eitaa logo
حرم
2.6هزار دنبال‌کننده
10هزار عکس
6.7هزار ویدیو
637 فایل
❤﷽❤️ 💚کانال حرم 🎀دلیلی برای حال خوب معنوی شما🎀 @haram110 ✅️لینک کانال جذاب حرم https://eitaa.com/joinchat/2765357057Cd81688d018 👨‍💻ارتباط با ادمین @haram1
مشاهده در ایتا
دانلود
5.55M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 السَّلامُ عَلَيْكَ يَا وَلِيَّ اللّٰهِ أَنْتَ أَوَّلُ مَظْلُومٍ، وَ أَوَّلُ مَنْ غُصِبَ حَقُّهُ، صَبَرْتَ وَ احْتَسَبْتَ حَتَّىٰ أَتَاكَ الْيَقِين 🔸 يا شاکیاً کرب الزمان و حزنه •••• ⚫️اَللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفَرَج⚫️
حرم
💎بنـــامـ خــــداے یــــوســـــف💎 💎رمـــــان جذاب و نیمہ واقعے 💎 #حرمت_عشق 💞 قسمت ۴۲ چقدر شرمند
💎بنـــامـ خــــداے یــــوســـــف💎 💎رمـــــان جذاب و نیمہ واقعے 💎 💞 قسمت ۴۳ علی_ تو ابرا سیر میکنی باجناق.. لبخند محجوبی زد. و محکمتر دست داد. ریحانه بود.و یک دنیا آرزو و رویا. یوسفش را میدید که چگونه عذرخواهی میکند. ادب میکند. شرم میکند. تشکر میکند. روز به روز به مصمم تر میشد.. یوسف از همه خداحافظی کرده بود،حال نوبت به دلدارش رسیده بود.دستش را روی سینه اش گذاشت. را به گلهای ریز چادر لیلایش گره زد. و نگاه ریحانه به گوشه کت یوسفش قلاب شده بود. ریحانه_ بابت انگشتر خیلی قشنگی که خریدید تشکر. _اختیاردارین. قابلتونو نداره. فعلا بااجازتون.. بیشتر از این نمیتوانست حرف بزند. میترسید،نکند حرفی، حرکتی، که زخمی کند حرمت دلبرش را. سریع از در بیرون آمد..وارد حیاط شد. چند پله ای که اول در حیاط بود را ندید.تعادلش را به هم زد. خوب شد، زمین نخورد.!خدا رحم کرد...!! ریحانه و بقیه این صحنه را دیدند..به محض بیرون رفتن یوسف، صدای خنده همه شان بلند شد. یوسف به راهرو ورودی خانه آقابزرگ که رسید..بشکن میزد و مداحی میکرد. تا رسیدن به خانه،.. سوت میزد و آواز میخواند.کوروش خان هر از گاهی نگاهی به پسرش میکرد. لبخند میزد. ماشین را پارک کرد... به محض پیاده شدن سراغ مادرش رفت. را بوسید. و حسابی تشکر کرد.بسمت پدرش رفت، راهم بوسید. به او قول داد که سربلندش میکند. رضایت و خوشحالی اش... در حرکات و چهره اش داد میزد.وارد اتاقش شد.لباسهایش را عوض کرد. وقت تشکر بود از ...وقت سپاسگزاری بود از محبوبش. هرچه فکر میکرد یادش نمی آمد وضو دارد یا نه..! وضو گرفت.سراسر نور و آرامش. تا اذان صبح نماز خواند..قرآن خواند..ذکر گفت..سر را به سجده گذاشت. گریه هایش از سر ذوق بود. « الحمدلله..الحمدلله.. الحمدلله..خدایا شکرت..شکرت خداااا.. شکرت. ریحانه بود و پرواز خیالاتش..ریحانه بود و اتاقش.حالا او میترسید. نکند محرمش نشده پشیمان شود.نکند پشیمانش کنند. نکند...نکند..نگاهش به انگشتر عقیق دستش افتاد. _اخه تو از کجا میدونستی من عاشق انگشتر عقیقم؟ این جمله را میگفت.. پشت سر هم. با لبخند. باگریه.باهمان لباسهایی که برتن داشت. سجاده را باز کرد.وضو داشت. وضو داشت.‌ سجده کرد. سجده ای طولانی..گریه کرد.. نجوا کرد.عاشقانه.باخلوص.باخدا.. «خدایا من چکار کردم اخه برات..!؟ این بنده خوبتو میدی به من که چی بشه خدایا نکنه لیاقتش رو نداشته باشم..؟! خداجونم میترسم بهش فکر کنم.. خدایا هنوز نامحرمه..خودت کمکم کن.. خدایا شکرت که جور شده تا حالا.. از اینجا به بعدش رو خودت درستش کن..امین یارب العالمین..» خواند نماز شب. یازده رکعتی که سراسر شور بود و توجه و حضور..سر را که از سجده بلند کرد. اذان صبح میگفتند.. 💚هیچکسی نفهمید.که هر دو بنده های خوب خدا تا اذان صبح بیدار بودند و به ذکر و مناجات و نماز مشغول بودند. و چه نشانه ای بهتر از این...؟! یوسف پیامکی به علی زد. _سلام باجناق خفن...به خانمت بگو،.. به عیال بگن.. ساعت ٨صبح میام دنبالشون بریم آزمایشگاه...خودت و خانمت هم بیاین... ارادات خاصه آزمایشگاه خلوت بود... ادامه دارد... ✨✨💚💚💚✨✨ ✍نام نویسنده؛ بانو خادمـ کوےیار 💚✨💚✨✨✨💚✨💚💚
💎بنـــامـ خــــداے یــــوســـــف💎 💎رمـــــان جذاب و نیمہ واقعے 💎 💞 قسمت ۴۴ آزمایشگاه خلوت بود.دوساعت بعد از آزمایش، یوسف جواب را گرفت...مشکلی نبود.! الحمدلله. جواب آزمایش ژنتیک، را هم دو هفته دیگر باید میگرفت. امروز دقیقا روز روزه‌داری یوسف بود. 💙یکشنبه از راه رسید... همان یکشنبه ای که سوم ماه رجب بود. هم روز محرم شدنشان...و هم پایان چله هایش( ختم بسم الله و چله زیارت جامعه کبیره..) آقابزرگ برنامه چیده بود.که همه باغ برویم. که همه باشند، تمام فامیل. گرچه کسی زیاد مایل نبود.حتی پسرش کوروش خان. اما بخاطر احترامی که برای آقابزرگ قائل بودند، هیچکس اعتراضی نکرد.باغ خصوصی دوست آقابزرگ، نرسیده به خروجی شهر بود. این بار همه وسایل پذیرایی.بعهده فخری خانم بود.این نسخه را هم خانم بزرگ برایشان پیچیده بود. به باغ رسیدند.همه بودند...آقابزرگ و خانم بزرگ. عمومحمد با همسر، فرزندان و دامادش. کوروش خان با همسر، فرزندان و عروسش. خاله شهین با همسر و فرزندانش. عمو سهراب با همسر و فرزندانش. آقای سخایی بهمراه تک دخترش. نزدیک اذان ظهر بود... قرار یوسف همین بود، که بین نماز ظهر و عصر ختم بسم الله را به آخر برساند. باید ۴٠٠٠ مرتبه میگفت.. ✨بسم الله الرحمن الرحیم بحق بسم الله الرحمن الرحیم»✨ هرکسی به کاری سرگرم بود.آقابزرگ مشغول گرفتن وضو. خانم بزرگ سجاده اش را پهن میکرد. کوروش خان و برادرش سهراب باهم حرف میزدند.عمومحمد و طاهره خانم مهیای نماز میشدند. مرضیه و علی گوشه ای خلوت، زیر سایه درخت، را ترتیب داده بودند.ریحانه، کنار خانم بزرگ، روی سجاده نشسته بود. و ذکر میگفت. یوسف، سجاده اش را پهن کرد..نماز ظهر را که خواند. سجاده اش را برداشت. تمام باغ را گشت تا جایی پیدا کرد. انتهای باغ. به دور از همه. راحت بود. سجاده را پهن کرد...با خواند.به آخرای ذکر میرسید. گریه اش بلند شده بود. زار میزد..باغ بزرگی بود... خداروشکر کسی صدایش را نشنید. وقتی سر از سجده برداشت.حس میکرد سبک شده بود.چنان سبک که مثل پر میماند که با نسیم خنکی که میوزید پرواز میکرد.. نماز عصرش را خواند. و برگشت. فخری خانم و بقیه گوشه ای مشغول پچ پچ بودند. و طبق معمول نقل مجلسشان یوسف بود. ، با خواندن ذکر گرفته بود. رو به عمو کرد. _عمو بااجازتون، میخام، چند کلامی با ریحانه خانم حرف بزنم. عمو لبخندی زد. ابرویش را بالا برد و با شوخ طبعی اش گفت: _ نخیر..! بذار یه ساعت دیگه. _ ، هرچی شما بگین بعد از صرف غذا.همه نشسته بودند. ساعت ٣ عصر بود. یوسف و ریحانه باکمی‌فاصله کنارهم، نشسته بودند.آقابزرگ شروع کرد.خواند جمله عربی را.که بواسطه آن محرم میکرد یوسف و ریحانه را..که بواسطه آن عاشق تر میکرد دوقلب بیقراری، که بعد ۴ماه به هم رسیده بودند...! بعد از خواندن صیغه محرمیت.فقط خانم بزرگ و آقابزرگ صلواتی فرستادند. غیر از لبخندهای خانواده عمومحمد، بقیه بااخم نشسته بودند. ریحانه جعبه انگشتری را به یوسف داد. آروم گفت: _این...خدمت شما.. یوسف با ناراحتی نگاهی به انگشتر کرد و گفت: _مگه خوشتون نیامده بود؟ _وقتی ارزش داره که شما، خودتون..اینو.. یوسف،لبخند پهنی زد.تا اخر حرف دلبرش را خواند.جعبه را گرفت.به چشمان دلبرش زل زد و انگشتر عقیق را خودش دست ریحانه کرد. ریحانه زیر نگاه یوسفش به ذوب شدن برابری میکرد. ریحانه_ممنونم از سلیقتون _سلیقه ام..؟ منظورتون خودتونین دیگه؟!.. اون که بععله... سلیقم بیسته ادامه دارد... ✨✨💚💚💚✨✨ ✍نام نویسنده؛ بانو خادمـ کوےیار 💚✨💚✨✨✨💚✨💚💚
ای ولی عصــــــــر و امام زمان ای سبــــب خلقت کون و مکان حجّت حــق حامیِ دین العجل شیعه گـــــــــرفتارُ ببین العجل ای بـــــــــه ولای تـــو تولّای ما مهـــــــر تـــــــو آیینهٔ دلهای ما تا تـــــو ز ما روی نهان کرده‌ای غم بـه دل پیر و جوان کرده‌ای ما که نداریم به غیر از تو کس ای شه خوبان تو به فریاد رس جهت سلامتی و تعجیل در فرج موفور السّرور ولیّ امر مسلمین جهان، یگانه وارث غدیر، آقا صاحب العصر و الزّمان، حضرت بقیّة اللّه الاعظم، مهدی موعود، عجّل اللّه تعالیٰ فرجه الشّریف، صلوات بر محمّد و آل محمّد🌷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
مداحی آنلاین - نماهنگ مادرانه - هلالی.mp3
3.73M
غبار نشینه رو گلای چادرت غم نشینه توی آهنگ صدات الهی من فدای گریه کردنت گریه کنی بهشت می‌لرزه زیر پات 🔊 🔄 🏴 🎙 🎙
مداحی آنلاین - نماهنگ جان حیدر - گروه سرود ری‌نوا.mp3
5.09M
دل پردرد و دنیای نامرد یه شهر دل‌سرد و رسم زمونه همه دنیامو انبوه غم‌هامو 🔊 🔄 🏴 🎙
مداحی_آنلاین_نماهنگ_صاحب_قبر_بی‌نشون_مهدی_رسولی.mp3
7.51M
صاحب قبر بی نشون سلام مادر ... برا زیارتت کجا بیام مادر 🔊 🏴 🎙
مداحی آنلاین - نماهنگ بر دشمن مرتضی علی لعنت - وحید شکری.mp3
3.51M
صدیقه مرضیه زهره زکیه فرموده با خطبه فدکیه هر کی پیغمبر و خواست علی رو نه اسلامش بازیه و الکیه 🔊 🔄 🏴 🎙
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
:: 🎬 مرا در عالم زر حضرت زهرا سوا کرده برایم آبرودار ، آبرویی دست و پا کرده منم آن طبل تو خالی نه طبل روضه های تو منم آن پوچی مطلق که عمری ادعا کرده صلی الله علیک یا فاطمه الزهرا 🏴 :.