💠امام صادق علیهالسّلام:
منْ خَلاَ بِذَنْبٍ فَرَاقَبَ اَللَّهَ تَعَالَى ذِكْرُهُ فِيهِ وَ اِسْتَحْيَا مِنَ اَلْحَفَظَةِ غَفَرَ اَللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ لَهُ جَمِيعَ ذُنُوبِهِ وَ إِنْ كَانَتْ مِثْلَ ذُنُوبِ اَلثَّقَلَيْنِ
كسى كه به قصد انجام گناهى خلوت کند، امّا در آن حال خداى تعالى را آگاه بر خويشتن بيابد، و از فرشتگان حافظ و مراقب خود حيا كند، و آن گناه را انجام ندهد، خداوند عزّوجل همگى گناهانش را میآمرزد، اگر چه برابر با گناه جنّ و انس باشد.
📚وسائلالشّیعه ج۱۵ ص۲۲۱
«اَللّٰهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفَرَج»
💠مولا علی علیهالسّلام:
جَانِبُوا الْکَذِبَ فَإِنَّهُ مُجَانِبٌ لِلاِْيمَانِ
از دروغ برکنار باشيد، که با ایمان فاصله دارد.
📚نهجالبلاغه خطبهٔ ۸۶
«اَللّٰهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفَرَج»
4_5935847418154192976.mp3
5.57M
{اَللّٰهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفَرَج}
چگونه شیعهٔ امام زمانی تحویل دهیم؟
صِرف «أللّهُمَّ عَجِّل لِوَلِیِّکَ ألْفَرَج» گفتن مطلوب نیست!
ألدّاعِی بِلاعَمَلٍ کَالرّامِی بِلا وَتَرٍ/
معنای «أللّهُمَّ عَجِّل لِوَلِیِّکَ ألْفَرَج» چیست؟!
امام زمانی بودن هزینه دارد!
🎤استاد شیخ محمدجواد محقّق یزدی؛
حرم
* 💞﷽💞 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 💗رمان کابوس رویایی 💗 قسمت120 راه رفتن هم تاثیری در ترسم ندارد انگار زوزهی گر
* 💞﷽💞
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
💗رمان کابوس رویایی💗
قسمت121
نزدیک به دو روز سفرمان به طول می انجامد.
راه های طولانی که ابو اسامه طی می کند ما را به سلامت به حله می رساند.
از میان شهر که گذر می کنیم رود فرات به چشمم می آید.
گاهی موجی در اثر وزش بد به بدنهی قایق های تفریحی کوبیده می شود و اهلش را پس از ترس به خنده می کشاند.
بیشتر خانم های حله علاوه بر چادر های بزرگ و عربی پوشیه می زنند.
سرمه، چشم شان را غمار نشان می دهد و هر بیننده ای را مجذوب خود می کند.
گاهی چشم رهگذران به چهرهی باز من می افتد و نگاهشان در میان چهره ام می دود.
پردهی ماشین را می کشم تا کسی نگاهم نکند.
منزل ابو اسامه در یکی از محله های سنی نشین است.
اهالی حله به گفته های ابو اسامه بیشتر شیعیان هستند.
از نظر امنیتی هم هر قدم را که برمی داری لباس پلنگی شرطی ای را می بینی.
ابو اسامه می گوید حزب بعث با شیعیان مشکل دارد.
برای همین شیعیان این شهر زیر ذره بین پلیس ها هستند. پلیس هم اگر دید آن ها دست از پا دراز می کنند میتواند دستبند بهشان بزند.
جلوی خانه ای با نمای سنگ های گرانیت سفید می ایستد.
در های خانه باز است و پرده ای قهوه ای رنگ نصب کرده اند تا داخلش معلوم نباشد.
ابو اسامه چند باری به در می کوبد و با یاالله وارد می شود.
پیمان مرا جلوی خودش می فرستاد و بعد وارد می شود.
حیاط خاکی و نمدار بوی خوشی را به ارمغان آورده. درخت نخل از باغچه سر به سوی آسمان بلند کرده.
علف های هرز مانند سبزه باغچه بزرگشان را مثل چمن سبزه پوش کرده است.
آن سوی خانه هم باز باغچه ای دیگر به چشم می خورد که پر شده از سبزی خوردن.
زنی با عبای عربی و لباسی بلند که به سرش هم شیله بسته است، از خانه خارج می شود.
با همان لهجهی عراقی اش با ما احوال پرسی می کند.
شوهرش به کنارش که می رسد به او می گوید:
_اینا ایرانین. باهاشون فارسی صحبت کن.
زن که به قد و قامتش می خورد عرب باشد به شوهر جواب مثبت می دهد.
لب می گشاید و همان جملات را به فارسی تکرار می کند.
زنی مهمان نواز و مهربان به نظر می آید.
تا به او نزدیک می شوم دستم را می کشد و در آغوشش پرت می کند.
محکم مرا به سینه اش می کوبد و با جملاتی زیبایی ام را ستایش می کند.
لبخند زورکی به لب می نشانم و تشکر می کنم.
دستم را می گیرد و به داخل خانه دعوت می کند.
پس از مرد ها وارد می شویم. پسری به سن و سال ده سال پیش می آید و دست و پا شکسته به فارسی احوال پرسی می کند.
دخترکی هم با موهای بلند و بافته شده به طرف مادرش می دود.
دختر بهتر از برادرش فارسی صحبت می کند و خوش آمد می گوید.
تشکر می کنیم.
در کنار پیمان روی تشکی می نشینیم.
ابو اسامه پسر و دخترش را معرفی می کند که نام شان اُسامه و اِسرا است.
زن او برایمان چای می ریزد و در کنارش فنجان های قهوه را هم می آورد.
به هوای قهوه هایی که قدیم خورده ام فنجان کوچکی را بر می دارم که از تلخی آن که مانند زهرمار است، به سرفه می افتم.
همسر ابواسامه با هول و هراس نگاهم می کند.
ابو اسامه با خنده می گوید:
_قهوهی عربی نخورده بودن.
گمانم درست است. ابواسامه همانطور که پیمان گفته بود ایرانی است که گریخته و حتما بعد از فرار با این زن ازدواج کرده و موندگار شده.
آبی به دهانم می زنم و با خجالت می نشینم.
با تعارف هایشان چای بر می دارم و می نوشم.
ابواسامه ریسمان سخن را می گیرد و به حرف می آید:
_والا پیمان جان همونطور که بهت گفتم اینجا محلهی سنی نشین شهره نگران نباشید، آدمای خوبی داره و اینکه از دست ساواک هم راحتین.
پیمان سوال می کند:" از کجل اینقدر مطمئنی؟"
_اولا اینکه بعث با حکومت ایران چپ افتاده. مگه نمیدونی میخواستن اونا تو عراق کودتا راه بندازن؟
الان این دو حکومت مثل سگ و گربه میمونن. ساواک به ندرت میتونه کاری بکنه.
دوما منو دست کم نگیر! اگرم ساواک پیدامون کنه کاری میکنم که از پس مون برنیاد.
من و پیمان که گمان می کنیم او بلوف می زند، با حیرت به گفته هایش گوش می دهیم.
⭕️کپی بدون نام نویسنده حرام است ⭕️
نویسندهمبینارفعتی(آیه)
* 💞﷽💞
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
💗رمان کابوس رویایی💗
قسمت122
_باور نمیکنی؟
من با رئیس شرطی ها مراوده دارم.
ایرانی از نظر مردم یعنی شیعه! زود گول می خورن و کمو بیش میتونم گزارشایی بدم که به درد بخوره.
چنتا از همین مردم حله رو که میخواستن بر علیه صدام با بقیهی تبانی کنن من لو دادم!
خودتم که میدونی من و تو مارکسیست شدیم. کم از اسلام و تشییع نخوردیم، هر کی ندونه که تو میدونی!
پیمان سر تکان می دهد و اینگونه حرفش را تصدیق می کند.
_بعدشم من بین اینام... اینا براشون شیعه و سنی فرقی نداره که! هر کی که مخالف باشه رو یا میکشن یا میبرن استخبارات سلاخی میکنن و تمام...
از حرف های ابواسامه تنم به لرز می آید.
نمیدانم چرا از او خوشم نمی آید.
مطمئنم او از کسانی است که بین شیعه و سنی تفرقه می اندازد و خود این وسط ماهی چاق و چله ای صید می کند.
دلم به حال شیعیان می سوزد. ابواسامه چه نقشهی پلید و پستی را به اجرا در می آورد.
عصر مردها به بیرون رفته تا سر و گوشی آب بدهند.
توی ایوان نشسته ام و به گل های صورتی کاغذی نگاه می کنم.
صدای پایی باعث می شود به اطرافم نگاه کنم.
زن ابواسامه در کنارم می نشیند. در حالی که چهره ام را برانداز می کند لب می زند:
_تو خیلی زیبایی! باید بهت بوشیه بدم.
اول فکر می کنم شوخی می کند اما بعد میفهمم دارد جدی می گوید.
از من اسمم را می پرسد. می مانم کدام نامم را بگویم و در آخر هم می گویم:
_ثُ... ثریا!
پلک هایش را حرکت می دهد و با لبخند خودش را معرفی می کند.
_منم حنیفه ام. تو ایرانی هستی؟
سر تکان می دهم و می پرسم:
شما عراقی هستین؟"
او هم سرش را به علامت مثبت تکان می دهد.
_من اهل تلعفرم. بعد از ازدواج با عدنان به حله آمدیم.
آهانی زیر لب می گویم.
به حال و احوالم که نگاه می کند می پرسد:
_تو برای چی میخوای بری سوریه؟
زندگیت رو خراب نکن دختر. تا میتونی شوهرتو راضی کن ازین بند و بساط بیاد بیرون.
برید یه گوشه زندگی تونو بکنید.
آهی می کشد و ادامه می دهد:" من اگه میتونستم عدنان رو راضی میکردم با هم به تلعفر می رفتیم.
اینجا بی آشنا و قوم که نمیشه زندگی کرد. تموم فکر و ذکرش شده همین سازمان!
هر وقت هم که میگم دلم برای قومم تنگ شده دنیا رو روی سرش میگذاره. خلاصه که از من میشنوی برید به زندگی تون برسید.
یکهو آتشی در دلم روشن می شود.
با این که میدانم راست می گوید اما رگ تعصبم باد می کند و می گویم:
_نه! من و پیمان زندگی مونو با مبارزه آغاز کردیم و قول دادیم تا آخرش توی همین راه باشیم.
حنیفه سکوت می کند و از روی حصیر برمی خیزد.
گمان می کنم از جبهه گرفتنم ناراحت شده. بعد با دیسی از میوه برمی گردد.
انجیر زردی را برایم روی بشقاب می گذارد و بدون دلخوری تعارفم می کند.
از دل پاکش خوشم می آید.
خوشهی انگوری را در بشقاب می گذارم.
دانهی یاقوت در دهانم مزه می دهد و تشکر می کنم.
لبخندش را پر رنگ تر می کند و می گوید:
_محصول همین باغچه هاست...
بخور نوش جانت.
باز هم تشکر می کنم.
غروب ابو اسامه با گوسفندی فربه برمی گردد. آن را برایمان سر می برند و گوشتش را حنیفه به سیخ می کشد.
بوی کباب معده ام را قلقک می دهد.
اسرا، دختر شیرین زبان آنها یک دم از هیاهو با برادرش دست برنمی دارد.
در پاک کردن سبزی و درست کردن سالاد به حنیفه کمک می کنم.
پیمان و من در کنار هم می نشینیم.
او و ابواسامه بر سر سفره هم حرف هایشان را رها نمی کنند.
گاهی زیر چشمی نگاه شان می کنم و گاهی هم تنها سر تکان می دهم.
جام دوغ را حنیفه بر سر سفره می گذارد. هر کس می خواهد برای خودش دوغ می ریزد.
بعد از خوردن غذا مردها کنار می کشند.
من و حنیفه سفره را با هم جمع می کنیم.
میخواهم ظرف ها را هم بشویم که دستانم را می گیرد و با اصرار می خواهد مرا بنشاند.
خنده ای می کنم و می گویم:" پس از ایرانیا فقط زبون شونو یاد نگرفتی! تعارف کردن رو هم یاد داری که!"
به اجبار در ایوان کنار پیمان می نشینم.
ذهنم به حرف های حنیفه می رود.
من مطمئنم پیمان هیچ وقت سازمان را رها نمی کند پس من هم نباید همچین انتظاری از او داشته باشم.
او تنها کسی است که در این کرهی خاکی برایم مانده اگر به او پشت کنم تنها می مانم. آن هم بدون ثروت و پشتوانه!
نه! اینها عقلانی نیست. من باید پیمان را همان گونه که هست بپذیرم.
⭕️️کپے بدون نام نویسنده حرام است ⭕️
نویسندهمبینارفعتی(آیه)
🌎🌺🍃
🌺
❇️ تقویم نجومی
🗓 چهارشنبه
🔸 ۵ اردیبهشت / ثور ۱۴۰۳
🔸 ۱۵ شوال ۱۴۴۵
🔸 ۲۴ آوریل ۲۰۲۴
🌎🔭👀
💠 مناسبتهای ملی و دینی
🔥 شکست حمله نظامی آمریکا در طبس
⚔ غزوه احد و شهادت حضرت حمزه علیهالسلام
☀️ معجزه رد الشمس در مسجد فضیخ (۷ یا ۸ هجری)
🏴 وفات شاه عبدالعظیم حسنی علیهالسلام
🌓 امروز قمر در «برج عقرب» است.
💠 روز مناسبی برای امور زیر است:
استعمال دارو
معجون گذاشتن بر زخم
بیرون آوردن زگیل و دمل
استحمام
امور زراعی
از شیر گرفتن کودک
خرید باغ و زمین زراعی
جراحی چشم
کشیدن دندان
امور حفاری
تحقیق وتفخص در امور
⛔️ ممنوعات
امور زیر بنایی و اساسی
امور ازدواجی
امور مربوط به حرز
🌎🔭👀
👶 زایمان
مناسب نیست
🚘 مسافرت
شدیدا مکروه است.
👩❤️👨 انعقاد نطفه
🔹 امشب (شب چهارشنبه)
شدیداً کراهت دارد.
🌎🔭👀
🩸 حجامت، خوندادن و فصد
باعث سلامتی میشود.
💇♂ اصلاح سر و صورت
باعث شادی میشود.
✂️ ناخن گرفتن
خوب نیست، باعث بداخلاقی میشود.
👕 بریدن پارچه
روز بسیار مناسبی است.
کار آن نیز آسان افتد و به سبب آن، وسیله و یا چارپایان بزرگ نصیب شخص شود. ان شاءالله
😴 تعبیر خواب
رویایی که امشب (شب چهارشنبه) دیده شود، تعبیرش در آیه ۱۵ سوره مبارکه «حجر» است.
﴿﷽ لقالوا انما سکرت ابصارنا﴾
شخصی بی حد و حساب، با خواب بیننده گفتگوی باطل کند ولی به جایی نرسد و کار خواب بیننده روبراه شود. ان شاءالله
مطلب خود را بر این مضامین قیاس کنید.
📿 وقت استخاره
از طلوع آفتاب تا ساعت ۱۲
از ساعت ۱۶ تا عشای آخر(وقت خوابیدن)
📿 ذکر روز چهارشنبه
«یا حیّ یا قیّوم» ۱۰۰ مرتبه
📿 ذکر بعد از نماز صبح
۵۴۱ مرتبه «یا متعال» که موجب عزّت در دین میگردد.
☀️ ️روز چهارشنبه متعلق است به:
💞 #امام_کاظم علیهالسلام
💞 #امام_رضا علیهالسلام
💞 #امام_جواد علیهالسلام
💞 #امام_هادی علیهالسلام
اعمال نیک خود را به پیشگاه مقدس ایشان هدیه کنیم تا ثواب دوچندان نصیبمان گردد.
🌎🔭👀
⏳ مدت زمان اعتبار این تقویم
از اذان مغرب آغاز و اذان مغرب روز چهارشنبه پایان مییابد.
🌺
🌎🌺🍃
36.29M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#تربیت_فرزند
💥چهار شرطی که باعث نماز خواندن بچه ها میشه👌
💥اصلا توصیه به نماز بر عهده ی پدر هست یا مادر؟🤔
💥چرا زن مرجع تقلید و امام نمیشود ؟🤔
💥خیلی جالبه 👌حتما ببینید 🙏
@haram110
🩸 شبی که فردای آن شب، #حمزه به شهادت رسید، رسول خداصلی الله علیه وآله او را فرا خواند و فرمود: ای حمزه، ای عموی پیامبر! نزدیک است که غیبتی طولانی داشته باشی، (مرگت فرا رسد) پس چه می گوئی اگر بر خدای تبارک و تعالی وارد شوی و از تو درباره شرایع اسلام و شرط های ایمان سؤال کند؟
💠 پس حمزه گریست و عرض کرد: پدر و مادرم فدایت، راهنمایی ام فرما و به من بفرما،
✨ پس پیامبر صلی الله علیه وآله فرمود: ای حمزه، باید مخلصانه شهادت به لا اله الا الله دهی، و نیز شهادت دهی که من به حق رسول خدا هستم،
♻️ پس حمزه عرض کرد: شهادت دادم،
✨ پیامبر فرمودند: و شهادت دهی که بهشت حق است، و دوزخ حق است، و قیامت بدون شک آمدنی است، و صراط و میزان حق است، و هر کس ذره ای عمل خیر انجام دهد آن را می بیند، و هر کس ذره ای شر و بدی انجام دهد آن را می بیند، و گروهی در بهشت و گروهی در دوزخ اند، و باید شهادت دهی که #علی امیرالمؤمنین است،
♻️ حمزه عرض کرد: شهادت دادم و اقرار کردم و ایمان آوردم و تصدیق نمودم،
✨ پیامبر فرمود: و باید شهادت دهی که امامان از نسل علی، حسن و حسین اند، و در ذریه حسین هستند،
♻️ حمزه عرض کرد: ایمان آوردم و تصدیق کردم، و فرمود: باید شهادت دهی که #فاطمه سرور بانوان جهان است،
♻️ حمزه عرض کرد: آری تصدیق کردم،
✨و فرمود: باید شهادت دهی حمزه سرور شهیدان و شیر خدا و شیر رسول اوست و عموی پیامبر اوست،
♻️ پس حمزه گریه کرد تا با صورت به زمین افتاد و دو چشم رسول خدا را می بوسید،
✨پیامبر فرمود: باید شهادت دهی که برادرت جعفر در بهشت همراه فرشتگان در پرواز است، و باید شهادت که محمد و آل محمد برترین آفریدگانند، به سر و آشکارشان و به ظاهر و باطنشان ایمان بیاوری و بر اساس همین اعتقاد زندگی کنی و بمیری، دوستانشان را دوست بداری، و با دشمنانشان دشمن باشی.
♻️ حمزه عرض کرد: آری ای رسول خدا، خدا را گواه می گیرم و تو را، و خداوند برای گواه بودن کافی است
◼️ #روایت #حمزه
☑️ @haram110
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
May 11
15 شوّال
1 ـ جنگ اُحُد و شهادت حضرت حمزه علیه السلام (1)
در سال 3 هـ در روز جنگ اُحُد، حضرت حمزه سیّد الشهداء و 69 نفر از مسلمانان به شهادت رسیدند. (2) بعضی جنگ اُحُد را در 7 (3) و 17 شوال نقل کرده اند. (4)
در این جنگ مسلمانان هزار نفر بودند که به نوشته ی عدّه ای سیصد نفر در بین راه بر گشتند، و برای جنگ 700 نفر باقی ماند. کفّار 3000 نفر بودند، و 2000 نفر و 4000 نفر و 5000 نفر هم گفته اند. تعداد کشته های کفّار 22 یا 23 یا 28 نفر، و تعداد شهداء 70 نفر بود. در این روز پیشانی پیامبر صلّی الله علیه و آله را شکستند. (5)
← فداکاری های امیر المؤمنین علیه السلام در اُحُد
در این روز بر اثر فداکاری ها و شجاعت هایی که امیر المؤمنین علیه السلام در دفاع از وجود شریف خاتم الأنبیاء صلّی الله علیه و آله و حفاظت از آن حضرت نشان داد جراحت های زیادی بر بدن مبارکش رسید. و تمامی کشته شدگان کفّار، به دست امیر المؤمنین علیه السلام بود و پیروزی دوباره و باز گشت مسلمانان به خاطر مقاومت و جنگ امیر المؤمنین علیه السلام بود. (6)
امام صادق علیه السلام می فرماید :
«اصحاب پرچم در روز اُحُد در لشکر کفّار نُه نفر بودند که امیر المؤمنین علیه السلام همه ی آن ها را کُشت». (7)
این در حالی بود که دیگران فرار کرده بودند، و پیامبر صلّی الله علیه و آله فرمود :
یا علی، آیا می شنوی که از آسمان تو را مدح می کنند.
یکی از ملائکه به نام رضوان می گوید :
«لا سیف الا ذوالفقار و لا فتی الا علی».
امیر المؤمنین علیه السلام می فرماید :
از خوشحالی گریستم و خداوند سبحان را بر این نعمت حمد کردم. (8)
در این جنگ پیروزی در ابتداء از آنِ مسلمانان بود، ولی مقداری که به تعقیب دشمن رفتند و میدان خالی شد، بازگشتند و مشغول جمع غنایم شدند و اکثر نگهبانان مخالفت دستور پیامبر صلّی الله علیه و آله نمودند، و محل نگهبانی خود را رها کردند و مانند بقیّه مشغول جمع غنایم شدند.
خالد بن ولید ـ که از سر دسته های کفّار در این جنگ بود ـ از همان قسمت با کفّار حمله کردند. تعداد اندکی از نگهبانان درّه که نرفته بودند شهید شدند و کفّار از پشت سر به مسلمین حمله کردند.
فراریان کفّار هم تا این وضع را دیدند بازگشتند و حمله به مسلمین شدّت گرفت. جراحت های فراوانی بر بدن مبارک پیامبر صلّی الله علیه و آله رسید و شیطان فریاد بر آورد که محمّد (صلّی الله علیه و آله) کشته شده است !
مسلمانان با شنیدن این ندا فرار کردند، و فقط چند نفری از وجود مبارک پیامبر صلّی الله علیه و آله محافظت می کردند که عبارت بودند از امیر المؤمنین علیه السلام و ابو دجانه که شهید شد و زنی به نام نسیبه و انس بن نضر که تازه از مدینه رسیده بود.
← ابوبکر و عُمَر در جنگ اُحُد
عُمَر بن خطاب می گوید :
در اُحُد با پیامبر صلّی الله علیه و آله بیعت کرده بودیم بر اینکه کسی فرار نکند، و هر کس از ما که فرار کند ضال و گمراه است، و هر کس از ما کشته شود شهید است. (9)
احمد بن حنبل می گوید :
ابوبکر و عُمَر در این جنگ فرار کردند. هنگامی که امیر المؤمنین علیه السلام در تعقیب فراری ها بود، عُمَر در حالی که اشک چشمانش را پاک می کرد برگشت و به امیر المؤمنین علیه السلام عرض کرد :
مرا ببخشید !!
امیر المؤمنین علیه السلام فرمود :
«آیا تو نبودی که صدا زدی : محمّد کشته شده است، به دین قبلی خود برگردید» ؟!!
عُمَر گفت :
این کلام را ابوبکر گفته است !
امیر المؤمنین علیه السلام فرمود :
«شما و کسانی که از شما دو نفر پیروی کنند وارد جهنّم می شوید».
در اینجا بود که این آیه نازل شد : إنَّ الَّذینَ تَوَلَّوا مِنکُم یَومَ التَقَی الجَمعان إنَّمَا استَزَلَّهُمُ الشَّیطانُ ! (10)
📚 منابع :
1. بحار الأنوار : ج 20، ص 147 ـ 14. الصحیح من السیرة : ج 6.
2. مسار الشیعة : ص 16 ـ 15. و ... .
3. بحار الأنوار : ج 20، ص 125. التنبیة و الاشراف : ص 211.
4. بحار الأنوار : ج 97، ص 168، 383. اختیارات : ص 39.
5. بحار الأنوار : ج 20، ص 18، 31، 71، 74. امالی طوسی : ص 142.
6. ارشاد : ج 1، ص 90. و ... .
7. همان : ج 1، ص 88. و ... .
8. همان : ج 1، ص 87. و ... .
9. مناقب آل ابی طالب علیهم السلام : ج 2، ص 134. و ... .
10. سوره ی آل عمران : آیه ی 155. اثبات الهداة : ج 2، 365 ـ 364. الصراط المستقیم : ج 2، ص 59.
#ادامه_دارد ...
امام صادق علیه السلام می فرماید :
در جنگ اُحُد امیر المؤمنین علیه السلام در حال دفاع از پیامبر صلّی الله علیه و آله بودند، و دیگر اصحاب فرار می کردند.
آن حضرت همچون شیر غضبناک از قفای گریختگان رفت و اوّل به عُمَر بن خطاب رسید که به اتّفاق عثمان و حارث بن حاطب و عدّه ای دیگر به سرعت فرار می کردند.
حضرت فریاد بر آورد :
«ای جماعت، بیعت شکستید و پیامبر صلّی الله علیه و آله را تنها گذاشتید و به سوی جهنّم می گریزید ؟!
عُمَر بن خطاب می گوید :
علی را دیدم با شمشیری پَهنی که مرگ از آن می چکید و چشمهایش از خشم مانند دو قدح خون بود، یا مانند دو کاسه ی روغنی که آتش در او افروخته باشند می درخشید، و فهمیدم که اگر به ما برسد به یک حمله ما را خواهد کشت.
این بود که جلو رفتم و عرض کردم :
«یا ابا الحسن، تو را به خدا سوگند می دهم که دست از ما برداری، که عرب را عادت است که گاهی می گریزد و گاهی حمله می کند. زمانی که حمله می کند تلافی گریختن را می نماید».
پس آن حضرت ما را رها کرد؛ و به خدا قسم چنان ترسی از آن حضرت در دل من افتاد که تا کنون از دلم خارج نشده است. (11)
در این جنگ بر بدن مبارک امیر المؤمنین علیه السلام هنگام حمایت از پیامبر صلّی الله علیه و آله 90 جراحت بر صورت، سر، سینه، شکم، دست و پای مبارک رسید.
جبرئیل نازل شد و عرض کرد :
«یا محمّد، به خدا سوگند این عمل علی بن ابی طالب مواسات است».
پیامبر صلّی الله علیه و آله فرمود :
این بدان جهت است که من از اویم و او از من است.
جبرئیل عرض کرد :
«و من از شما دو بزرگوارم». (12)
بانویی به نام نسیبه در جنگ احد
در این روز یکی از کسانی که جانفشانی کرد و فرار نکرد، بلکه مانع از فرار دیگران نیز شد، بانویی به نام نسیبه دختر کعب بن مازنیه بود و به او امّ عماره می گفتند.
📚 منابع :
11. مناقب آل ابی طالب علیهم السلام : ج 2، ص 134. و ... .
12. الکافی : ج 8، ص 321. و ... .
#ادامه_دارد ...
او با شوهر و دو پسر خود در جنگ اُحُد شرکت داشتند.
نسیبه مشک آبی به دوش داشت و سقایت لشکر اسلام را می نمود. هنگامی که موقعیّت را چنان دید که مسلمین در حال فرار هستند، مشک را به کناری انداخت و خود را پیش روی پیامبر صلّی الله علیه و آله سپر کرد، به گونه ای که جراحات زیادی بر او وارد شد، که مداوای یکی از آن ها تا یک سال بعد ادامه داشت.
این زن فداکار دست به شمشیر برد، و چنان ضربه ای بر ابن حمیه ـ که قصد کشتن پیامبر صلّی الله علیه و آله را داشت ـ زد که او فرار کرد.
عبدالله فرزند نسیبه خواست فرار کند که مانع او شد و او را تشویق به جنگ و دفاع از پیامبر صلّی الله علیه و آله نمود و او قبول کرد.
پیامبر به نسیبه فرمود :
«بارَکَ اَللهَ عَلَیکَ یا نَسیبة».
در این حال پیامبر صلّی الله علیه و آله دید یکی از مهاجرین فرار می کند در حالی که سپرش را به پشتش بسته است.
آن حضرت فرمود :
«ای صاحب سپر، سپرت را بیانداز و خودت به جهنّم برو».
سپس آن حضرت به نسیبه فرمود :
«سپر او را بردار».
او آن را برداشت و مشغول جنگ با مشرکین شد. در این هنگام حضرت فرمود :
«مقام نسیبه از مقام فلان و فلان و فلان افضل است»، چه اینکه آنان فرار کردند. (13)
← شهادت حضرت حمزه علیه السلام
در این روز جناب حمزة بن عبد المطّلب علیهما السلام عموی پیامبر صلّی الله علیه و آله به شهادت رسید.
آن حضرت برادر رضاعی پیامبر صلّی الله علیه و آله بود، چون هر دو بزرگوار از زنی به نام «ثویبه» شیر خورده بودند. (14)
آن حضرت مردی شجاع و با هیبت بود و در این جنگ به دست وحشی و به دستور هند همسر ابو سفیان کشته شد. هند به خاطر کشته شدن پدر و برادر و عمویش در جنگ بدر، ابتدا قصد نبش قبر مادر پیامبر صلّی الله علیه و آله را داشت، ولی کفّار قریش از ترس نبش قبور امواتشان مانع شدند.
این بود که او وحشی را با وعده هایی به کشتن پیامبر صلّی الله علیه و آله یا علی مرتضی علیه السلام و یا حمزة تحریک کرد.
وحشی گفت :
«از کشتن پیامبر صلّی الله علیه و آله و پسر عمویش علی علیه السلام عاجزم، ولی برای کشتن حمزه علیه السلام کمین می کنم».
او در میدان جنگ با نیزه ای بر سینه و یا شکم مبارک آن حضرت زد و آن حضرت را شهید کرد. وقتی خبر به هند دادند، آن خبیث دستور داد سینه ی آن حضرت را بشکافد و جگر مبارک آن حضرت را بیرون آورد.
وقتی خواست به جگر حمزه علیه السلام دندان بزند دندان های نحسش کارگر نشد. همچنین هند با خنجری گوش ها، بینی و … آن حضرت را جدا کرد و به گردن انداخت.
پیامبر صلّی الله علیه و آله هنگامی که حمزه علیه السلام را با آن وضع دیدند، گریستند و عبای مبارک را روی او کشیدند که خواهرش صفیّه او را به آن حال نبیند و فرمودند :
«یا عَمَّ رسول الله و اسد الله و اسد رسوله … یا فاعل الخیرات، کاشف الکربات …».
امیر المؤمنین و فاطمه زهرا علیهما السلام و صفیّه و دیگران بر آن حضرت گریستند. (15) پیامبر صلّی الله علیه و آله بر بدن مبارک او نماز خوانده و او را در اُحُد دفن نمودند. بعد از چهل سال که معاویه خواست نهری از اُحُد عبور دهد با قبر حضرت حمزه علیه السلام برخورد نمود و سر بیل ها به پای حمزه رسید و فوراً خون جاری شد !
حضرت رضا علیه السلام به نقل از رسول خدا صلّی الله علیه و آله فرمودند :
«بهترین برادران من علی علیه السلام و بهترین عموهای من حمزه است». (16)
📚 منابع :
13. بحار الأنوار : ج 20، ص 54، 133. و ... .
14. همان : ج 15، ص 281، 384. و ... .
15. حمزه سیّد الشهداء علیه السلام : ص 29 ـ 28. و ... .
16. عیون اخبار الرضا علیه السلام : ج 1، ص 66. و ... .
15 شوّال
2 ـ رَدُّ الشمس
در این روز در سال 7 یا 8 هـ بازگشت خورشید برای امیر المؤمنین علیه السلام به وقوع پیوسته است. (17) به قولی این واقعه در 17 شوّال بوده است. (18) بار دیگر در 6 شوّال سال 36 هـ بازگشت خورشید برای آن حضرت اتّفاق افتاده است. (19) لازم به یاد آوری است که ردّ شمس برای امیر المؤمنین علیه السلام دو بار اتّفاق افتاده است :
یکی در زمان پیامبر صلّی الله علیه و آله در نزدیکی مسجد قبا، و دیگری پس از رحلت آن حضرت در سرزمین بابل در نزدیکی حلّه. (20)
علّامه امینی رَحِمَهُ الله به تفضیل احادیث ردّ الشمس را به طرق مختلف و همچنین کسانی را که درباره ی ردّ الشمس کتاب تألیف کرده اند در الغدیر بیان فرموده است. (21)
📚 منابع :
17. مصباح کفعمی : ج 2، ص 600. و ... .
18. بحار الأنوار : ج 95، ص 188، ج 97، ص 384. اختیارات : ص 39.
19. مستدرک سفینة البحار : ج 5، ص 212.
20. فیض العلام : ص 76.
21. الغدیر : ج 3، ص 141 ـ 126.