eitaa logo
حرم
2.6هزار دنبال‌کننده
9.8هزار عکس
6.5هزار ویدیو
630 فایل
❤﷽❤️ 💚کانال حرم 🎀دلیلی برای حال خوب معنوی شما🎀 @haram110 ✅️لینک کانال جذاب حرم https://eitaa.com/joinchat/2765357057Cd81688d018 👨‍💻ارتباط با ادمین @haram1
مشاهده در ایتا
دانلود
. آسمان تیره و تاریک و کدر بود در آن دم سحری داشت پر از غم سحری مثل محرم سحری تیره تر از هر شب تاریک و سیه تر زِ سیاهی نَه چراغی نَه شهابی و نَه ماهی  در آن پهنه‌ی خالی و در آن ظلمت یک دست  فقط سوسوی یک تکه ستاره دل شب چشم نواز همگان بود در عالم و در این شب  شب تاریکتر از شب و زِ هر درد لبالب به صفی می‌گذرند از دل یک کوچه تَنی چند زِ اشراف خدایا چه خبر هست؟ که اینگونه شتابان و نمایان به میان دو صف از فوج نگهبان زِ گذر می‌گذرند آه کجا؟ آه چرا این دل شب اول این صف به کف دستِ کسی بود  طلایی طبقی نقش و نگارین شده زرین شده هرچند که یک خلعت سرخ است به روی طبق ، اما زِ دلش نور تلالو کند و راه شود روشن و اینان زِ گذرها گذرند آه کجا؟ آه چرا این دل شب؟ کیست خدا در کف این مرد مگر پیک سفیری است؟ مگر مقصدشان شخص امیری ست؟ مگر موسم مهمانی پیری ست؟ همه غرق تکلم پی دیدار و ملاقات شتابان و پریشان و نمایان به گذر می‌گذرند، آه چه راز است در این راه در این لحظه‌ی بیگاه که حیران شده بی خود شده همه‌ی ارض و سما را کمی صبر کمی صبر کن ای دل بِشنو صوت ضعیفی و ببین گریه‌ی بی جوهری و هِق‌هِقی از دور جگر سوز در این لحظه‌ی جانسوز زنَد چنگ به سینه به گمانم که شبیه است به آن گریه‌ی بانوی مدینه کمی صبر...  کمی صبر... ببین مقصد آن فوج به ویرانه‌ی آن شامِ خراب است ببین گریه‌ی این بَزم پُر آب است که غرق تب و تاب است پُر از شمع مذاب است طَبق آمد و ویرانه پُر از نور شد و طور شد و  وای ببین دخترکی را که به زانو و به سختی به سویش می‌رود و دست به زمین می کشد و خویش جلو می‌برد و ناله کُنان مویه کَنان سینه زنان محشری انداخته در آن دل ویرانه کشیدند از آن پرده و ناگاه سَری گشت هویدا  چه زیبا و دل آرا سَری سُرخ   سَری زخمی و صد غم  کجا بودی عزیزم؟ که در این گوشه‌ی پُر غم  به سراغم زِ سفر آمدی و باز زدی سر به یتیمی بنشین بر سر این دامنِ خاکی که بگیرم زِ سرت خاک و بشویَم زِ رُخت خون و اگر دست مرا یار شود شانه زنم بر سر مویت و زنم بوسه گلویت همه زخمم  همه دردم چه کنم با مژه‌هایت؟ چه کنم با تَرک روی لبانت؟ شده‌ام فاتحه خوانت  بگشا چشم دَهَم باز نشانت رُخِ مادر    رُخِ زهرا سر و پایی که شد از غصه کمانت راستی مادرت آمد به کنارم به همان شب که من از تب زِ تو و غافله جا ماندم و اُفتادم از آن ناقه زمین خسته ترین با خَس و با خار عجین آمد و بوسید رُخم بعد به سختی و  به دستی که کبودیش عیان بود از آن زد نفسی شانه به گیسویم و شد گرم دو چشمم ولی از خواب پریدم و دویدم که ندیدی که چه دیدم زجر بود و منِ تنها دلِ صحرا بی نفس و با تن مجروح دویدم و بریدم.. که بریدم... که بریدم... حال سنگین شده گوشم  شده کم سوی دو چشمم بنگر باز به رویم که بگویم به کجا رفته عمویم؟ دست را رنجه مکن تاکه زنی شانه به مویم نه غذایی و نه آبی ولی هرچه بخواهی ستم و زخم زبان....