🥀بسم رب الحیدر کرار علیه السلام🥀
#قصهشب
#قسمتپنجاهم
✍ــ فاطمه جان ! چرا گریه میکنی ؟
ــ من برای غربت و مظلومیّت تو گریه میکنم ، میدانم که بعد از من با سختیها و بلاهای زیادی روبرو خواهی شد .
ــ فاطمه جان ! گریه نکن ، من در راه خدا بر همه آن سختیها صبر خواهم نمود... علی جان! از نگاه تو بوی غم میآید، گریه مکن که گریه تو دل مرا میسوزاند!
علی جان! من فاطمه تو هستم، مگر نمیگفتی هر گاه دلم میگیرد، با نگاه به چهره فاطمه آرام میگیرم؟ پس چرا به من نگاه نمیکنی؟ چرا سر خود را به زیر افکندهای؟ نکند از سرخیِ چشم و کبودی صورت من غمگین شدهای؟
جانِ فاطمه، سرت را بالا بگیر، جانِ من به فدای تو! فاطمه تو، فداییِ توست: روُحی لَکَ الفِداء ...
علی جان! من بار سفر بستهام و به زودی از پیش تو میروم، امّا بدان که تو همیشه در قلب من هستی، پیوند من و تو، هرگز از هم گسسته نمیشود.
علی جان! با من سخن بگو، غم دل خود را برایم بازگو کن! میدانم که وقتی من رفتم، تو هیچکسی را نخواهی داشت تا با او درددل کنی، تو به بیابان پناه خواهی برد و با چاه سخن خواهی گفت...
علی جان! وقتی اشک چشم یتیمان مرا ببینی، وقتی نگاه کنی و ببینی حسن و حسین من، زانویِ غم در بغل گرفتهاند، چه خواهی کرد؟😭😭
گروهی از مردم میخواهند به عیادت حضرت فاطمه سلام الله علیها بیایند ، امّا حضرت فاطمه سلام الله علیها گفته است که به هیچکس، اجازه ملاقات ندهند . او میخواهد در این روز آخر زندگی به حال خودش باشد
سَلمی در کنار حضرت فاطمه سلام الله علیها است . نمیدانم این خانم را میشناسی یا نه . او همسرِ ابیرافع است. این خانم و شوهرش همواره به خاندانِ پیامبر صلی الله علیه و آله عشق میورزند . سَلمی در زمان پیامبر صلی الله علیه و آله در خانه آن حضرت خدمت میکرد ، و اکنون ، این افتخار نصیب او شده که پرستار حضرت فاطمه سلام الله علیها باشد
حضرت امیرالمومنین علی علیه السلام هم در کنار حضرت فاطمه سلام الله علیها نشسته است ، گاهی حضرت فاطمه سلام الله علیها از هوش میرود و گاه به هوش میآید . فرزندان حضرت فاطمه سلام الله علیها در کنار مادر نشستهاند و آخرین نگاههای خود را به او میکنند .
نزدیک اذان ظهر است ، حضرت امیرالمومنین علی با حضرت فاطمه سلام الله علیهما خداحافظی میکند و به سوی مسجد حرکت میکند .
حضرت فاطمه سلام الله علیها ، سَلمی را صدا میزند و با کمک او برمیخیزد ، وضو گرفته و لباسی نو به تن نموده و خود را خوشبو میکند .
حضرت فاطمه سلام الله علیها میخواهد به دیدار خدا برود . او از سَلمی میخواهد تا چادر نماز او را بیاورد .
سَلمی ، چادر نماز حضرت فاطمه سلام الله علیها را میآورد و به او میدهد . هنوز تا اذان ظهر فرصت باقی است .
او روی خود را به سوی قبله میکند و چنین میگوید: «سلام من بر جبرئیل ! سلام من بر رسول خدا ! بار خدایا من به سوی پیامبر تو میآیم ، من به سوی رحمت تو میآیم »
حضرت فاطمه سلام الله علیها رو به قبله میخوابد و چادر خود را به سر میکشد و به سَلمی میگوید: «مرا تنها بگذار و بعد از لحظاتی مرا صدا بزن ، اگر جواب تو را ندادم بدان که من نزد پدر خویش رفتهام»
حضرت فاطمه سلام الله علیها دست خود را زیر گونه خود میگذارد و چادر خود را بر سر میکشد .
سَلمی از اتاق بیرون میرود . صدایی به گوش حضرت فاطمه سلام الله علیها میرسد ، کسی او را صدا میکند: «دخترم ! فاطمه جانم ! نزد من بیا که منتظرت هستم...». اللّه أکبر ، اللّه أکبر.
این صدای اذان ظهر است که میآید ، خوب است بروم و حضرت فاطمه سلام الله علیها را برای نماز بیدار کنم..
سَلمی میآید و حضرت فاطمه سلام الله علیها را صدا میزند ، امّا جوابی نمیشنود .
( ادامه دارد ان شاء الله...)
#گزارشتحلیلیهجوم به بیت وحی🥀
الهی بِحَقِ السّیدة زِینَب ْسَلٰام ُاَللّهْ عَلَیْها َّعَجّل لِوَلیکَ الغَریبِ المَظلومِ الوَحید الطرید الشرید الفَرَج🤲🏻