حرم
* 💞﷽💞 📚 رمان زیبای #هرچی_تو_بخوای 🌈 #قسمت_صد_وهشتم ✨ گفتم: _منو بچه هام فدای وحید... با اشک عاشق
* 💞﷽💞
📚 رمان زیبای
#هرچی_تو_بخوای 🌈
#قسمت_صد_ونهم ✨
گفت:
_خداروشکر تو سالمی.اگه بلایی سر تو میومد من مرده بودم.
عاشقانه نگاهش کردم و گفتم:
_اگه تیرش بهت میخورد...
حتی نمیتونستم بهش فکر کنم.دوباره سرمو گذاشتم روی پاش و گریه میکردم.هر دو مون آروم گریه میکردیم.
خیلی گذشت...
در اتاق رو میزدن.صدای مادروحید اومد گفت:
_وحید،زهرا،حالتون خوبه؟
صداش بغض داشت...
سرمو آوردم بالا،به وحید نگاه کردم.به من نگاه میکرد.خیلی خوشحال شدم.لبخند روی لبم نشست.گفتم:
_مامان نگران ماست.جواب بده.
وحید گفت:
_زهرا خیلی دوست دارم..خیلی.
لبخند عمیقی زدم و گفتم:
_ما بیشتر.
وحید هم لبخند زد.مامان دوباره صدامون کرد. صدامو صاف کردم و گفتم:
_مامان جان، ما خوبیم.
به وحید نگاه کردم و گفتم:
_ #خداروشکر که ما خوبیم،سالمیم.
وحید گفت:
_ #خداروشکر.
گفتم:
_شما واقعا خیلی مردی.مهربان، عاقل،عاشق، وظیفه شناس، مسئول،باغیرت،قوی،محکم هرچی بگم کمه....
بعد با شیطنت گفتم:
_ولی دو تا عیب بزرگ داری.
وحید سؤالی نگاهم کرد.گفتم:
_خوش قیافه و خوش تیپی.
وحید فقط نگاهم کرد.گفتم:
_آخ..یادم رفت.
-چی رو؟
-باید برای بهار یه کم کاراته بازی میکردم.
به خودم اشاره کردم و گفتم:
_قبلنا خوش سلیقه تر بودی.
وحید لبخند زد.
بالبخند گفتم:
_حالا این دفعه چون خیلی پشیمونی میبخشمت. ولی اگه یه بار دیگه تکرار کنی حسابتو میرسم. فهمیدی؟
گفت:
_از قبل میدونستی؟
-آره.
-از کی؟
-یه هفته ای هست.
-چرا تا حالا نگفتی؟
-وحید به من نگاه کن.
با مکث سرشو آورد بالا و به من نگاه کرد.
-من بهت اعتماد داشتم و دارم.مطمئنم اگه مجبور نبودی اینکارو نمیکردی.
خیلی جدی گفت:
_زهرا،من هیچ وقت به هیچ زنی جز تو فکر نکردم،نمیکنم و نخواهم کرد.
منم جدی گفتم:
_دروغ نشه.
-باور نمیکنی؟
-پس مامان و خواهرات چی؟ به اونا فکر نمیکنی یا زن نیستن؟
خندید.
دلم خیلی آروم شد.ولی خنده ش زود تموم شد.سرشو انداخت پایین.گفت:
_زهرا،من شرمنده م...
-من بهت افتخار میکنم..خیلی..وحید وقتی کارت رو درست انجام بدی بعضی ها دشمنت میشن.چون بعضی ها دشمنی میکنن پس نباید کارت رو درست انجام بدی؟ یا از اینکه کارت رو درست انجام دادی باید شرمنده باشی؟..اونی که باید شرمنده باشه شما نیستی.
شما باید سرتو بالا بگیری که جلوی نامردها کوتاه نمیای.
-....زینب...
-زینب سادات #امتحان_سختیه برای ما.ما کنار هم میتونیم سختی ها رو تحمل کنیم..وحید وقتی شما کنارم باشی نبودن همه رو میتونم تحمل کنم.
-زهرا تو همه ی زندگی من هستی.خداروشکر تو سالمی.
یک ساعت به اذان صبح بود....
با هم نمازشب خوندیم و از خدا #تشکر کردیم و ازش خواستیم...
ادامه دارد...