#معرفی_یاران_امام_حسین(ع)📜
#یار_ششم💕
💚 #حارث_بن_امری_القیس_کندی💚
حارث بن امری القیس کندی یکی از کشته شدگان نبرد کربلاست.وی نخست از یاران عمر سعد بود ولی پس از آن که با شروط حسین ابن علی (ع)مخالفت شد به جمع یاران وی پیوست و در جریان حادثه عاشورا شهید شد.
#معرفی
نام کامل وی حارث بن امرء القیس بن عابس بن منذر بن امرءالقیس بن عمروبن معاویة اکرمین کندی است.وی در حادثه کربلا نخست از یاران و سپاهیان عمر ابن سعد بودهاست ولی پس از آن که شرط حسین ابن علی پذیرفته نمیشود وی به سپاهیان حسین ابن علی میپیوندد. در میان منابع به شجاعت وی نیز اشاره شدهاست.سید محسن امین نیز به ویژگی شجاعت وی اشاره کرده و او را از یاران حسین ابن علی در نبرد کربلا دانستهاست.
#ادامه_دارد....
📘 الحسین فی طریقه إلی الشهادة نویسنده: علی بن الحسین الهاشمی جلد: 1 صفحه: 151
📗معالرکب الحسینی (ج4) نویسنده: عزتالله مولایی جلد: 1 صفحه: 183
و.....
💚الّلهُـمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَـــ الْفَـــرَج💚
#معرفی_یاران_امام_حسین(ع)📜
#یار_هفتم_و_هشتم💕
💙 #سیفبنالحارث #مالكبنعبدالله💙
این دو برادر مادرى به همراه غلامشان شبیب روز عاشورا هنگامى كه امام حسین علیهالسلام را در آن حال مشاهده كردند، گریه كنان به خدمت امام آمده و به اردوى او ملحق شدند.
امام (ع)به آنها فرمود: اى فرزندان برادرم! چرا مىگریید؟! به خدا سوگند بعد از گذشت ساعتى چشمانتان روشن خواهد شد.
گفتند: خدا ما را فداى تو گرداند، بر خود نمىگرییم بلكه گریه مىكنیم براى این كه شما را در محاصره این گروه مىبینیم و قدرت نداریم تا به چیزى بیش از جانمان از تو حمایت كنیم!
امام (ع) فرمود: خدا شما را به خاطر این همراهى و یارى، بهترین پاداشى كه به متقین میدهد، عطا نماید.
این دو برادر ایستاده بودند و حنظلة بن اسعد مردم كوفه را موعظه مىنمود و مبارزه كرد تا به شهادت رسید، آنگاه این دو برادر به سوى سپاه كوفه حركت كرده و روى به امام حسین علیهالسلام نموده گفتند: السلام علیك یابن رسول الله! امام علیه السلام فرمود: رحمت و سلام و بركات خدا بر شما باد.
پس در حالى كه هماهنگ مبارزه مىكردند و یكى از دنبال دیگرى بود، هر دو به فیض شهادت نائل آمدند.
#ادامه_دارد.....
📗این دو برادر مادرى هستند و پدران آنها حارث و عبدالله فرزندان سریع بن جابر از قبیله همدان هستند.
(وسیلة الدارین 154).
📒 ابصار العین، 78.
💚الّلهُـمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَـــ الْفَـــرَج💚
#معرفی_یاران_امام_حسین(ع)📜
#یار_نهم💕
💛 #حلاس_بن_عمرو💛
او و برادرش نعمان از اصحاب امیرالمؤمنین (ع) هستند و حلاس در كوفه فرمانده نیروهاى آن حضرت بوده است. او ابتدا با سپاه عمربن سعد به كربلا آمده بود و چون عمربن سعد شرائط امام را نپذیرفت او شبانه به اردوى امام حسین (ع) پیوست.
#ادامه_دارد...
📗 ابصار العین، 109
💚الّلهُـمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَـــ الْفَـــرَج💚
#معرفی_یاران_امام_حسین (ع)📜
#یار_دهم💕
🧡 #ابو_الشعثأ_كندى🧡
نام او یزید بن زیاد است و با عمر بن سعد به كربلا آمده بود، و چون كار به مقاتله انجامید، و سخنان امام را رد كردند، به جانب حسین علیه السلام آمد.
او كه تیرانداز ماهرى بود در برابر امام حسین علیه السلام زانو زد و صد تیر به سوى دشمن پرتاب كرد و امام مىفرمود: خدایا! تیرهاى او را به هدف بنشان و بهشت خود را پاداش او قرار ده! و هنگامى كه تیرهاى او تمام شد، در حالى كه بپا مىخواست گفت: پنج تن از سپاه عمر بن سعد را كشتم، سپس بر سپاه دشمن حمله كرد و نوزده نفر را به قتل رساند و بعد به شهادت رسید. او هنگام حمله این رجز را میخواند:
"انا یزید و ابىمهاجر اشجع من لیث نبیل خادر یارب انى للحسین ناصر ولا بن سعد تارك و هاجر.
#ادامه_دارد.....
📗در زیارت ناحیه آمده است: «السلام على یزید بن مهاجر الكندى». او مردى شجاع و شریف بود و از كوفه بیرون آمد و به امام حسین علیه السلام قبل از برخورد با حر بن یزید پیوست و به كربلا آمد.
📔(وسیلة الدارین 103).
📘 مقتل الحسین، مقرم 243.
📒 «منم یزید فرزند مهاجر، شجاعتر از شیر كه در بیشه باشد؛ خدایا من حسین را ناصرم، و از ابن سعد دور و بیزار هستم».
📕 وسیلة الدارین، 103.
💚الّلهُـمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَـــ الْفَـــرَج💚
#معرفی_یاران_امام_حسین (ع)📜
#یار_یازدهم💕
💚 #بشربنعمر💚
او از تابعین بود و دلاورى فرزندان او در جنگها معروف است، در ایام مهادنه به خدمت امام علیه السلام آمد.
#ادامه_دارد...
📗 ابصار العین، 103
💚الّلهُـمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَـــ الْفَـــرَج💚
#معرفی_یاران_امام_حسین(ع)
#یار_دوازدهم
و
#یار_سیزدهم
❤️ #سالم(غلام عامر بن مسلم)❤️
💛 #سالمبنعمر💛
💕سالم (غلام عامر بن مسلم ): او غلام عامر بود و در بصره سكونت داشت، و عامر از شیعیان آن شهر بشمار مىرفت، و هنگامى كه یزید بن ثبیط با فرزندان خود و برخى دیگر در مكه به خدمت امام علیهالسلام آمدند، این دو نیز به همراه آنها به امام ملحق و با او به كربلا آمدند.
💕سالم بن عمرو: او اهل كوفه و از شیعیان بود، و در ایام مهادنه كه هنوز كار امام علیهالسلام با سپاه كوفه به جنگ نیانجامیده بود، به كربلا آمد و به اصحاب امام ملحق شد.
#ادامه_دارد...
📗 ابصار العین، 111
📒ابصار العین، 108
🌼🍃🌼
🍃🌼
🌼
#معرفی_یاران_امام_حسین (ع)📜
#یار_چهاردهم💕
💜 #جوینبنمالک💜
🌹جوین بن مالك: او شیعه و در میان قبیله بنى تمیم بوده است، و با آنان براى جنگ با امام حسین (ع) بیرون آمد! و چون ابن سعد شرط هاى امام را نپذیرفت، او نیز همانند گروه دیگرى دست از سپاهیان كوفه كشیده و شب هنگام به سوى اردوى امام كوچ كرد.
💫[تعدادى از سپاه عمر بن سعد كه در حدود سى نفر بودند شب عاشورا به امام حسین (ع)پیوستند.]💫
#ادامه_دارد.....
📗ابصار العین، 113
🌸
🍃🌸
🌸🍃🌸
#معرفی_یاران_امام_حسین 📜
#یار_هفدهم🌹
💜 #عبدالرحمنبنعبدالرب💜
💠 او از اصحاب رسول خدا (ص) و از مخلصین اصحاب امیرالمؤمنین( ع)است.
🔰هنگامى كه على (ع)در رحبه كوفه از مردم خواست كسى كه در غدیر خم حاضر بوده و حدیث غدیر را شنیده بپاخیزد و شهادت دهد، او به همراه گروهى دیگر برخاسته و گفتند: از رسول خدا( ص) شنیدیم كه مى فرمود: «خداى عزوجل ولى من است و من ولى مؤمنین، پس هر كس من مولاى او هستم على مولاى اوست، خدایا دوست بدار كسى را كه او را دوست مى دارد و دشمن بدار كسى كه او را دشمن مى دارد»؛
💫على( ع) او را تربیت كرده و قرآن تعلیم او نموده؛ او از مكه🕋 همراه امام حسین (ع) بوده و به كربلا آمده است.
📗ابصار العین، 93
#ادامه_دارد...
🌼🍃🍃🍃🌼
#معرفی_یاران_امام_حسین (ع)📜
#یار_هجدهم🌹
💗 #سعیدبنعبداللهحنفى💗
🎐 سعیدبن عبدالله در جلوى امام ایستاد و امام نمازگزارد و او در اثر تیرباران دشمن به روى زمین افتاد در حالى كه مى گفت: خدایا این گروه را لعنت كن همانند لعن قوم عاد و ثمود، و سلام مرا به پیامبرت برسان؛ همچنین گفت: پروردگارا! این زخمها را براى درك ثواب تو در راه نصرت فرزند پیامبر تو بر جان خود خریدم.
🍃آنگاه به طرف امام التفاتى كرده گفت: آیا به عهد خود وفا كردم اى پسر رسول خدا؟!
❤️امام علیه السلام فرمود: آرى، تو در بهشت پیشاپیش من قرار خواهى داشت.
♻️او در حالى به شهادت رسید كه سیزده تیر غیر از زخم نیزه و شمشیر بر بدنش فرو رفته بود
🌸و چون امام (ع) از نماز فارغ شد به اصحابش فرمود: اى انصار من! این بهشت است كه درهاى آن به روى شما باز شده 😊و نهرهاى آن جارى و میوه هاى 🍇🍎🍏آن آماده است، و این پیامبر خداست و اینان شهدایى كه در راه خدا كشته شده اند، منتظر قدوم شمایند، و شما را به بهشت بشارت مى دهند، پس از دین خدا و دین پیامبر حمایت و از حرم پیامبر دفاع كنید.
💫اصحاب به امام عرض كردند: جانهاى ما فداى تو باد و خونهاى ما نگاهدارنده خون تو، به خدا سوگند كه هیچ گزندى به تو و حرم تو نمىرسد مادامى كه از ما كسى زنده باشد.
#توضیحات :سعید بن عبدالله حنفی از وجوه شیعه در كوفه بود، هم صاحب شجاعت و هم اهل عبادت بوده است. او در مرتبه سوم نامه اهل كوفه را نزد امام حسین( ع)به مكه🕋 برد، و امام پاسخ را توسط او قبل از اعزام مسلم بن عقیل براى مردم كوفه فرستاد، و چون مسلم به كوفه آمد سعیدبن عبدالله پس از عابس و حبیببن مظاهر قیام نمود و اعلان بیعت و نصرت نمود، و مسلمبن عقیل او را مجددا با نامه اى براى امام( ع) به مكه فرستاد، و سعیدبن عبدالله ملازم او بود تا به كربلا آمد و شهید شد.(📒وسیلة الدارین، 146).
#ادامه_دارد...
📗مقتل الحسین، مقرم 246 / تنقیح المقال، 2/28.
#معرفی_یاران_امام_حسین (ع)📜
#یار_نوزدهم🌹
💖 #سواربنابیحمیر💖
💠سوار بن ابى حمیر: او نیز قبل از شروع جنگ به امام و یارانش ملحق شد، و در حمله اول مجروح گردید. او را سپاه كوفه اسیر كرده و نزد عمربن سعد بردند، عمربن سعد خواست او را به قتل برساند، خویشان او كه در سپاه كوفه بودند از ابن سعد خواستند كه او را آزاد نماید، و چون او مجروح شده بود پس از #شش_ماه به شهادت رسید و در عبارت زیارت ناحیه آمده است: «السلام على الجریح المأسور سوار بن ابى حمیر الفهمى»
#ادامه_دارد.....
📗مقتل الحسین، مقرم 254.
🍃⚫️🍃⚫️🍃⚫️🍃⚫️🍃⚫️
#معرفی_یاران_امام_حسین (ع)📜
#یار_بیستم🌹
💛 #عبدالرحمن_بن_مسعود💛
🌸او و پدرش از معروفین شیعه و از شجاعان مشهور بودند، با عمربن سعد به كربلا آمدند و قبل از آغاز جنگ به خدمت امام حسین (ع) رسیدند و بر او سلام كردند و نزد امام مانده و در حمله اول به شهادت رسیدند.🕊🥀
#ادامه_دارد.....
📒 ابصار العین، 112
🌺🍃رمـــان #ازمن_تافاطمه.. 🌺🍃
قسمت ۳۷
#هوالعشق
البوم خاطرات را میبندم،
دوباره همان سردرد های همیشگی به سراغم می آیند،
فردا🇮🇷 پیکر علی🇮🇷 من را می آورند، پیکر.. فکر کنم یا غرق خون است یا گلوله به قلبش خورده یا اینکه ترکشی بی رحم نفسش را گرفته... نمیدانم..
الان فقط نبودش را احساس میکنم، سمیه چندین بار تماس گرفته بود، هه فکرش را هم نمیکردم بعد از ازمایش بفهمم فرزندم پدر ندارد.... بغض به گلویم چنگ میزند، پدر.. علی کجایی ببینی پدر شدی؟؟ کجایی ببینی فاطمه ات مادر شده؟؟
یادت است میگفتی اگر فرزندمان دختر باشد اسمش را نرگس میگذاری و اگر پسر بود مهدیار میگذاریم! علی؟ من تنها چه کنم با این بچه؟ کجایی مانند همه پدرها برای فرزندت ذوق کنی و جشن بگیری؟ کجایی که مواظبم باشی وسایل سنگین برندارم و نازم را بکشی؟؟ کجایی؟؟ آرزو داشتم باهم به خرید وسایل فرزندمان برویم اما حالا.. علی اصلا من این بچه را بدون تو نمیخواهمممم.
اه لعنت به من... لعنت به دیوانگیم... نفسی عمیق میکشم و اشک از چشمانم جاری میشود، روی زمین به سجده میروم و به غلط کردن میفتم، همیشه میگفتی شاکر باش فاطمه، خدا انسان های شاکرش را ارج میدهد.
خدا غلط کردم، خدایا ارامم کن، خدایا مواظب این مادر دیوانه باش، خدایا یعنی لایقش هستم؟؟ نمیفهمم خدایا چرا الان؟چرا من؟چرا؟؟
صدای باز شدن در می آید، زینب را میبینم که با چشم هایی گود افتاده نگاهم میکند، کنارم روی زمین مینشیند و میگوید:
_ فاطمه جان، تروخدا اینطور نکن با خودت، علیم راضی نیست بخدا فاطمه... سرم را پایین می اندازم، دست های زینب دور شانه ام حلقه میشود، سرم را روی شانه اش میگذارم، یاد شانه های برادرش میفتم...
بغضم دوباره و دوباره و دوباره سر باز میکند.. دوباره میشکنم، در آغوش زینب گریه میکنم، زینب اما اینبار گریه نمیکند، مرا آرام میکند،
یک آن حالت تعوع میگیرم، بین بغض و گریه به طرف سرویس بهداشتی که در اتاق بود میروم ، هنوز نمیدانند من باردارم! زینب کمرم را مالش میدهد ، فکر میکند مسموم شده ام،اب به صورتم میزنم وبه دیوار تکیه میدهم، زینب میگوید:
_چیشد فاطمه خوبی؟؟ چیزی خوردی؟ همانطور نگاهش میکنم، لبخند پر درد ی میزنم و میگویم:
- عمه شدی زینب خانوم، عمه بچه برادرت...
زینب همانطور نگاهم میکند، ناباورانه با درد.. اما به روی خودش نمی آورد، لبخندی از اجبار برای آرام کردنم میزند ولی دیگر طاق نمیاورد، روی زمین زانو میزند و بغضش میشکند،
بیچاره بچه من، که با اعلام وجودش همه زیر گریه میزنند.... لحظه ای دلم برای فرزندم سوخت، ناخودآگاه دستم را روی شکمم گذاشتم و گفتم:
_اشکال نداره ، من هستم باهات، قول میدم تنهات نزارم، من مثل بابات بدقول نیستم...
هنوز نمیتوانستم بگویم مامان جان، هنوز خودم را در غالب مادری احساس نمیکردم، روی زمین نشستم و زینب را در آغوش گرفتم ، سرش را که بلند کرد، دستانش را دوطرف سرم گذاشت و گفت:
_فاطمه جان! مامان شدی! خداروشکر، ببخش دلتنگیای منو، باور کن خیلی خوشحالم، خیلی، فقط نبود داداشه که.. حرفش را قطع میکنم و میگویم:
_زینب! من دیگه از هر ادمی نبود رو بهتر درک میکنم، نگران نباش! فقط، فقط اگر من نبودم مواظب...
نگذاشت حرفم را کامل کنم، انگشتانش را جلوی دهانم گرفت و گفت:
_فاااطمه! تو انقدر ناشکر و ضعیف نبودی! چرا اینطور میکنی؟ خدا هست، ماهستیم پیشت، داداشم هست.. مطمینم، همینجا...
لحظه ای وجودم ارام گرفت، احساس کردم علی نگاهم میکند، احساس کردم کنار خدا ایستاده و مرا مینگرد!
🌺🍃ادامه دارد....
نویسنده؛ نهال سلطانی
#با_دل_نوشتم_با_روح_بخوانید
#ادامه_دارد