فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
از دل ما سخن میگویی شیخ
✅
🔸ببخش تا بخشیده شوی
🎧 #حکایت زیبایی از سیره امام سجاد علیهالسلام در شب آخر ماه رمضان
📚 إقبال الأعمال ج۱، ص ۲۶۰.
#ماه_رمضان
#سبک_زندگی_مهدوی
46.24M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔺 واکنش آیت الله شیخ جعفر فاضل
نسبت به جسارت و هتک حرمت محضر مبارک پیامبر خدا و امیرمومنان صلوات الله علیهما
✅
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💞عشاق الرضا علیه السلام
داستان علامه امینی و مستجاب نشدن دعا
🎙استاد عالی
@haram110
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
زمان آشنایی ما بر میگردد به بچگی ام
وقتی زمین خوردم
و مادر گفت بگو
یاعلی
@hsram110
May 11
May 11
🪩 مؤمن هنگام مرگ آن دو آقا را میبیند :: 😍
عقبه نقل کرده: من و معلّی بن خنیس وارد بر امام صادق (علیه السلام) شدیم؛ حضرت فرمود: ای عقبه! خداوند در روز قیامت چیزی از بندگان قبول نمی کند ، مگر آنچه شما بدان اعتقاد دارید [از ولایت اهلبیت (علیهم السلام)] و فاصلهای بین یکی از شما با اینکه ببیند آنچه چشمش را روشن میکند ، نیست مگر اینکه جانش به اینجا برسد و با دست به رگ گردنش اشاره فرمود.
🔻 پرسیدم که در وقت مردن چه چیز دیده میشود؟؟ حضرت در تمام جوابهای خود فقط میفرمود: «دیده میشود» و چیزی بر آن نمیافزود!
سپس در آخرین مرتبه نشست به من مهربانی کرد و فرمود: بخدا قسم که محتضر آن دو را میبیند!عرض کردم: پدر و مادرم بفدایت ، آن دو کیستند؟
❤️فرمود: آن دو رسول خدا و امیرالمومنین علی علیهم السلام هستند! ای عقبه! هیچ مؤمنی هرگز نمیمیرد تا آن دو را ببیند.
هر دو با هم بر مؤمن وارد میشوند و رسول خدا نزد سر او و امیرالمومنین علی نزد پای او مینشینند ؛ رسول خدا بر روی او خم میشود و میفرماید: ای دوست خدا! بر تو بشارت باد که من رسول خدا هستم و من برای تو بهترم از آنچه داری از دنیا ترک میکنی! سپس رسول خدا بر میخیزد و امیرالمومنین علی بلند میشود و بر روی او خم میشود و میفرماید: ای دوست خدا! بر تو بشارت باد که من همان علی بن ابی طالبی هستم که دوستم میداشتی! بدانکه من بتو نفع رسانم!
سپس امام صادق (علیه السلام) فرمود: بدانید که این مطلب در کتاب خدای عزّ و جلّ نیز هست!
آنجا که فرمود: در سوره یونس سخن خدای تبارک و تعالی در این خصوص است که فرمود:
«الَّذینَ آمَنُوا وَ کانُوا یَتَّقُونَ لَهُمُ الْبُشْری فِی الْحَیاةِ الدُّنْیا وَ فِی الْآخِرَةِ لا تَبْدیلَ لِکَلِماتِ اللَّهِ ذلِکَ هُوَ الْفَوْزُ الْعَظیمُ.»
همانها که ایمان آوردند ، و [از مخالفت با فرمان خدا] پرهیز میکردند ، در زندگی دنیا و در آخرت، شاد [و مسرور] هستند ؛ وعدههای الهی تخلّف «ناپذیر است! این است آن رستگاری بزرگ!»[سورۀ یونس: آیات ۶۳ و ۶۴]
📚البرهان في تفسير القرآن: جلد۳ ؛ص۴۰.
📚اصول الكافی جلد ۳ ، صفحه ۱۲۸ ، ح۱.
📚بحارالانوار مجلسی جلد ۶ ، ص ۱۸۵.
🚫فرج با یأس و صبر شیعیان محقق ميشود، نه زمینهسازی آنان
💠بزنطى گوید، امام رضا عليهالسلام فرمودند :
صبر و انتظار فرج چه نيكوست، آيا سخن خداى تعالى را نشنيدى كه فرمود: چشم به راه باشيد كه من نيز با شما چشم براهم (هود:۹۳) و فرمود: منتظر باشيد كه من نيز با شما از منتظرانم. (اعراف:۷۱) پس بر شما باد كه صبر كنيد كه فرج پس از يأس(ناامیدی) مىآيد و پيشينيان شما، از شما صابرتر بودند.
✅مروری بر روایت :
در این روایت شریف سخن از صبر و انتظار است برای فرج و ظهور ولیعصر عجلاللهفرجه.
همانطور که مشاهده میفرمایید، امام رضا علیهالسلام برای انتقال پیام خود به قسمتی از دو آیه از آیات قرآن(۹۳هود و ۷۱اعراف) اشاره فرموده و این اشاره ایشان بر اهمیت مسئله صبر و انتظار میافزاید.
حضرت در جمله بعدی پس از اشاره به صبر، میفرماید فرج پس از یأس واقع میشود.
یأس به معنای ناامیدی است و عدهای اینگونه تصور کردهاند که منظور از این یأس، نااميدى از واقع شدن ظهور است، به این معنا که ظهور زمانی واقع میشود که انسان از وقوع آن ناامید شده باشد، اما این معنا صحیح به نظر نمیرسد، زیرا اولاً شیعهی حقیقی دچار ناامیدی از ظهور نمیشود چراکه به وقوع آن باور قلبی دارد، ثانیاً ناامیدی از واقع شدن ظهور میتواند دارای مفاسد جبرانناپذیری باشد، مانند از بین رفتن ایمان و باور قلبی انسان.
آنچه صحیح به نظر میرسد اینکه منظور حضرت از این یأس و ناامیدی، یأس و نااميدي از وضع موجود و شرایط حاکم بر جهان و قطع امید از هر چیزی غیر از خدا و ولیِ خداست.
یعنی زمانیکه انسان از طرفی به طور کامل از وضع موجود ناامید شده و از سوی دیگر از هر شخص، گروه، تفکر، ایدئولوژی و برنامهای که مدعی سعادت بشر است(چه سعادت دنیوی چه اخروی) و به طور کلی از هر چیزی غیر از خدا، کاملا و حقیقتاً قطع امید کرد و تنها راه فرج و گشایش و سعادت خویش را در دست خدا و ولیِخدا دید و در تحقق این فرج و گشایش نیز صبوری کرده و در اوج گرفتاریها و ناامیدیها متمایل به غیر خدا و ولیِخدا نشد، اینجاست که با وقوع ظهور، برای انسان فرج و گشایش حاصل شده و پاداش صبوری و یأس خود از شرایط حاکم و ناامیدی از غیرخدا و ولیِخدا را دریافت خواهد کرد، إنشاءالله.
چنین حدیثی با همین تعابیر از امام صادق علیهالسلام نیز نقل شده[بحار/ج۵۲/ص۱۱۱] با این تفاوت که امامصادق از غربال شیعیان در کنار تعبیر از وقوع ظهور پس از یأس نيز ياد فرمودهاند.
در نتیجه ظهور نیازی به زمینهسازی ما ندارد و ما فقط باید به یأس حقيقی از شرایط موجود و انقطاع کامل از غیرخدا رسیده و در این راه صبوری کنیم و این یأس و انقطاع کامل در کنار صبر و انتظار، رمز اصلی گشایش برای ماست.(واللهالعالم)
👇اصل روایت👇
وَ بِهَذَا الْإِسْنَادِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ مَسْعُودٍ قَالَ حَدَّثَنِي أَبُو صَالِحٍ خَلَفُ بْنُ حَمَّادٍ الْكَشِّيُّ قَالَ حَدَّثَنَا سَهْلُ بْنُ زِيَادٍ قَالَ حَدَّثَنِي مُحَمَّدُ بْنُ الْحُسَيْنِ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ أَبِي نَصْرٍ قَالَ قَالَ الرِّضَا ع مَا أَحْسَنَ الصَّبْرَ وَ انْتِظَارَ الْفَرَجِ أَ مَا سَمِعْتَ قَوْلَ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَ وَ ارْتَقِبُوا إِنِّي مَعَكُمْ رَقِيبٌ فَانْتَظِرُوا إِنِّي مَعَكُمْ مِنَ الْمُنْتَظِرِينَ فَعَلَيْكُمْ بِالصَّبْرِ فَإِنَّهُ إِنَّمَا يَجِيءُ الْفَرَجُ عَلَى الْيَأْسِ فَقَدْ كَانَ الَّذِينَ مِنْ قَبْلِكُمْ أَصْبَرَ مِنْكُمْ.
📖کمالالدینوتمامالنعمة/ج۲/ص۶۴۵
#ظهور
🌹دوستان امیرالمومنین🌹
حدیثی بسیار امیدوارکننده..
🔶اصبغ بن نباته گويد:
تصميم گرفتم به محضر مولايم امير مومنان علي عليه السلام مشرف شده و سلام و عرض ارادتي نمايم،
چيزي نگذشت كه آقا و سرورم بيرون آمد، من برخاستم و به پيشواز حضرتش آمدم،
حضرت تشريف آورد و دست مباركش را در دستم گذاشته و انگشتانش را در انگشتانم قرار داد، آنگاه فرمود:
اي اصبغ بن نباته!
عرض كردم: بله اي اميرمومنان!
فرمود:
إن ولينا وليّ الله، فإذا مات كان في الرفيق الأعلي، و سقاه من نهر أبرد من الثلج و أحلي من الشهد؛
(به راستي كه دوست ما، دوست خداست، وقتي از دنيا رفت در رفيق اعلا قرار مي گيرد و از نهري كه خنك تر از برف و شيرين تر از شهد عسل است مي آشامد.)
🔷عرض كردم: قربانت گردم، اي اميرالمومنين! گرچه دوست شما گنهكار باشد؟!
فرمود: آري، مگر كتاب خدا را نخوانده اي؟
آنجا كه مي فرمايد:
فَاُولئكَ يبدّلُ اللهُ سيِئاتهِم حسَناتٍ و كانَ اللهُ غفوراً رحيماً؛
(پس آنان كساني هستند كه خداوند گناهان آنها را به حسنات مبدّل مي كند و خداوند همواره آمرزنده و مهربان بوده
است.)
📜منبع: سوره فرقان؛ آيه٧٠.
📜تفسير فرات: ٢٩٣ح٣٩٦.
📜القطره: ٧١/٨٨٨
.
آستان قدس رضوی یه مسابقه گذاشته
با هدایایی که داخل تصویر موجوده👆
کلا ۳ دقیقه طول میکشه
لینک شرکت تو مسابقه: 🔻
https://rezvan.novinrazavi.ir/competition/1?referral=0mfFIjij
اینم پاسخ سوالات 😉 👇
نقاره
مدینه
علی
سقاخانه
ولایت عشق
قدس
دهه کرامت
استاد فرشچیان
صلوات خاصه
چهارشنبه
دولتمند خائف
سلسله الذهب
بدون قرار قبلی
عتیق
نصر من الله و فتح قریب
پیامبر اعظم
نی شکر
نقاره خانه
رواق کودک
مسابقه بزرگ امام رضایی ها 🌺
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
😁 جنساتو بده
بقیه برات رد کنن!
خودت گیر نیفتی!
حرم
* 💞﷽💞 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 💗رمان کابوس رویایی💗 قسمت96 با صدای بسته شدن در از خواب می پرم. پیمان چشمان ب
* 💞﷽💞
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
💗رمان کابوس رویایی💗
قسمت97
تعلل پیمان را درک نمی کنم. سر جایش نشسته و خودم حرف رفتن را می زنم.
هنوز دستم روی دستگیره فشرده نشده که صدایم می زند رویا.
برمی گردم و با تعجب از محکم صدا زدنش می گویم:" بله؟"
به درخت های جلو خیره شده و بی نگاه کردن به من می گوید:
_الان که میریم تو باید انتظار هر برخوردی داشته باشی. من خیلی وقته بخاطر سازمان ازشون بریدم پس شاید تو رو هم با من قاطی کنن و یه مشت حرفایی بزنن که دوست نداریم بشنویم.
تمام ذوقم فرو می ریزد. اندکی امید در کنج دلم مخفی کرده ام برای لحظات بعد...
به امید این که من را به عنوان عروس خود بپذیرند.
پیاده می شویم. زمین نم دار و گِلی شده و احتیاط می کنم پایم را آن قسمت ها نگذارم.
پیمان در چوبی را کنار می زند.
_کسی نیست؟ مادر؟ پژمان؟... پوپک؟
کسی از پشت درخت بیرون می آید. چهره اش به دختر پانزده و شانزده ساله ای می خورد. روسری اش را دور سرش بسته و دامنش را پر از گل های بهاری کرده.
با دیدن پیمان خوشحال و با دیدن من متعجب است.
خوشحالی از صورتش می پرد و به سلام و خوش آمدین اکتفا می کند.
پیمان لب می زند:
_عیدت مبارک دختر! مادر کجاست؟
لب هایش را به زور از هم جدا می کند:
عید؟ هنوز که چند ساعت مونده!
بعد هم به خانه اشاره می کند.
دوباره به پشت درخت می رود. پشت سر پیمان به حرکت در می آیم.
خانهی بسیار قدیمی که بیشتر از چوب ساخته شده.
آهسته از چند پله اش بالا می رویم. پیمان مادر مادر کنان وارد خانه می شود.
پسر ده و یازده ساله ای از خانه بیرون می آید. باز هم با دیدن من یک نفر جا می خورد.
اما لبخندش را مخفی نمی کند. بازوی برادرش را می گیرد و بعد از سلام و احوال پرسی عید را تبریک می گوید.
قدمم را روی گلیم کهنه ای می نشانم و به وضعیت فقر شان نگاه می کنم.
بعد هم لباس های خودم را بررسی می کنم. لب می گزم و می گویم کاش لباس ساده تری می پوشیدم.
صدای مبهمی به گوشم می رسد.
پیمان به یکی از اتاق ها وارد می شود.
سرش را پایین می اندازد و با شرم خاصی سلام و احوال پرسی می کند.
مادرش به زور جواب سلامش را می دهد.
او می خواهد دست مادرش را ببوسد که با مقاومت او مواجه می شود.
من در حالی که قلبم به شدت خودش را به قفسه سینه ام می زند، از پشت در بیرون می آیم.
نفسم را بیرون می دهم و به سختی سلام می دهم.
مادر پیمان تا چشم برمی گرداند تا مرا ببیند اخمش غلیظ تر می شود.
با دیدن من جواب سلام را هم فراموش می کند.
دستگاه پیش رویش که گمان می کنم برای تبدیل پنبه به نخ است، را کنار می گذارد.
بعد هم بی هیچ حرفی از اتاق خارج می شود.
در همین بحبوحه پژمان می گوید:" داداش چیزی که میخواستمو خریدی؟"
پیمان جعبهی کفشی به دستش می دهد.
تشکر پژمان بی جواب می ماند و با شادی به بیرون می رود.
بعد از سکوت طوفانی مادرش داد می زند:
_این کیه بعد این همه وقت با خودت آوردی؟
کم نبود این همه دقم دادی؟ حالا میخوای منو بچزونی؟ میخوای بگی حرف حرف خودته؟
من جلو خاله ات آبرو دارم! چند سال اون دختر بد بختو به هوای عقدکنون دوندی؟
اسم میزاری روش بعد میری یه زن دیگه عقد میکنی؟ آخه تو به کی رفتی که اینجوری شدی؟
بعد روی زمین می نشیند و سیلی به صورتش می زند و گیس های سفید شده اش را می کشد.
آتش خشمش فروکش نکرده و باری دیگر دل مرا با حرف هایش به رگبار می بندد:
_دختر خالت چی ازین کم داره؟
اینا فقط به شکل و قیافه شون می رسن، زن خونه نمیشن که!
نگاش کن! حتمی کل روستا فهمیدن تو این اومدین. وای خدا! یه ذره آبرویی هم که داشتیم رفت!
مردم میگن پسر محمود کشاورز رفته زن فرنگی گرفته اونم بی حجاب!
دوباره شروع می کند به کتک زدن خودش.
پیمان جلو می رود تا مانعش شود اما او تهدید می کند اگر جلو تر بیاید محکم تر می زند.
ذره های خورد شدهی دلم را می شمارم.
تمامش با انگ ها و تحقیر های مادرش خورد شد.
بغض خفتهی در گلویم را به یاد حرف های پیمان مهار می کنم.
مادرش با حال نزاری که دارد نفس زنان تعریف می کند:
_اولش خوشحال شدیم یکی از بچه هامون برای خودش کسی میشه.
دانشگاه قبول شدی با نداری مون پولت دادیم و سور گرفتیم.
امان از وقتی که گفتی دانشگاهمو ول کردم. دیگه ازون جا این بلای خانمان سوز رو سرمون خراب شد. گفتیم کشاورزی میشه و مثل پدرش با آبرومندی کار میکنه و بعد دیدیم نه! بزارم اون تهرانو ول نمیکنه.
خواهرتم دانشگاه قبول شد و نمیدونم چجوری اونو بدبخت کردی.
بعدش اومدن گفتن رفتین تو مجاهدین خلق!
⭕️کپےبدون نام نویسنده حرام است ⭕️
نویسندهمبینارفعتی(آیه)
* 💞﷽💞
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
💗رمان کابوس رویایی 💗
قسمت98
بیشتر گلایه می کند:
_خاک تو سرمون کنن که تو روستا انگشت نمای مردم شدیم! تو جز ذلیلی برامون چیزی نذاشتی حالا اومدی عروس تو نشونم بدی تا مرگمو ببینی؟
خوب منو چزوندی حالا پاشو برو! برو که نمیخوام بیشتر از این مردم ما رو نشون بدن.
پیمان به او نزدیک می شود. خیلی آهسته در گوشش می دمد:
_مادر گوش بده! بزار...
به حرفش بها نمی دهد و در را نشان مان می دهد.
آخرین نالهی قلبم را وقتی می شنوم که می گوید:
_تو هنوز پسرمی. هر وقت دست از این کارات کشیدی و سر به راه شدی، این زنتو طلاق دادی، در خونهی من به روت بازه اما دلم نمیخواد تا وقتی با اینی پاتو اینجا بزاری.
اشک بی اراده از گوشهی چشمم می چکد.
زودتر از پیمان از خانه بیرون می زنم.
سعی دارم هق هق را درون خودم خفه کنم.
با خودم می گویم چقدر خوش خیال بوده ام! چه امید های الکی داشته ام!
کاش پایم را در این خانه نمی گذاشتم.
توی ماشین می نشینم و کلاهم را توی صورتم می کشم.
کمی بعد با صدای باز شدن در و قیژ صندلی میفهمم او آمده.
اشک هایم را پاک می کنم و سر از پس کلاه بالا می آورم.
به جلو خیره شده و سبزی علف ها را می بیند.
منتظر سرنش های او هستم که بگوید من می دانستم و تو اصرار کردی و...
بی هیچ حرفی سوئیچ را می چرخاند و ماشین را به راه می اندازد.
سرم را به شیشه تکیه می دهم.
گاهی جاده ناهموار می شود و مدام سرم به پنجره می خورد اما بیخیال این تکیه گاه امن نمی شوم.
در میان راه زبانش باز می شود و آهسته برایم نجوا می کند:
_از حرفای مامانم دلگیر نشو!
گفتم که همش بخاطر منه.
من اگه اون کارا رو نمی کردم و بعد با تو ازدواج می کردم باهات خوب می بود.
قضیهی دختر خالمم یه چیزیه که از بچگی ورد زبون شونه. دختر خالمم هوا برش داشته و همش حرفای خاله زنکیه.
من خودم برای زندگیم تصمیم میگیریم و نه هیچ کس دیگه ای!
تو هم بهترین انتخاب منی.
حرف های مرهم زخم زبان می شود.
با لبخند نگاهش می کنم و او هم با لبخند نگاهم می کند.
نزدیکی های تهران که می رسیم دیگر ظهر شده.
رادیو را که دستکاری می کنم صدای توپ می دهد و گوینده ورود به سال ۵۷ را تبریک می گوید.
کمی بعد هم سخنرانی شاه را پخش می کند که من صدایش را قطع می کنم.
پیمان پیشنهاد می دهد برویم و کباب بخوریم.
مرا به یک رستوران ساده و باصفا می برد.
پشت میزی می نشینیم و سفارش هشت سیخ کباب می دهد.
لب می گزم و می گویم:
_هشتا که خیلی زیاده! چجوری میخوایم بخوریم؟
چشمکی تحویلم می دهد و همراه با آن سرش را این طرف و آن طرف می کند.
_هشتا که چیزی نیست. چهار تا من چهار تا تو.
میخوای بگی تو چهار تا سیخ نمیتونی بخوری؟
با خنده می گویم که نه!
خنده هایمان در هم می پیچد و با این کارهایش در دلم جا باز می کند.
دیس پر کباب و گوجه را جلویمان می گذارند.
او کباب را پیاز و جعفری اش برایم لقمه می گیرد.
به لقمهی بزرگ در دستش خیره می شوم و می گویم:" این خیلی بزرگه!"
_بخور! زن باید قوی باشه.
خجالت زده لقمه را از دستش می گیرم.
آهسته آن را گاز می کنم و در دهانم جا می دهم.
مزهی خیلی خوبی دارد.
بعد از آن لقمه، لقمهی درشت تری برایم می گیرد.
هر چه می گویم خودم می خورم به خرجش نمی رود.
در حال ترکیدن هستم و نوشابه را سر می کشم.
لقمه ای دیگر مقابلم می گیرد و نفس زنان می گویم که نمی خواهم.
چند باری اصرار می کند اما من قبول نمی کنم.
باقی کباب ها را با اندکی که سفارش داده را برای پری برمی داریم.
توی ماشین که می نشینم تمامش سعی دارد با من شوخی کند.
برای دقایقی حرف های مادرش از خاطرم می رود.
در این لحظات ناب که می بینم چقدر انتخابم درست بوده!
دم در خانه می ایستد تا من پیاده شوم و خودش می رود تا در محوطهی خاکی پارک کند.
منتظرش می مانم تا باهم وارد خانه شویم.
در همین فاصلهی کم خاطره ای خنده دار برایم تعریف می کند که بی هوا میزنم زیر خنده!
پری پله ها را یکی دوتا می کند و متعجب ما از نگاهش عبور می دهد.
_سلام! خوبین؟
پیمان و من با خنده بریده بریده جوابش را می دهیم.
پیمان از او می پرسد که ناهار نخورده.
او هم لب و لوچه اش را آویزان می کند و با نه جواب می دهد.
بعد هم با دیدن کباب ها ذوق زده می شود و فوری می رود تا مشغول شود.
هنوز بخاطر خنده ها دلم درد می کند.
وارد خانه می شوم و لباس هایم را سر جایش مرتب می گذارم.
⭕️کپی بدون نام نویسنده حرام است⭕️
نویسندهمبینارفعتی(آیه)
🌎🌺🍃
🌺
❇️ تقویم نجومی
🗓 سه شنبه
🔹 ۲۱ فروردین /حمل ۱۴۰۳
🔹 ۲۹ رمضان ۱۴۴۵
🔹 ۹ آوریل ۲۰۲۴
🌎🔭👀
🌗 امروز قمر در برج حمل است.
✔️ روز مناسبی برای امور زیر است:
آغاز به کسب و کار
ختنه نوزاد
ارسال کالا به مشتری
خرید لوازم و ما یحتاج
دیدار با مقامات و مسئولین
آغاز معالجه و درمان
امور مربوط به حرز
جابجایی و نقل و انتقال
آغاز و تاسیس امور خیریه
خواستگاری و عقد و عروسی
مهاجرت به شهر دیگر
تعمیر شهر و روستا
🌎🔭👀
🤕 بیمار امروز زود خوب شود.
🚘 مسافرت
خوب است و مال فراوان در پی دارد.
👶 زایمان
مناسب و نوزاد مبارک و صالح باشد.
👩❤️👨 انعقاد نطفه
🔹 امشب شبِ سهشنبه
خوب نیست.
💇 اصلاح سر و صورت
باعث گوشه گیری و انزوا میشود.
🩸حجامت،خوندادن،فصد و زالو انداختن.
باعث نجات از بیماری میشود
✂️ ناخن گرفتن
روز مناسبی نیست و در روایتی گوید باید بر هلاکت خود بترسد.
👕 بریدن پارچه
روز مناسبی نیست و شخص، از آن لباس خیری نخواهد دید.
آن لباس یا در آتش میسوزد یا سرقت شود و یا شخص، در آن لباس مرگش فرا رسد.
خرید لباس اشکال ندارد.
کسانی که شغلشان خیاطی است میتوانند در روزهای خوب بُرش بزنند و در روزهای دیگر، آن را تکمیل کنند.
🌎🔭👀
😴 تعبیر خواب
رویایی که امشب (شب سهشنبه) دیده شود، تعبیرش در آیهٔ ۲۹ سوره مبارکه "عنکبوت" است.
خواب بیننده مامور شود به اصلاح گروهی که اگر با آنها جنگ و ستیز کند پیروز شود و همه احوالات او شاید نیک شود. ان شاءالله
چیزی همانند آن قیاس گردد.
📿 وقت استخاره
از ساعت ۱۰ تا ساعت ۱۲
از ساعت ۱۶ تاعشای آخر (وقت خوابیدن)
📿 ذکر روز سه شنبه
«یا ارحم الراحمین» ۱۰۰ مرتبه
📿 ذکر بعد از نماز صبح
۹۰۳ مرتبه «یا قابض» که موجب رسیدن به آرزوها میگردد .
🌎🔭👀
☀️ ️روز سه شنبه متعلق است به:
💞 #امام_سجاد علیهالسلام
💞 #امام_باقر علیهالسلام
💞 #امام_صادق علیهالسلام
اعمال نیک خود را به پیشگاه مقدس ایشان هدیه کنیم تا ثواب دوچندان نصیبمان گردد.
🌺
🌎🌺🍃
#دلنوشته_رمضان
❄️ #سحر_آخر ... ❄️
✍ تمام شد......دلبر رعناقد من.....
تمام شد..... سفره کرامتی، که شاه و گدا را در کنار هم، مهمان کرده بودی...
همان سفره ای که کنارش ... گداترها...برايت عزيزتر بوده اند.....
❄️تمام شد....
همه ثانیه های خیسی... که تو را يكجا به آغوش من، هدیه می کردند....
❄️تمام شد.....
تمام جرعه های آبی... که لحظه های افطار، هستی حسین را بر لبانمان زنده می کردند...
همه زمزمه های...اللهم لک صمنا ... بهمراه یک قطره اشک....و السلام علیک یا اباعبدالله....
❄️وااای دلبرم...
قلبم... از لرزيدن.. دست برنمي دارد...
بهانه هایش... غم انگیزتر شده...
اشک هایش...داغ تر شده...
چه کنم، اگر رمضان دگر....را نبینم..
دستانم... هنوز خالی اند.....
و قلبم...هنوز بیمار...
❄️من هنوز.... به اجابت نرسیده ام...
من هنوز...یوسفم را ندیده ام...
من هنوز...یک نماز عید را...به امامت او، اقامه نکرده ام....
❄️تمام شد.... دلبرم...
و چشمان ما همچنان، براه مانده است...
چشم براه روزی که... با نوای حیدری آخرین دردانه مادر، بخوانیم.... ؛؛
اللهم اهل الکبریا و العظمه...
و اهل الجود و الجبروت...
و اهل العفو و الرحمه....
❣یا اهل التقوی....
آخرین سحر....و اولین و آخرین دعا...؛
ما را به یک اشاره ظهورش... اجابت کن..
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
اللهم الرزقنا توفیق الشهاده فی سبیلک
بحق الحجه
عبد گنهکار
#جامانده
سید پیمان موسوی طباطبایی
@haram110
🌷🌙🌷🌙🌷🌙🌷🌙🌷
🌸✨ #دعای_روزبیست_ونهم
🔅بسم الله الرحمن الرحیم
🌸✨ اللهمّ غَشّنی بالرّحْمَةِ وارْزُقْنی فیهِ التّوفیقِ والعِصْمَةِ وطَهّرْ قلْبی من غَیاهِبِ التُّهْمَةِ یا رحیماً بِعبادِهِ المؤمِنین.
🌼✨ خدایا بپوشان در آن با مهر ورحمت وروزى كن مرا در آن توفیق وخوددارى وپاك كن دلم را از تیرگیها وگرفتگى هاى تهمت اى مهربان به بندگان با ایمان خود.
🌱التماس_دعا
📚منبع: مفاتيح الجنان
🌷🌙🌷🌙🌷🌙🌷🌙🌷
😥😓 تذكر:
تاحالا شده از یک روز مکالمه رایگان درون شبکه بهرمند بشید؟دیدید وقتی یک روز مکالمه تموم میشه چه پیامی میاد رو گوشی؟:"مشترک محترم! مهلت استفاده هدیه یک روز مکالمه رایگان شما به پایان رسید ازین پس مکالمات با نرخ عادی محاسبه خواهد شد."
داستان ما و شماست.
مهلت استفاده ما از یک ماه هدیه و ارزاق آسمانی مضاعف و ثوابهای چندین برابر در ضیافت الهی درون شبکه و برون شبکه تا چند ساعت دیگه به پایان میرسه و عبادات با نرخ واقعی محاسبه خواهد شد.
درهای جهنم باز، شیطان از غل و زنجیر آزاد میشه، ثواب خواندن یک آیه برابر همان آیه نه یک ختم قرآن، خواب یعنی خواب نه عبادت، نفس یعنی نفس نه تسبیح
مشترکین عزیز تا رسیدن پیام پایانی فقط چند ساعت دیگر فرصت داریم چون "کم کم غروب ماه خدا دیده میشود".
التماس دعا
✅«اللّهمّ عجّل لولیّک الفرج»