eitaa logo
حرم
2.7هزار دنبال‌کننده
10.3هزار عکس
7هزار ویدیو
679 فایل
❤﷽❤️ 💚کانال حرم 🎀دلیلی برای حال خوب معنوی شما🎀 @haram110 ✅️لینک کانال جذاب حرم https://eitaa.com/joinchat/2765357057Cd81688d018 👨‍💻ارتباط با ادمین @haram1
مشاهده در ایتا
دانلود
👌🗣 نماز بسیار ساده برای اوّل هر ماه (برای روز اوّل محرّم) مرحوم سید بن طاوس می گوید: به ما روایت رسیده است که نماز اوّل هر ماه دو رکعت است، در رکعت اول یک بار سوره حمد و یک بار سوره توحید، و در رکعت دوم یک بار سوره حمد و یک بار سوره قدر. (مستدرك ‏الوسائل، ج6 ، ص349) ✅«اللّهمّ عجّل لولیّک الفرج»
🙏🙏🙏 نماز و دعای روز اوّل ماه محرّم حضرت رضا علیه السلام از پدران بزرگوار خویش علیهم السلام نقل می کنند که رسول خدا صلّی الله علیه وآله روز اول ماه محرّم، 2 رکعت نماز می خواند و بعد از نماز دست ها را بالا برده و سه بار این دعا را تکرار می کرد: «اللَّهُمَّ أَنْتَ الْإِلَهُ الْقَدِيمُ، وَ هَذِهِ سَنَةٌ جَدِيدَةٌ، فَأَسْأَلُكَ فِيهَا الْعِصْمَةَ مِنَ الشَّيْطَانِ، وَ الْقُوَّةَ عَلَى هَذِهِ النَّفْسِ الْأَمَّارَةِ بِالسُّوْءِ، وَ الِاشْتِغَالَ بِمَا يُقَرِّبُنِي إِلَيْكَ، يَا كَرِيمُ، يَا ذَا الْجَلَالِ وَ الْإِكْرَامِ، يَا عِمَادَ مَنْ لَا عِمَادَ لَهُ، يَا ذَخِيرَةَ مَنْ لَا ذَخِيرَةَ لَهُ، يَا حِرْزَ مَنْ لَا حِرْزَ لَهُ، يَا غِيَاثَ مَنْ لَا غِيَاثَ لَهُ، يَا سَنَدَ مَنْ لَا سَنَدَ لَهُ، يَا كَنْزَ مَنْ لَا كَنْزَ لَهُ، يَا حَسَنَ الْبَلَاءِ، يَا عَظِيمَ الرَّجَاءِ، يَا عِزَّ الضُّعَفَاءِ، يَا مُنْقِذَ الْغَرْقَى، يَا مُنْجِيَ الْهَلْكَى، يَا مُنْعِمُ يَا مُجْمِلُ، يَا مُفْضِلُ يَا مُحْسِنُ، أَنْتَ الَّذِي سَجَدَ لَكَ سَوَادُ اللَّيْلِ وَ نُورُ النَّهَارِ، وَ ضَوْءُ الْقَمَرِ وَ شُعَاعُ الشَّمْسِ، وَ دَوِيُّ الْمَاءِ وَ حَفِيفُ الشَّجَرِ، يَا اللَّهُ لَا شَرِيكَ لَكَ، اللَّهُمَّ اجْعَلْنَا خَيْراً مِمَّا يَظُنُّونَ، وَ اغْفِرْ لَنَا مَا لَا يَعْلَمُونَ، وَ لَا تُؤَاخِذْنَا بِمَا يَقُولُونَ، حَسْبِيَ اللَّهُ لا إِلهَ إِلَّا هُوَ عَلَيْهِ تَوَكَّلْتُ وَ هُوَ رَبُّ الْعَرْشِ الْعَظِيمِ، آمَنَّا بِهِ كُلٌّ مِنْ عِنْدِ رَبِّنا، وَ ما يَذَّكَّرُ إِلَّا أُولُوا الْأَلْبابِ، رَبَّنا لا تُزِغْ قُلُوبَنا بَعْدَ إِذْ هَدَيْتَنا وَ هَبْ لَنا مِنْ لَدُنْكَ رَحْمَةً، إِنَّكَ أَنْتَ الْوَهَّابُ‏.» (بحارالأنوار، ج98، ص334 به نقل از اقبال الاعمال) ✅«اللّهمّ عجّل لولیّک الفرج»
حرم
┏◚◚◚◚◚◚◚◚◚◚◚◚◚◚◚◚◚◚◚◚◚◚┓ ☆اَلابِذِکرِالله‌تَطمَئِنَّ‌القُلوب ☆☆رمان بلند امنیتی-بصیرتی-عاشقانه ☆ #کا
┏◚◚◚◚◚◚◚◚◚◚◚◚◚◚◚◚◚◚◚◚◚◚┓ ☆اَلابِذِکرِالله‌تَطمَئِنَّ‌القُلوب ☆☆رمان بلند امنیتی-بصیرتی-عاشقانه ☆ ☆☆قسمت ۲۶۰ و ۲۵۹ _البته رویام.شما اینجا چکار میکنین؟ _این سوال منم هست. _من که مشخصہ...همکاری با سازمان. _همکارے!؟ شما جدا نشدین؟ _نه. نتونستم. نذاشتن یعنی...خوشبحال شما که زودتر از این منجلاب بیرون اومدین. میگوید که به واسطه‌ی بودن کوتاهش در سازمان در شناخت این فرقه به کمیته و... خیلی کمک کرده و هنوز هم مشغول همین کار است.از رفتارش مشخص است از انقلابیون اصیل شده! او ادامه میدهد: _امروز میخوام یه نفرو ببینید.مطمئنم اطلاعات خوبی داره.یه ماهی درشت که رفقاش اونو به تور انداختن. کنجکاو میشوم.برمیخیزم.دنبال او به قسمت سلول انفرادی میرویم.به نگهبان میگوید دریچه را باز کند.بعد هم به من میگوید نگاه کنم.با دیدن فرد درون زندان نزدیک است شاخ دربیاورم!واقعا همه چیز درهم و برهم شده! امروز خیلی ماجراهای عجیب و غریبی میبینم. چهره‌ی مینا بدجور به دلم چنگ میزند.برای چند ثانیه یاد آن زیرزمینی مخوف و حرفهای کثیفش در ذهنم میپیچد.حس میکنم حالم خوب نیست و دستم را به دیوار میگیرم. _چیشد؟ حالتون خوبه؟ دستم را بالا می‌آورم. _خدا خوب منتقمه! قربونش برم خودش درد آدمو بهتر میدونه.حقو ناحق نمیکنه. سرش را تکان میدهد: _درسته. لابد خیلے ازش بد دیدین. _نه فقط من! خیلی‌ها از این آدم بد دیدن.چه سازمانیا چه مردم. صدای مینا از داخل سلول نمیگذاردکلامم را خاتمه دهم. _ای بابا! من که گفتم کاره‌ای نبودم!مجری بدبخت چیکار کنه جز اطاعت؟واسه توهم یه آدم چرا منو انداختین اینجا؟ حامد اشاره میکند تا دریچه را ببندند. _خوب شد خودش گفت.فهمیدید؟ انکار میکنه. ما میدونیم این کم آدمی نبوده. _درسته... به همان اتاق برمیگردیم.نمیتوانم بگذارم مینا به همین راحتی قسر در برود! تاوان گناهان او کم نیست! من مطمئنم دستور خیلی از عملیات‌ها را او داده. _شما چیا از این خانم میدونین؟شما بگید. چشمم را به دستانم دوختم.دلم انقدر پر است که نمیدانم از کدام زخمش بگویم. نمیتوانم از حق خودم بگذرم.اما باید چشم از زخم‌های بردارم و از خودش بگویم و جفایی که به کرد. _راستش مینا نفوذ زیادی توی سازمان داشت.خیلی از مردا زیر دستش کار میکردن. یه جاهایی هم گروه محافظ داشت.مثل رده بالاها که تیم داشتن.حتما همچین آدمی یه عضو معمولی نیست. خودمم شاهد بودم دستور خیلی از عملیات‌ها رو همین آدم میداد.نمونه‌اش دستور عملیات ترور یکی از فرماندهان سپاه که چوب لای چرخ سازمان میذاشت. یا یه روز یادمه اومده بود خونمون و در مورد چند نفر با پیمان صحبت میکرد. چندین عکس رد و بدل کرد. این درست مال زمان ترورهای خیابونی بود.خودش زیاد ورود پیدا نمیکرد بیشتر دستور میداد اما اینم چیز کمی نیست!همین دستورا منجر به این جنایت‌ها میشد. _درستہ! فکر میکنین چقدر توی عراق فعالیت داشته؟ همدستی با دشمن‌ خارجی؟ _من توی عراق با کسی رفتو آمد نداشتم. قسمتی که اونا بودن جدا بود که حق رفتن به اون قسمتا رو نداشتم.اما میدونم یکی از جانشینان فرمانده‌ها بود.درست یادم نیست کدوم بخش اما میدونم جانشین بود. _پس در مورد عملیات‌ها هم چیزی نمیدونین؟ _نه متاسفانه.من خیلی محدود بودم.حق رفتو آمد جز آشپزخونه و نظافت نداشتم. ضبط صوتش را خاموش میکند و میگوید: _خیلی ممنون.بازم سوالی بود مزاحم میشم. در راه بیرون آمدن هستم که صدایم میزند: _رویا خانم؟ برمیگردم. _بلہ؟! _بنظرم اگه این آدم بگه شما کاره‌ای نبودین امتیاز بزرگی توی پرونده‌تون هست.حتما روالش عوض میشہ! خام خیالیست بخواهم روی شهادت مینا حساب کنم.ولے تشکر میکنم.او قول میدهد هرکار که از دستش برمی‌آید برایم انجام دهد.هروقت دلم میگیرد قرآن را به امید دیدن "إِنَّ مَعَ العُسرِ يُسرًا" باز میکنم. آن روز به سالن ملاقات میروم و پشت تلفن مینشینم.باورم نمیشود خانم موسوی به دیدنم آمده!میگوید به سختی آقاعماد ترتیب این ملاقات را داده است.از حال و روزم میپرسد بی‌آنکه سرکوفتی بزند.برخلاف تصورم مرا دعوت به میکند.خبر بارداری‌ام را که میشنود خوشحالتر میشود. مینا انگار نمیخواهد به حرف بیاید.حامد میگوید وقتے اسم مرا برده گفته است او از عوامل من بوده و حالا مظلوم‌نمایی میکند! کلی دروغ را هم از روی کینه به من نسبت داده است. اولین جلسه‌ی دادگاه با همان ادله برگزار میشود. باید بیگناهی‌ام بخاطر ابهاماتی که در پرونده است ثابت شود. خانم موسوی و شوهرش، برادر محسن و برادر حامد برای شهادت آنچه گزارش داده‌اند باید در محضر دادگاه هم بیان کنند. قاضی از من میپرسد اگر ادعای بیگناخی و اسارت دارم چگونه اسیر شده‌ام؟ همانها که در گزارش گفته‌ام را تکرار میکنم اما مدرکی از همکاری نکردن من در عراق نیست! ☆ادامه دارد..... ☆☆نویسنده؛ مبینا رفعتی(آیه) ☆ ┗◛◛◛◛◛◛◛◛◛◛◛◛◛◛◛◛◛◛◛┛
┏◚◚◚◚◚◚◚◚◚◚◚◚◚◚◚◚◚◚◚◚◚◚┓ ☆اَلابِذِکرِالله‌تَطمَئِنَّ‌القُلوب ☆☆رمان بلند امنیتی-بصیرتی-عاشقانه ☆ ☆☆قسمت۲۶۲ و ۲۶۱ دادگاه حکم نمیدهد و حکم را بعد از جمع‌آوری اطلاعات بیشتر موکول میکند. زمان کم برای جلسه‌ی بعدی دادگاه مرا میترساند.مامور خانم دستم را میگیرد تا بطرف ماشین برویم. میان راه با صدایی می‌ایستم. _خانم توللی؟ برادر محسن است.سرش پایین و نگاهش به آسفالت است. _بله؟! _این خانم مینا سرآمدے... _خب؟ _پرونده‌ی ایشون دست منه. جلسه‌ی دادگاهش رو که پرسیدم ظاهراً دو روز دیگه هست و از شما هم بہ عنوان یه ارائه‌دهنده مدرک حتما میخوان که برید.منتهی بنظرم باید جلسه رو به تعویق بندازن، چون اگه بر علیه اون نفر شهادت بدین فکر کنم روند پرونده‌ی شما مختل میشه.البته که اون خانم هم نمیتونه منکر چیزی بشه.شما مشکلی اگه... میان کلامش میپرم: _ببینید آقای محسن درسته و اشکالی نداره من میام.براے اثبات خائن بودن این فرد لازمه! _باشه.پس دو روز دیگه میبینمتون شاید تصمیم گرفتن سخت است اما برملا شدن خیانت این فرد بیشتر از آزادی من می‌ارزد. مطمئنم خدا مرا تنها نمیگذارد. ترسی از دادگاه مینا ندارم و میخواهم هرچه میدانم بگویم. روز داداگاه فرا میرسد.مینا روی صندلی آن طرف نشسته. قاضی مشخصاتش را میگوید.او خودش را فریب خورده میداند و مدام میگوید در ترورها نقشی نداشته و از روی جبر کرده.خونم بہ جوش می‌آید با اینهمه دروغگویی. منتظرم نوبتم شود و هرچه میدانم بگویم. قاضے از شاهدان میخواهد حرفشان را بازگو کنند.ابتدا سمتشان را در سازمان میگویند.یکیشان میگوید: _ مینا جز گروه شنود و اطلاعات بود.این یعنی مورد اعتماد سازمان. بواسطه‌ی کارها و خدمتهایی که میکرد همچین پستی داشت.من اون زمان مسئول نصب دستگاههای شنود توی مرز بودم.ایشون ساعتها پای دستگاه شنود مینشست و امواج رو جابجا میکرد.خب..عراقی‌ها به زبان فارسی وارد نبودن.اما سازمان این کارو با همکاری استخبارات براشون انجام میداد.چند عملیات اینطور لو رفت.توی یکی از عملیات‌ها که نیروهای ایرانی قرار بود خاک ایران رو از عراق پس بگیره با همین شنودهای خانم عملیاتشون لو رفت و خیلے تلفات دادن.یا مثلا بمباران شهرها با استفاده از این شنودها دستور داده میشد کجا زده بشه... در این موقع برادر محسن از دادگاه اجازه میخواهد و میگوید: _به تازگی و با استفاده از چندنفر ما تونستیم رد این شنودها رو بگیریم.البته چند شنود از حرفهای خود این خانم با یک نفر دیگه که درباره‌ی همین مسائل حرف میزدن،اگه صلاح بدونید این مدارک رو هم ارائه بدم. قاضی اجازه میدهد.نواری حاوی این گفت‌وگو را در ضبط قرار میدهند.صدا پخش میشود.بله! صدای میناست! نوار هرچه پخش میشود رنگ چهره‌ی مینا هم به سرخی بیشتر میزند. دارد از شنودها میگوید.از موقع و چند گرا که با لحنی خوشحال به دیگری میدهد. _این گفتوگوی ضبط شده تله‌ای بود برای دستگاه‌های شنود..که خوشبختانه دشمن گول خورد.شاید خانم سرآمدی تعجب کنند اما فکر کنم حالا یقیناً فهمیدن چرا توی اون عملیات شکست خوردن. خون بہ جوش آمده‌‌ی مینا بر دهانش جارے میشود: _دروغه! اینا همش ساختگیه! _آقای قاضی اگه خواستید نسخه‌ی کامل این صوت رو خدمتتون ارائه میدم. نوبت من میشود.می‌ایستم: _خانم توللی شما از کی با این خانم آشنا شدین؟ _خب من خیلی وقت پیش با ایشون توی یکی از خونه تیمی‌ها آشنا شدم.توی بحبوحه‌ی انقلاب بود.تازه از زندان آزاد شده بودم. میخواستم بخاطر شوهرم برگردم اما سازمان منو به چشم یه مهره سوخته مےدید.توی زندان با چند نفر از انقلابی‌های مذهبی آشنا شدم.برای همین هم سازمان نمیخواست با این تردید پیش همسرم باشم.این خانم منو به یه خونه تیمی فرستاد و با کلاس سعی داشتن دوباره اون عقاید رو به من القا کنن. _شما از ایشون چی میدونین؟ _راستش شخصیت ایشون زیاد جوری نبود که بشه چیزی فهمید و همین هم شک برانگیزه.معمولا مهره‌های درشت توی سایه هستن.اما یادمه توی اون شورایی که در مورد من تصمیم‌گیری شد اول و آخر حرف ایشون بود.بعد انقلاب هم همینطور.یعنی تصمیمات سازمان از طرف ایشون به شوهرم میرسید.حتی بعضی از دستورات هم همینطور.مثلا یک بار با شوهرم چند عکس میدیدن و خب.. من درست نفهمیدم سرنوشت اون آدما چیشد اما گمون کنم جزو ترورها بودن.یا شوهرم به دستور ایشون وارد سپاه شد و اطلاعات مختلف رو به این فرد میداد.توی یکی از عملیات‌ها این خانم برای ترور یک پاسدار بهم گفت برم همسایشون باشم و اطلاعات بگیرم.تموم اطلاعات رو ایشون از من میگرفت و بعد هم بخاطر لو دادن من عملیات لو رفت.بعدش فهمیدم یکی از مهره‌های اون عملیات خود این خانم بوده. دادگاه در سکوت است.قاضے سر تکان میدهد. این دادگاه هم برای تکمیل شواهد موکول میشود. ☆ادامه دارد..... ☆☆نویسنده؛ مبینا رفعتی(آیه) ☆ ┗◛◛◛◛◛◛◛◛◛◛◛◛◛◛◛◛◛◛◛┛
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
تا لحظاتی دیگر مداحی سید مهدی میرداماد قم مقدس غمخانه بی بی شهربانو سلام الله علیها 👇👇👇👇👇👇👇
1 محرّم 1 ـ آغاز ایّام حسینی اوّلین روز از ماه حزن و اندوه آل محمّد علیهم السلام است که همه ی انبیاء و ملائکه و شیعیان و دوستان اهل بیت علیهم السلام محزون اند. باید گفت : ماه حزن و اندوه تمام عالم است، چرا که همه ساله از اوّل محرّم تا روز عاشورا پیراهن پاره پاره سیّد الشهداء علیه السلام را از عرش خدا رو به زمین می آویزند و حزن و اندوه عالم را فرا می گیرد. (1) همچنین آغاز مجالس عزاداری حضرت اباعبدالله علیه السلام است، که مردم را به امور اعتقادی خویش آشنا می کند، و دستورات دین خود را از حسینیه ها و تکایا و مساجد به خانه های فکر و دل خود به ارمغان می برند. شرکت در مراسم عزاداری امام حسین علیه السلام و اشک بر سیّد الشهداء علیه السلام، از وظایف ما در زمان غیبت امام زمان علیه السلام است. 📚 منبع : 1. خصائص الزینبیه : ص 49 (131)، خصیصه نوزدهم.
1 محرّم 2 _ ماجرای شعب ابی طالب علیه السلام
1 محرّم 2 ـ ماجرای شعب ابی طالب علیه السلام (2) در پی بالا گرفتن قدرت اسلام پس از بعثت پیامبر صلّی الله علیه و آله، قریش پیمان نامه ای نوشتند و طی آن قرار گذاشتند با بنی هاشم تکلّم نکنند و با آنان هم سفره و همنشین نشوند و معامله ننمایند؛ و آنان را به گونه ای در فشار قرار دهند که پیامبر صلّی الله علیه و آله را به قریش تحویل دهند تا آن حضرت را به قتل برسانند. حضرت ابوطالب علیه السلام بنی هاشم را به درّه ای که منتسب به آن حضرت بود برد، و اطراف آن را محکم کرده و برای حفظ جان پیامبر صلّی الله علیه و آله شبانه روز کمر همّت بست. آن حضرت شب ها با شمشیر پروانه وار گرد شمع وجود پیامبر صلّی الله علیه و آله می گردید و می فرمود : «تا زنده ام دست از یاری او بر نمی دارم». او در هر شب چند بار محل خواب پیامبر صلّی الله علیه و آله را تغییر می داد و عزیزترین فرزند خود یعنی امیر المؤمنین علی علیه السلام را به جای آن حضرت می خوابانید، و روز فرزندان خود و فرزندان برادرانش را به حفاظت از آن حضرت می گماشت. در مدّتی که در شعب بودند بر آن حضرت و مسلمانان بسیار سخت گذشت، تا آنجا که شب ها صدای گریه ی اطفال گرسنه بنی هاشم را ساکنین اطراف شعب می شنیدند. پس از دو سال و چند ماه خداوند موریانه را مأمور کرد، و پیمان نامه آنان را از بین برد به جزء اسماء الهی که در آن بود. حضرت ابوطالب علیه السلام این خبر را به کفّار داد، و آنان با دیدن چنین معجزه ای دست از تصمیم خود برداشتند و بنی هاشم به خانه های خود باز گشتند. (3) 📚 منابع : 2. الغدیر : ج 7، ص 363. و ... . 3. مناقب آل ابی طالب علیهم السلام : ج 1، ص 97. و ...
پخش زنده
فعلا قابلیت پخش زنده در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا