منفعتی به خواب بیننده برسد و به شکلی خوشحال شود. مطلب خود را در این مضامین قیاس کنید. 📿 وقت استخاره از طلوع آفتاب تا ساعت ۱۲ از ساعت ۱۶ تا عشای آخر(وقت خوابیدن) 📿 ذکر روز چهارشنبه یا حیّ یا قیّوم  ۱۰۰ مرتبه 📿 ذکر بعد از نماز صبح ۵۴۱ مرتبه «یا متعال» که موجب عزّت در دین می‌گردد. ☀️ ️امروز متعلق است به علیه‌السلام علیه‌السلام علیه‌السلام علیه‌السلام اعمال نیک خود را به پیشگاه مقدس ایشان هدیه کنیم تا ثواب دوچندان نصیبمان گردد. 🌎🔭👀 ⏳ مدت زمان اعتبار این تقویم از اذان مغرب آغاز و اذان مغرب روز بعد پایان می‌یابد. 🌺 🌎🌺🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا