eitaa logo
حرم
2.6هزار دنبال‌کننده
9.8هزار عکس
6.5هزار ویدیو
629 فایل
❤﷽❤️ 💚کانال حرم 🎀دلیلی برای حال خوب معنوی شما🎀 @haram110 ✅️لینک کانال جذاب حرم https://eitaa.com/joinchat/2765357057Cd81688d018 👨‍💻ارتباط با ادمین @haram1
مشاهده در ایتا
دانلود
✅👈 #تلنگر 🔰استاد فاطمي نیـا: ما که اهل #دزدی و #ربا و #شراب نیستیم پس مشکل كارمان از کجاست؟! مشکل اکثر ما از ناحیه #زبان است❗️ وقتی در خانه ، سر یک موضوع ساده ، دل فرزندت را میشکنی و با او تندی میکنی، آیا متوجه هستی که خودت را از برکات الهی محروم میکنی؟! پناه میبریم به خدا از این زبان😔
♦️حضرت پدر محمد مصطفی صلی‌الله‌علیه‌وآله فرمودند: 👈 نابودی مردمان قبل از شما، به خاطر آن بود که 👌 اگر می‌کرد، می‌ساختند 👌 و چون دزدی می‌نمود، می‌کردند. 📚 نهج‌الفصاحه، ح۹۴۳. ⭕اَللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفَرَج⭕
حرم
✿❀بِسْـمِـ الرَّبِ الشُّہَــداءِ وَالصِّدیـقین ✿❀ ✿رمان واقعی #زندگینامه_شهیدایوب_بلندی ✿❀قسمت ۴۲
✿❀بِسْـمِـ الرَّبِ الشُّہَــداءِ وَالصِّدیـقین ✿❀ ✿رمان واقعی ✿❀قسمت ۴۳ دیگر نه زور من به او می رسید نه محمدحسین تا نگذاریم از خانه بیرون برود. چاره اش این بود که چند سرباز با آمبولانس بفرستد. تلفنی جواب درست نمی دادند،رفتم بنیاد گفتند: _"اگر سرباز می خواهید، از کلانتری محل بگیرید." فریاد زدم: _"کلانتری؟" صدایم در راهرو پیچید. + "شوهر من است؟ کرده؟ به مردم بد نگاه کرده؟ است؟ برای این جنگیده، آن وقت من از سرباز ببرم؟ من که نمی خواهم دستگیرش کنند. میخواهم فقط از لباس سربازها و قبول کند سوار آمبولانس شود. چون زورم نمی رسد. چون اگر جلویش را نگیرم، دست خودش می‌دهد ، چون کسی به فکر او نیست" بغض گلویم را گرفته بود. چند روز بعد بنیاد خواسته من را قبول کرد... و ایوب را در بیمارستان بستری کرد. ایوب که مرخص شد، برایم خریده بود. وقتی به حالت عادی برگشته بود،... فهمیده بود که قبل از رفتنش چقدر توی کوچه داد و بیداد راه انداخته بود. لبخند زد و گفت _ "برایت تجربه شد. حواست باشد بعد از من خل نشوی و دوباره زن یکی مثل من بشوی. امثال من فقط دردسر هستیم. هیچ چیزی از ما به تو نمی رسد، نه پولی داریم، نه خانه ای، هیچی...." کمی فکر کرد و خندید: _"من می گویم زن یک حاجی بازاری پولدار شو." خیره شدم توی چشم هایش که داشت از اشک پر می شد. شوخی تلخی کرده بود. هیچ کس را نمی توانستم به اندازه ی ایوب دوست داشته باشم. فکرش را هم نمی کردم از این مرد جدا شوم. با اخم گفتم: _"برای چی این حرف ها را میزنی؟" خندید: _"خب چون هست شهلا، بیمه نامه ام توی کمد است. چند بار جایش را نشانت دادم.. دم دست بگذارش، لازمت می شود بعد من..." + بس کن دیگر ایوب _ مخارجتان سنگین است، کمک حالت می شود. + تو الان هجده سال است داری به من قول میدهی امروز میروم، فردا میروم، قبول کن دیگر ایوب، "تو نمی روی" نتوانستم جلوی خنده ام را بگیرم. سرش را تکان داد. _"حالا تو هی به شوخی بگیر، ببین من کی بهت گفتم." ادامه دارد... ✿❀