حرم
#معرفی_یاران_امام_حسین (ع)📜 #یار_یازدهم💕 💚 #بشربنعمر💚 او از تابعین بود و دلاورى فرزندان او در
#معرفی_یاران_امام_حسین(ع)
#یار_دوازدهم
و
#یار_سیزدهم
❤️ #سالم(غلام عامر بن مسلم)❤️
💛 #سالمبنعمر💛
💕سالم (غلام عامر بن مسلم ): او غلام عامر بود و در بصره سكونت داشت، و عامر از شیعیان آن شهر بشمار مىرفت، و هنگامى كه یزید بن ثبیط با فرزندان خود و برخى دیگر در مكه به خدمت امام علیهالسلام آمدند، این دو نیز به همراه آنها به امام ملحق و با او به كربلا آمدند.
💕سالم بن عمرو: او اهل كوفه و از شیعیان بود، و در ایام مهادنه كه هنوز كار امام علیهالسلام با سپاه كوفه به جنگ نیانجامیده بود، به كربلا آمد و به اصحاب امام ملحق شد.
#ادامه_دارد...
📗 ابصار العین، 111
📒ابصار العین، 108
هدایت شده از حرم
#معرفی_یاران_امام_حسین(ع)
#یار_دوازدهم
و
#یار_سیزدهم
❤️ #سالم(غلام عامر بن مسلم)❤️
💛 #سالمبنعمر💛
💕سالم (غلام عامر بن مسلم ): او غلام عامر بود و در بصره سكونت داشت، و عامر از شیعیان آن شهر بشمار مىرفت، و هنگامى كه یزید بن ثبیط با فرزندان خود و برخى دیگر در مكه به خدمت امام علیهالسلام آمدند، این دو نیز به همراه آنها به امام ملحق و با او به كربلا آمدند.
💕سالم بن عمرو: او اهل كوفه و از شیعیان بود، و در ایام مهادنه كه هنوز كار امام علیهالسلام با سپاه كوفه به جنگ نیانجامیده بود، به كربلا آمد و به اصحاب امام ملحق شد.
#ادامه_دارد...
📗 ابصار العین، 111
📒ابصار العین، 108
🍃🌺🍃🥀🌴🌾🌺
#سیاستهای_همسرداری
❌❌ جملاتی که مردان را دیوانه میکند!
❌ #همیشه_همین_کارو_میکنی
«اون از وضع غذا خوردنت، این هم از کارهای خونه انجام دادنت و...» با این کار #همسرتان را گیج میکنید که دقیقا کدام کارش شما را آزار داده است
❌یاد بگیرید دقیقا روی مشکلی که شما را #ناراحت کرده تمرکز کنید. اگر از اینکه #شوهرتان جورابهای کثیفش را در راهرو انداخته است دلخورید به او نگویید تو همیشه همین جوری هستی
❌صریح باشید و از #کلیگویی پرهیز کنید. این راه بهتری برای رسیدن به یک زندگی #سالم و موفق است. برای تغییر یک رفتار به خصوص مثلا دیر به منزل آمدن، بیتوجهی به تکالیف و امور مدرسه بچهها و برنامهریزی جهت تعطیلات آخر هفته سعی کنید، مورد به مورد و مرحله به مرحله با جزیینگری پیش بروید تا حرفهای کلی شما #روان همسرتان را بههم نریزد
#معرفی_یاران_امام_حسین(ع)
#یار_دوازدهم
و
#یار_سیزدهم
❤️ #سالم(غلام عامر بن مسلم)❤️
💛 #سالمبنعمر💛
💕سالم (غلام عامر بن مسلم ): او غلام عامر بود و در بصره سكونت داشت، و عامر از شیعیان آن شهر بشمار مىرفت، و هنگامى كه یزید بن ثبیط با فرزندان خود و برخى دیگر در مكه به خدمت امام علیهالسلام آمدند، این دو نیز به همراه آنها به امام ملحق و با او به كربلا آمدند.
💕سالم بن عمرو: او اهل كوفه و از شیعیان بود، و در ایام مهادنه كه هنوز كار امام علیهالسلام با سپاه كوفه به جنگ نیانجامیده بود، به كربلا آمد و به اصحاب امام ملحق شد.
#ادامه_دارد...
📗 ابصار العین، 111
📒ابصار العین، 108
#معرفی_یاران_امام_حسین(ع)
#یار_دوازدهم
و
#یار_سیزدهم
❤️ #سالم(غلام عامر بن مسلم)❤️
💛 #سالمبنعمر💛
💕سالم (غلام عامر بن مسلم ): او غلام عامر بود و در بصره سكونت داشت، و عامر از شیعیان آن شهر بشمار مىرفت، و هنگامى كه یزید بن ثبیط با فرزندان خود و برخى دیگر در مكه به خدمت امام علیهالسلام آمدند، این دو نیز به همراه آنها به امام ملحق و با او به كربلا آمدند.
💕سالم بن عمرو: او اهل كوفه و از شیعیان بود، و در ایام مهادنه كه هنوز كار امام علیهالسلام با سپاه كوفه به جنگ نیانجامیده بود، به كربلا آمد و به اصحاب امام ملحق شد.
#ادامه_دارد...
📗 ابصار العین، 111
📒ابصار العین، 108
✿❀بِسْـمِـ الرَّبِ الشُّہَــداءِ وَالصِّدیـقین ✿❀
✿رمان واقعی #زندگینامه_شهیدایوب_بلندی
✿❀قسمت ۱۷
یک بار ایوب داد و بیداد راه انداخته بود،
زهرا و شهیده ایستاده بودند و با نگرانی نگاهش می کردند.
ایوب داد زد:
_ "هرچه میگویم نمی فهمند، بابا جان،
#هواپیماهای دشمن آمده."
به مگسی که دور اتاق می چرخید اشاره کرد.
_آخر من به تو چه بگویم؟؟ #بسیجی لا مذهب چرا کلاه سرت نیست؟ اگر تیر بخوری و طوریت بشود، حقت است.
دستشان را گرفتم و بردم بیرون. توی کمدمان خرت و پرت زیاد داشتیم، کلاه هم پیدا میشد.
دادم که سرشان بگذارند.
#هرسه #باکلاه روبرویش نشستیم تا آرام شد.
توی همین چند ماه تمام #مجروحیت های ایوب خودش را نشان داده بود....
حالا می شد #واقعیت پشت این #ظاهر نسبتا سالم را فهمید.
جایی از بدنش نبود که سالم باشد.
حتی #فک_هایش قفل می کرد؛
همان وقتی که موج گرفتش، وقتی که بیمارستان بوده با نی به او آب و غذا می دادند.
بعد از مدتی از خدمه بیمارستان خواسته بودند که با زور فک ها را باز کنند، فک از جایش درمیرود.
حالا بی دلیل و ناگهان فکش قفل می شد.
حتی، وسط مهمانی، وقتی قاشق توی دهانش بود،...
دو طرف صورتش را می گرفتم.
دستم را می گذاشتم روی برآمدگی روی استخوان فک و ماساژ می دادم.
فک ها آرام آرام از هم باز می شدند و توی دهانش معلوم میشد.
بعضی مهمان ها #نچ_نچ میکردند و بعضی #نیشخند می زدند و سرشان را تکان می دادند.
می توانستم صدای "آخی" گفتن بعضی ها را به راحتی بشنوم.
باید #جراحی میشد.
دندان های عقب ایوب را کشیدند؛ همه #سالم بودند. سر یکی از استخوان های فک را هم تراشیدند.
دکتر قبل از عمل گفته بود که این جراحی حتما عوارض هم دارد.
و همینطور بود.
بعد از عمل ابروی راستش حالت افتادگی پیدا کرد.
#صورت ایوب چند بار جراحی شد تا به حالت عادی برگردد، ولی نشد.
#عضله_بالای_ابرویش را برداشتند و ابرو را ثابت کردند...
وقتی می خندید یا اخم می کرد..، ابرویش تکان نمی خورد و پوستش چروک نمی شد
ادامه دارد...
✿❀