لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
استاد سید علی رضوی
دعایی برای رزق و روزی
May 11
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥👶🏻 فربه کردن نوزاد از طریق شیر مادر
💯 حتماً ببینید، کلیپی که به درد خیلی از مادران میخوره😊
🎙استاد #ضیایی
#تربیت_فرزند
#تغذیه
#درمان_کودک
🍃 کانال حرم
@haram110
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🤲 أمّن يجيب المضطّر إذا دَعاه و یکشف السوء
عجل لولیک الفرج بحق الزینب
صلوات الله علیهم أجمعين
امام أمیرالمؤمنین علی صلوات الله علیه به "کمیل بن زیاد" فرمود:
ای کمیل!
شیفته کسانی که نماز طولانی میخوانند و مدام روزه میگیرند و صدقه میدهند و گمان میکنند که آدمهای موفقی هستند، مباش و فریب آنها را نخور.
(یعنی اینها اگرچه خوبند اما ملاک نیستند)
زیرا ممکن است که به این عبادات "عادت" کرده باشند یا بخواهند عمداً مردم را فریب دهند.
ای کمیل!
شیطان وقتی قومی را دعوت به گناهانی مثل زنا، شرابخواری، ریا و آنچه شبیه این گناهان است مینماید، عبادات زیاد را با طول رکوع و سجود و خضوع و خشوع پیش آنان محبوب میگرداند.
وقتی خوب آنها را به دام انداخت، آنگاه آنان را دعوت به ولایت و دوستی پیشوایان ظلم و ستم مینماید.
📖 بحارالأنوار ج۸۱ ص۲۲۹
یاعلی 🤚🌹
حرم
༻⃘⃕▒⃟🕊️﷽༻⃘⃕࿉❖┅┄•✦༻⃘⃕ ◼️▪️#منتخب_الأثر • قسمت - دویست • سی هشت✔️ 📝..اعتقادِ من به شما , باوری است
༻⃘⃕▒⃟🕊️﷽༻⃘⃕࿉❖┅┄•✦༻⃘⃕
◼️▪️#منتخب_الأثر • قسمت - دویست • سی نه✔️
📝..اعتقادِ من به شما , باوری است که به تحقیق جُسته ام …✏️
📕📗🔍🔎📘📙
✔" حضرت حجت بن الحسن العسکری عجل الله تعالی فرجه الشریف در نماز ، امام عیسی بن مریم علیه السلام خواهد بود و حضرت عیسی علیه السلام پشت سر حضرت حجت بن الحسن العسکری عجل الله تعالی فرجه الشریف نماز می خواند."
✍..اولین روایت منتخب از این عنوان از مجموع 36 روایت از منابع جماعت عمریه 👳 بیان می گردد :
...👤...ابی سعید خُدری می گوید :
حضرت رسول خدا محمد مصطفی صلی الله علیه و آله فرمودند:
❇️ مِنّا الَّذي يُصَلّي عيسَي بنُ مَريَمَ خَلفَهُ.
از ماست کسی که عیسی بن مریم علیه السلام پشت سر او نماز خواند.
📕📗🔍🔎📘📙
✔️ البیان فی اخبار صاحب الزمان ص۱۱۶ ب۷ (مولف اهل تسنن کتاب البیان تصریح می کند که این حدیث را حافظ ابونعیم در کتاب "مناقب المهدی" نقل کرده است و کتاب او از اصول به شمار می رود.)
✔️ کنزالعمال ج۱۴ ب۲۶۶ ح۳۸۶۷۳
✔️ منتخب کنزالعمال ۳۰/۶
✔️ البرهان فی علامات مهدی آخرالزمان ص۱۵۸ ب۹ ح۱
✔️ المنار المنیف لابن القيم ص۱۴۷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#کلیپ
🆕 سلسله جلسات کوتاه
#معارف_مهدوی
🖼اعرف امامک !!
امام زمانت را بشناس !!
استاد #دکتر_فریدونی
⚜قسمت دهم ( ۱۰ )
موضوع :
مهدی علیه السلام موعود اسلام
▫️ #منجی مشترک مسلمانان
🌐..نشر حداکثری در دیگر کانال ها با اسم و نام کانال خود شما دوستان بلامانع است و باعث خوشحالی جناب استاد و ما می گردد ..
حرم
┄┄┄┅═✧❁﷽❁✧═┅┄┄ ◻️▫️#ضرورت_معرفت امام معصوم علیه السلام قسمت • سه ✔️ ✅ معرفی راهنمایانِ الهی به وس
┄┄┄┅═✧❁﷽❁✧═┅┄┄
◻️▫️#ضرورت_معرفت امام معصوم علیه السلام قسمت • چهارم ✔️
✅ راهنمایان الهی به وسیله خود خدا ساخته و معرفی شدهاند.
✍... کسانیکه میخواهنـد مربی بشر درطریق بنـدگی خدا باشند , باید خودشان بیشترین بهره را از معرفت و عبودیت خـداي متعال برده باشـند و به اصـطلاح بنـده خالص او باشـند تا حّدي که خداوند آنها را به مرتبه خلوص در بندگی رسانده باشد.
در قرآن کریم چنین میخوانیم:
📖 وَ اذْكُرْ عِبادَنا إِبْراهيمَ وَ إِسْحاقَ وَ يَعْقُوبَ أُولِي الْأَيْدي وَ الْأَبْصارِ * إِنَّا أَخْلَصْنَاهُمْ بِخَالِصَةٍ ذِكْرَى الدَّارِ * وَإِنَّهُمْ عِنْدَنَا لَمِنَ الْمُصْطَفَيْنَ الْأَخْيَارِ
📖 (اي پیامبر) یاد کن از بندگان ما ابراهیم و اسحاق و یعقوب که داراي قدرت و بصیرت بودند. ما ایشانرا به وسیله تذکر نسبت به آخرت، خالص گردانیدیم و اینها نزد ما از برگزیدگان و بهترینها هستند.{۴۵-۴۷ص}
🔚🔚 پیامبران الهی به وسـیله خود خدا، خالص نگه داشته شده اند و خدا ایشان را از لغزش و معصیت حفظ میکند. به عنوان نمونه در داستان حضرت یوسف علیهالسلام میخوانیم:
📖 وَلَقَدْ هَمَّتْ بِهِ ۖ وَهَمَّ بِهَا لَوْلَا أَنْ رَأَىٰ بُرْهَانَ رَبِّهِ ۚ كَذَٰلِكَ لِنَصْرِفَ عَنْهُ السُّوءَ وَالْفَحْشَاءَ ۚ إِنَّهُ مِنْ عِبَادِنَا الْمُخْلَصِينَ
📖 (زلیخا) قصـد(سوء نسـبت به) یوسف کرد. و او هم اگر برهان پروردگارش را ندیـده بود، قصد وي را کرده بود. ما اینچنین کردیم تا بدی و زشتی را از او دور داریم. زیرا او از بندگان خالص شدهٔ ماست.(*) {٢٤/يوسف}
🔚🔚 وقتی خداوند بخواهد کسی را از واقع شدن در معصیت حفظ نماید، کافی است معرفت خود را براي او شّدت بخشد به طوري که او خدا را حاضـر و ناظر اعمال خود ببیند. و هنگامیکه این حالت وجدانی در انسان شدید شود، دیگر دنبال معصـیت نمیرود.
و هرچه آن حـالت بیشتر جلوه نمایـد، انسـان کم کم فکر گناه کردن را هم فراموش میکنـد. یاد مرگ و آخرت نیز هر چه در انسان بیشتر و شدیدتر گردد کمتر گِرد معصـیت خواهـد گشت. خداونـد با همه این وسایل میتواند بندگان برگزیده خود را از انحراف و لغزش حفظ نماید.
✔️ پس خالص گردانیـدن خـدا لازمه اش سـلب اختیار از پیامبر یا امام نیست، بلکه خـدا کاری میکنـد تا اینها با #اختیار و #انتخاب خود به بدی تمایل پیدا نکنند؛ مثلا حضرت یوسف علیهالسلام با دیدن برهان پروردگارش، اصًلا نیت سوء نکرد.
حال این برهان خدا چه چیزی بوده مهم نیست؛ آنچه اهمیت دارد این است که خداوند
ّ بندگان برگزیده خود را به حال خود رها نمیکند و آنها را در مسـیر بنـدگی خویش حفظ مینمایـد. این خالص گردانیدن خدا به قدري با قطعیت و صـراحت انجام پذیرفته که
حّتی شیطان نیز از اینکه بتواند آنها را تحت تأثیرخود قرار دهد، ناامید شده است:
📖 قَالَ فَبِعِزَّتِكَ لَأُغْوِيَنَّهُمْ أَجْمَعِينَ * إِلَّا عِبَادَكَ مِنْهُمُ الْمُخْلَصِينَ
📖 (شیطان)گفت: پس قسم به عّزت تو، همه بنی آدم را- به جز بندگان خالص شده ات -فریب میدهم.{٨٢-٨٣/ص}
معلوم میشود که خداوند به شـیطان هم بندگان خالص شده خود را شـناسانده و ویژگی #عصمت را هم در آنها نمایانده است تا اینکه همه مخلوقات بدانند حساب اینها با بقیه متفاوت است و خدا خودش متکّفل حفظ آنان شده است. عنایت الهی فقط به حفظ این بزرگواران از خطرات خلاصه نمیشود، بلکه به طورکّلی خداوند در تمام مراحل تربیت ایشان، عنایت خاصی دارد تا آنگونه که خودش میپسندد ساخته شوند.
به عنوان نمونه خداوند به مادر موسی علیه السلام وحی کرد او را در تابوتی قرار داده، به دریا بیندازد. آنگاه آنرا در اختیار فرعون که دشمن خدا و موسی بود قرار داد و فرمود:
📖 وَأَلْقَيْتُ عَلَيْكَ مَحَبَّةً مِنِّي وَلِتُصْنَعَ عَلَىٰ عَيْنِي
َّ
📖 محبتی ازجانب خود بر تو قرار دادم و براي آنکه زیر نظر خودم ساخته شوی{۳۹/طه}
خداوند محبتی را از جانب خود نسبت به حضرت موسی علیهالسلام در دل دیگران ازجمله فرعون قرار داد، تا همگان او را دوست داشته باشند و موسی آنچنانکه خدا میپسندد تربیت گردد. پس خداي متعال تربیت برگزیدگانش را زیر نظر رحمت خـاص و عنـایت ویژه خود قرار میدهـد تـا آنهـا را براي مـأموریت الهی آماده سازد و عبودیت محضه خود را در ایشان متجّلی گرداند.
در ادامه همان آیات میفرماید:
📖 وَاصْطَنَعْتُكَ لِنَفْسِي
📖 و تو را ساخته و برگزیده خود قرار دادم.
تعبیر بسیار زیبایی است از طرف خدای متعال در حق یکی از برگزیدگانش که او را اختصاص به خود داده و در آن مسیری که خود میپسندیده حفظ کرده است.
سایر برگزیدگان خدا هم به همین شکل مورد عنایت خاصه حضرتش قرار داشتهاند و لذا این راهنمایان الهی بهترین و خالصترین بندگان خدا بودهاند.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
قدیمی ترین فیلم موجود از صحن و سرای سیدالشهدا علیه السلام در حدود ۱۰۰ سال پیش
✅«اللّهمّ عجّل لولیّک الفرج»
May 11
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🛑 مسلمان شدن #راهب از اعجاز و علم #امیرالمؤمنین صلواتاللهعلیه به آنچه #ناقوس می گوید
🖇 #فضائل_اهلبیت
👤محدث مظلوم مرحوم برسی رحمه الله نقل می کند:
🔰و از آن اخبار روایت عمار بن یاسر است که گفت: همراه با آقایم امیرالمؤمنین روزی در قسمتی از صحراهای حیره بودم که ناگهان #راهبی ناقوس را به صدا درآورد پس امیرالمؤمنین به من فرمود : ای #عمار ! آیا میدانی #ناقوس چه میگوید؟ گفتم ای مولای من ناقوس چه میگوید ؟
فرمود : همانا او برای #دنیا مثلی میزند و میگوید:
🌸ای #اهل_دنیا دنیا را رها کنید و قدری آهسته تر و با نرمی و مدارا [ پیش بروید ]
🌸همانا خدا به درستی و راستی بی نیاز و پایدار است
🌸ای خدای ما همانا دنیا ما را #خوار کرد و #فریب داد
🌸هیچ روزی بر ما نمیگذرد مگر این که قسمتی از ما را ضعیف و ناتوان میکند
🌸نمی دانیم چه از دست داده و ضایع کرده ایم مگر آن گاه که بمیریم میفهمیم چقدر زبان کردیم
🔰عمارگفت: فردا نزد راهب آمدم و به او گفتم #ناقوس را بزن : گفت به آن چه کار داری حال آن که تو #مسلمانی؟ گفتم سرش را به تو نشان میدهم پس شروع کرد به زدن ناقوس و من آن چه امیرالمؤمنین دیروز فرموده بود را بر آن خواندم پس به #سجده افتاد و #مسلمان_شد و گفت به درستی که نزد من به خط #هارون(وصی موسی) دست نوشته ای است که همانا خداوند در امتها رسولی را #مبعوث میکند که او #وزیری دارد که آن چه ناقوس میگوید را میداند!
📚مشارقانوارالیقینفیحقایقاسرارامیرالمومنینج۱ ص۱۲۷
📚ترجمه مشارقانوارالیقین ج۱ ص۱۶۹
📚الأمالي للصدوق ج۱ ص۲۹۵
@haram110
حرم
* 💞﷽💞 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 💗رمان کابوس رویایی💗 قسمت126 تا می رسیم دیگر کسی نای بیدار ماندن را ندارد. هر ک
* 💞﷽💞
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
💗رمان کابوس رویایی💗
قسمت127
ابواسامه می گوید:
_یکی از بچه های سوری بهم زنگ زد.
گفت که همین امشب راه بیافتید تا صبح نزده برید خونه تیمی تون.
حنیفه لب هایش را جمع می کند و می گوید:" حالا چه عجله ای بود؟ میگذاشتی بعدا برن."
پیمان پا به گفت و گو با حنیفه می گذارد:
_نه حنیفه خانم. ما دیگه باید بریم. این چند روز هم خیلی بهتون زحمت دادیم.
من هم حرف های پیمان را می زنم.
حنیفه هم با تعارفات ایرانی جواب می دهد.
ساعت بلیت نه شب است.
در گرمای حله لباس ها زود خشک می شوند.
عصرانهی مختصری مثل شربت و حلوا می خوریم.
لباس ها را در ساک جا می دهم. لباس های شستهی حنیفه را تا می کنم تا به دستش بدهم اما او با این کارم اخم می کند.
_بهتره با خودت ببری. درسته کمی به لحاظ پوشش با عراقی ها متفاوتن اما لازمت میشه.
مشخص است بخاطر دوخت دست دوز و پارچه اش حتما باید گران باشد اما هر چه از پول حرف زدم او لب کج می کرد.
حنیفه سخاوتمندانه لباسش را به من بخشید.
ساعت شش عصر در حالی که هنوز دامان خورشید به سرزمین عراق می جوشید از شهر حله با وداع با حنیفه بیرون زدیم.
ابواسامه زیر لب شعر عربی می خواند و دود سیگارش را از پنجره به بیرون می دهد اما این بو بیشتر پخش می شود و حالم را بهم می زند.
من چیزهای کمی از امامان شیعیان شنیده ام اما میدانم چند تن آنها در عراق دفن شده اند.
از سر کنجکاوی از ابواسامه می پرسم:
_شهرهای زیارتی عراق کدوم ها هستن؟
_زیارت برای شیعه ها؟
من که چیزی از شیعه و سنی نمی دانم و سر تکان می دهم.
شانه بالا می اندازد و می گوید:
_کربلا، نجف، کوفه، سامرا و کاظمین.
آهانی می گویم و ابواسامه زیر لب می غرد. انگار که کینه ای به دل داشته باشد، می گوید:
_شیعه ها مرده پرستند البته سنی ها هم همینطور اما شیعه ها بیشتر!
امیدوارم حزب بعث بتونه این مرده پرستی ریشه کن کنه.
صدام خیرخواه مردمه.۱
من که از حرف های ابواسامه سر در نمی آورم و الکی تصدیق می کنم.
بغداد شهر بزرگی است با اقوام و مذاهب مختلف.
گاه چشمت به زنی برهنه می افتد و کمی جلوتر زنی فوقالعاده محجبه می ببینی.
از پشت شیشه مشغول دید زدن هستم.
پوشیه را گاهی کنار می زنم تا نفسی چاق کنم و بعد آن را می اندازم.
تا ساعتش برسد ابواسامه ما را در بغداد دور می دهد.
روی بیلبرد بزرگی عکس صدام را چسبانده اند که دستش را بالا آورده و لبخند چندشی می زند.
نمیدانم چرا خود به خود از او بدم می آید.
به نظر قیافهی مرموزی دارد.
شب ظلمانی به آسمان بغداد فرود آمده.
ابواسامه توصیه می کند ما کلامی حرف نزنیم که میفهمند کاسه ای زیر نیم کاسهی مان است.
ابواسامه چمدان الکی آورده تا نشان دهد ما به قصد زیارت و تفریح به سوریه می رویم.
سالن بزرگ فرودگاه زیر پای افراد خورد می شود.
ابواسامه خود تمام کار ها را ردیف می کند.
در آخر به کنار میزی می رود. از دور در کنار پیمان ایستاده ام و چشممان به اوست.
می خواهم سوالی کنم که پیمان دستم را می کشد و علامت می دهد سکوت کنم.
ابواسامه پس از نشان دادن ما به آن فرد برمی گردد.
رو به ما با اشاره چیزی می گوید اما زیر لب زمزمه می کند:" کار تمومه. برین برای تفتیش."
بعد هم پیمان و او هم را در بغل می گیرند.
برایمان دست تکان می دهد و به طرف تفتیش می رویم.
مرد هیکلی به من نزدیک می شود و به من می گوید جلو بروم.
_تعالی!
پیمان که جلوتر از من رفته است هیچ واکنشی نسبت به این مرد ندارد.
من هم اجازهی حرف زدن ندارم. برخلاف میلم جلوی مرد می روم.
دستش که روی بدنم کشیده می شود حال بدی پیدا می کنم.
حس خشم و عصبانیتم نسبت به رگ بی غیرتی پیمان می جوشد.
هر چه هست برایم طولانی می شود.
با گذرم از پشت زنجیر ها به پیمان می رسم.
دیگر نمی توانم سکوت کنم و آهسته و همراه با خشم می گویم:
_نمیتونستی کاری کنی که دست یه مرد غریبه بهم نخوره؟
ابتدا که دهان باز نمی کند اما وقتی به جای خلوتی می رسیم زیر لب می گوید:
_واسه تو که تازگی نداره!
معلوم نیست قبل من...
_
۱. صدام پیرو مذهب اهل سنت بود و با اینکه تلاش میکرد خود را مذهبی نشان دهد، اما معتقد بود باید به فراتر از دین نگاه کرد تا راه ترقی انقلابی را در پیش گرفت.صدام برای انسجام ملیگرایی معتقد بود دولت نباید خصوصیات هیچ یک از مذاهب اسلامی را ترویج کند. صدام معتقد بود که فلسفه حزب بعث، فلسفه دنیایی است و نه دینی.
(صدام در مواردی با اهل سنت هم مخالفت می کرد. او بذر نفاق و کینه از شیعیان را در دل اهل تسنن می کاشد تا خودش سود ببرد. )
⭕️کپےبدون نام نویسنده حرام است ⭕️
نویسندهمبینارفعتی(آیه)
* 💞﷽💞
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
💗رمان کابوس رویایی💗
قسمت128
دیگر اجازه نمی دهم پیشروی کند و با خشم می گویم:" نمیخواد بی غیرتیت رو به پای بی عفتی نداشته ام بزاری!
من هیچ وقت نزاشتم کسی دستش بهم بخوره فهمیدی؟"
انگار متوجه حرف بی ربطش شده و می گوید:
_ما مجبوریم. توی راه مبارزه هر کاری رو باید انجام بدیم.
اینا گناه نداره!
من که از منظر گناه به آن نگاه نمی کنم و چنین حرفی آتشم را خاموش نمی کند اما وقتی نام و شماره هواپیمایمان را می گویند بحث را خاتمه می دهم.
با اشارهی مهماندار روی صندلی و کنار هم می نشینیم.
در ابتدای پرواز حالم دگرگون می شود اما همین که هواپیما اوج می گیرد به حال طبیعی ام باز می گردم.
تصمیم می گیرم به نشانهی ناراحتی ام با پیمان حرف نزنم.
پیمان هم قدمی برای آشتی پیش نمی گذارد و این مرا بیشتر می رنجاند.
راه یک ساعت و خوردهی دمشق برایم می شود یک قرن و اندی...
با فرود در سرزمین به تاریکی پوشیدهی سوریه حزن و ترس وجودم را فرا می گیرد.
با خودم می گویم یعنی قرار است در این سرزمین چه چیزها بر سرمان بیاید.
بدون حرف زدن با او از فرودگاه خارج می شویم.
حنیفه را بخاطر لباس هایش سپاس می گویم.
پیمان سر صحبت را باز می کند و می گوید:
_خوب ببین، تو ماشین ونی می بینی؟
به اطراف چشم می چرخانم اما ماشین ونی را نمی بینم.
حدود یک ساعت دم در فرودگاه این پا و آن پا می کنیم.
در آخر به جانش غر می زنم:
_اصلا کسی قرار نیست دنبال مون بیاد!
بیا لااقل بریم تو فرودگاه.
باد موهای مجعدش را توی صورتش پخش می کند.
همان طور که مردمکش به دور دست ها خیره شده لب می زند:" وقتی میگن کسی میاد یعنی میاد!"
هوفی می کشم و برای رفع خستگی چند قدمی برمی دارم.
رو به روی سالن فرودگاه باغچه ایست پر از سبزه و درختان تنومند نخل.
پشت آن نخل ها رنگ سفیدی می درخشد.
چشم می چرخانم و با کمی مایل شدن ماشین ون را می بینم.
قدم های رفته را برمی گردم و به پیمان می گویم:
_من یه ماشین ون دیدم.
یکهو نگاه تیزش را به طرفم سوق می دهد.
چند دقیقه بعد به خود مستقل می شود.
جوری خودش را می گیرد که خونسردی از سر و رویش می بارد.
ساک را به دست می گیرد و مثل مسافری عادی به من اشاره می کند تا برویم.
هنوز پله ها را تمام نکرده ایم که مردی جلویمان سبز می شود.
لباس عربی به تن، با چفیه عرق های پیشانی اش را پاک می کند.
ابتدا مستقیم نگاهمان نمی کند.
کمی خودش را مشغول نشان می دهد.
پیمان شروع می کند به علامت دادن که من از آن بی خبرم بعد از این مرد سوری متوجه مان می شود.
پیش مان می آید و با خنده به عربی چیزی می گوید.
پیمان هم طبیعی رفتار می کند و می گوید:
_ما عربی نمیدونیم.
از لهجه مان به یقین می رسد و لبخندش را ادامه می دهد.
_پس فارس هستین. تاکسی نمیخواین؟ مقصدتون کجاست؟
پیمان هم که متوجه شده خودش است مقصدی را می گوید.
مرد کمان لبخندش را پر رنگ می کند و با اطمینان می گوید:" آره! اونجا رو خوب بلدم. سوار شین!"
نگاهی به قدم های پیمان می کنم و دنبالش سوار ون می شوم.
من حس خوبی به این مرد ندارم اما سکوت می کنم و به هر که به ذهنم می آید متوسل می شوم.
به پیمان می چسبم و دستش را به انگشتانم می فشارم.
_مطمئنی خودشه؟
پلک هایش را روی هم می گذارد.
آرام نمی گیرم اما مجبورم من نیز اعتماد کنم.
زمان به کندی می گذرد. راننده هیچ حرفی نمی زند و این مرا بیشتر می ترساند.
کوچه پس کوچه های دمشق را دور می زند و وارد محله های پایین شهر می شود.
عروس سوری در حجله ای تاریک پا نهاده که تن کسانی چون من را می لرزاند.
در این مناطق خبری از تیرهای برق نیست.
نخل های قطور گویی ستونی بر دامان این نو عروس است.
خودم را با مناظر تاریک پنجره سرگرم می کنم.
کم کم ماشین در کوچه ای تاریک از حرکت می ایستد.
برمی گردد و به من و پیمان می گوید:
_پیاده شین. رسیدیم.
پیمان هم بی چون و چرا دنبالش به راه می افتد.
مرد به طرف خانه ای فقیرانه می رود.
نمایش از آجر است و در رنگ پریده اش را می زند.
گاهی پایم به درون چاله ای آب سقوط می کند و عبایم خیس می شود.
⭕️کپی بدون نام نویسنده حرام است ⭕️
نویسندهمبینارفعتی(آیه)