#داستان_زیبا_مفهومی
روزی #دم یک روباه در حادثهای #قطع شد.
روباههای گروه پرسیدند دمات چه شد؟
چون روباهها از نسلی مکار میباشند، گفت خودم قطعاش کردم
گفتند چرا؟ این که بسیار بداست و معلوم میشود.
روباه گفت: خیر! حالا #آزادم و سبک.
احساس راحتی میکنم! وقتی راه میروم فکر میکنم که دارم پرواز میکنم.
یک روباه دیگر که بسیار #ساده بود، رفت و دم خود را قطع کرد.
چون #درد شدیدی داشت و نمیتوانست تحمل کند، نزد روباه اولی رفت و گفت: برادر تو که گفته بودی سبک شدهام و احساس راحتی میکنم. منکه بسیار درد دارم!
روباه اولی گفت: #صدایش را درنیاور
اگر نه تمام روز روباههای دیگر به ما #میخندند! هرلحظه ابراز خشنودی کن و افتخار کن تا تعداد ما زیاد شود؛ وگر نه تمام عمر مورد #تمسخر دیگران قرار خواهیم گرفت
همان بود که تعداد #دمبریدهها آنقدر زیاد شد که بعداً به روباههای #دمدار میخندیدند.
وقتی در یک #جامعه افراد #مفسد زیاد میشوند
آنگاه به افراد #باشرف و باعزت میخندند.
گاهی هم آنها را #دیوانه میدانند..
@haram110 💔