┏◚◚◚◚◚◚◚◚◚◚◚◚◚◚◚◚◚◚◚◚◚◚┓
☆اَلابِذِکرِاللهتَطمَئِنَّالقُلوب
☆☆رمان بلند امنیتی-بصیرتی-عاشقانه
☆ #کابوس_رویایی
☆☆قسمت۲۶۲ و ۲۶۱
دادگاه حکم نمیدهد و حکم را بعد از جمعآوری اطلاعات بیشتر موکول میکند. زمان کم برای جلسهی بعدی دادگاه مرا میترساند.مامور خانم دستم را میگیرد تا بطرف ماشین برویم.
میان راه با صدایی میایستم.
_خانم توللی؟
برادر محسن است.سرش پایین و نگاهش به آسفالت است.
_بله؟!
_این خانم مینا سرآمدے...
_خب؟
_پروندهی ایشون دست منه. جلسهی دادگاهش رو که پرسیدم ظاهراً دو روز دیگه هست و از شما هم بہ عنوان یه ارائهدهنده مدرک حتما میخوان که برید.منتهی بنظرم باید جلسه رو به تعویق بندازن، چون اگه بر علیه اون نفر شهادت بدین فکر کنم روند پروندهی شما مختل میشه.البته که اون خانم هم نمیتونه منکر چیزی بشه.شما مشکلی اگه...
میان کلامش میپرم:
_ببینید آقای محسن درسته و اشکالی نداره من میام.براے اثبات خائن بودن این فرد لازمه!
_باشه.پس دو روز دیگه میبینمتون
شاید تصمیم گرفتن سخت است اما برملا شدن خیانت این فرد بیشتر از آزادی من میارزد. مطمئنم خدا مرا تنها نمیگذارد. ترسی از دادگاه مینا ندارم و میخواهم هرچه میدانم بگویم.
روز داداگاه فرا میرسد.مینا روی صندلی آن طرف نشسته. قاضی مشخصاتش را میگوید.او خودش را فریب خورده میداند و مدام میگوید در ترورها نقشی نداشته و از روی جبر کرده.خونم بہ جوش میآید با اینهمه دروغگویی. منتظرم نوبتم شود و هرچه میدانم بگویم.
قاضے از شاهدان میخواهد حرفشان را بازگو کنند.ابتدا سمتشان را در سازمان میگویند.یکیشان میگوید:
_ مینا جز گروه شنود و اطلاعات بود.این یعنی مورد اعتماد سازمان. بواسطهی کارها و خدمتهایی که میکرد همچین پستی داشت.من اون زمان مسئول نصب دستگاههای شنود توی مرز بودم.ایشون ساعتها پای دستگاه شنود مینشست و امواج رو جابجا میکرد.خب..عراقیها به زبان فارسی وارد نبودن.اما سازمان این کارو با همکاری استخبارات براشون انجام میداد.چند عملیات اینطور لو رفت.توی یکی از عملیاتها که نیروهای ایرانی قرار بود خاک ایران رو از عراق پس بگیره با همین شنودهای خانم عملیاتشون لو رفت و خیلے تلفات دادن.یا مثلا بمباران شهرها با استفاده از این شنودها دستور داده میشد کجا زده بشه...
در این موقع برادر محسن از دادگاه اجازه میخواهد و میگوید:
_به تازگی و با استفاده از چندنفر ما تونستیم رد این شنودها رو بگیریم.البته چند شنود از حرفهای خود این خانم با یک نفر دیگه که دربارهی همین مسائل حرف میزدن،اگه صلاح بدونید این مدارک رو هم ارائه بدم.
قاضی اجازه میدهد.نواری حاوی این گفتوگو را در ضبط قرار میدهند.صدا پخش میشود.بله! صدای میناست! نوار هرچه پخش میشود رنگ چهرهی مینا هم به سرخی بیشتر میزند.
دارد از شنودها میگوید.از موقع و چند گرا که با لحنی خوشحال به دیگری میدهد.
_این گفتوگوی ضبط شده تلهای بود برای دستگاههای شنود..که خوشبختانه دشمن گول خورد.شاید خانم سرآمدی تعجب کنند اما فکر کنم حالا یقیناً فهمیدن چرا توی اون عملیات شکست خوردن.
خون بہ جوش آمدهی مینا بر دهانش جارے میشود:
_دروغه! اینا همش ساختگیه!
_آقای قاضی اگه خواستید نسخهی کامل این صوت رو خدمتتون ارائه میدم.
نوبت من میشود.میایستم:
_خانم توللی شما از کی با این خانم آشنا شدین؟
_خب من خیلی وقت پیش با ایشون توی یکی از خونه تیمیها آشنا شدم.توی بحبوحهی انقلاب بود.تازه از زندان آزاد شده بودم. میخواستم بخاطر شوهرم برگردم اما سازمان منو به چشم یه مهره سوخته مےدید.توی زندان با چند نفر از انقلابیهای مذهبی آشنا شدم.برای همین هم سازمان نمیخواست با این تردید پیش همسرم باشم.این خانم منو به یه خونه تیمی فرستاد و با کلاس سعی داشتن دوباره اون عقاید رو به من القا کنن.
_شما از ایشون چی میدونین؟
_راستش شخصیت ایشون زیاد جوری نبود که بشه چیزی فهمید و همین هم شک برانگیزه.معمولا مهرههای درشت توی سایه هستن.اما یادمه توی اون شورایی که در مورد من تصمیمگیری شد اول و آخر حرف ایشون بود.بعد انقلاب هم همینطور.یعنی تصمیمات سازمان از طرف ایشون به شوهرم میرسید.حتی بعضی از دستورات هم همینطور.مثلا یک بار با شوهرم چند عکس میدیدن و خب.. من درست نفهمیدم سرنوشت اون آدما چیشد اما گمون کنم جزو ترورها بودن.یا شوهرم به دستور ایشون وارد سپاه شد و اطلاعات مختلف رو به این فرد میداد.توی یکی از عملیاتها این خانم برای ترور یک پاسدار بهم گفت برم همسایشون باشم و اطلاعات بگیرم.تموم اطلاعات رو ایشون از من میگرفت و بعد هم بخاطر لو دادن من عملیات لو رفت.بعدش فهمیدم یکی از مهرههای اون عملیات خود این خانم بوده.
دادگاه در سکوت است.قاضے سر تکان میدهد. این دادگاه هم برای تکمیل شواهد موکول میشود.
☆ادامه دارد.....
☆☆نویسنده؛ مبینا رفعتی(آیه)
☆
┗◛◛◛◛◛◛◛◛◛◛◛◛◛◛◛◛◛◛◛┛
تا لحظاتی دیگر
مداحی سید مهدی میرداماد
قم مقدس
غمخانه بی بی شهربانو سلام الله علیها
👇👇👇👇👇👇👇
1 محرّم
1 ـ آغاز ایّام حسینی
اوّلین روز از ماه حزن و اندوه آل محمّد علیهم السلام است که همه ی انبیاء و ملائکه و شیعیان و دوستان اهل بیت علیهم السلام محزون اند.
باید گفت : ماه حزن و اندوه تمام عالم است، چرا که همه ساله از اوّل محرّم تا روز عاشورا پیراهن پاره پاره سیّد الشهداء علیه السلام را از عرش خدا رو به زمین می آویزند و حزن و اندوه عالم را فرا می گیرد. (1)
همچنین آغاز مجالس عزاداری حضرت اباعبدالله علیه السلام است، که مردم را به امور اعتقادی خویش آشنا می کند، و دستورات دین خود را از حسینیه ها و تکایا و مساجد به خانه های فکر و دل خود به ارمغان می برند.
شرکت در مراسم عزاداری امام حسین علیه السلام و اشک بر سیّد الشهداء علیه السلام، از وظایف ما در زمان غیبت امام زمان علیه السلام است.
📚 منبع :
1. خصائص الزینبیه : ص 49 (131)، خصیصه نوزدهم.
1 محرّم
2 ـ ماجرای شعب ابی طالب علیه السلام (2)
در پی بالا گرفتن قدرت اسلام پس از بعثت پیامبر صلّی الله علیه و آله، قریش پیمان نامه ای نوشتند و طی آن قرار گذاشتند با بنی هاشم تکلّم نکنند و با آنان هم سفره و همنشین نشوند و معامله ننمایند؛ و آنان را به گونه ای در فشار قرار دهند که پیامبر صلّی الله علیه و آله را به قریش تحویل دهند تا آن حضرت را به قتل برسانند.
حضرت ابوطالب علیه السلام بنی هاشم را به درّه ای که منتسب به آن حضرت بود برد، و اطراف آن را محکم کرده و برای حفظ جان پیامبر صلّی الله علیه و آله شبانه روز کمر همّت بست.
آن حضرت شب ها با شمشیر پروانه وار گرد شمع وجود پیامبر صلّی الله علیه و آله می گردید و می فرمود :
«تا زنده ام دست از یاری او بر نمی دارم».
او در هر شب چند بار محل خواب پیامبر صلّی الله علیه و آله را تغییر می داد و عزیزترین فرزند خود یعنی امیر المؤمنین علی علیه السلام را به جای آن حضرت می خوابانید، و روز فرزندان خود و فرزندان برادرانش را به حفاظت از آن حضرت می گماشت.
در مدّتی که در شعب بودند بر آن حضرت و مسلمانان بسیار سخت گذشت، تا آنجا که شب ها صدای گریه ی اطفال گرسنه بنی هاشم را ساکنین اطراف شعب می شنیدند.
پس از دو سال و چند ماه خداوند موریانه را مأمور کرد، و پیمان نامه آنان را از بین برد به جزء اسماء الهی که در آن بود.
حضرت ابوطالب علیه السلام این خبر را به کفّار داد، و آنان با دیدن چنین معجزه ای دست از تصمیم خود برداشتند و بنی هاشم به خانه های خود باز گشتند. (3)
📚 منابع :
2. الغدیر : ج 7، ص 363. و ... .
3. مناقب آل ابی طالب علیهم السلام : ج 1، ص 97. و ...
1 محرّم
3 ـ جنگ ذات الرقاع
در سال چهارم هجرت ـ به تحریک کفّار قریش ـ بین مسلمانان و قبایلی که اطراف مدینه زندگی می کردند و قصد محاصره ی مدینه را داشتند جنگی در گرفت.
پیامبر صلّی الله علیه و آله با 400 یا 790 نفر از مدینه بیرون رفتند. در این غزوه حضرت نماز خوف خواندند و جنگ تا سه روز طول کشید تا شرّ آنان دفع شد. (4)
این واقعه به قولی در 15 جمادی الاولی بوده است. (5)
📚 منابع :
4. الوقایع و الحوادث : ج 2، ص 45. و ... .
5. وقایع الشهور : ص 98.